كلمات كليدي : زحر بن قيس، زرعة بن ابان بن دارم، زرعة بن شريك تميمي، زيد بن رُقاد جَنَبي، زيد بن ورقاء جهني، سالم، سالم بن خيثمه جعفي
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
زحر بن قیس
او در زمان خلافت خلیفه سوم به همراه جریر بن عبدالله بجلی کارگزار عثمان در سرزمینهای جبل بود و در اداره امور آنجا به او کمک میکرد.[1] پس از قتل عثمان، به خدمت امیرالمؤمنین علی(ع) درآمد. علی(ع) او را همراه با نامهای به سوی جریر بن عبدالله بجلی - عامل عثمان در ری و همدان- فرستاد تا از مردم آن مناطق برای حضرت(ع) بیعت بگیرند.[2] او پس از رساندن نامه در جمع مردم آن مناطق، خطبه مفصل و زیبایی در فضل امیرمؤمنان(ع) ایراد کرد.[3]
او همچنین در جنگهای جمل و صفین در کنار علی(ع) حضور یافت. و در جمل اشعاری را در مدح امیرالمؤمنین(ع) سرود.[4] پس از وقوع جنگ جمل، حضرت(ع) او را همراه با نامهای به شهر کوفه فرستادند حضرت(ع) در این نامه ضمن توضیحاتی در باب علت وقوع این حادثه، از مردم کوفه خواستند تا اگر سؤالی درباره این جنگ دارند از زحر بن قیس بپرسند.[5]
در جنگ صفین امام علی(ع) او را با عدهای از سواران به قطقطانه فرستاد تا از رسیدن آذوقه و تدارکات به سپاه معاویه جلوگیری کند. حضرت(ع) پیش از رفتن قیس به او سفارش کردند، حتیالمقدور خونی نریزد و شمشیر را تنها در جایی که لازم است به کار بندد. او به سوی قطقطانه حرکت کرد معاویه پس از اطلاع از این امر، یکی از یاران خود به نام ضحاک بن قیس را به مقابله با او گسیل داشت. با رو در رو شدن دو سپاه درگیری آغاز شد. در این جنگ زحر بن قیس و یارانش موفق شدند ضحاک و یارانش را به عقب برانند و به پیروزی دست یابند.[6]
زحر بن قیس فردی جاهطلب بود و تلاشهای او همان گونه که عتبة بن ابوسفیان نیز در سخنانش بدان اشاره کرده بود در راستای کسب منافع مادیاش بود. عتبة بن ابوسفیان در سخنان خود با قیس بن اشعث در جنگ صفین به این امر تصریح کرده و گفته بود: «او فردی است که جز منافع شخصیاش به چیز دیگری نمیاندیشد.»[7] همین مصلحتاندیشیها و توجه به منافع مادی باعث شده بود تا زحر بن قیس از کسانی باشد که موضوع صلح با معاویه را به شدت دنبال کند و به برقراری این صلح تأکید بورزد.[8]
امیرالمؤمنین(ع) اندکی پیش از شهادت خود، او را به همراه چهارصد نفر از سپاهیان عراق جهت کاری به مدائن فرستاد. زحر و یارانش در مدائن بودند که خبر شهادت علی(ع) به آنها رسید.[9]
پس از شهادت امام علی(ع)، زحر به معاویه و کارگزارانش پیوست تا آنجا که حاضر شد برای خوش خدمتی به آنان به دروغ به بیعتشکنی و خروج حجر بن عدی از بیعت معاویه، شهادت داده به همراه گروهی دیگر از اشراف کوفه گواهیای را که زیاد بن ابیه – عامل معاویه در کوفه و بصره- به همین منظور تهیه دیده بود امضاء نماید گواهیای که مقدمات شهادت حجر بن عدی را فراهم آورد.[10]
در زمان امارت عبیدالله بن زیاد بر کوفه، و در زمانی که کوفیان گروه گروه به جنگ امام حسین(ع) و یارانش فرستاده میشدند، عبیدالله او را رئیس پاسبانان کوفه قرار داد.[11] پس از شهادت سیدالشهداء(ع) و یارانش نیز از سوی ابنزیاد مسئول انتقال سرهای شهدا و اسراء به شام گردید.[12] نقل شده که چون زحر بن قیس بر یزید وارد شد یزید به او گفت: «هان چه خبر آوردهای؟» گفت: «اى امیرمؤمنان مژده پیروزی و یارى خداوند! حسین بن على(ع) با هیجده نفر از خاندان و شصت تن از شیعیانش سوى ما آمدند که به جنگشان رفتیم و از آنها خواستیم که یا تسلیم شوند و به حکم امیر عبیداللَّه بن زیاد گردن نهند، یا براى جنگ آماده شوند. آنان جنگ را بر تسلیم ترجیح دادند؛ پس با طلوع خورشید بر آنان تاختیم و از همه سو آنان را در بر گرفتیم. چون شمشیرهایمان را بالای سرهاى خود دیدند فراریانی بىپناه شدند و از دست ما به تپهها و گودالها مىگریختند، و همانند کبوترانی که از بیم باز شکاری به خدا پناه میبرد[آنان نیز در تلاشی بیفایده به این سو و آن سو میگریختند]!!!. اى امیرمؤمنان، به اندازه کشتن یک شتر یا خفتن نیمروز بیشتر طول نکشید که همه را از پاى در آوردیم. اینک تنهایشان برهنه، جامههایشان خونین و چهرههاشان خاک آلود است. بدنهایشان در معرض تابش نور خورشید است و باد بر آنها مىوزد؛ زیارتگرشان عقابان است و بازان به سرزمین خشک بیابان.»[13]
پس از مرگ یزید، زحر بن قیس با عبدالله بن زبیر همراه شد و به همراه کارگزار او ابنمطیع کوشید تا از قیام مختار جلوگیری کند. نقل شده که ابنمطیع او را به همراه عدهای به سوی محله کنده فرستاد تا مانع پیشروی مختار و یارانش و در نتیجه مانع شکلگیری قیامش شود؛ اما زحر نیز به مانند دیگر اشراف کوفی هوادار ابنزبیر، کاری از پیش نبرد و سرانجام قیام مختار به پیروزی رسید.[14] زحر بن قیس همانند بسیاری از اشراف کوفه، از مخالفان سرسخت مختار و قیامش به حساب میآمد. آنان همواره مترصد فرصتی برای در هم شکستن این قیام بودند تا اینکه پس از خروج ابراهیم بن مالک اشتر از کوفه، فرصت را مغتنم شمردند و علیه مختار سر به شورش برداشتند. او در این شورش، مسئول جنگ در محله کنده بود؛ اما این شورش دیری نپایید که به شکست انجامید و زحر بن قیس به مانند بسیاری از اشراف کوفه به بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پیوست.[15]
او سپاه مصعب بن زبیر را در جنگ با مختار همراهی نمود و از سوی او مأمور تصرف محله [بنی]مراد کوفه شد.[16]
او در جنگ مصعب بن زبیر با عبدالملک بن مروان نیز حضور داشت و در کنار مصعب تا آستانه جنگ با عبدالملک پیش رفت؛ اما عبدالملک با وعده امارت اصفهان او و بسیاری از سران سپاه مصعب را از سپاه مصعب جدا کرد و سپاه او را به شکست کشاند.[17]
پس از مستحکم شدن پایههای حکومت عبدالملک در سرتاسر بلاد اسلامی، زحر بن قیس به خدمت حجاج بن یوسف ثقفی درآمد. در جریان شورشهای خوارج در عراق و برخی دیگر از مناطق اسلامی از جمله ایران، به دستور حجاج به همراه سپاهی هزار و هشتصد نفره، به جنگ شبیب بن یزید شیبانی رفت اما شکست خورد. در این جنگ زحر از خود مقاومت شجاعانهای نشان داد. او را در حالی که به شدت زخمی شده بود و زخمهای متعددی برداشته بود به کوفه انتقال دادند. حجاج بن یوسف از او استقبال کرد و او را مورد اکرام و تقدیر فراوان خود قرار داد.[18]
برخی از منابع هم از حضور او در کنار مهلب بن ابیصفره در جنگ با خوارج حکایت دارند.[19]
او بنا بر نقل برخی از منابع از تابعین به شمار میرود.[20]
زرعة بن ابان بن دارم
روز عاشورا، چون تشنگی بر امام حسین(ع) چیره شد، حضرت(ع) به سوی فرات حرکت کرد تا اندکی آب بنوشد. در این هنگام زرعه فریاد زد تا میان امام(ع) و آب فاصله بیندازند. حضرت(ع) فرمود: «اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا؛ خداوندا! او را در حال تشنگی بمیران و هرگز او را نیامرز.»[21] زرعه به خشم آمد و تیری به سوی امام(ع) پرتاب کرد. تیر به چانه حضرت(ع) اصابت کرد. امام(ع) تیر را از چانهاش بیرون کشید در این هنگام خون از چانه ایشان جاری شد. نقل شده که زرعه پس از عاشورا، گرفتار مرض استسقاء شد و همواره فریاد میزد که: «مرا سیراب کنید» کوزهها و کاسههای بزرگ آب که هر یک برای سیراب نمودن اهل خانه، کفایت میکرد به دستش میدادند او آب آن را مینوشید و چون آن را از لبش دور میکرد اندکی دراز میکشید و دوباره فریاد میزد که از تشنگی هلاک شدم وضع به همین منوال بود تا اینکه شکمش شکافت و به هلاکت رسید.[22]
