كلمات كليدي : عمرو بن حجاج زبيدي، عمرو بن حريث مخزومي
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
عمرو بن حجاج زبیدی
او نیز از سران و فرماندهان ارشد سپاه عمر بن سعد در کربلا بود. در برخی از منابع آمده که او در روزگار پیامبر اکرم(ص) به اسلام گروید[1] و از افرادی بود که از نفوذ و جایگاه خاصی در بین قبیله زبید برخوردار بود. روایت شده که در پی وفات پیامبر اکرم(ص) و رویگردانی برخی از قبایل و طوایف تازه مسلمان شبه جزیره عربستان از گردن نهادن به اوامر و مناهی حکومت مدینه، عمرو بن معدیکرب از زبیدیان یمن خواست تا به او بپیوندند. اما زبیدیان به توصیه عمرو بن حجاج ثبات قدم ورزیده بر پایبندی خود به اسلام تأکید ورزیدند.[2]
عمرو بن حجاج در زمان امارت زیاد بن ابیه بر کوفه، از یاران و طرفداران او گردید و وفاداری خود به حکومت بنیامیه را با امضای شهادتنامه دروغین تمرد حجر بن عدی از حکومت معاویه را به اثبات رساند؛ شهادتنامهای که بهانه معاویه برای شهادت حجر گردید.[3]
عمرو همچنین از جمله بزرگان شهر کوفه بود که به امام حسین(ع) نامه نوشت و از ایشان جهت آمدن به کوفه دعوت به عمل آورد.[4] با آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه، عمرو بن حجاج به خدمت او در آمد. او از کسانی بود که به دستور عبیدالله، هانی بن عروه را به قصر کشاند و موجبات اسارت و بعد شهادت او را فراهم آورد.[5] وی همچنین در پراکنده کردن یاران مسلم بن عقیل تلاش بسیار کرد.[6]
در کربلا
عمرو بن حجاج همراه با سپاهیان کوفه جهت جنگ با امام حسین(ع) و یارانش عازم سرزمین کربلا گردید و از سوی عمر بن سعد، مسئول ممانعت از رسیدن آب به خیام اباعبدالله الحسین(ع) گردید.[7] نقل شده پس از بسته شدن راه آب، امام(ع) حضرت ابوالفضل العباس(ع) را به حضور طلبید و به ایشان فرمودند که شبانه و به پرچمداری نافع بن هلال با سی سوار و بیست پیاده، به سوی فرات رفته آب به خیمهها برسانند. حضرت عباس(ع) و یارانش در حالی که نافع در جلو آنها در حرکت بود به سوی شریعه فرات به راه افتادند. عمرو بن حجاج زبیدی، که مأمور حراست از فرات بود، فریاد زد: «کیستی؟» نافع گفت: «از پسر عموهای تو؛ آمدهایم از این آب که ما را از آن منع کردهاید بنوشیم» عمرو گفت: «گوارایت باد بنوش! ولی برای حسین(ع) از این آب نبر» اما نافع در جواب گفت: « نه؛ به خدا سوگند، تا زمانی که حسین(ع) و خاندان و یاران همراهش، تشنهاند من قطرهای از این آب نخواهم نوشید.» پس میان نیروهای عمرو بن حجاج و یاران امام(ع) جنگ در گرفت که به لطف الهی و به یُمن رشادتهای عباس بن علی(ع) و شجاعتهای نافع بن هلال و دیگران، یاران امام(ع) موفق شدند ضمن کشته و زخمی کردن چندین تن از دشمنان، آب به خیمههای امام(ع) برسانند.[8]
عمرو بن حجاج در روز عاشورا از سوی عمر بن سعد عهدهدار فرماندهی جناح راست لشکر کوفه گردید[9] و همراه با یاران تحت امرش به جناح چپ سپاه امام(ع) حمله برد. حملهای که منجر به شهادت جمعی از یاران امام حسین(ع) از جمله مسلم بن عوسجه گردید.[10] نقل شده که پس از کشته شدن گروهی از سپاهیان کوفه در نبردهای تن به تن با یاران امام(ع) در پیش از ظهر عاشورا او با صدای بلند نیروهای خود را که از میان سپاه امام(ع) هماورد میطلبیدند خطاب قرار داد و گفت:
«ای احمقها میدانید با چه کسانی در حال جنگ هستید؟ آنان جنگجویان شهر هستند و قومی هستند که آرزوی مرگ میکنند. هیچ یک از شما به تنهایی به جنگشان نرود بلکه با پرتاب سنگ آنان را از پا در آورید.»
توصیه عمرو بن حجاج مورد پسند ابنسعد قرار گرفت از اینرو دستور داد تا کسی به تنهایی وارد جنگ با یاران امام (ع) نشود.[11]
عمرو بن حجاج آن گاه به یاران امام(ع) نزدیک شد و گفت: «ای اهل کوفه فرمانبرداری و اتحادتان را حفظ کنید و در کشتن کسی که از دین بیرون رفته و با امام(ع) خویش-یزید- مخالفت ورزیده شک نکنید.»
