كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين(ع)، قاسم بن حسن(ع)، احلي من العسل، عمرو بن سعد ازدي
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
قاسم بن حسن(ع)
قاسم بن حسن بن علی(ع) از مادری ام ولد به نام رمله[1] یا نفیله[2] متولد شد و از این جهت او هم از طرف پدر و هم از طرف مادر با ابوبکر بن حسن(ع) –که او نیز از دیگر شهدای کربلاست- برادر میباشد. او نیز به همراه اهل بیت امام(ع) از مدینه تا کربلا امام حسین(ع) و اهل بیتش را همراهی کرده بود.
نقل شده که هنگامی که در شب عاشورا امام حسین(ع)، اصحاب و یارانش را گرد آورد و ضمن سخنانی، بیعت خود را از آنها برداشت و از آنان خواست تا شب را محمل خود قرار داده و جان خود را نجات دهند، هر یک از اصحاب و یاران آن حضرت(ع) به پا خاستند و ضمن پافشاری بر بیعت خود سخنانی را بیان داشتند. پس از پایان سخنان یاران، امام(ع) فرمود: «به درستی که من فردا کشته خواهم شد و تمامی شما که همراه من هستید نیز کشته خواهید شد.» اصحاب حضرت(ع) گفتند: «الحمدلله الذی أکرمنا بنصرتک و شرفنا بالقتل معک أولا ترضی ان نکون معک فی درجتک یا ابن بنت رسول الله؛ خدا را شکر که ما را به یاری تو عزت بخشید و ما را به واسطهی شهادت همراه شما شرف بخشید؛ ای پسر دختر رسول خدا(ص) آیا راضی نمیشوید که ما نیز با شما در یک درجه از بهشت باشیم.» پس امام(ع) به آنان ملاطفت کرده و برایشان دعای خیر کرد. در این هنگام برادرزادهاش - قاسم بن حسن(ع)- برخاست و گفت: «آیا من هم کشته خواهم شد»، پس امام(ع) از باب دلسوزی به او فرمود: «ای پسر برادرم! مرگ در نزد تو چگونه است؟» گفت: «یا عم احلی من العسل؛ ای عمو مرگ در نزدم شیرینتر از عسل است.» امام(ع) فرمود: «بله به خدا قسم مرگ شیرین است، هیچ یک از مردانی که با من هستند، کشته نمیشوند؛ مگر اینکه به بلایی عظیم مبتلا میشوند و عبدالله[رضیع] نیز پس از آن که از تشنگی بیتاب میشود[به شهادت میرسد].....».[3]
قاسم در حالی که نوجوانی نابالغ بود در روز عاشورا و پس از شهادت برادرش - ابوبکر- نزد عمویش ابا عبدالله الحسین(ع) رفت و از ایشان اذن میدان طلبید. امام(ع) با دیدن قاسم او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریستن کردند، در این هنگام قاسم از امام(ع) اذن میدان طلبید؛ اما امام(ع) به سبب سن و سال کمش به او اجازه نفرمود. قاسم پیوسته اصرار میکرد تا اینکه سرانجام توانست از امام(ع) اذن میدان بگیرد.[4] قاسم در حالی که اشک بر گونههایش جاری بود و این رجز را میخواند:
انی ان القاسم من نسل علی(ع) نحن و بیت الله اولی بالنبی
من شمر ذی الجوشن او ابن الدعی
«به درستی که منم قاسم از نسل علی(ع)؛ ما و اهل الله سزاوارتریم به پیامبر(ص)- از شمر ذیالجوشن و یا از آن ولد الزنا»[5]
و به روایتی دیگر در حالی که این رجز را میخواند:
ان تنکرونی فانا ابن الحسن(ع) سبط النّبیّ المصطفی المؤتمن
هذا حسینٌ کالاسیر المرتهن بین اناسٍ لا سقوا صوب المزن
« اگر مرا نمیشناسید من فرزند امام حسن(ع) هستم، که او فرزند پیامبر خدا(ص) برگزیده و مورد اعتماد اوست. این حسین(ع) است که همانند اسیر در میان گروهی که خدا آنها را از یارانش سیراب نکند.»[6]
سپس به میدان رفت و با وجود سن و سال اندکش، نبرد شجاعانهای را از خود به نمایش گذاشت و توانست سی و پنج نفر از سپاهیان دشمن را به هلاکت برساند.[7]
از حمید بن مسلم – که خود یکی از سپاهیان عمر بن سعد در کربلا بود - روایت شده که: «جوانی پا به میدان نبرد گذاشت که چهرهاش چون پاره ماه بود او پیراهن و شلواری به تن و نعلینی به پا داشت، که بند یکی از آنها پاره بود و فراموش نمیکنم که بند نعلین پای چپ او بود، پس قاسم ایستاد تا که بند کفشش را محکم کند.[8] در این هنگام عمرو بن سعد ازدی به من گفت: «به خدا قسم من بر او حمله خواهم کرد.» به او گفتم: «سبحان الله! چه منظوری داری؟ به خدا قسم که اگر او مرا بکشد، من دست خود را به سوی او دراز نمیکنم، این گروه که اطراف او را گرفتهاند، او را بس است!»
