كلمات كليدي : عباس بن علي(ع)، ام البنين، تاسوعا، صبح عاشورا، عصر عاشورا
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
عباس بن علی(ع)(1)
چندین سال پس از شهادت حضرت زهرا(س)، علی(ع) به برادرش عقیل- که عالم به علم انساب و اخبار عرب بود- فرمود: «برای من زنی را که فرزندانی شجاع بیاورد انتخاب کن.» عقیل، فاطمه دختر حزام بن خالد از قبیله بنیکلاب را معرفی کرد و گفت: «در عرب شجاع تر از پدران او کسی را نمیشناسم.»[1] علی(ع) با فاطمه ازدواج کرد که اولین حاصل این ازدواج عباس بن علی(ع) بود. عباس(ع) در سال بیست و شش هجری در مدینه متولد شد.[2]
از دوران کودکی عباس(ع) اطلاع چندانی در دست نیست، جز این که برخی از منابع نقل کردهاند که روزی بر زانوی پدرش علی(ع) نشسته بود، امام(ع) به او فرمود: «بگو یک.» عباس(ع) گفت: «یک» امام(ع) فرمود: «بگو دو» ابوالفضل(ع) گفت: «با زبانی که گفتم یک، شرم دارم که دو بگویم.»[3]
گفته شده در ایام نوجوانی در جنگ صفین حضور یافت؛ اما پدر به وی اجازه میدان نداد؛[4] اما در برخی منابع آمده که سپاه معاویه در مقطعی از جنگ، آب فرات را در اختیار گرفتند و مانع از دستیابی سپاه امام علی(ع) به آب شدند. امام(ع) سپاهی را به فرماندهی امام حسین(ع) و به همراهی عباس(ع)، به سوی آنان گسیل داشتند و آنان موفق شدند، دشمن را عقب رانده آب را در اختیار بگیرند.[5]
عباس بن علی(ع) چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین(ع) و مابقی عمر را در کنار دو برادرش زندگی کرد.
عباس(ع) و آوردن آب
با شدت گرفتن محاصره امام(ع) و یارانش از سوی سپاه عمر بن سعد، راه ورود به آب نیز در هفتم محرم بر امام حسین(ع) و یارانش بسته شد. امام حسین(ع) حضرت ابوالفضل العباس(ع) را به حضور طلبید و به ایشان فرمودند که شبانه و به پرچمداری نافع بن هلال، و با سی سوار و بیست پیاده، به سوی فرات رفته آب به خیمهها برسانند. حضرت عباس(ع) و یارانش در حالی که نافع در جلو آنها در حرکت بود به سوی شریعه فرات به راه افتادند. عمرو بن حجاج زبیدی، که مأمور حراست از فرات بود، فریاد زد: «کیستی؟» نافع گفت: «از پسر عموهای تو؛ آمدهایم از این آب که ما را از آن منع کردهاید، بنوشیم» عمرو گفت:«گوارایت باد بنوش! ولی برای حسین(ع) از این آب مبر» نافع گفت: «لا والله، لا اشربی منه قطرة و الحسین(ع) و من معه من آله و صحبه عطاشی؛ نه به خدا سوگند، قطرهای از آن آب نمینوشم، در حالی که حسین(ع) و خاندان و یاران همراهش، همه تشنهاند» بعد از این گفتگوی کوتاه، دیگر یاران و اصحاب امام(ع) سر رسیدند. نافع فریاد زد: «ظرفها و مشکهایتان را پر کنید.» عمرو بن حجاج و یارانش به مقابله با یاران امام حسین(ع) برخاستند. در این هنگام گروهی از یاران امام(ع) مشکهای آب را پر کردند و گروهی دیگر چون قمربنیهاشم(ع) و نافع بن هلال مشغول جنگ شده، از آنان در برابر هجوم دشمنان محافظت میکردند تا بتوانند آب را به سلامت به خیمهها برسانند. سرانجام به لطف الهی و به یُمن رشادتهای عباس بن علی(ع) و شجاعتهای نافع بن هلال و دیگران، یاران امام(ع) موفق شدند ضمن کشته و زخمی کردن چندین تن از دشمنان، آب به خیمههای امام(ع) برسانند.[6]
عباس(ع) و روز تاسوعا
زمانی که شمر نامه عبیدالله بن زیاد را -که خطاب به عمر بن سعد نوشته شده بود و از او میخواست که یا حسین(ع) را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد- از او میگرفت، به همراه عبدالله بن ابیالمحل- برادرزاده امالبنین- به عبیدالله گفتند: «ای امیر؛ خواهرزادگان ما همراه با حسینند، اگر صلاح میبینی نامه امانی برای آنها بنویس.» عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامهای برای آنها بنویسند.[7] عبدالله بن ابیالمحل امان نامه را به وسیله غلام خود - کزمان یا عرفان - به کربلا فرستاد. او پس از ورود به کربلا متن امان نامه را برای فرزندان امالبنین قرائت کرد که با مخالفت فرزندان امالبنین روبرو شد.[8] در روایتی دیگر آمده که شمر خود امان نامه را گرفته با خود به کربلا آورد. او پس از ورود به کربلا و تقدیم نامه ابن زیاد به عمر بن سعد، به اردوگاه سپاه امام حسین(ع) نزدیک شد و فریاد برآورد: «کجایند خواهرزادگان ما؟» عباس و برادرانش در نزد اباعبدالله الحسین(ع) نشسته بودند. عباس ساکت بود و جوابی به ندای شمر نمیداد امام(ع) به حضرت عباس(ع) فرمودند: «او را اجابت کن اگر چه فاسق باشد، همانا او از داییهای شما است.»[9] عباس و عبدالله بن جعفر و عثمان فرزندان علی بن ابیطالب(ع) بیرون آمدند و گفتند: «چه میخواهی؟» شمر به آنها گفت: «ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید من برای شما از عبیدالله امان گرفتهام»؛ اما عباس و برادرانش متفقاً گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر(ص) امان نداشته باشد.»[10]
