دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

حضور امام(ع) در مکه و پیامدهای آن(دعوت کوفیان- اعزام مسلم- شهادت مسلم)(2)

No image
حضور امام(ع) در مکه و پیامدهای آن(دعوت کوفیان- اعزام مسلم- شهادت مسلم)(2)

كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين(ع)، مكه، عمر بن سعيد، محمد بن حنفيه، ابن عباس، عبدالله بن زبير

نویسنده : سيد علي اكبر حسيني

آغاز سفر امام حسین(ع) به سوی عراق

شایعه سفر امام حسین(ع) در بین مردم مکه پیچید و بسیاری از آنان را نگران کرد. دوست و دشمن با نیت‌های مختلف، سعی در منصرف کردن فرزند رسول خدا(ص) از این سفر داشتند. نقل شده که چون امام(ع) مصمّم شد که به سوى کوفه روان شود، عبداللّه بن عبّاس، نزد حضرت(ع) آمد و گفت : «اى پسر عمو! مردم شایع کرده‌اند که تو می‌خواهی به عراق بروی. به من بگو که چه خواهى کرد.»

امام(ع) فرمود: «آهنگ آن دارم که ـ إن شاء اللّه تعالى ـ همین یکى دو روز آینده، حرکت کنم.» ابن‌عبّاس به امام(ع) گفت: «پناه می‌برم به خدا از این کار؛ خدا، تو را قرین رحمتت بدارد آیا به سوى مردمى می‌روى که حاکمشان را کُشته‌اند و ولایتشان را به تصرّف خود در آورده‌اند و دشمن خویش را بیرون رانده‌اند؟ اگر چنین کرده‌اند، به سوى آنها برو؛ امّا اگر تو را خوانده‌اند و [هنوز] حاکمشان، آن جاست و بر قوم، چیره است و کارگزارانش خراجِ ولایت‌ها را می‌گیرند، تو را به جنگ و زد و خورد فرا خوانده‌اند، بیمِ آن دارم که فریبت دهند و تکذیبت نمایند و با تو به ناسازگارى بپردازند و یارى‌ات ندهند و بر ضدّ تو شورانده شوند و از هر کس دیگرى در کار دشمنىِ تو مصرّتر باشند.»

امام حسین(ع) فرمود: «از خدا طلب خیر می‌کنم تا ببینم که چه خواهد شد.»[1] ابن‌عبّاس، از نزد حضرت(ع) رفت و ابن‌زبیر وارد شد. او نیز مدّتى با امام(ع) به گفتگو پرداخت و سپس چنین گفت: «نمی‌دانم چرا این قوم را وا گذاشته‌ایم و دست از آنها برداشته‌ایم، در صورتى که ما فرزندان مهاجران و صاحبان خلافتیم، نه آنها. می‌خواهى چه کنى؟» امام حسین(ع) فرمود: «در نظر دارم به سوى کوفه بروم، که پیروانم در آن جا و سران اهل کوفه، به من نامه نوشته‌اند، و از خدا خیرش را می‌جویم.» ابن‌زبیر گفت: «اگر کسانى همانند پیروان تو در آن جا داشتم، از آن، صرف نظر نمی‌کردم.» آن گاه از بیم آن که مبادا امام(ع) بدگمان شود، گفت: «اگر [هم] در حجاز بمانى و این جا براى بدست آوردن خلافت قیام کنی، إن شاء اللّه، کسى با تو ناسازگارى نخواهد کرد.» سپس برخاست و از پیش امام(ع) رفت. امام حسین(ع) فرمود: «آگاه باشید که او(ابن‌زبیر)، هیچ چیزِ دنیا را بیشتر از این دوست ندارد که من، از حجاز به سوى عراق بروم. او می‌داند که با حضور من، چیزى از خلافت به او نمی‌رسد و مردم، او را با من برابر نمی‌گیرند. از همین روی دوست دارد از این جا بروم تا حجاز، تنها براى او باشد.»[2]

