24 آبان 1393, 14:8
كلمات كليدي : امويان اندلس، هشام بن حكم، سيده صبح ام المويد، المنصور محمد بن عبدالله بن ابي عامر معافري
نویسنده : طاهره نظري
با انقراض حکومت 90 ساله بنیامیه و فروپاشی آنها در سال 132هـ.ق عبدالرحمان بن معاویه معروف به عبدالرحمان داخل، از نوادگان هشام بن عبدالملک(دهمین خلیفه امویان) از چنگ عباسیان فرار کرد و به مغرب «شمال آفریقا» رفت و حکومت نیرومندی بنام حکومت امویان اندلس تاسیس کرد. در این پژوهش به بررسی یکی از حکام آن به نام هشام بن حکم بن عبدالرحمان(403-366هـ.ق) پرداخته میشود.
هشام بن حکم بن عبدالرحمان یکی از امیران اموی اندلس بود[1] که بعد از پدر خود «حکم مستنصر» به حکومت رسید. مادرش اسپانیایی و از مردم بشکنس به نام «صبح» بود.[2] هشام دوم پس از مرگ پدر، در روز دوشنبه سوم صفر سال 366هـ.ق/اول اکتبر(976م) در حالی که دوازده سال بیشتر نداشت با لقب الموید بالله صاحب تاج و تخت اندلس گردید.[3] محمد بن ابیعامر، یکی از اعراب یمنی ساکن شده در اندلس، از طرف جعفر بن عثمان مصحفی، حاجب بربری حکم، با خاندان اموی آشنا و خدمتکار هشام و مادرش شد.[4]
لحظهای که حکم درگذشت دو خواجه سرای صقلبی فائق و جوذر[5] تصمیم داشتند اجازه ندهند خلافت به ولیعهد، هشام، برسد، بلکه خواستار خلافت عمویشان، مغیره بن عبدالرحمن ناصر بودند.
ابیعامر با قتل مغیره، ضربهای دردناک به نفوذ روز افزون صقالبه زد و حرکت او نابود کننده اقدام فائق و جوذر نیز بود. بدین ترتیب جعفر مصحفی، با همکاری ابیعامر برای هشام بیعت گرفتند.[6] اندلس در آن روزگار از نظر سیاسی، نظامی و اقتصادی در بهترین موقعیت قرار داشت. وضعیت آن روز اندلس را ابنخطیب مورخ چنین خلاصه کرده است:[7] «چون با ولی عهد حکم، هشام، ملقب به الموید بالله بیعت شد، خلافت اموی اندلس به منتهای رونق خود رسیده، میوههایش را چید و به نهایت شکوه و جلال دست یافته بود. خلافت غنچه بود، گلی خندان شد؛ آن گاه ثمرهای لذیذ داد و سپس میوهای دلپذیر شد»؛ اما هشام دوم الموید بالله شایستگی لازم را ـ که بایستی خلیفه دارا باشد ـ اصلا نداشت ابن خطیب او را چنین وصف میکند:[8] «هشام در درون و اصل ترکیب خود، ضعیف و سست بود و به سرگرمی و بازیهای کودکان و دختران سرگرم، در بزرگی همنشین زنان بود و ندیم کنیزان، به زعم خود در کسب خیر و برکت از ابزار و آلات منسوب به پیشنیان حریص بود. چه بسیار از الواح منسوب به کشتی نوح و شاخهای منسوب به قوچ اسحق و استخوانهای کفپای منسوب به ناقه صالح که در خزانه خود نگه میداشت». بر این اساس آشکار شد که سلطنت حقیقی از لحظه اعلام خلافت به دو مرد قدرتمند، جعفر مصحفی و محمد بن عامر، رسید که در اخلاق و اندیشه با هم اختلاف و در همکاری ـ هر چند مقطعی ـ برای حفظ مصالح خویش اتحاد داشتند.[9] «صبح» مادر هشام نیز از پشت پرده و با جهل و کوته بینی مفرط از این پیمان دو جانبه حمایت میکرد و اسباب قوت و بقای آن را فراهم میکرد.
