دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

منازل امام حسین(ع) از مکه تا کربلا (4)

No image
منازل امام حسین(ع) از مکه تا کربلا (4)

كلمات كليدي : امام حسين(ع)، قصر بني مقاتل، عبيدالله بن حر، نينوي، ابو الشعثاء

نویسنده : سيد علي اكبر حسيني

عذیب الهجانات[1]

در این منزل چهار سوار به نام‌های نافع بن هلال و مجمّع بن عبدالله و عمرو بن خالد و طرمّاح در حالی که اسب نافع بن هلال را -که کامل نام داشت -یدک کرده بودند از راه رسیدند؛ راهنمای آنها طرمّاح بن عدی بود. هنگامی که بر امام حسین(ع) وارد شدند، حر روی بدانها کرد و گفت: «این چند نفر از مردم کوفه‌اند من آنها را بازداشت کرده و یا به کوفه بر می‌گردانم.» امام(ع) رو به حر کردند و فرمودند: «من به تو اجازه چنین کاری را نمی‌دهم و همانطوری که خود را از گزند تو حفظ می‌کنم از آنان نیز محافظت خواهم کرد، زیرا اینها نیز همانند اصحابی که با من از مدینه آمدند از یاران من به شمار می‌آیند، پس اگر بر آن پیمان که با من بستی استواری، آنها را رها کن و گرنه با تو می‌جنگم.»[2]

حر نیز ناچار از بازداشت آنان صرفنظر کرد. امام حسین(ع) از آنان خواستند تا از اوضاع و احوال کوفه برایش سخن بگویند. مجمّع بن عبدالله عایذی گفت: «به اشراف کوفه رشوه‌هایی گزاف دادند و چشم مال پرست آنها را پر کردند تا دلهای آنان را نسبت به بنی‌امیه نرم کرده باشند و اینک یک‌دل و یک‌زبان با تو دشمنی می‌ورزند؛ اما سایر مردم دلشان با توست؛ ولی فردا شمشیرهایشان به روی تو کشیده خواهد شد.»

آنگاه امام(ع) از وضع فرستاده خود -قیس بن مسهر صیداوی- پرسید. گفتند: «او را حصین بن تمیم اسیر کرد و نزد عبیدالله فرستاد و او دستور داد که قیس، تو و پدرت را ناسزا گوید؛ اما قیس بر منبر رفت و بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن‌زیاد و پدرش را لعنت کرد و مردم را به یاری تو خواند و آنان را از آمدنت با خبر کرد. ابن‌زیاد دستور داد تا او را از بالای قصر به زیر افکندند.»

در این هنگام اشک در چشمان امام(ع) حلقه زد و بر گونه‌اش جاری شد و این آیه را قرائت فرمود: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا؛ پس بعضی پیمان خود را به آخر بردند(و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.»[3]-[4]

سپس چنین دعا فرمود: «خدایا بهشت را جایگاه ما و شیعیانمان قرار ده و ما را با ایشان در سرای رحمت خود جمع کن.»[5]

سپس امام(ع) روی به یارانش نمود و فرمود: «آیا کسی از شما راه دیگری غیر از این راه می‌شناسد؟»

طرمّاح گفت: «آری ای پسر رسول خدا(ص)؛ من از راه آگاهم» امام حسین(ع) فرمود: «جلوتر حرکت کن».

طرمّاح جلو افتاد و آن حضرت(ع) در پی او رفتند. پس طرماح شروع به خواندن رجز کرد و اشعاری را به زبان جاری نمود.[6]

طرمّاح به امام(ع) عرض کرد: «با شما یاران اندکی را می‌بینم آن چنان که همین لشکر حر هم در مبارزه بر شما غالب خواهند شد. من یک روز پیش از آمدن از کوفه مردم انبوهی را در بیرون شهر دیدم، پرسیدم که اینان کیستند؟ گفتند: لشکری است سرگرم رژه، تا آماده‌ی جنگ با حسین(ع) گردند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی را ندیده بودم. تو را به خدا سوگند تا می‌توانی به آنان نزدیک نشو و اگر خواستی که در جان‌پناهی فرود آیی تا چاره کار خویش کنی، با من بیا تا تو را در کوه «أجأ»[7] فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه [از گذشته‌های دور] سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حِمَیر و نعمان بن منذر حفظ کرده است؛ به خدا سوگند هیچگاه تسلیم نشدیم و خفت و خواری اسارت را [به خاطر پناه بردن به این کوه] بر خود نخریدیم. قاصدی نزد قبیله‌ی طی در کوه «أجأ» و «سلمی» بفرست، ده روز نمی‌گذرد که قبیله‌ی "طی" سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواستی نزد ما باش؛ اگر [هم در این مدت] خدای ناکرده اتفاقی رخ دهد من با تو پیمان می‌بندم که ده هزار مرد طائی پیش روی تو شمشیر بزنند، و تا زنده‌اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.»

