كلمات كليدي : تاريخ، امويان، عبدالله بن جعفر، امام علي(ع)، معاويه، يزيد
نویسنده : مريم السادات قدمي
عبدالله پسر جعفر بن ابیطالب القرشی الهاشمی است. کنیه وی ابومحمد و مشهورتر ابوجعفر میباشد. مادرش اسماء بنت عمیس الخثعمیه دختر میمونه بنت الحارث میباشد که پس از شهادت پدرش ابوبکر با مادرش ازدواج کرد و محمد بن ابیبکر را از او آورد.[1] عبدالله در سرزمین حبشه متولد شد و اولین مولود اسلام در سرزمین حبشه است که بعدها به همراه پدرش به مدینه آمد.[2]
او از اصحاب علی(ع) بود و زینب(س) دختر علی بن ابیطالب(ع) را به همسری خود اختیار کرد. وی لیلی دختر مسعود را که همسر علی(ع) بود پس از رحلت آن حضرت به همسری گرفت و این دو بانو را در یک زمان با هم به همسری داشت.[3] در فضائل او گفتهاند وی مردی جواد و با سخاوت بود.[4] وی از بزرگان و بزرگواران و افراد عفیف عصر خود به شمار میرفت. وی را دریای جود و سخاوت و از ده سخاوتمند عرب یاد کردهاند و گفتهاند در اسلام بخشندهتر از وی دیده نشده است،[5] حتی معاویه درباره او گفته است: مرد بنی هاشم عبدالله بن جعفر است. او دارای همه فضیلتها میباشد و کسی در بزرگواری و شرف به پای او نمیرسد. فرزندان عبدالله به نامهای علی؛ اسماعیل، اسحاق، معاویه، عون، محمد و امکلثوم میباشند که از عون و محمد نسلی باقی نماند؛ زیرا با امام حسین(ع) در کربلا کشته شدند.[6]
نقش عبدالله بن جعفر در وقایع تاریخی
پیامبر(ص) عبدالله را در کودکی در حالی که با کودکان گلبازی میکرد، دیدار کرد و از او پرسید با این گل چه میکنی؟ عبدالله گفت: آن را میفروشم و با پولش خرما میخرم. پیامبر(ص) در حق او دعا کرد که خدا به او برکت دهد. پس از این عبدالله بزرگ شد و وارد کسب و تجارت گردید. وی در کارهای خود همواره سود میبرد و از سود خود به دیگران هم میبخشید.[7]
هنگامی که عثمان، ابوذر را به ربذه تبعید کرد عبدالله به همراه علی(ع)، حسن و حسین(ع) و عمار بن یاسر برای دیدار ابوذر آمد.[8] در جنگ جمل عبدالله در صف یاران علی(ع) حضور داشت.[9]
پس از جنگ جمل، علی(ع) به دست عبدالله بن جعفر برای عایشه دوازده هزار درهم فرستاد.[10]
در جنگ صفین میمنه پیادگان، از جانب علی(ع) به عبدالله و مسلم بن عقیل داده شده بود[11] و عبدالله فرمانده مردم کوفه شد.[12]
عبدالله از جانب علی(ع) مسؤول حد جاری کردن بر ولید بن عقبه حاکم کوفه به جهت نوشیدن شراب و خواندن نماز صبح در حال مستی گردید.[13]
به علی(ع) گزارش دادند قیس بن سعد با معاویه صلح کرد. علی(ع) فرزندان خود، حسن و حسین(ع)، محمد و همچنین عبدالله بن جعفر را فراخواند. موضوع را با آنها در میان گذاشت و نظر آنها را جویا شد. عبدالله گفت: یا امیرالمؤمنین اکنون که حال او مشکوک است او را از مقامش عزل کن.[14] قیس بن سعد، نامهای به علی(ع) نوشت که علی(ع) پس از خواندن نامه از عزل او منصرف شد ولی عبدالله به امام گفت: یا علی میترسم. این سخنان قیس مانند همان اتهاماتی است که بر او وارد شده است. اکنون اگر پیشنهاد او را قبول کنی و دست از مخالفت باز داری کارها بزرگ میگردد و فتنهها پدید میآید و گروهی از بیعت با شما خودداری میکنند اینک او را به جنگیدن با آنها امر کنید. علی(ع) دستور جنگ به قیس داد؛ ولی او مخالفت کرد و نامهای به علی(ع) مبنی بر عدم جنگ با آنها نوشت. پس از رسیدن نامه قیس به علی(ع) عبدالله به امام(ع) گفت: او را عزل کن و محمد بن ابی بکر را والی مصر کن. به خدا سوگند به من خبر رسیده که قیس میگفت با کشتن مسلمة بن مخلد نمیتوان حکومت درستی تشکیل داد. او میگفت: به خدا سوگند اگر شام و مصر را به من بدهند من مسلمه را نخواهم کشت.[15]
عبدالله در جنگ صفین به همراه قریش و انصار به عمرو بن عاص حمله کرد.[16] وی به هنگام نوشتن عهدنامهای که پس از جنگ نوشته شد در آن جا حضور داشت.[17]
