كلمات كليدي : تاريخ، امويان، معاويه، يزيد، بني اميه، امام حسين(ع)، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
مرگ معاویه و عملکرد امام حسین(ع)
با رسیدن سال شصتم هجری حوادث جدیدی به وقوع پیوست. در این سال معاویه مرد و یزید به خلافت رسید و با این که معاویه در وصیتش به یزید، او را به خوشرویی و دوستی با مردم عراق و حجاز فراخواند و این که با امام حسین(ع) مدارا کند،[1] او موضع خشونت در قبال مردم گرفت و دستور داد هر کس با او بیعت نکرد، گردن بزنند. حتی اگر آن شخص حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر باشند. گفت: گردنشان را بزنید و سرش را به شام بفرستید.[2]
با مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید و بیعت مردم مدینه با یزید، امام حسین(ع) از مدینه به مکه هجرت نمود[3] و مخالفت خود را علنا بیان نمود و بیعت نکرد و همانند عبدالله بن زبیر به مکه رفت.[4] سیاست امام از ابتدا مخالفت با یزید بود و به همین خاطر به هیچ وجه حاضر به بیعت با او نشد، همانطور که در زمان معاویه مخالفت خود را آشکارا بیان مینمود و معاویه همیشه از او بیمناک بود.[5] امام دلیل عدم بیعت خود با یزید را در دیدار با مروان اینطور بیان نمود: ای امیر ما خاندان نبوت و سرچشمه رسالتیم. خانه ما جایگاه رفت و آمد فرشتگان است. خداوند آفرینش را با ما آغاز کرد و کار ختم نبوت را بر ما نهاد و یزید مردی بزهکار و شرابخوار و آدمکش است و فسق و فجور را آشکار ساخته و کسی چون من با چنین فردی بیعت نمیکند و به زودی روشن خواهد شد که کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم.[6]
مخالفت امام با یزید دامه داشت و در زمان حضور امام در مکه، سخنرانیهایی از سوی ایشان بر علیه یزید انجام گرفت و در نهایت این موضعگیری امام منجر به قیام و شهادت امام حسین(ع) در کربلا شد. موضع امام در مقابل امویان از ابتدا روشن بود و آن مبارزه با فساد بنی امیه بود و نجات دین را در گرو این قیام میدانست، لذا در سخنانی این دیدگاه خود را به وضوح بیان نمود: اگر دین جدم رسول الله(ص) با کشته شدن من بر پا میشود، ای شمشیرها مرا دریابید.
این موضعگیری امام و افشای افکار پلید امویان باعث بیداری جامعه اسلامی شد و در نهایت شاهد شورشهای متعددی بر علیه امویان در طول تاریخ هستیم. خبر قیام و شهادت امام حسین(ع) و اسارت خاندان پیامبر(ص)، به سرعت در تمام سرزمینهای اسلامی پخش شد که موجبات از بین رفتن مشروعیت امویان در افکار عمومی گردید. با شهادت امام حسین(ع)، ضربه شدید و خردکنندهای بر نهضت شیعه وارد شد و آثار رعب و وحشت در مناطق شیعهنشین نمایان گردید. اما با این وجود، این قیام، باعث برانگیخته شدن روحیه انقلابی و گرایش به علویان گردید و از طرف دیگر، محبت خاندان پیامبر(ص) را در قلب مردم نشاند و جایگاه آنان را به عنوان اولاد پیامبر(ص) و تنها متولیان اسلام مستحکمتر کرد و باعث شد که امام حسین(ع) نماد با ارزش تشیع شود[7]. کارل بروکلمن خاورشناس آلمانی (1956م) انگیزه قیام حسین بن علی(ع) را نپذیرفتن بیعت یزید و تسلیم نشدن و دعوت تعداد زیادی از کوفیان ذکر مینماید و شهادت حسین(ع) را علاوه بر نتایج و اثرات سیاسی موجب تحکیم و اشاعه مذهب شیعه میداند.[8] برخی مستشرقان نیز نتیجه این قیام را شکاف عمیق بین شیعیان و سایر مسلمانان عنوان کردهاند.[9]
از آن هنگام که امام حسین(ع) و یارانش به شهادت رسیدند، تشیع رنگ نهضت ملی به خود گرفت و یک جنبش نجات بخش را رهبری میکرد. هدف تشیع برگرداندن حکومت اسلامی به راه و روش مستقیم حضرت محمد(ص) بود،[10] و چون سادات و شیعه با شرایط زمانی و مکانی هر عصر همگام بود و به استقبال حوادث هر دوره میرفت و با فرقههای مذهبی و اهل کتاب مدارا مینمود،[11] قیامها در دوران مختلف حتی جایی که سادات نبودند ـ اما این تفکرات آنان بودـ نیز وجود داشت. تطابق گفتار با رفتار عملی، موضوع مهمی بود که در روحیه مردم مستعد، جهت جذب شدن به سمتی مؤثر است و به همین سبب، ایرانیان، حقیقت مسلمانی و سیرت انسانی را که مطابق با کتاب و سنت بود در اعمال و روحیه علویان میدیدند[12] و همه اینها با حرکت امام حسین(ع) شروع شد.