چون شب، یا صبح بعد، فرا رسید، عبداللّه بن عبّاس، نزد امام حسین(ع) آمد و گفت: «اى پسر عمو! من صبورى می‌کنم؛ امّا صبر ندارم؛ بیم دارم که در این سفر، هلاک و نابود شوى. مردم عراق، قومى حیله‌گرند. به آنها نزدیک نشو. در همین شهر بمان، که سَرور مردم حجازى؛ اگر مردم عراق ـ چنان که می‌گویند ـ تو را می‌خواهند، به آنها بنویس که دشمنِ خویش را بیرون کنند. آن گاه به سوى آنها برو. اگر جز رفتن [از مکه] قصد دیگری نداری، به سوى یَمَن برو که در آن جا، قلعه‌ها و درّه‌هایى وجود دارد و سرزمینى پهناور است و پدرت، در آن جا پیروانى دارد و از مردم نیز دورى. آن گاه براى مردم، نامه می‌نویسى و فرستادگانت را می‌فرستى[تا برایت بیعت بگیرند.] در این صورت، امیدوارم که آنچه را می‌خواهى، بدون ‌خطر بدست آوری.» امام(ع) به او فرمود : «اى پسر عمو! به خدا می‌دانم که خیرخواه و دلسوزى؛ ولى من تصمیم خود را گرفته‌ام و آهنگ رفتن دارم.» ابن‌عبّاس گفت: «اگر می‌روى، زنان و کودکانت را همراه خود نبر؛ به خدا، نگرانم که همانند عثمان در برابر دیدگان زنان و فرزندانت کشته شوی.» پس از آن، ابن‌عبّاس گفت: «با رفتنت از مکه و وا ‌گذارى حجاز به ابن‌زبیر، [تنها]دیدگان او را روشن می‌کنی! امروز، چنان است که با وجود تو، کسى به او نمی‌نگرد. به خدایى که جز او خدایى نیست، اگر می‌دانستم که با گرفتن موى و پیشانى‌ات[و به راه انداختن دعوا] مردم نزد من و تو گِرد می‌آیند و به واسطه این امر[دعواى ما] تو[کوتاه می‌آیی] و طبق نظر من عمل می‌کنى [و از مکّه نمی‌روى]، چنین می‌کردم.» آن گاه ابن‌عبّاس ، از نزد وى رفت. در بین راه به عبداللّه بن زبیر برخورد و گفت: «اى پسر زبیر! دیدگانت[به رفتن حسین(ع)] روشن شد! آن گاه، اشعاری را به زبان راند.[3]

محمّد بن حنفیّه نیز، در همان شبى که امام حسین(ع) در بامداد آن روز، آهنگ خارج شدن از مکّه را داشت، نزد ایشان آمد و عرضه داشت: «برادر! مردم کوفه، کسانى‌اند که نیرنگشان را درباره پدر و برادرت می‌شناسى؛ بیم دارم که وضعِ تو هم، همچون اوضاع آنان شود. پس در مکّه اقامت کن؛ چرا که تو، گرامی‌ترینِ مردمان حرم و والاترینِ آنهایى.» امام(ع) فرمود: «اى برادر! بیم دارم که یزید، در حرم بر من، شبیخون بزند و من[نمی‌خواهم] کسى باشم که با [ریخته شدن خون] او، حرمت حرم شکسته شود.» ابن‌حنفیّه به امام(ع) گفت: «اگر از آن (کشته شدن) می‌ترسى، به یَمَن یا برخى از مناطق خشک برو، که در آن جا محفوظ‌ترى و کسى را توان دست‌یابی به تو نیست.» امام(ع) فرمود: «در آنچه گفتى، اندیشه می‌کنم». چون بامداد فرا رسید، امام حسین(ع) از مکه کوچ کرد. خبر به محمّد بن حنفیّه رسید. نزد حضرت(ع) آمد و افسار شتری را که حضرت(ع) بر آن سوار بود، گرفت و گفت: «اى برادر! مگر به من وعده اندیشه در درخواستم را نداده بودى؟» امام(ع) فرمود : «چرا»گفت: «پس چرا در رفتن، شتاب می‌کنى؟» فرمود: «پس از جدا شدن از تو، پیامبر خدا(ص) به خوابم آمد و فرمود: "اى حسین(ع)! بیرون برو که خدا خواسته است تو را کشته ببیند"».محمّد بن حنفیّه گفت: «"إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ" تو که این چنین بیرون می‌روى، پس چرا این زنان را با خود همراه می‌برى؟» فرمودند: «پیامبر خدا(ص) به من فرمود که: «خدا، خواسته است آنان را اسیر ببیند. » آن گاه حضرت(ع) با محمد بن حنفیه خداحافظى کرد و رفت.[4]