محمد بن عبدالله بن ابیعامر معافری یکی از خاندانهای اصیل عرب بود. مادر ابوعامر «تمیمى» و پدرش «معافرى» نخستین جنگجویی بود که همراه با دو فاتح اندلسی موسی و طارق به اندلس آمده و در فتح اندلس شجاعت فراوانی از خود نشان داد.[10] وی در اواخر روزگار حکم از ستارگان درخشان در آسمان زندگی سیاسی اندلس شد. همین امر زمینهای مناسب فراهم نمود که او در ثلث آخر قرن دهم میلادی نقشی مهم بازی کند و حاکم مطلق شبه جزیره ایبری و مرد قدرتمند این سرزمین شود؛ چنان که از روزی که پرچم اسلام در آسمان اسپانیا به اهتزاز درآمد تا وقتی که از فراز قصر الحمرا در غرناطه به پایین کشیده شد، هیچ یک از حاکمان اندلس، هم چون او قدرت نداشتند. [11]ارسال هدایای گرانقیمت از سوی ابی عامر به «صبح» مادر خلیفه تاثیر بسزایی در نگرش وی داشت و نشانههای یک عشق سوزان را آشکار نمود. تا جایی که که ابیعامر توانست به پشتوانه روابطش با «صبح» خلیفۀ خردسال را از همۀ حقوقش محروم و دشمنانی نظیر مصحفی، غالب بن عبدالرحمان، جعفر بن حمدون اندلسی و عبدالرحمان تجیبی، را یکی پس از دیگری از صحنه بیرون کند. اما «صبح» با گذشت زمان یکی از دشمنان سرسخت ابی عامر شد.[12]
همانطور که گفتیم هنگامی که خلافت به هشام دوم رسید. سلطنت واقعی به محمد بن ابی عامر رسید او چنان در برهه باقی مانده از قرن چهارم قمری(دهم میلادی) بر زندگی سیاسی مسلط شد که میتوانیم این دوره را، «روزگار عامریها» یا «دولت بنی عامر» بنامیم. ابیعامر و پسرانش مظفر و ناصر، حاجبان دربار هشام شدند.[13] در این زمان ابیعامر رشتۀ کارها را در دست گرفت و چنان بر امور مسلط شد که وجود خلیفه تنها جنبۀ تشریفاتی یافت. وی بیشتر لشکریان را از مشهورین چون «واضح الفتى» که به عامریان شناخته میشدند، انتخاب کرد. او به چنان مقامی رسید که هیچ یک از امرای اندلس حتی عبدالرحمان داخل نیز به آن دست نیافته بود. از سوی دیگر، ابیعامر بیشترین جنگها را با مسیحیان اسپانیا داشته است و تاریخنگاران مسلمان بیش از 52 غزوه به نام او ثبت کردهاند. هدفی که ابیعامر از این جنگها داشت نابودی ممالک اسپانیایی، سرنگونی اقوامی که خواهان استقلال ملی بودند و زیر نظر گرفتن سراسر شبه جزیره بود.[14] او بعد از جنگ لیون و شکست پادشاه آن ارتقای مقام یافت و "حاجب منصور" لقب گرفت. اولین ثمرۀ سیاست جنگی ابیعامر این بود که لیون برای اولین بار به صورت یکی از ولایات تابع حکومت قرطبه درآمد. سپس شهرهای شمالی را از دست مسیحیان درآورد مهمترین نبرد وی با مسیحیان در سال 387ق در شهر «شنت یاقب» در اقصی نقاط جلیقیه (گالیسیا) بود؛ این شهر از اماکن مقدس مسیحیان بود که این جنگ نیز با پیروزی قاطع ابیعامر پایان یافت. وی در ادامه نبردهایش به شمال شرقی اندلس پرداخت و به برشلونه که مرکز گوتیها بود، حمله کرد. آخرین نبرد وی در سال 392هـ.ق با امیرنشین قشتاله بود که به قول ابنخطیب از شدیدترین جنگهای او به شمار میآمد. ابیعامر که در عین برخورداری کامل از استبداد، نفاق و جنگاوری، سختکوش و اثر گذار بود، در رمضان سال 392 و در سن شصت سالگی در حالی که گفته شده، زخمهایی از این جنگ بربدن داشت درگذشت.