كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين(ع)، كربلا، فرزدق، زهير بن قين
نویسنده : يدالله حاجي زاده
امام حسین(ع) پس از این که نماینده رسمی ایشان به کوفه، آمادگی مردم این شهر را تائید کرد، تصمیم گرفت از مکه خارج شده و به سوی عراق حرکت کند.[1] آن حضرت در بین راه مکه تا کوفه با افراد زیادی برخورد کرد.
برخورد با کاروانی که از یمن میآمد.
امام حسین(ع) و یارانش ابتدا در «تنعیم»[2] با کاراوانی که از سمت یمن به شام می رفت، برخورد کرد. این کاروان به دستور «بحیر بن ریسان حمیری»، عامل یزید در یمن، هدایایی را به دربار می فرستاد. آن حضرت کاروان را تصرف کرد. و به افراد کاروان گفت: شما را مجبور نمىکنم، هر که خواهد با ما به عراق بیاید کرایه او را مىدهیم و مصاحبتش را نیکو مىداریم و هر که نخواهد و همین جا از ما جدا شود، کرایه او را به مقدار مسافتى که پیموده مىدهیم.[3] هر کس از آنها که از حضرت جدا مىشد، حساب کردند و حق او را دادند و هر کس از آنها که همراه امام(ع) رفت کرایه وى را داد و جامهای هدیه کرد.[4] از افراد این کاروان تنها سه نفر به کربلا رسیدند که حضرت آنها را مورد لطف بیشتر خویش قرار دادند.[5]
برخورد با عبدالله بن مطیع
دینوری به برخورد امام حسین(ع) در مسیر راه عراق به عبدالله بن مطیع اشاره دارد. وی مینویسد: وقتی امام حسین(ع) «بطن الرمه» را پشت سرگذاشتند، با عبدالله بن مطیع که از عراق میآمد، برخورد کرد او از امام علت خروجش را از حرم خداوند سوال کرد. حضرت فرمود: کوفیان به من نامه نوشتهاند و از من خواستهاند که به این شهر بروم. امیدوارم بتوانم نشانههای حق را احیاء کنم و بدعتها را از بین ببرم.[6] ابن مطیع حضرت را قسم داد که به کوفه نرود و عرض کرد: اگر به کوفه بروید کشته میشوید. حضرت فرمود: «لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا» جز آن چه خدا مقرر کرده چیزی پیش نمیآید. سپس امام با او خداحافظی کرد و رفت.[7]
برخورد با ابا هره ازدی
امام حسین(ع) در منزلگاه «ثعلبیه» با مردی کوفی به نام «ابا هره ازدی» برخورد کرد. ابا هره علت خروج حضرت را از مکه و مدینه سوال کرد، حضرت فرمود: یا أبا هره، بنىامیّه مال مرا را بردند، صبر کردم حقّم را گرفتند، صبر کردم، دشنام دادند، صبر کردم، و خواستند که مرا بکشند، گریختم. به خدا قسم یا أبا هره که به دست ستمکاران کشته خواهم شد و چون مرا بکشند، خداى تعالى لباس خوارى و مذلت در ایشان پوشاند و جمعیتى قوی دست بر ایشان مسلط گرداند تا ایشان را خوار گرداند چنان که خوارتر از قومى باشند که پادشاه ایشان زنى باشد و بر آنها به مال و جان حکم کند و آنها ناچارا اطاعت کنند.[8]
برخورد با فرزدق شاعر
کاروان حسینی در جایی به نام «الصفاح» و یا «ذات عرق» با «فرزدق شاعر» که از عراق به سوی مکه میرفت، برخورد کرد. امام حسین(ع) از وضع مردم کوفه از وی سوال کرد. فرزدق در جواب گفت: «قلوبهم معک و سیوفهم علیک».[9] دلهای آنان با شماست؛ اما شمشیرهای آنان بر علیه شماست و طبق نقلی فرزدق گفت: «خلفت الناس معک و سیوفهم مع بنی أمیة،...»[10] مردم را در حالی ترک کردم که دلهاى آنها با شما است و شمشیرهاى آنها با بنىامیّه.