روایت شده که عبداللّه بن زبیر نیز بار دیگر، در زمان بدرقه امام(ع) خطاب به ایشان گفت: «اى ابا عبداللّه! موسم حج فرا رسید و تو، آن را وا می‌گذارى و به سوى عراق می‌روى؟» امام(ع) به او فرمود : «اى پسر زبیر! اگر در ساحل فرات به خاک سپرده شوم، بهتر از آن است که در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم [و حرمت کعبه حفظ نشود]».[5]

حرکت کاروان امام حسین(ع) از مکّه

امام حسین(ع) و یارانش پس از طواف خانه خدا و انجام سعی صفا و مروه آماده رفتن شدند. او دختران و خواهرانش را برکجاوه ها سوار کرد[6] و سرانجام پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مکّه، در روز سه شنبه، هشتم ذى حجّه(روز تَرْوِیَه)،[7] به همراه هشتاد و دو نفر[8] و به نقلی شصت نفر از بزرگان کوفه و پیروان و خانواده‌اش، مکّه را به سوى کوفه ترک کرد.[9]

سخنرانى امام(ع) هنگام بیرون رفتن از مکّه

حسین بن على(ع)، قبل از خروج از مکه به سخنرانى پرداخت؛ او نخست خداى را سپاس گفت و او را ستود و سپس فرمود: «اى مردم! قلّاده مرگ براى فرزندان آدم، چونان گردنبند بر گردن دختران جوان است [و حتمى است]، و من اشتیاقى فراوان به دیدار گذشتگانم دارم، چونان اشتیاق یعقوب به یوسف و برادرش. به راستى که مرا قتلگاهى است که آن را ملاقات می‌کنم و گویا به بنده‌ای می‌نگرم که درندگان بیابان‌ها، آنها را از هم می‌گسلند و شکم‌هاى خود را از آن پر می‌کنند؛ خشنودى خدا، خشنودى خانواده ماست. بر بلاى او بردباریم تا پاداش بردباران به ما عطا فرماید. حرم و خاندان پیامبر(ص)، از او جدا نیستند و اعضاى آن، هرگز از هم جدا نمی‌شوند و آنان در بهشت برین، جمع می‌شوند و دیدگان او (پیامبر(ص)) به آنان، روشن خواهد شد و وعده خدا در باره آنان، تحقّق خواهد یافت. آگاه باشید! هر کس آماده است جان خود را در راه ما بدهد، با ما همسفر شود. من ـ إن شاء اللّه ـ فردا حرکت خواهم کرد.»[10]

ناکامى مأموران عمرو بن سعید در جلوگیرى از رفتن امام(ع)

پس از خروج امام حسین(ع) و یارانش از مکّه، یحیى بن سعید، فرمانده پاسبانان عمرو بن سعید بن عاص - فرماندار مکّه،- با گروهى از یارانش، راه را بر امام(ع) بستند. او خطاب به امام(ع) گفت: «امیر [مکه] به تو دستور می‌دهد برگردى؛ برگرد؛ وگرنه من از حرکت تو، جلوگیرى می‌کنم.»

حضرت(ع) اعتنایى نکرد و به راهش ادامه داد؛ با اصرار مأموران حکومتی بر بازگشت امام(ع)،دو گروه با تازیانه با یکدیگر، درگیر شدند. امام حسین(ع) و یارانش، سرسختانه ایستادگى کردند.[11] چون این گزارش به عمرو بن سعید رسید، ترسید که کار، دشوار شود. پس به فرماندهِ پاسبانان خود، دستور داد که باز گردد.[12] امام (ع) نیز راه خویش را در پیش گرفتند. در این هنگام از میان مأموران، یکی بانگ برآورد که: «اى حسین(ع)! مگر از خدا نمی‌ترسى؟ از جماعت مسلمین، بیرون می‌شوى و میان این امّت، جدایى می‌افکنى؟» امام حسین(ع)، در پاسخ او این سخن خداوند را قرائت فرمود که: «.... لی عملی و لکم عملکم انتم بریؤن مما اعمل و انا بریء مما تعملون؛ عمل من برای من، و عمل شما برای شماست. شما از آنچه که من انجام می‌دهم، بیزارید و من(نیز)، از آنچه که شما انجام می‌دهید، بیزارم.»[13]-[14]

مقاله

نویسنده سيد علي اكبر حسيني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
No image

نحوه های مختلف شـروع کلاس توسط مربی

در این بخش "شـروع ها" در جهت آموزش کلاسداری مطرح می شود.
Powered by TayaCMS