امام سجاد(ع) و بنیامیه
امام سجاد(ع) که به قول خود ایشان پدرش قبل از رفتن به سمت عراق به وی وصیت کرد و ساعتی قبل از شهادت خود نیز با وی عهد امامت بست،[13] بعد از شهادت امام حسین(ع) به امامت رسید. مسعودی در این باره به صراحت بیان میکند که علی بن حسین(ع) امامت را به صورت مخفی و با تقیه شدید و در زمانی دشوار عهدهدار گردید.[14] امام صادق(ع) در بیان اوضاع اسفناک آن دوره فرمود: مردم پس از شهادت حسین بن علی(ع) برگشتند و از خاندان رسول الله(ص) فاصله گرفتند جز سه نفر، «ابوخالد کابلی، یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم»، سپس افرادی به آن پیوستند و تعدادشان زیاد گردید. یحیی بن ام الطویل به مسجد پیامبر(ص) در مدینه رفت و خطاب به مردم میگفت: ما مخالف و منکر شما هستیم و میان ما و شما دشمنی و خشم و کینه، آشکار و همیشگی است.[15]
امامت ایشان با اسارت همراه بود. در دوران اسارت نیز ایشان بر ضد امویان به افشاگری پرداخت و مخالفت خود را با بنی امیه هویدا نمود. خطبههای ایشان در کوفه و شام و مدینه بیشترین اثر را در این زمینه بر جای گذاشت و بعد از آن نیز امام سعی در افشای این چهره زشت (خلافت امویان) داشت. چنان که عبدالله بن حسن بن حسن(ع) در این باره میگوید: علی بن الحسین(ع) و عروة بن زبیر هر شب در انتهای مسجد پیامبر به گفتگو مینشستند. شبی سخن از ظلم و جور بنی امیه پیش کشیدند و از همنشینی با آنان در حالی که قدرت برتغییر روش ظالمانه آنان را ندارند، سخن گفتند و از قهر و غضب خدا در این مورد اظهار هراس نمودند.[16]
عصری که امام در آن حضور داشت مصادف با یکی از تاریکترین ادوار حکومت در تاریخ اسلام بود. در این زمان مردم شهر مدینه که مرکز حکومت پیامبر(ص) آنجا بود، میبایست به عنوان برده یزید با او بیعت میکردند. انحرافات دینی در قالب اطاعت از خلیفه و حفظ جماعت در هر شرایطی و حرمت نقض بیعت[17] بروز و نمود پیدا کرده بود. این مسئلهای بود که مردم مدینه به مبارزه با آن پرداخته ولی از طرف دیگر این دیدگاه به شدت مورد اعتقاد شامیان بود. خلیفه نیز از این موقعیت کمال استفاده را نمود و به این بهانه افراد زیادی را به مدینه گسیل داشته و فاجعه حره را به وجود آورد.[18]
امام سجاد(ع) همانند سایر ائمه توجه ویژهای به امت خود داشت و از آنان پشتیبانی مینمود. در واقع بعد از حادثه عاشورا و طرد ائمه از صحنه سیاست، امام در میان امت خود بودند و دستگیر بیچارهگان و درماندگان بودند. ایشان به صد خانواده فقیر مدینه کمک میکرد و دست محتاجان را میگرفت. از جمله مسائلی که امویان به آن تأکید داشتند، بحث جبرگرایی بود که امام سجاد(ع) هم چون پدرش در برابر این مبحث انحرافی کلامی ایستاد و روایات مختلف از ایشان در رد جبرگرایی نقل گردیده است که از جمله آن روایتی است که شیخ صدوق در کتاب خود به نقل از امام سجاد(ع) آورده است: آگاه باشید که ظالمترین مردم کسی است که ظلم ظالم را عدل تلقی کند و عدل هدایت یافته را ظلم بداند.[19]