پس از اجتماع حکمین و مشخص شدن نظر عمرو بن عاص و ابو موسی اشعری مبنی بر خلع خلافت علی(ع) و دادن آن به معاویه از جانب عمرو بن عاص، علی(ع) به چند نفر اذن صحبت دادند که ابتدا امام حسن(ع) سپس ابن عباس و پس از آن عبدالله بن جعفر بود. پس از این که علی(ع) به وی اذن سخن داد. عبدالله برخاست و چنین گفت: ای مردم! این کاری بود که در مورد آن علی(ع) دارای نظری بود. وی به ابوموسی به اجبار رضایت داد در حالی که کسی دیگر را میخواست. به خدا سوگند آن چه را که آن دو انجام دادند کار شام را اصلاح و کار عراق را فاسد نخواهد کرد و حق علی(ع) را نمیتوان از بین برد و باطل معاویه را نمیتوان زنده کرد امروز با علی(ع) هستیم هم چنان که دیروز با علی(ع) بودیم.[18]
در ماه رمضان سال 40(ه.ق) علی(ع) شبی نزد امام حسن و امام حسین(ع) و شبی را نزد عبدالله به سر میبرد.[19]
عبدالله بن جعفر در مراسم غسل و تکفین علی(ع) به همراه حسن(ع) و حسین(ع) و محمد حنفیه حضور داشت.[20] وی پس از مراسم تدفین به قصاص قاتل علی(ع) در انتقام از کشتن علی(ع) شرکت داشت.[21]
عبدالله در هنگام دفن امام حسن(ع) زمانی که به جسد امام حسن(ع) تیراندازی شد و مانع دفن امام(ع) کنار قبر پیامبر(ص) شدند از جمله وساطتکنندگان بود. وی زمانی که حسین(ع) را بسیار اندوهگین دید او را در آغوش گرفت و سفارش امام حسن(ع) را به یادش آورد که نباید هیچ خونی ریخته شود.[22]
از موارد دیگر نقش عبدالله در وقایع تاریخی در جایی است که معاویه برای مروان نامه نوشت که دختر عبدالله به نام ام کلثوم را به ازدواج یزید در آورد و پنجاه هزار دینار وام او را بپردازد. ده هزار دینار هم به او بدهد و به این ترتیب ام کلثوم را برای یزید خواستگاری کرد؛ ولی عبدالله در جواب او گفت: من هیچ کاری را بدون مشورت حسین(ع) انجام نمیدهم. عبدالله موضوع را با امام حسین(ع) در میان گذاشت. امام(ع) فرمود: دختر خود را به عقد برادرزادهات قاسم پسر محمد درآور، ولی عبدالله به جهت قرض و بدهیای که داشت نمیتوانست درست تصمیم بگیرد. امام(ع) به او فرمود: درآمد مزرعه بغیبغه[23] را برای پرداخت وام خود مصرف کن. عبدالله موافقت کرد و دختر خود را به ازدواج قاسم درآورد. پس از آن عبدالله نزد معاویه رفت و مزرعه بغیبغه را به یک میلیون درم به معاویه فروخت.[24]
معاویه برای گرفتن بیعت برای یزید به نزد چهار عبدالله رفت که عبدالله بن جعفر یکی از آنها بود. وی در پاسخ معاویه که قصد داشت رضایت و بیعت آنها را بگیرد گفت: حمد و ستایش از آن خداست. گواهی میدهم که خدایی جز او نیست. نه یاری گرفته است و نه فرزندی و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست. این خلافت اگر به واسطه فرمان قرآن گرفته شده است، قرآن میفرماید: به حکم کتاب خدا، خویشاوندان به یکدیگر سزاوارترند[25] و اگر به سنت رسول خدا(ص) گرفته میشود پس سزاوار همان رسول خدا(ص) است و اگر به سنت عمر و ابوبکر گرفته میشود پس چه کسی برتر و سزاوارتر از فرزندان رسول خدا(ص) به این کار است. به خدا سوگند اگر فرزندان رسول خدا(ص) کار خلافت را در دست بگیرند خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. در این صورت اطاعت خداوند و عصیان شیطان شده است. معاویه! تقوای الهی را به این جا نخواندی، به خدا سوگند به حق رفتار نکردی در حالی که خلافت برای تو بدون آنها راست نمیگردد. تو میدانی آنها معدن علم و کرامتند. خواهی بخوان و خواهی رها کن. از خداوند برای خودم و شما خواهان مغفرت و بخشش اویم.[26]
معاویه با نوشتن نامههایی به عبدالله بن جعفر، عبدالله بن زبیر و حسین بن علی(ع) نظر آنها را در مورد بیعت با یزید جویا شد و از سعید بن عاص در خواست کرد تا نامهها را به آنها برساند و پاسخ آنها را هر چه زودتر به شام بفرستد. وی به عبدالله بن جعفر در نامه چنین نوشت: آگاهی که من درباره تو و خاندانت خوشبینم. خبرهایی از تو به من رسیده که مرا ناخشنود کرده است. اگر بیعت کنی سپاسگزارم و اگر خودداری کنی مجبورت میکنم.[27] سپس عبدالله در پاسخ معاویه نوشت: مرا به بیعت با یزید مجبور کردی. به جان خود سوگند اگر مرا مجبور کنی، ما تو و پدرت را به اجبار وارد اسلام کردیم در حالی که شما قلباً راضی نبودید.[28]