امام حسین(ع) به او فرمود: «ای عمرو بن حجاج؛ مردم را علیه من تحریکمیکنی؟ آیا ما از دین خارج شدهایم و شما بر دین ثابت ماندهاید؟ به خدا سوگند زمانی که جانتان را بگیرند و با اعمالتان بمیرید میفهمید کدام یک از ما از دین خارج شده و چه کسی برای سوختن در آتش سزاوارتر است.»[12]
عمرو پس از شهادت امام حسین(ع) از سوی عمر بن سعد مأموریت یافت تا به همراه چند نفر دیگر از سران سپاه کوفه سرهای شهدای کربلا را نزد ابن زیاد ببرد.[13]
سرانجام
در زمان شکلگیری قیام مختار، او به تحریک عبدالله بن مطیع -گماشته عبدالله بن زبیر بر کوفه- پرداخت و از سوی او فرماندهی دو هزار نفر را در جنگ با مختار برعهده گرفت.[14] او همچنین در "یوم السبیع" به کمک دیگر اشراف ناراضی کوفه شتافت و مسئولیت جنگ در محله مراد را به عهده گرفت؛[15] اما با قبول شکست در برابر مختار و یارانش از کوفه گریخت و راه شراف و واقصه را در پیش گرفت. از آن پس دیگر خبری از او نشد.[16] گفته شده که او خواست به بصره بگریزد؛ اما ترس از شماتت و سرزنش مردم باعث شد به سوی شراف بگریزد اما از شدت تشنگی از پای در آمد هنوز نیمه جانی در بدن داشت که نیروهای مختار سر رسیدند و سر از بدنش جدا کردند.[17]
عمرو بن حریث مخزومی
او از اعوان و انصار بنیامیه به شمار میرفت. تولد او در ایام جنگ بدر[18] و به روایتی پیش از هجرت اتفاق افتاد.[19] ابا سعید[20] دوازده ساله بود که پیامبر اکرم(ص) از دنیا رفت.[21] پس از بنای کوفه به این شهر آمد و در آن سکونت ورزید.[22] ابنحریث در زمان امارت سعید بن عاص-عامل وقت عثمان در کوفه- به عنوان جانشین او در کوفه به خدمت پرداخت. نقل شده که در پی شورش مردم علیه سعید، او با سخنرانیاش سعی در آرام کردن مردم ناراضی داشت که با اعتراض مردم معترض روبرو شد.[23]
با آغاز امارت زیاد بن ابیه در کوفه، به جمع یاران او پیوست و در غیاب او عهدهدار اداره امور کوفه گردید.[24] بیتردید حوادث و اتفاقات فی ما بین او و حجر بن عدی از مهمترین حوادث و وقایع زندگی عمرو بن حریث در زمان جانشینی زیاد بن ابیه در امارت کوفه به شمار میرود. روایت شده که او همواره به عملکرد حجر و یارانش در ذم معاویه و زیاد بن ابیه اعتراض میکرد؛[25] اما حجر به اعتراض او توجهی نکرده همچنان در پی کار خویش بود. تا اینکه در روز جمعهای که عمرو بن حریث جهت اقامه نماز جمعه وارد مسجد شد و به منبر رفت و رؤسای شهر نیز حضور داشتند، صدای همهمه حجر و یارانش برخاست عمرو گفت: «این صداهای بلند و این سخنان آزار دهنده چیست؟» حجر و یارانش برخاسته او را شماتت کرده سنگبارانش کردند.[26] عمرو از منبر پایین آمده وارد قصر شد آنگاه به زیاد نامه نوشت که جز دارالاماره بر جای دیگر از شهر تسلط ندارد[27] و تأکید کرد که اگر به کوفه نیاز داری شتاب کن.[28] برخی از منابع او را از گواهیدهندگان علیه حجر معرفی کردهاند.[29]
پس از مرگ زیاد بن ابیه، او به عبیدالله بن زیاد پیوست و در اداره امور بصره و کوفه با او همکاری میکرد و در غیاب او اداره امور این شهرها را به عهدهمیگرفت.[30]
عمرو بن حریث، در سرکوب قیام مسلم بن عقیل تلاشهای بسیاری از خود نشان داد. نقل شده ابنزیاد پس از اطلاع از مخفیگاه مسلم به عمرو دستور داد تا شصت یا هفتاد و به نقلی سیصد نفر از مردم قبیله قیس را با محمد بن اشعث همراه کند و او را به سوی مسلم بفرستد.[31]