زرعة بن شریک تمیمی
از یاران عمر بن سعد و از حاضرین در کربلا بود. به نقل برخی از منابع در آخرین لحظات عمر شریف اباعبدالله الحسین(ع)، زرعة بن شریک تمیمی ضربتی بر دست چپ امام(ع)[23] و ضربهای دیگر بر شانه ایشان فرود آورد.[24] در بعضی از منابع آمده امام(ع) نیز ضربهای بر شانه او وارد آورد.[25]
زید بن رُقاد جَنَبی
در منابع از او به عنوان یکی از قاتلان ابوالفضل العباس(ع) یاد شده است.[26] او همچنین در به شهادت رساندن یکی از یاران امام حسین(ع) به نام سُوید بن مطاع خثعمی نیز مشارکت داشت.[27] زید بن رقاد را قاتل عبدالله بن مسلم بن عقیل نیز دانستهاند.[28] زید خود دربارهی چگونگی به شهادت رساندن عبدالله بن مسلم میگفت:
«من تیری به سوی جوانی انداختم که دستش را به پیشانیاش گرفته بود و آن جوان عبدالله بن مسلم نام داشت و چون دستش را به وسیله تیر به پیشانیاش دوختم، گفت: «خدایا! اینان ما را کوچک شمردند و ما را خوار کردند، آنان را بکش همان گونه که ما را کشتند.» بعد در حالی که او کشته شده بود به نزدیک او آمدم و خواستم تیرم را از پیشانیاش بیرون بکشم، آن تیر را آن قدر تکان دادم تا بیرون کشیدم! ولی قسمت نصل تیر(قسمت تیزی تیر) در پیشانی او باقی ماند!»[29]
پس از قیام مختار، او، یارانش را نزد زید بن رقاد فرستاد تا او را به سبب حضور در کربلا و انجام جنایاتش به مجازات برسانند. اصحاب مختار او را دستگیر کرده سپس با تیر و سنگ آن قدر زدند تا اینکه بر زمین افتاد سپس آتش آورده او را زنده زنده در آتش سوزاندند.[30]
زید بن ورقاء جهنی
از او نیز در برخی از منابع به عنوان یکی از قاتلان حضرت ابوالفضل(ع) یاد شده است. گفته شده که در زمان بازگشت عباس(ع) از شریعه فرات، زید بن ورقاء جهنی که پشت درختی در کمین حضرت(ع) ایستاده بود با یاری حکیم بن طفیل سنبسی ضربتی بر دست راست عباس(ع) فرود آورد و دستش را قطع کرد.[31]
سالم
او غلام عبیدالله بن زیاد بود. در روز عاشورا، همراه با یسار، غلام زیاد بن ابیه به میدان آمد و همآورد طلبیدند. حبیب و بریر آماده نبرد شدند؛ امام حسین(ع) اجازه به آنان نفرمود و چون عبدالله بن عمیر کلبی اجازه خواست، حضرت(ع)به او اجازه دادند. عبدالله به میدان رفت آن دو پرسیدند: «تو کیستی؟» عبدالله خود را معرفی کرد. آنها گفتند: «ما تو را نمیشناسیم باید جهت جنگ با ما افرادی چون زهیر و حبیب و بریر حاضر شوند.» یسار جلوتر از سالم ایستاده بود و فاصله چندانی با عبدالله نداشت. عبدالله بن عمیر گفت: «از جنگ با مردم ننگ داری؟ هر کس به جنگ تو آید بهتر از تو خواهد بود.» پس بر او حمله برد و او را با شمشیرش به قتل رساند؛ هنگامی که عبدالله سرگرم مبارزه با "یسار" بود، "سالم" از سوی دیگر به سوی عبدالله یورش آورد یاران امام(ع) فریاد برآوردند: «عبدالله به هوش باش غلام خونت را نریزد»؛ اما عبدالله زمانی متوجه "سالم" شده بود که او به عبدالله نزدیک شده بود و ضربتی را فرود آورده بود. پس عبدالله به ناچار دست چپ خود را سپر خود قرار داد. ضربت سالم انگشتان دستش را قطع کرد. عبدالله نیز پس از دفع حمله سالم، امانش نداد و به او نزدیک شد و او را به هلاکت رساند.[32]
سالم بن خیثمه جعفی
او یکی از ده سواری بود که پس از شهادت امام حسین(ع) با اسب بر بدن آن حضرت(ع) تاخت.[33] پس از قیام مختار، او دستگیر و به همراه نه نفر دیگر از همکارانش دست و پایشان با میخهای آهنین به زمین دوخته سپس آن قدر اسب بر بدنشان تاختند که استخوانهای بدنشان در هم شکست و به هلاکت رسیدند.[34]