بلاذری به اسناد خویش به نقل از فرزدق مینویسد: من با امام حسین(ع) در ذات عرق دیدار کردم، در حالی که حسین(ع) به جانب کوفه میرفت. حضرت از من در مورد مردم کوفه سوال کرد. من عرض کردم به کوفه نروید آنها شما را خوار خواهند کرد. شما به سوی کسانی میروید که دلهای آنها با شماست، اما دستان آنها بر علیه شماست. اما امام حرف مرا نپذیرفت و به راه خویش ادامه داد.[11]
بنا بر نقل ابن اعثم کوفی فرزدق از علت حرکت امام حسین(ع) به سمت کوفه و اعتماد به کوفیان سوال کرد و خبر شهادت مسلم بن عقیل را به حضرت داد. امام حسین(ع) گریه کرد و فرمود: «رحم الله مسلما فلقد صار إلى روحه و ریحانه و جنّته و غفرانه» خداوند مسلم را رحمت کند. او به سوی روح و ریحان و بهشت و رضوان خداوند رهسپار شد، بدانید او به تکلیف خویش عمل کرد و هنوز تکلیف ما باقی مانده است. پس، فرزدق حسین بن على (ع) را وداع کرد و رفت.[12]
برخورد با زهیر بن قین
امام حسین(ع) در منطقه «زرود» با زهیر بن قین و همراهانش برخورد کرد. زهیر و یارانش مشغول غذا خوردن بودند که فرستاده امام حسین(ع) نزد آنان رفت و به زهیر گفت: امام(ع) مرا فرستاده تا نزد ایشان بروی. زهیر که تا این زمان عثمانی بود، از ملاقات با امام کراهت داشت. سرانجام زهیر با اصرار همسرش (دلهم)[13] نزد حضرت آمد. ملاقات با امام حسین(ع) موجب تحول روحی عظیمی در او شد، به گونهای که با عزمی راسخ به خیل یاران حضرت پیوست.[14] و سرانجام در کربلا به شهادت رسید.
برخورد با مردی از بنی اسد
وقتی امام حسین(ع) از «زرود» حرکت فرمود، مردى از بنىاسد را دید و از او درباره اخبار کوفه پرسید، او گفت: هنوز از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و هانى بن عروة کشته شدند و خود دیدم کودکان پاهاى آن دو را گرفته و بر زمین مىکشیدند، امام حسین(ع) فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» سپس فرمود: جانهاى خود را در پیشگاه الهى حساب مىکنیم،[15] سپس آن مرد از حضرت خواست از رفتن به جانب کوفه صرف نظر کند، چرا که در آن شهر یاورى نیست.
فرزندان عقیل که همراه آن حضرت بودند، گفتند: ما را پس از مرگ برادرمان مسلم، نیازى به زندگى نیست و هرگز برنمىگردیم تا کشته شویم، امام(ع) هم فرمود: پس از ایشان خیرى در زندگى نیست و حرکت کرد.[16]
برخورد با فرستاده عمر سعد
امام حسین(ع) و یارانش وقتی به منزل «زباله» رسیدند، فرستاده محمد بن اشعث و عمر بن سعد که به خواهش مسلم، نامهاى حاکى از بىوفایى و پیمانشکنى مردم کوفه داشت، رسید. امام حسین(ع) آن نامه را خواند و به درستى خبر کشته شدن مسلم و هانى یقین پیدا کرد آن حضرت سخت اندوهگین شد، آن مرد خبر کشته شدن قیس بن مسهر را هم داد.[17]
گروهى از ساکنان منازل میان را به امام(ع) پیوسته بودند و مىپنداشتند آن حضرت پیش یاران خود خواهد رفت، چون این خبر را شنیدند پراکنده شدند و کسى جز خواص امام(ع) با ایشان باقى نماندند.[18]
برخورد با مردی از قبیله بنی عکرمه
امام حسین(ع) وقتی به وادى عقیق رسید مردى از قبیله بنى عکرمه به حضور ایشان آمد و به اطلاع رساند که ابن زیاد میان «قادسیه» و «عذیب» سواران را بر کمین گماشته است، سپس از حضرت خواست که برگردد و به نامههای کوفیان اعتماد نکند. امام حسین(ع) به او فرمود: در حد کمال نصیحت کردى خداوند به تو پاداش نیک دهد، سپس حرکت فرمود.[19]
ملاقات با سپاه حر