امام باقر(ع) و امویان
از جمله رهنمودهای سیاسی امام باقر(ع) به شیعیان خود، جبههگیری در برابر حاکمان ستمگر و ساکت نبودن در برابر ظلم آنان است. امام باقر(ع) در این باره فرمود: همانا پیشوایان ستم پیشه و پیروان ایشان، از دین الهی عزل شده و برکنارند.[20]
ایشان در یکی از سخنرانیهای خود بر علیه حکومت وقت فرمود: کسی که به جانب سلطان ستمگری حرکت کند تا او را به تقوای الهی فرمان داده، وی را از عواقب شوم ظلم بترساند و موعظه نماید، از پاداشی همانند پاداش تمامی جن و انس و از عملی همانند عمل ایشان برخوردار خواهد بود.[21] این نوع بیانات که در کتب تاریخی و روایی کم هم نیست، نشان دهنده این است که امام مردم را بر ضد امویان تشویق مینمود و همیشه به افشاگری کارهای بنیامیه میپرداخت. امام باقر(ع) با این گونه رهنمودها و هشدارها، در حقیقت به امت اسلامی نمایانده است که اگر به قرآن و پیام وحی ایمان دارند باید بدانند که پیروی از ظالمان و حمایت از ایشان، هم کیفر اخروی دارد و هم از سوی همین پیشوایان ستمگر مورد بیمهری و خیانت قرار خواهند گرفت. امامت امام باقر(ع) با چند تن از حاکمان اموی همعصر بوده است: ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک، هشام بن عبدالملک.
امام باقر(ع) در دوران هر یک از خلفای اموی به مقابله با آن میپرداخت و همیشه مردم را با افکار منحرف امویان آشنا میکرد. امام در این دوره هم چون سایر ائمه با جبرگرایی و دیگر انحرافات اعتقادی به مبارزه پرداخت و سیاسی بودن این انحرافات را به مردم فهماند. در دوران عمر بن عبدالعزیر که عملکرد وی باعث رضایت مردم تا حدودی میشد باز امام باقر او را مستحق نفرین میدانست، چرا که مقام خلافت را که هیچگاه حق او نبود، اشغال کرده بود. در روایتی آمده است که امام نسبت به عمر بن عبدالعزیر میفرماید: این جوان نرمی پیشه میکند و عدالت را آشکار میسازد و بعد از چهار سال زندگی میمیرد و زمینیان برایش گریه میکنند و کروبیان نفرینش میکنند و نیز فرمود: در جایگاهی مینشیند که حق او نیست.[22] سپس عبدالملک به خلافت رسید و او نیز تمام کوشش خود را در آشکار کردن عدالت و کسب محبوبیت بین مردم، به کار گرفت. اما با این وجود امام همیشه در قبال وی نیز موضع میگرفت.
در بین خلفای اموی هشام با امام عداوت بیشتری داشت که در نهایت امام باقر(ع) را در سال صد و هفده هجری به شهادت رساند.[23]
امام جعفر صادق(ع) که در دوره بنیامیه امامت مسلمین را بر عهده داشت هم چون پدرش قیام را راه درست مبارزه با امویان نمیدانست و لذا به تربیت شاگردن و افشای حقایق در خطبههاشان پرداخت.