از دیگر حوادث پیش از شهادت امام حسین(ع) در کوفه، که نام عمرو بن حریث در آن به ثبت رسیده است، جریان حمایت او از مختار بن ابیعبید ثقفی است. نقل شده که پس از شهادت مسلم بن عقیل مختار که برای آوردن کمک، به خارج از شهر کوفه رفته بود[32] به کوفه بازگشت.عمرو بن حریث از ورود مختار آگاه شد، پس برای او پیغام فرستاد و او را به تسلیم شدن ترغیب کرد و برای تسلیم شدنش ضرب الاجل تعیین کرد.[33] مختار پس از دریافت وعده حمایت و دستگیری عمرو بن حریث از او در مقابل ابن زیاد، تسلیم شد و زیر پرچم امان عمال حکومتی در مسجد کوفه قرار گرفت.[34] فردای آن روز مختار را نزد ابنزیاد بردند ابنزیاد با دیدن مختار بر او نهیب زد که «تو بودی که با یارانت آمده بودی تا پسر عقیل را یاری کنی؟» مختار این خبر را انکار کرد و مدعی شد که تا صبح زیر پرچم عمرو بن حریث در مسجد کوفه بوده است.[35] در این هنگام عمرو بن حریث گفته مختار را تایید کرد و بر بیگناهی او شهادت داد. بواسطه این شهادت، ابنزیاد از کشتن او صرف نظر کرد پس مختار را به زندان افکندند و او همچنان در زندان بود تا اینکه امام حسین(ع) به شهادت رسید.[36]
شهادت میثم
از جنایات بزرگ عمرو بن حریث در زمان امارت عبیدالله بن زیاد بر کوفه، شرکت در شهادت میثم تمار است. روزی میثم بر امام علی(ع) وارد شد امام(ع) از شهادت میثم در آینده سخن به میان آوردند و چگونگی شهادت میثم را برایش تشریح کردند. روزی در زمان امارت عبیدالله بن زیاد در کوفه عدهای از بازاریان شهر، نزد میثم آمدند و از او خواستند تا جهت شکایت از رئیس بازار کوفه نزد عبیدالله بروند تا او را از سمتش عزل کند و دیگری را به جای او بگمارد. میثم با آن گروه همراه شد بیان شیوا و ایجاز کلامش عبیدالله را به شگفتی انداخت عمرو بن حریث به عبیدالله گفت: «امیر میدانی او کیست؟» ابنزیاد گفت: «او کیست؟» عمرو گفت: «او میثم تمار کذاب است، غلام علی بن ابیطالب(ع) کذاب.» میثم متوجه سخنان ابنحریث با عبیدالله بن زیاد شد، پس نزد عبیدالله رفت گفت: «[پسر حریث] چه میگفت؟» عبیدالله جریان را گفت. میثم گفت: «امیر خداوند کارت را به صلاح آورد، دروغ میگوید، بلکه من راستگو غلام راستگو علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین(ع) به حق هستم.» ابنزیاد به میثم گفت: «از علی(ع) تبری بجو و معایب و ضعفهای او را بیان کن و از عثمان و محاسنش بگو و گرنه دست و پایت را قطع میکنم و تو را به دار میآویزم.» در این زمان میثم گریست. ابنزیاد گفت: «هنوز کاری انجام ندادم با شنیدن سخنم به گریه افتادی؟» میثم گفت: «به خدا قسم که به خاطر گفته یا عمل تو گریه نمیکنم من از اینکه به سخنان مولایم شک کردم، گریه میکنم روزی بر آقا و سرورم[علی(ع)] وارد شدم، پس آنچه را که گفتی به من خبر داد.» عبیدالله گفت: «علی(ع) چه گفت؟» میثم خبر چگونگی شهادتش را که از امام علی(ع) شنیده بود بازگفت. عبیدالله گفت: «برای اینکه پیش بینی علی بن ابیطالب(ع) دروغ از کار در بیاید من دست و پایت را قطع میکنم؛ اما زبانت را وا میگذاریم.» پس میثم دستور داد تا میثم را به دار کشیدند. میثم در بالای دار به مدح و ستایش و نقل احادیث امام علی(ع) برای مردم پرداخت. خبر به عمرو بن حریث رسید، پس به محل دار زدن میثم رفت و چون از جریان با خبر شد نزد عبیدالله آمد و جریان را باز گفت پس ابنزیاد دستور داد تا زبان میثم را نیز ببرند.[37]
سرانجام
عمرو بن حریث پس از شهادت امام حسین(ع) و یارانش نیز،همچنان در خدمت امویان بود تا اینکه یزید به هلاکت رسید. پس از مرگ یزید و در پی قیام توابین عمرو بن حریث از شهر بیرون رانده شد.[38]
پس از کشته شدن مصعب بن زبیر و سلطه عبدالملک بن مروان بر عراق عمرو بن حریث در کوفه مورد استقبال و اکرام عبدالملک قرار گرفت[39] و از سوی او عهدهدار امور کوفه در غیاب فرمانداران این شهر گردید.[40]
سرانجام عمرو بن حریث مخزومی پس از عمری خدمت به دودمان بنیامیه، در سال هشتاد و پنج[41] و به نقلی در سال هفتاد و هشت هجری[42] در کوفه[43] و به روایت دیگر در مکه در گذشت.[44]
عمرو از اصحاب رسول خدا(ص)[45] و از اصحاب امام علی(ع) برشمرده میشد.[46] او از پیامبر اکرم(ص)، امام علی(ع)، ابوبکر، عمر، ابنمسعود و دیگران روایت نقل کرده و پسرش جعفر، حسن العرنی و مغیرة بن بسیع و ولید بن سریع و عبدالملک بن عمیر و اسماعیل بن ابی خالد و دیگران از او روایت نقل کردهاند. خلف بن خلیفه هم از جمله راویان اوست.[47]