امام(ع) به طرماح فرمود: «خداوند تو و قبیله‌ات را جزای خیر دهد، ما و این گروه، (یعنی اصحاب حر) پیمانی بسته‌ایم که نمی‌توانم از آن باز گردم و معلوم نیست عاقبت کار ما و آنها به کجا می‌انجامد.»[8]

طرمّاح بن عدی می‌گوید: «من با امام حسین(ع) خداحافظی کردم و گفتم: "خدا شرّ جن و انس را از تو دور گرداند، من برای کسان خویش آذوقه آورد‌ه‌ام و نفقه‌ی آنها نزد من است، من می‌روم و آذوقه‌ی آنها را می‌رسانم و بعد به سوی تو باز می‌گردم، و اگر به موقع رسیدم البته تو را یاری خواهم کرد."»

امام(ع) فرمود: «اگر قصد یاری داری، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.»

طرمّاح می‌گوید: «[از سخن امام(ع)] دانستم به یاری مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کار آنها را اصلاح نموده و وصیّت کردم و در بازگشت شتاب کردم، اهل من از علّت شتابم جویا شدند، مقصود خود را گفتم و از راه بنی‌ثعل روانه گردیدم تا به «عذیب الهجانات» رسیدم، در بین راه سماعة بن بدر را ملاقات کردم و او خبر کشته شدن امام حسین(ع) را به من داد! پس من بازگشتم.»[9]

القُطقُطانیّة[10]

امام حسین(ع) در حالی که حر بن یزید ریاحی و سپاهیانش امام(ع) را همراهی می‌کردند از منزل «عذیب الهجانات» حرکت کردند تا اینکه به«القُطقُطانیّة» رسید.

بنا بر برخی اقوال این مکان موضعی است که امام حسین(ع) در آن با عبیدالله بن حر جعفی ملاقات کرده است[11]

قصر بنی‌مقاتل[12]

کاروان حسینی پس از القطقطانیه به منزلی موسوم به قصر بنی‌مقاتل رسیدند.

در این منزل، آن حضرت(ع) خیمه‌ای را مشاهده کردند که در کنار آن نیزه‌ای استوار و شمشیری آویزان بود و اسبی نیز در کنارش ایستاده بود. سؤال کردند: "این خیمه‌ی کیست؟"

گفتند: "متعلّق بن عبیدالله بن حر جعفی است."

امام(ع) حجّاج بن مسروق جعفی را نزد عبیدالله بن حر فرستاد تا از او دعوت کند تا به یاری فرزند پیغمبر(ص) برخیزد. حجّاج بن مسروق نزد عبیدالله بن حر رفت تا پیام امام حسین(ع) را به او برساند. عبیدالله از حجاج، علت آمدنش را پرسید.

حجّاج بن مسروق گفت: «هدیه‌ای و کرامتی[آوردم]، اگر پذیرا باشی! این حسین(ع) است که تو را به یاری خود خوانده است، اگر او را یاری کنی مأجور خواهی بود و اگر کشته گردی به فیض شهادت نائل خواهی آمد.»

عبیدالله بن حر گفت: «به خدا سوگند که از کوفه خارج نشدم، مگر اینکه دیدم جماعت بسیاری به قصد جنگیدن با حسین(ع) بیرون می‌آیند و شیعیانش او را تنها و بی‌یار و یاور گذاشته‌اند، پس دانستم که او کشته خواهد شد، و چون من قدرت بر یاری او ندارم، مایل نیستم نه او مرا ببیند و نه من او را ببینم!»

حجّاج بن مسروق به خدمت امام(ع) بازگشت و پاسخ عبیدالله بن حر را به امام(ع) عرضه داشت.

آن حضرت(ع) برخاست و با عدّه‌ای از اهل بیت(ع) و یارانش به سوی خیمه‌ی عبیدالله روانه گردید، و چون بر او وارد شدند عبیدالله قسمت بالای مجلس را برای جلوس امام(ع) آماده کرد.[13]

عبیدالله بن حر می‌گفت: «من هرگز کسی را همانند حسین(ع) در عمرم ندیدم، هنگامی که حسین(ع) به سوی خیمه‌ام می‌آمد چنان آن منظره و هیئت گیرایی داشت که در هیچ چیزی آن جاذبه وجود نداشت و چنان رقّتی در من پدیدار شد که تاکنون نسبت به کسی هرگز در من این گونه رقّتی پیدا نشده است، آن لحظه‌ای که مشاهده نمودم امام حسین(ع) راه می‌رفت و کودکان گرداگرد او پروانه‌وار برگرد شمع وجودش حرکت می‌کردند، به محاسنش نظر کردم سیاه سیاه بود، به حضرت(ع) گفتم: "آیا این رنگ سیاهی از موی شماست یا اثر خضاب؟"

فرمود:" ای پسر حر! پیری‌ام زود فرا رسید؛ پس دانستم که محاسنش به واسطه خضاب است."»[14]

چون امام حسین(ع) در خیمه‌ی عبیدالله نشست، پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای پسر حر! اهل شهر شما به من نامه نوشتند که دل در گرو یاری من دارند و بر این یاری یکدل و هماهنگند و از من خواستند تا به نزد آنها بیایم، ولی آنچه وعده داده بودند، نادرست بود؛ تو دارای گناهان زیادی هستی، آیا نمی‌خواهی بوسیله‌ی توبه، آن اعمال ناشایسته را از بین ببری؟»

عبیدالله بن حر گفت: «ای پسر پیامبر(ص) جبران این همه گناه چگونه ممکن است؟» امام(ع) فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یاری کن.»

عبیدالله گفت: «به خدا سوگند من می‌دانم کسی که از تو پیروی کند در روز قیامت سعادتمند خواهد شد، اما وجود من، به تو کمک چندانی نخواهد کرد[و سودی برایت ندارد] در کوفه برای شما یار و یاوری نیست، و من هم در خود توان انجام چنین کاری را(جنگ در رکاب تو و شهادت در کنارت) نمی‌بینم، چرا که نفس من راضی به مرگ نیست، ولی من این اسب را که «ملحقه» نام دارد، به تو می‌بخشم به خدا سوگند در پی چیزی نبودم، مگر این که با این اسب آن را بدست آوردم و کسی تعقیبم نکرد جز اینکه از او سبقت گرفتم و از معرکه گریختم.»

امام حسین(ع) فرمود: «حال که خود، ما را یاری نمی‌کنی، ما نیازی به تو و اسب تو نداریم، و گمراهان را به یاری خویش نمی‌طلبیم، ولی تو را نصیحت می‌کنم، اگر می‌توانی به جایی برو که فریاد ما را به گوشت نرسد و جنگ ما را نبینی، سوگند به خدا اگر کسی بانگ ما را بشنود و ما را یاری ندهد خدا او را به صورت در آتش افکند.[15]

ملاقات عمر بن قیس با امام حسین(ع) نیز از رویدادها و حوادث این منزل است. عمر بن قیس مشرقی می‌گفت: «با پسر عمویم بر امام حسین(ع) وارد شدم. آن حضرت(ع) در «قصر بنی مقاتل» بود پس بر او سلام کردیم پسر عمویم به امام(ع) گفت: "این سیاهی که در محاسن شما می‌بینم از خضاب است یا رنگ مویتان؟ امام(ع) فرمود: ‌"خضاب است موی ما بنی‌هاشم زود سفید می‌شود." آنگاه از من پرسید: "آیا به یاری من می‌آیی؟"

گفتم: " من مردی هستم که عائله‌ی زیادی دارم و مال بسیاری از مردم نزد من است و نمی‌دانم کار به کجا می‌انجامد و خوش ندارم امانت مردم از بین برود." پسر عمویم نیز به امام(ع) پاسخی همانند پاسخ من داد.

امام(ع) فرمود: "پس از اینجا بروید که هر کس فریاد ما را بشنود و یا ما را ببیند و به یاری ما برنخیزد، بر خداوند است که او را به صورت در آتش اندازد"».[16]

نینوی[17]

از عقبة بن سمعان روایت شده که می‌گفت: «در اواخر شب، امام حسین(ع) دستور داد از «قصر بنی مقاتل» آب برداشته و کوچ کنیم، چون حرکت کردیم و ساعتی رکاب زدیم امام(ع) همان‌گونه که سوار بود مختصری به خواب رفت، سپس بیدار شد و ‌فرمود «انّا الله و انّا الیه راجعون و الحمدالله ربّ العالمین» سپس امام(ع) دو یا سه مرتبه این جمله را تکرار کردند.

علی بن الحسین(ع) روی به پدر نمود و گفت: "ای پدر! جانم فدای تو باد، خدا را حمد کردی و آیه‌ی استرجاع خواندی، علّت چیست؟"

امام(ع) فرمود: "پسرم! در اثنای راه خواب مختصری بر من عارض شد، پس در خواب شخصی را سوار بر اسب دیدم در حالی که می‌گفت: "این قوم سیر می‌کنند و اَجَل هم به سوی آنان در حرکت است، دانستم که خبر مرگ ماست که به ما داده شده است.""