[15] ابیعامر به کارهای عمرانی بسیاری پرداخت از جمله مدینه الزاهره آنجا را مرکز فرمانروایی خود قرارداد - و قصرهای باشکوه و باغها و بستانسراهای دلنواز آن را بنا کرد. وی پل قرطبه را بر روی رود وادی الکبیر تجدید بنا کرد. ابیعامر در علم فقه و علوم شریعت و ادب به استادی رسید. از نزدیکان وی در مجالس علمی ابوالعلاء صاعد بن الحسن دارندۀ کتاب الفصوص بود.[16] او در روزهای آخر پسرش عبدالملک را به سوی هشام فرستاد و هشام نیز از دشمنی با ابن عامر دوری و با انتقال اموال موافقت کرد و تهدیدات «صبح» مادر خلیفه نسبت به عبدالملک موثر نیفتاد بنابراین صبح گوشهنشینی اختیار کرد و از آن پس در سیر حوادث اندلس نامی از او نیست. دورۀ وزارت فرزند او عبدالملک المظفر نیز عصر نعمت و رفاه بود. عبدالملک نیز در جنگ با مسیحیان قشتاله و لیون پیروزیهایی بدست آورد.[17] بعد از او عبدالرحمن در زمان زمامدارى خود به جنگ با منطقۀ «شاتیه» پرداخت و تا عمق خاک «جلالقه» پیشرفت که در بین راه خبر ظهور محمد بن هشام بن عبدالجبار بن الناصر لدین الله ملقب به المهدى باللّه را در قرطبه شنید که وى بر آنجا استیلاء[18] یافته و «المؤید» را به اسیرى گرفته است. گروهى از جوانان عامرى، از جمله «عنبر» و «خیرون» روز نهم ذىحجه سال چهارصد در کاخ قرطبه اجتماع کرده، کاخ را تصاحب کردند و ابن عبدالجبار را اسیر نمودند و المؤید را بر مسند خلافت نشانده و با او بیعت کردند. دربارۀ سرنوشت هشام نیز روایات مختلف است. بعضی میگویند سلیمان مدتی او را پنهان کرد، سپس پسرش محمد بن سلیمان او را کشت و یا اینکه او از زندان گریخت و به المریه رفت و در آنجا تا لحظه مرگش در بینوایی و گم نامی زندگی کرد که به نظر میرسد روایت اول به خاطر حضور دوباره هشام صحیحتر باشد. در این دوره که حدود سه سال طول کشید(400-403) هشام و مردم قرطبه که شورشهای پیدرپی بربرها ناامیدشان کرده بود، به مسیحیان پناه بردند و دولتهای مسیحی نیز که ضعف مسلمانان را دریافته بودند، به ازای بازپسگیری بیش از دویست دژ از دژهای فتح شدۀ عصر عامری، به امویان و مردم قرطبه کمک کردند و در شوال 403 بعد از مهدی، سلیمان بن حکم بن سلیمان عبدالرحمان ناصر، ملقب به المستعین با حمایت بربرها در سال 400هـ.ق به خلافت رسید. وی با قتل هشام دوم بر قرطبه مسلط شد.[19] در واقع میان سالهای 399 تا 403 هـ.ق از امویان، محمد بن هشام، سلیمان المستعین و هشام الموید بر قلمرویی که به تدریج کوچکتر میشد، فرمان راندند. از طرفی عبدالرحمان ملقب به ناصر به راهى غیر از راه پدر و برادر رفت و سرگرم میگسارى و عیاشى گردید، وی «المؤید» را تهدید به ولیعهدی خود کرد، که این امر منجر به خشم مردم و بنی امیه و در نهایت قتلش شد که قتل عبدالرحمان بنابر منابع تاریخی به فتنه البربریه مشهور است. بنابراین غم انگیزترین دوران تاریخ اندلس فرا رسید و از اوج ثروت و قدرت و پیشرفت به ورطۀ جنگهای داخلی کشیده شد و شورشیان بربر قرطبه را گرفتند و دولت وزیران بنیعامر را پس از 35 سال منقرض کردند.[20]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان