یکی از شخصیتهای دوران اموی که دارای پستهای سیاسی بود، عبدالرحمن بن زیاد بن ابیه میباشد که بالاترین مقام دولتی او، حکومت خراسان از سوی معاویه بوده است. کنیه او اباخالد بود[1] و مورخین درباره تاریخ تولد وی در کتب خود چیزی را ذکر ننمودند. گردیزی در تاریخ اسلام خود به نقل از مفضل غلابی میآورد که وی از جمله عباد قریش بوده است.[2] عبدالرحمن دارای زندگی طولانی بود، به طوری که برخی آوردهاند که وی صد سال عمر کرد[3] و در این مدت طولانی زندگی پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشت. به عنوان نمونه وی در دورهای طولانی مدت، از ثروتمندان و اشراف زمان خود بوده است.[4] در این مقاله سعی شده است که به زندگی و عملکرد وی در دوران حیاتش پرداخته شود.
خصوصیات عبدالرحمن بن زیاد
درباره خصوصیات و برخورد وی با موالی و اطرافیانش مطالب مختلفی در منابع تاریخی ذکر شده است. در تاریخ طبری به نقل از مقاتل بن حیان آمده است: عبدالرحمن بن زیاد سوی خراسان آمد، مردی بخشنده و حریص و ناتوان بود، به هیچ غزایی نرفت، دو سال در خراسان بود.[5] ابن اثیر درباره شخصیت عبدالرحمن مینویسد: او مردى کریم ولى آزمند و ضعیف بود. تن به غزا و جنگ نداد، حتى یک بار هم با عدو روبرو نشد که نشان از ترسو بودن وی دارد.[6] در تجارت الامم نیز از وی به فردی بخشنده و سخی یاد شده است.[7]
در مورد ناتوانی او میتوان گفت که وی بعد از به دست آوردن اموال زیاد به سبب حکومت در خراسان، بسیار زود اموال خود را بر سر اشتباهات و چاپلوسیهای خود از دست داد. یعقوبی میآورد: تمام اموال عبدالرحمن از میان رفت تا آن که در روزگار حجاج او را بر خرى سوار دیدند و به او گفته شد: آن دارایى کجا رفت؟ گفت: جز خدا را به دست ندارم و این خر هم مال من نیست و عاریه است.[8]
در برخی کتب وی را شرور معرفی کردند و همین را علت عزلش از سوی یزید دانستند.[9]
حکومت وی بر خراسان
در سال پنجاه و نهم هجری، عبدالرحمن بن زیاد با برخی از همراهانش به شام، نزد معاویه رفتند. عبدالرحمن به معاویه گفت که آیا در حکومت برای ما حقی نیست، معاویه گفت از چه روی چنین حقی را برای خود لحاظ میکنی، عبدالرحمن و معاویه در این باره با یکدیگر صحبت کردند و در پایان عبدالرحمن درخواست حکومت بر منطقهای را از معاویه نمود. معاویه به او گفت: نعمان بن بشیر حکومت کوفه را دارد و او از اصحاب رسول خداست. بر بصره و خراسان هم برادرت عبیدالله حکومت میکند و در سیستان نیز برادر دیگر تو عباد بن زیاد والی است. من راهی نمیبینم جز آن که تو را با برادرت عبیدالله در کار حکومت شریک گردانم، زیرا حوزه فرمانروایی او وسیع است. به این ترتیب معاویه، عبدالرحمن بن زیاد را ولایت خراسان داد.[10] در آن زمان عبدالرحمن بن امحکم از جانب عبیدالله بن زیاد بر خراسان ولایت داشت که با دستور معاویه عزل شد و عبدالرحمن بن زیاد به آن جا رفت.[11] البته در البلدان مطلبی نقل شده که اشتباه است، مبنی بر این که عبدالرحمن به جای عبیدالله بن زیاد به خراسان رفت و این که بعد از مدتی معاویه وی را هم عزل کرد و سعید بن عثمان را جانشین وی ساخت[12] که طبق آن چه در سایر منابع وجود دارد یقینا اشتباه بیان شده است.
بعد از گرفتن حکم خراسان، عبدالرحمن، قیس بن هیثم سلمی را که قبلا در نبردهای خراسان شرکت داشت و آشنایی کافی به این سرزمین داشت به خراسان فرستاد. به محض ورود قیس به خراسان، وی اسلم بن زرعه را که از جانب عبیدالله بن زیاد بر خراسان حکومت میکرد، دستگیر کرد و به زندان انداخت تا این که عبدالرحمن به خراسان رسید و اسلم را سیصد هزار درهم جریمه کرد.[13]
وی در زمان حکومت بر خراسان اموال زیادی به دست آورد به طوری که در تاریخ یعقوبی به نقل از او آمده است: به اندازهاى با خودم مال آوردهام که صد سال مرا به قرار روزى هزار درهم بس است.[14] از جمله این اموال قصری بود به نام قصر مسیرین که حجاج در دوران حکومتش بر عراق عائله کسانى را که همراه عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندى خروج کرده بودند به آن قصر راند و در آنجا زندانى کرد.[15] در واقع این قصر از جمله اموالی بود که توسط حجاج مصادره شده بود. عبدالرحمن در مورد میزان درآمدش میگفت که در هر روز هزار درهم درآمد داشت.[16]
در مورد علت عزل او توسط یزید آمده است: چون او مردى کریم بود و ضعیفدل و قدرت بر جهاد نداشت، یزید گفت: اگر میل دارى ما حساب تو کنیم و آن چه دارى از تو بستانیم و باز تو را به ایالت خراسان فرستیم و اگر خواهى تو را عزل کنیم و هیچ از تو نگیریم، اما به شرط آن که آن چه دارى از زر نقد خمس آن را که مبلغ پانصد هزار درهم مىشود به عبداللّه بن جعفر بدهى. پس عبدالرحمن این شق اختیار کرد و مبلغ هزار هزار درهم نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد و گفت: پانصد هزار از این از جانب یزید است و پانصد هزار از من.[17]
بعد از مرگ معاویه، یزید بن معاویه، عبدالرحمن را از خراسان عزل کرد و برادرش سلم بن زیاد را به جای او بر خراسان گمارد. برخی مدت حکومت او را دو سال نوشتند.[18] اما طبق نظر کسانی که سال پنجاه و پنج هجری را سال شروع حکومت وی دانستند، او شش سال بر خراسان حکومت کرد.[19] او بعد از مرگ معاویه تا شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش در کربلا در پست خود باقی بود. بعد از واقعه عاشورا او از سمتش برکنار شد.[20]
عبدالرحمن به محض اطلاع از عزل خود، قیس بن هیثم را جانشین خود در خراسان نمود و خود با دو میلیون درهم به نزد یزید رفت. یزید نیز نیمی از آن پول را به عبدالرحمن داد و از او حساب نکشید.
بعد از عزل نیز او در کارهای حکومتی به امویان کمک میکرد به عنوان نمونه وی در کارهاب مختلف به حجاج بن یوسف ثقفی مشاوره میداد. از جمله این مشاورتها، درباره جنگ با عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بود که ابن زیاد یکی از اعضای اصلی جلسه مشاورت حجاج با معتمدینش بود.[21]
عاقبت عبدالرحمن بن زیاد
وی در دوران حکومت خود اموال فراوانی از خراسان گرد آورد که حجاج بن یوسف آنها را از وی گرفت و او را که ثروتمندی نامی بود، به یک شبه، به درویشی فقیر تبدیل کرد.[22] در عهد او، معاویه در آزار و اخذ مال از والی یاد شده، چیزی فروگذاری ننمود تا وفات یافت.[23]
بعد از عزل او از حکومت خراسان، وی به بصره رفت و در آنجا به زندگی خود ادامه داد و با وجود اخذ کلیه مالش توسط حجاج، در بصره با فقر به همراه همسرش فاخته بنت عتبه بن ابیسفیان زندگی کرد و در همان شهر درگذشت.[24] میزان سرمایهای که وی از خراسان برای خود جمع کرده بود و حجاج آنها را از او گرفت، هشتاد هزار هزار درهم بوده است.[25]
[1]. بلاذرى، أحمد بن یحیى بن جابر؛ جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، 1417، ج 5، ص 371.
[2]. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبد السلام تدمرى، بیروت، دار الکتاب العربى، 1413، ج 7، ص 153.
[3]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج 5، ص 371.
[4]. بلاذری، أحمد بن یحیى؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نشر نقره، چاپ اول، 1337ش، ص 576.
[5]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، نشر اساطیر، سال 1375ش، ج 7، ص 2880.
[6]. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، ج 11، ص 77.
[7]. مسکویه الرازى، ابوعلی؛ تجارب الأمم، تحقیق ابو القاسم امامى، تهران، سروش، 1379ش، ج 2، ص 26.
[8]. گردیزى، ابو سعید عبد الحى بن ضحاک ابن محمود؛ تاریخ گردیزى، تحقیق عبد الحى حبیبى، تهران، دنیاى کتاب، 1363ش، ص 240.
[9]. ابن جعفر، قدامه؛ الخراج و صناعه الکتابه، بغداد، دارالرشید للنشر، 1981، ص 406.
[10]. ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363ش، ج 2، ص 24.
[11]. ابن جوزی، ابوالفرج؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1412، ج 5، ص 304.
[12]. یعقوبی، احمد بن یعقوب؛ البلدان، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 74.
[13]. طبری، پیشین، ج 7، ص 2880.
[14]. یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب؛ تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش، ج 2، ص 171.
[15]. بلاذرى، أحمد بن یحیى؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نشر نقره، 1337ش، ص 498.
[16]. مسکویه رازی، پیشین، ج 2، ص 25.
[17]. قاضی احمد تتوی، آصف خان قزوینی، تاریخ الفی، تحقیق غلام رضا طباطبایی مجد، تهران، علمی و فرهنگی، 1382، ج 1، ص 705 و ابن اثیر، پیشین، ج 11، ص 77.
[18]. ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 217.
[19]. گردیزی، پیشین، ص 214.
[20]. ابن جوزی، پیشین، ج 5، ص 304.
[21]. دینوری، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایى، تهران، ققنوس، ص 262.
[22]. گردیزی، همان، ص 240.
[23]. همان، ص 214 و 239.
[24]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج 5، ص 371.
[25]. گردیزی، پیشین، ص 239.