كلمات كليدي : بينش درماني، روان درماني تحليل گرا، روش نئوفرويدي، روان شناسي باليني
نویسنده : طيبه خلج
بینشدرمانی، گاهی اوقات درمانهای تحلیلی هم نامیده میشود. زیرا این نوع درمان برای فهمیدن روان، آن را تحلیل و تشریح میکند. این نوع درمان بیشتر با علل رفتار یا منابع ناخودآگاه احساسها و اعمال سر و کار دارد و براساس این نظریه عمل میکند که وقتی احساسات و خاطرات مدفونشده بیرون بیایند، به آسانی نمیتوانند محرک یک رفتار آزاردهنده باشند. بینشدرمانی، معتقد است که اگر شما بتوانید احساسات و تجارب اولیه را بفهمید، خواهید توانست در درون خود تغییراتی به وجود بیاورید.[1]
روانکاوی فروید، شکل کلاسیک "بینشدرمانی" است که بر یادآوری بیمار تکیه کرده و یکسری از افکار، خاطرات و احساساتی را که تداعی نامیده میشود، به هم مرتبط نموده و با مختصری یا بدون هیچ مداخلهای از طرف روانکاو، یک رفتار را قابل فهم میسازد. بسیاری از رواندرمانگران تکنیکهای فروید را تغییر داده، از تشریفات آن کاسته و به صورت روشهای "نئوفرویدی" که دارای روانکاوی کمتری است، درآوردهاند. روش نئوفرویدی، بر اصول فروید استوار است؛ لیکن رواندرمانگران از گفتگوهای هدایتشده بیشتر استفاده میکنند. بسیاری از کسانی که بعد از دوران فروید خود را با تئوریهای او تطبیق دادند، به نوبه خود باعث تکامل تئوریها و سیستمهای دقیق یا مکتب فکری خاصی گردیدهاند که به نام خودشان نامگذاری شده است.[2]
نوفرویدگراهایی چون آلفرد آدلر[3]، کارل یونگ[4] و اتورنک[5]، اصلاحات قابل توجهی در نظریه روانکاوی بهعمل آوردند. البته دیدگاههای اصلی فروید حفظ شد ولی تأکیدها تغییر کرد. یونگ تأکید بسیار بیشتری بر رؤیاها و فرایندهای نمادین داشت. اتورنک، اهمیت زیادی برای ضربه تولد قایل بود. آدلر و نوفرویدگرایان بر اهمیت فرهنگ، یادگیری و روابط اجتماعی به جای نیروهای غریزی تأکید میکردند. این تغییر و تحولات، بر روشهای درمان نیز تأثیر گذاشتند. با این حال تغییر چندانی در نقش حساس تداعی آزاد، تحلیل رؤیاها، تفسیر، انتقال و مقاومت ایجاد نشد. نقش برتر بینش هم چندان تغییری نکرد. اگرچه هنوز هم بینش به کمک روشهای روانکاوی سنتی ایجاد میشد، ولی حالا بینش هورنایی یا فرومی یا سالیوانی نیز وجود داشت. علت نشانههای روانرنجورانه نیز در افزایش تمایلات جنسی یا پرخاشگرانه جستجو نمیشد، بلکه این نشانهها محصول احساس تنهایی یا ناامنی مستتر در ایفای نقش بزرگسالان در نظر گرفته میشدند.[6]
روانکاو و دیگر درمانگران سنتگرا، اختلالهای روانی را همعرض اختلالهای جسمانی میدانند و درمان نشانهها را بدون از بین بردن علت و سبب زمینهساز، کار بیهودهای بهشمار میآورند. بینشدرمانگر، "هراس" را فقط جلوه سطحی مشکلات عاطفی پیچیدهتری میداند. از بین بردن هراس، بدون درمان اختلال زمینهساز، ممکن است منجر به بروز نشانههای جانشین شود. یعنی هرگاه درمانگر فقط نشانهها را از بین ببرد و به درمان تعارض زمینهساز نپردازد، ممکن است در بیمار نشانههای بیمارگون تازهای ایجاد شود که خود، دفاعهای تازهای است برای مقابله با اضطراب حاصل از تعارض درونی وی.[7]
بینشدرمانی، فقط از گفتگوی با بیمار و تمرکز روی رابطه بیمار و رواندرمانگر، استفاده میکند. گرچه در روش یونگ از حرکات هنری و جسمانی هم استفاده میشود.[8]
از تکنیکهای بینشدرمانی، گاهی اوقات برای کمک به افراد استفاده میشود تا دلایل افسردگیشان را بشناسند یا به صورت عامتر دلایل نارضایتی عمومی خود از زندگی را پیدا کنند. این شکل درمان در مواردی که مساله، عدم توانایی در سازش با دیگران است، مفید خواهد بود. همچنین سبک بینشدرمانی، میتواند برای کمک به کسانی که به آسانی میخواهند شناختشان را از خود افزایش دهند، مفید باشد.[9]
بینشدرمانی، روش درمان انتخابی برای درمان بیماری است که از قدرت ایگوی کافی برخوردار است، اما به دلایلی نباید یا نمیتواند تحت روانکاوی قرار گیرد. تأثیر درمان منحصرا بستگی به بینشی که بهکار میرود یا پیدا میشود، ندارد. واکنش درمانی بیمار در عین حال بستگی دارد به عواملی نظیر؛ تخلیه احساسات در محیطی فاقد قضاوت اما همراه با محدودیت، همانندسازی با درمانگر و سایر عوامل مربوط به رابطه پزشک و بیمار. با وجود این، رابطه درمانی مستلزم پذیرش بیچون و چرای هر آنچه بیمار میگوید و میکند، نیست. بلکه، رواندرمانگر ارزشهای درازمدت و کوتاهمدتی را هم برای اصل واقعیت و هم برای اصل لذت ارائه میکند. گاهی لازم است درمانگر با حمایت از یک ایگوی نسبتا ضعیف و ارائه قرائن بیتردید در مورد اینکه بیمار میتواند تطابق بهتری به دست آورد یا با محدود ساختن رفتار غیرانطباقی او مداخله نماید. برای چنین مداخلهای، درمانگر سعی میکند با ارزیابی پویشی موقعیت تصمیم بگیرد نه بر پایه واکنشهای ضدانتقالی خویش.[10]
رواندرمانی بینشگرا را غالبا انتقالهای خودبهخودی قوی نسبت به درمانگر، که گاهی قطع درمان را مطرح میسازد، دچار پیچیدگی میکند. درمانگر بینشگرا ممکن است برای مدتی محدود با موضوع انتقال همانند روانکاوی مدارا نماید، یعنی با اهمیت انتقال در ارتباط با مسائل جاری و زندگی بیمار کنار بیاید. اگر بیمار شکنندهتر باشد و تاب تحمل تعابیری را که از نظر هیجانی تهدیدکننده درک میشوند، نداشته باشد، رواندرمانی میتواند در روش سطحیتر باقی بماند.[11]