علی بن الحسین(ع) گفت: "ای پدر! خدا شر را از تو دور گرداند، آیا ما بر حق نیستیم؟"

امام(ع) فرمود: "سوگند به آن کسی که باز گشت بندگان به سوی اوست، ما بر حقّیم." علی بن الحسین(ع) گفت: "پس اگر بر حقیم ما را از مرگ باکی نیست."

امام(ع) به علی اکبر(ع) فرمود: "خداوند تو را جزای خیر دهد آن گونه که پدری را به فرزندش جزای خیر دهد."»[18]

با دمیده شدن سپیده‌ی صبح، امام(ع) از مرکبش پیاده شد و نماز صبح را به جا آورد و با شتاب سوار شد و با یاران خود حرکت کردند؛ تا این که هنگام ظهر به «نینوی» رسیدند.[19] ناگاه سواری مسلّح از دور پیدا شد، او از کوفه می‌آمد، همه ایستادند و او را تماشا می‌کردند، همین که رسید به حر و همراهانش سلام کرد بی‌آنکه به امام حسین(ع) و اصحابش سلام کند، و بعد نامه عبیدالله بن زیاد را به دست حر داد. ابن زیاد در این نامه نوشته بود: «چون نامه‌ی من به تو رسد و فرستاده‌ی من نزد تو آید، حسین(ع) را نگاهدار و کار را بر او تنگ گیر، و او را فرود نیاور، مگر در بیابان بی‌حفاظ و بدون آب! من به قاصد گفته‌ام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بیاورد، والسلام.»[20]

ابن‌نما از جابر بن عبدالله بن سمعان نقل کرده است: «هنگامی که نزدیک «نینوی» رسیدیم، مردی از کنده که نامش مالک بن نُسیر بود آمد و نامه‌ی عبیدالله بن زیاد را برای حر آورد

یکی از یاران امام(ع) به نام ابوالشعثاء یزید بن زیاد کندی به فرستاده عبیدالله بن زیاد نگریست، به نظرش آشنا آمد و گفت: "تو مالک بن نُسَیر بدّی نیستی؟" گفت: "آری."

ابوالشعثاء گفت: "مادرت به عزایت بنشیند برای چه آمده‌ای؟"

گفت: "در آنچه آمده‌ام امام خود را اطاعت کرده‌ام! و به بیعت خود عمل کرده‌ام!"

ابوالشعثاء گفت: "نافرمانی پروردگارت را نمودی و امام خود را به چیزی که موجب هلاک توست اطاعت کردی و ننگ و آتش را برای خود خریدی؛ که خدای عزوجل می‌فرماید: "و جعلناهم ائمّةً یدعون الی النّار و یوم القیامة لا ینصرون؛ و آنان[فرعونیان] را پیشوایانی قرار دادیم که به آتش (دوزخ) دعوت می‌کنند و روز رستاخیز یاری نخواهند شد."[21] البته امام تو چنین است."»[22]

حر خدمت امام حسین(ع) آمد و نامه ابن‌زیاد را برای آن حضرت(ع) قرائت کرد، امام(ع) به او فرمود: «بگذار در«نینوی» و یا «غاضریه»[23] فرود آییم.»[24]

حر گفت: «ممکن نیست، زیرا عبیدالله این آورنده‌ی نامه را بر من جاسوس گمارده است!»

زهیر خطاب به امام(ع) گفت: «به خدا سوگند چنان می‌بینم که پس از این، کار بر ما سخت‌تر گردد، یابن رسول الله(ص)! اکنون جنگ با این گروه[حر و یارانش] برای ما آسان‌تر است از جنگ با آنهایی که از پی این گروه می‌آیند، به جان خودم سوگند که در پی اینان کسانی می‌آیند که ما را طاقت مبارزه با آنها نیست.»

امام(ع) فرمود: «درست می‌گویی ای زهیر؛ ولی من آغاز کننده جنگ نخواهم بود.»[25]

زهیر گفت: «در این نزدیکی و در کنار فرات آبادی‌ای است که دارای استحکامات طبیعی است به گونه‌ای که فرات از همه طرف به آن احاطه دارد، مگر از یک طرف.»

امام حسین(ع) فرمود: «نام این آبادی چیست؟»

عرض کرد: آن را «عقر» می‌گویند.

امام(ع) فرمود: «پناه می‌برم به خدا از عقر!»[26]

پس آن حضرت(ع) به حر نظری افکند و فرمود: «کمی جلوتر برویم! پس مقداری از مسافت را امام(ع) با حر و همراهانش پیمودند تا این که به «کربلا» رسیدند.[27]

مقاله

نویسنده سيد علي اكبر حسيني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
No image

نحوه های مختلف شـروع کلاس توسط مربی

در این بخش "شـروع ها" در جهت آموزش کلاسداری مطرح می شود.
Powered by TayaCMS