اما او بر گفتهاش تأکید کرده گفت: «من به او حمله خواهم کرد.»
پس به قاسم حمله کرد و چنان ضربتی بر فرق سر قاسم زد که او به صورت بر زمین افتاد و فریاد برآورد: «یا عمّاه!» پس حسین(ع) چون باز شکاری از جای جست و چون شیر خشمگین بر سپاه کوفه حمله کرد، پس ضربتی بر عمرو بن سعد ازدی زد. عمرو دست خود را سپر خود قرار داد تا جلوی ضربه حسین(ع) را بگیرد ضربت شمشیر حسین(ع) دستش را از بازو جدا کرد در این هنگام عمرو بن سعد از همراهانش کمک طلبید، سپاه کوفه برای نجات او شتافتند در این هجوم ناگهانی، جسم عمرو بن سعد لگدکوب اسبان سپاه عمر بن سعد شد و سینهی او در زیر سم اسبان خرد شد. غبار سرتاسر میدان را فرا گرفته بود، چون غبار فرو نشست، امام حسین(ع) را دیدم که خود را به بالین قاسم رسانده و کنار سر او ایستاده است و قاسم [از شدت درد] با دو پای خویش زمین را میخراشید. در این هنگام حسین(ع) میفرمود: «از رحمت خدا به دور باشند، قومی که تو را کشتند. در روز رستاخیز جد تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود.» آن گاه گفت: «چقدر بر عموی تو سخت است که او را به کمک بخوانی و از دست او کاری برنیاید و یا اگر کاری هم بتواند انجام دهد برای تو سودی نداشته باشد.» آنگاه حسین(ع) قاسم را به آغوش گرفت و او را از میدان بیرون برد.»
حمید بن مسلم میگوید: «من به پاهای آن نوجوان نظر میکردم و میدیدم که بر زمین کشیده میشود و امام(ع) سینهی خود را به سینهی او چسبانیده بود. با خود گفتم: که او را به کجا میبرد؟ دیدم او را آورد و در کنار کشتهی فرزندش علی بن حسین(ع) و سایر شهدای خاندان خود قرار داد.»[9]
در زیارت مقدسه قاسم بن حسن(ع) مورد سلام و تحیت امام جواد(ع) قرار گرفته است در این زیارت آمده:
«السلام علی القاسم بن الحسن بن علی المضروب لامته حین نادی الحسین عمه فجلا علیه عمه کالصغر و هو یفحص برجلیه التراب و الحسین یقول بعدا لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامه جدک و ابوک ثم قال عز و الله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک أو یجیبک و انت قتیل جدیل فلا ینفعک هذا و الله یوم کثر واتره و قل ناصره جعلنی الله معکما یوم جمعکما و بوأنی مبوأکما و لعن الله قاتلک عمر بن سعد بن بن عروة بن نفیل الازدی واصلاه جحیما و اعد له عذابا الیما؛ درود بر قاسم فرزند حسن بن علی(ع) آن عزیزی که فرق سرش شکافت و ابزار جنگیاش به غارت رفت هنگامی که عمو را به کمک طلبید حسین(ع) سراسیمه خود را به او رسانید و مردم را از کنارش عقب راند لیکن قاسم از شدت درد پای خود را به زمین میکشید در این حال بود که امام(ع) فرمود: از رحمت خداوند به دور باشند قومی را که تو را کشتند در روز رستاخیز نیای تو و پدرت با اینان دشمنی خواهند کرد سپس فرمود: به خدا سوگند بر عمویت بسیار گران است که او را بخوانی؛ ولی او تو را پاسخ نگوید یا هنگامی جوابت دهد که تو کشته شدهای و استخوانهای دست و پایت شکسته شده باشد، سپس این شتاب عمویت از آن توست که به خدا قسم سخت تنها شده و یارانش کم شدهاند خداوند مرا در روز قیامت با شما و در جمع شما قرار دهد و لعنت خدا بر قاتلت عمر بن سعد بن بن عروة بن نفیل ازدی و او را به آتش دوزخ درافکند و برایش عذابی سخت فراهم آورد.» [10]