كلمات كليدي : تاريخ، پيامبر(ص)، اذيت، آزار، عفو، بخشش
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
عفو و بخشش، یکی از صفات ارزشمند انسانی و از خصیصههای بارز اخلاقی یک انسان خود ساخته و با ایمان بر شمرده شده و مستلزم صبری عظیم و درکی عمیق است. بخشش و گذشت و پیوند با آنان که رشته پیوند گسستهاند از بزرگی روح، حکایت دارد و عزتآفرین است؛ هر چه این صفت در انسان افزونتر، بر قرب و عزتش نیز افزوده میشود. اوج این صفت نفسانی و کمال اخلاقی در وجود نازنین رسولخدا(ص)، تجلی یافته بود؛ ایشان با روشی اسلامی و بر مبنای شناختی درست، از انسان و جامعه، به همراه نرم خویی پیامبرانه، زمینه تحول عظیم انسانها را فراهم ساختند.
بخشش و گذشت پیامبر اکرم(ص)
پیامبراکرم(ص) در تمام دوران رسالتش، مدارا کرد و رفق ورزید و گذشت کرد؛ هرگز به درشتی و خشونت دست نیازید؛ چرا که بر قله کمالات انسانی ایستاده بود و از چنین جایگاهی مردم را، هدایت و راهبری مینمود. گذشت و بخشششان آن قدر فراگیر بود که با آنان که سالها با او دشمنی کرده و کینه ورزیده بودند، نیز ملایمت ورزید و گذشت نمود.
حضرت(ص) حلیمترین و بخشندهترین مردم بودند. با اینکه هیچ کس مانند او، در راه خدا آزار و اذیت ندید.[1] با این حال کسی صبورتر، حلیمتر و بخشندهتر از او بر اذیتهای مردم نبود. ایشان اگر چه از قومش اذیتهای زیادی دیدند؛ اما هرگز در هلاکت قومش تعجیل نکردند، بلکه امید داشتند که خدا آنها را هدایت کند؛ روایت شده است که چون در جنگ احد دندانهای میانی پیامبر(ص) شکست و صورتش شکافته شد، این حادثه بر یارانش سختگران آمد و گفتند: «کاش نفرینشان کنی.» فرمودند:
«انی لم أبعث لعاناً و لکنی بعثت داعیاً و رحمةً اللهم اهدی قومی فانهم لایعلمون»
«من برای لعن و نفرین مبعوث نشدهام، بلکه برای دعوت به حق و از سر مهر برانگیخته شدهام، بار خدایا قوم مرا هدایت فرما که آنان سخت نادانند.»[2] میفرمود: جوانمردی و مردانگی ما خاندان، در گذشتن از کسانی است که به ما ستم کردهاند و بخشش، به کسانی است که ما را محروم ساختهاند.[3]
ایشان هیچگاه، بدی را با بدی پاسخ ندادند و در کارهای خود انتقام جویی نکردند[4] بلکه همواره عفو میکردند و بخشش از خود نشان میدادند؛ مگر آنکه حرمتی الهی، خدشهدار میشد که در آن صورت به پاس حفظ حرمت الهی انتقام میگرفتند؛[5] ایشان حتی، از کلیه اموری که برای آنها در شرع حد معین نشده بود، عفو و گذشت میفرمود.[6]
پس از بعثت نبیاکرم(ص) و آغاز رسالت الهی ایشان، قریش رفته رفته، بر آزار و اذیتشان بپا خاستند و با مرگ ابوطالب بیباکانه بر شدت این آزارها افزودند؛ قریش وقتی به حضرت میرسیدند، زبان به ناسزا میگشودند و در حماقت زیادی روی نموده، به طرف حضرت شکمبه و خونابه پرتاب میکردند و در مسیرش خار و خاشاک میریختند و به سر و صورت مبارکشان خاک و خاکستر میپاشیدند[7] و ساحر و مجنون و دیوانهاش میخواندند،[8] با این حال در جریان فتح مکه، ندا در دادند که احدی از مردم را نکشید؛ مگر چهار نفر را، که مرتکب گناهان کبیره شدند، این در حالی بود که مکه پر بود از دشمنانش بود، دشمنانی که او را از خانه و دیارش بیرون کردند و بین او و خویشاندان و وطنش، فاصله انداختند و در راه کشتن او، از هیچ حیله و مکری دریغ نکردند. در گرما گرم نبرد فتح مکه ندا در داد، هر کس داخل خانه ابوسفیان شود او در امان است و هر کس در خانهاش بماند در امان است؛[9] و چون مکه فتح شد به سخنرانی در جمع مردم مکه، ایستادند و بعد حمد و سپاس الهی فرمودند: «شما چه میگویید و چه تصور میکنید؟» گفتند: «خیر و نیکی میگوییم و گمانی جز نیکی نداریم، که تو برادری بزرگوار و برادرزادهای گرامی هستی و اکنون به قدرت رسیدهای.» پس اشک در چشمان حضرت، حلقه زد و فرمود: «من اکنون همان سخنی را با شما میگویم که برادرم یوسف گفت:»[10]