کاروان امام حسین(ع) در نزدیکیهای کوفه در منطقه «ذوحسم» با سپاه حر برخورد کردند. حر با سپاه هزار نفری اش از طرف عبیدالله مامور بود امام حسین(ع) را به کوفه نزد وی ببرد وقتی سپاه حر رسیدند، امام حسین(ع) که به مقدار کافی آب همراه داشتند آنها و اسبانشان را سیراب کردند.[20] وقتی امام(ع) متوجه شد، آنها از طرف عبیدالله آمدهاند، خطاب به حر فرمود: وای بر تو ای فرزند یزید، آیا طرفدار مایی یا بر ضد ما؟ حر گفت: بر ضد شما. حضرت فرمود: «لا حول و لا قوة إلا باللّه»[21] سپس دو سپاه نماز ظهر را با امامت حضرت خواندند. پس از نماز حضرت برای آنها سخنرانی کرد و فرمود من بر اساس نامههایی که شما برایم فرستادهاید به این جا آمدهام.[22]
حر از نامههای ارسالی اظهار بیاطلاعی کرد.[23] حضرت خورجینی که در آن نامههای کوفیان بود به حر نشان داد و او بیان کرد که از جمله کسانی که نامه نوشتهاند، نبوده است. سپس بیان کرد که مامور است حضرت را نزد عبیدالله بن زیاد ببرد.[24] امام به منظور اتمام حجت حتی در خواست باز گشت به مدینه را نیز مطرح کرد.[25] اما سپاه حر مانع حرکت امام به سوی حجاز شدند. امام حسین(ع) فرمود مادرت به عزایت بنشیند چه هدفی داری؟ حر گفت به خدا قسم اگر غیر از شما کسی این سخن را گفته بود، جوابش را میدادم. به خدا قسم نام مادرت را جز به خوبی نمیتوانم ببرم.[26] حر گفت من مامور به قتال با شما نیستم من مامورم که از شما جدا نشوم، سپس پیشنهاد کرد که سپاه امام(ع) مسیری را برگزیند که نه کوفه باشد و نه حجاز تا دستور عبیدالله برسد.[27]
سپس به مسیری در سمت چپ را کوفه حرکت کردند و امام حسین(ع) در نقطهای به نام قصر بنی مقاتل فرود آمد.[28]
در زمان برخورد با حر و سپاه کوفه امام(ع) چندین بار سخنرانی کرد برخی از اهداف قیام خویش را بیان کرد و با آنها اتمام حجت کرد .[29]
برخورد با عبیدالله بن حر جعفی
وقتی امام حسین(ع) به منزلی به نام قصر بنی مقاتل نزدیک کوفه رسیدند، خیمهای که در آن جا بود توجه حضرت را جلب کرد. حضرت سوال فرمودند این خیمه از کیست؟ گفتند عبیدالله بن حر جعفی.[30] امام طبق نقلی حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد. او را یاری فراخواند.[31] عبیدالله عدم تمایل خویش را به ملاقات با امام بیان کرد. حجاج نزد حضرت برگشت. امام با تنی چند از یارانش نزد عبیدالله آمد. عبیدالله از حضرت استقبال کرد. حضرت پس از بیان وقایعی چون نامههای کوفیان و در خواست عبیدالله برای بیعت با یزید و... از عبیدالله خواست به حضرت بپیوندد. عبیدالله درخواست حضرت را رد کرد و تنها پیشنهاد کرد، حضرت اسب و شمشیرش را بپذیرد. حضرت فرمود: ما به خاطر اسب و شمشیرت نیامدهایم. سپس حضرت از نزد عبیدالله برخاست و به جمع یارانش پیوست.[32] طبق نقلی حضرت به او فرمود: اگر ما را یاری نمیکنی، بر ضد ما هم نباش و او پذیرفت.[33] او بعدها به خاطر ترک یاری حسین(ع) پشیمان شد.[34]
برخورد با ضحاک بن عبدالله مشرقی
یکی از کسانی که با امام حسین ملاقات کرد، ضحاک بن عبدالله مشرقی همدانی بود. امام حسین از او طلب یاری کرد.
طبری از خود وی چنین نقل کرده است: گفت من و مالک بن نضرارحبی بر امام حسین(ع) در بین راه کوفه در آمدیم و با عرض سلام پیش وى نشستیم. ما را خوش آمد گفت و فرمود: به چه منظوری آمدهاید؟ گفتیم آمدهایم برای عرض سلام و دعای عافیت شرفیاب گشتهایم تا تجدید عهدی شده باشد و هم به شما خبر دهیم که مردم کوفه برای جنگ با شما آمادهاند. امام گفت: حسبی الله و نعم الوکیل و چون خواستیم مرخص شویم و با سلام و دعا خداحافظی کردیم فرمود: چه مانعی دارد که مرا یاری نمایئد. رفیق من مالک بن نضر گفت من هم قرض دارم و هم به زن و بچه گرفتارم و من گفتم مرا نیز همین گرفتاریهای قرضی و زن و بچه هست. اما در عین حال اگر به من حق میدهی که هر گاه بیکس بمانی و یاری من دیگر به نفع تو نباشد به راه خود بروم. برای فداکاری تا آن موقع حاضرم. امام حسین با همین شرط پذیرفت و نزد وی ماندم.[35]