پس از رد امان نامه، ابنسعد به لشکریانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند، هیاهو و سروصدای لشکر بلند شد. امام(ع) در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود، در این هنگام حضرت عباس(ع) نزد حضرت(ع) آمد و به امام(ع) عرض کرد: «این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمهها پیش آمده است.» امام(ع) در حالی که برمیخاست فرمود: «ای عباس؛ جانم فدایت بر اسب خود بنشین و نزد آنها برو و بپرس برای چه به اینجا آمدهاند؟» حضرت عباس(ع) با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر هم از جمله آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمدند و پرسیدند: «چه رخ داده و چهمیخواهید؟» گفتند: «فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید.» عباس(ع) گفت: «از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم.» آنان پذیرفتند و عباس(ع) به تنهایی نزد امام(ع) رفت و ماجرا را به عرض امام(ع) رسانید.[11] امام(ع) به حضرت عباس(ع) فرمودند: «اگر میتوانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم خدای متعال میداند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او را دوست دارم.»[12]
پس عباس(ع) نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها آن شب را مهلت خواست. ابنسعد ابتدا در موافقت با این در خواست مردد بود، از اینرو با سران لشکرش مشورت کرد. عمرو بن حجاج گفت: «سبحان الله اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضای میکردند، سزاوار بود که با آنان موافقت کنی.» قیس بن اشعث نیز گفت: «با در خواست آنان موافقت کن به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.» سرانجام ابنسعد نیز با این امر موافقت نمود. فرستاده عمر بن سعد نزد عباس(ع) آمد و موافقت او را با خواسته امام حسین(ع) به ایشان عرضه داشت.[13]
سخنان عباس(ع) در شب عاشورا
شب عاشورا نیز در بر دارنده جلوهای دیگر از حضور ابوالفضل العباس(ع) است. در منابع تاریخی نقل شده که در این شب امام حسین(ع) اصحاب و یارانش را جمع کرد و ضمن سخنانی به آنان فرمود: «آگاه باشید همانا من دیگر گمان یارى از این مردم[کوفه] ندارم، آگاه باشید که من بیعتم را از شما برداشتم و به همه شما اجازه رفتن دادم، پس همه شما آزادانه بروید و این شب که شما را در بر گرفته محمل خویش قرار داده به هر سو که خواستید بروید!»
پس از سخنان امام(ع)، عباس بن على(ع) نخستین کسی بود که آغاز به سخن کرد و گفت: «براى چه این کار را بکنیم براى اینکه پس از تو[چند صباحی بیشتر] زنده بمانیم؟ هرگز؛ خداوند آن روز را براى ما پیش نیاورد.» پس از سخنان عباس(ع) دیگران نیز از او پیروى کرده، سخنان مشابهی را بر زبان جاری ساختند.[14]
پرچمداری عباس(ع) در صبح عاشورا
در صبح عاشورا امام حسین(ع) لشکر خود را آراست و زهیر بن قین را فرمانده جناح راست لشکر و حبیب بن مظاهر را در جناح چپ لشکر امیر کرد و پرچم جنگ را نیز بدست برادرش عباس(ع) سپرد.[15]
با شروع جنگ و آغاز حمله ناگهانی دشمن، عباس نیز به همراه دیگر یاران امام حسین(ع) به دفاع پرداخت. پس از دفع این حمله یاران امام(ع) تک تک یا دسته چند نفره به جنگ دشمنان میرفتند. در این حملات گاه حضرت ابوالفضل(ع) از این یاران پشتیبانی میکرد و آنان را از تنگناهای نبرد نجات میداد. روایت شده در روز عاشورا عمرو بن خالد صیداوی به همراه غلامش - سعد- و نیز جنادة (جابر) بن حارث سلمانی و مجمع بن عبدالله عائذی به میدان رفتند و نبرد سختی انجام دادند دشمن آنها را در محاصره گرفت از این روی آنان از امام(ع) طلب کمک کردند و امام(ع)، حضرت ابوالفضل(ع) را به کمک آنان فرستاد با ورود عباس(ع) به میدان، محاصره شکست و آنان نجات یافتند؛ اما آنان با آن که زخمی شده بودند؛ اما مایل به بازگشت به سوی امام(ع) نبودند، از اینرو دوباره با سپاه دشمن به نبرد پرداختند تا اینکه سرانجام همگی آنان در یک محل به شهادت رسیدند. [16] حضرت عباس(ع) به سوی امام(ع) بازگشت و شهادت آنان را به اطلاع امام(ع) رساند.[17]
عباس(ع) در عصر عاشورا
پس از شهادت اصحاب و اهل بیت(ع) حضرت ابوالفضل(ع) برادران خود را مورد خطاب قرارداد و فرمود: «پیشی بگیرید جانم فدایتان؛ پس از آقا و مولایتان حمایت کنید تا در رکابش جان دهید.»[18] سپس به برادر بزرگترش – عبدالله- نظری افکند و فرمود: «ای برادر، گام پیش نه تا تو را[در راه خدا] شهید ببینم و بردباری و صبر بر این مصیبت را به حساب خداوند بگذارم»[19] ... پس از شهادت عبدالله، عباس(ع) برادران دیگرش عثمان و جعفر را نیز به میدان فرستاد تا اینکه همگی آنان به شهادت رسیدند.[20]