« قال لا تثریب علیکم الیوم یغفرالله لکم و هو أرحم الرّاحمین »[11]
«یوسف گفت: امروز هیچ خجل و متأثر نباشید که من عفو کردم، خدا هم گناه شما را ببخشد که او مهربانترین مهربانانست»
او حتی ابوسفیان را هم عفو کرد،[12] ابوسفیانی که از بزرگترین دشمنان او و از تحریک کنندگان مردم بر قتل حضرت در قبل هجرت و جنگهای بعد بود؛ کسی که دشمنان را در روز احد و دیگر غزوات قبل فتح مکه، علیه حضرت(ص) جمع کرده بود و از کسانی بود که اموالش را در راه جنگ با حضرت خرج میکرد. حضرت، هند بن عتبه - همسر ابوسفیان - که شکم حمزه سید الشهداء را دریده بود را هم عفو کرد.[13] کسی که حتی ابوسفیان، او را به خاطر کار زشتش توبیخش کرد. و نیز از وحشی- غلام جبیر بن مطعم - کسی که حمزه را کشت، گذشت کرد.[14] حضرت در فتح مکه، صفوان بن امیه را که شدیدترین عداوتها را نسبت به حضرت داشت، بخشید؛ کسی که عمیر بن وهب وقتی گفت «یا نبی الله همانا صفوان بن امیه فرار کرده تا خودش را در دریا غرق کند، او را امان ده»[15]، حضرت او را امان داده و عمامه خود را به او دادند که با آن داخل مکه شود. رسولخدا(ص) شاعرانی را هم عفو کردند که هجوش کرده بودند و مردم را با شعرشان علیه حضرت، برانگیخته بودند،[16] شعرایی چون عبدالله بن زبعری[17] و کعب بن زهیر[18] و نیز بسیاری دیگر از آن شاعرانی که هجوش کردند.[19] حضرت نه تنها از آنان، بلکه از بسیاری از دشمنانش که مرتکب اعمال پلید شده بودند در گذشت؛ گذشت و عطوفتش چندان ابوسفیان را شگفتزده کرده بود که به حضرت گفته بود: «ما رأینا منک یا رسولالله»
در مدینه هم حضرت متحمل سختیها و دشواریهای بسیار شدند. دشمنیها و خیانتهای قوم یهود از یک سو و کار شکنیهای منافقین مدینه، به سرکردگی عبدالله بن أبی از سوی دیگر، به شدت حضرت را آزرده خاطر میساخت با این حال تا زمانی که علیه دولت تازه تأسیس نبوی(ص)، قد علم نکرده، به جنگ برنخاسته بودند، همواره به دیده اغماض به اعمالشان مینگریستند و بر توهینها و آزارهایشان صبر کرده، بزرگوارانه عفو میفرمودند. چشمپوشی از کار شکنیهای منافقین در غزوه احد و نیز واقعه إفک[20] و دهها مورد دیگر، از جمله این موارد است.
ایشان، حتی از کسانی که قصد جانش را هم میکردند، بزرگوارانه، گذشت میکردند چنانچه دختر یهودی را که بعد فتح خیبر، غذایی زهرآلود برای ایشان آورد تا حضرت را بدین گونه به شهادت برساند، مورد عفو قرار دادند.[21]
از جابر بن عبدالله انصاری نیز، نقل شده که روزی حضرت برای استراحت زیر درختی رفته بودند و شمشیرش را به کناری نهادند و خوابیدند در این زمان اعرابیای آمد و شمشیر حضرت را گرفت و گفت: «ای محمد(ص) اکنون چه کسی تو را از دست من نجات میدهد؟» حضرت فرمود: «خدا»، پس اعرابی به لرزه افتاد و شمشیر از دستش افتاد،[22] در خبرهای دیگر، آمده حضرت همان طور در جای خود نشسته بودند و حتی او را تعقیب هم نکرد تا اینکه اعرابی از آنجا دور شد.[23]
بدویان و تازهواردان به مدینه نیز، از جمله کسانی بودند که با اخلاق تند و زننده خود موجبات اذیت و آزار نبیاکرم(ص) را فراهم میآوردند و حضرت با صبوری و گذشت بخصوصی نسبت به آنها، با آنها رفتار میکردند. در برخورد با آنها به قدری صبر و تحمل از خود نشان میدادند که به نقل امام علی(ع) اصحاب تصمیم میگرفتند، آنها را توبیخ کرده مورد مؤاخذه قرار دهند، تا موجبات آزار حضرت را فراهم نیاورند.
اسحاق بن عبدالله از انس بن مالک- خادم پیامبر (ص)- نقل میکند که با حضرت قدم میزدیم، در حالی که حضرت بردی با حاشیههای ضخیم به تن کرده بودند؛ پس اعرابیای به حضرت نزدیک شد و برد آن حضرت را چنان کشید که حاشیههای برد، برگردن حضرت اثر گذاشت. سپس گفت: «ای محمد(ص) از مال خدا که نزد توست به من بده؛ پس حضرت خندید و آن را به او بخشد.»[24]