هشام بن عبدالرحمن بن معاویة بن هشام بن عبدالملک بن مروان
کنیهاش ابوولید[1] و ملقب به الرضی بود، در سال 139(ه.ق)[2] در قرطبه متولد شد و دومین امیر از امرای بنیامیه در اندلس بود.[3]
چهرهاش سفید مایل به سرخی بود و در چشمانش اثری از لوچی دیده میشد، نقش انگشترش «بالله یثق عبده هشام و به یعتصم» بود. هشام دارای شش پسر و پنج دختر بود.[4]
پدرش عبدالرحمن بن معاویة بن هشام معروف به عبدالرحمن الداخل، مؤسس دولت بنیامیه در اندلس بود.
مادرش کنیز امولد بود و زنی زیبا که حلل[5] نامیده میشد، محبوبترین زنان عبدالرحمن بود و بیش از دیگر زنان در همسرش نفوذ داشت.[6]
پدر، اولین امیر اموی اندلس
وقتی بنیعباس بر دولت بنیامیه پیروز شدند و خاندان آنها را پراکنده ساختند به تعقیب بقایای امراء و زعمای آنها پرداختند تا دیگر در آینده نتوانند قد علم کنند، سران و بزرگان اموی را در هر جا که پنهان شده بودند یافته و در دستگیری و ریختن خون آنها هیچ درنگ نکردند. تعقیب و کشتار بنی امیه این خاندان را چونان درختی از ریشه برنکند، از کسانی که از این کشتار هولناک جان سالم به در برد عبدالرحمن بن معاویه بود، وقتی تخت خلافت بنیامیه سرنگون شد عبدالرحمن با خانواده خود به ناحیه فرات گریخت و چون از دست سیاه جامگان رهایی یافت پنهانی راهی جنوب شد تا به مغرب رود، او به خود وعده میداد که اگر پایش به اندلس برسد مردم اندلس او را فرو نخواهند گذاشت.[7]
عبدالرحمن در سال 139(ه.ق) به اندلس رفت و دولت اموی را تشکیل داد و سی و سه سال و چهار ماه حکومت کرد.[8]
ولایت عهد
در آن روزگار برای ولایت عهدی نظام خاصی نبود، بلکه برگزیدن ولایت عهد از حقوق امیر یا پیشوا به شمار میآمد که بر حسب مصلحت عامه از آن حق استفاده میکرد، طبیعی بود که چون عبدالرحمن الداخل در احیای میراث فرو پاشیدهی خاندان خود در مشرق پیروزی یافت، بر آن شد این سنت خاندان اموی را نیز زنده سازد و تشکیل یک خاندان سلطنتی دهد که یکی پس از دیگری بر تخت پادشاهی نشینند و اندلس تحت فرمان حکومت اموی درآید.[9]
عبدالرحمن از زمان طفولیت هشام را برای امر خلافت تربیت کرد، چه بسیار اوقاتی که عبدالرحمن از پسرانش سوال میکرد و با آنها به گفتوگو و مذاکره مینشست و هشام را سرشار از ادب و دانش تاریخ و امور جنگی و جایگاه شجاعان و امثال اینها مییافت و سلیمان ـبرادر بزرگتر هشامـ را کم عقل و بیهوده گوی میدید پس به همان مقدار که سلیمان در نظرش کوچک مینمود، هشام با عظمت جلوه میکرد.[10]
و چون عبدالرحمن نشانههای عزت نفس و مردانگی و توانایی به امر خلافت را در هشام مشاهده کرد او را ولی عهد خود قرار داد.[11]
دومین امیر اندلس
هنگام مرگ عبدالرحمن، هشام در مقر فرمانروایی خود، مارده بود و برادرش سلیمان فرمانروای طلیطله بود و چون بزرگتر از هشام بود انتظار داشت حکومت به وی برسد و به خاطر اینکه پدرش، هشام را در این امر بر وی مقدم نموده بود، به هشام حسادت میورزید و فریب و عصیانی که نسبت به او داشت در دل پنهان میکرد، برادر دیگرش عبدالله معروف به البلنسی در قرطبه نزد پدر حاضر بود هنگامی که پدر درگذشت عبدالله بر او نماز گزارد و بیعت برای هشام را تجدید کرد و خبر مرگ پدر را به هشام داد و او به سمت قرطبه حرکت کرد و پس از شش روز به آن جا رسید و زمام امور را در دست گرفت[12] و مردم در روز اول ماه جمادی الاولی سال 172(ه.ق) با هشام بیعت کردند.[13]
شورش برادران
پس از چند ماه از حکومت هشام، در سال 172(ه.ق) سلیمان و عبدالله البلنسی پسران عبدالرحمن الداخل از اطاعت برادرشان سرپیچی کردند، هر قدر که هشام به برادرش عبدالله نیکی میکرد و در خشنودی او میکوشید و او را بر برادران دیگر برتری میداد عبدالله راضی نبود؛ مگر به مشارکت در امر حکومت.
و سرانجام به سوی برادرش سلیمان ـکه او نیز از حاکمیت هشام ناراضی بودـ در طلیطله گریخت، هنگامی که از قرطبه خارج شد هشام گروهی را به دنبال او فرستاد تا او را بازگردانند؛ اما موفق نشدند، هشام لشکرش را به سوی طلیطله فرستاد و شهر را محاصره کردند، سلیمان به کوههای بلنسیه گریخت و به یکی از مرزهای تدمیر رفت.
و در سال 174(ه.ق) عبدالله البلنسی به نزد برادرش هشام بازگشت، هشام او را بخشید و گرامی داشت و نزد پسرش حکم جای داد.
هشام در این سال سپاهی به سرداری پسر خود معاویه به تعقیب سلیمان و یارانش فرستاد، معاویه در نواحی تدمیر (مرسیه) پیش رفت و سلیمان مجبور شد امان بخواهد و تسلیم شود هشام از او خواست که خانواده و اموالش را بردارد و از اندلس خارج شود و هشام شصت هزار دینار از میراث پدر به وی پرداخت کرد و با او مصالحه نمود،[14] و سلیمان به سوی مغرب رفت و در آن جا اقامت گزید.[15]
در سال 175(ه.ق) اهل طلیطله تحت اطاعت هشام درآمدند و هشام به آنها امان داد و پسرش حکم را به عنوان والی به آن جا فرستاد.[16]
رفتار و منش
هشام کارگزاری محتاط، صاحب اندیشه، شجاع و نیکوکار بود، دوستدار اهل خیر و نیکی و بر دشمنان سختگیر و مشتاق به جهاد بود.[17]
هشام با مردم با مدارا و عدالت و تواضع رفتار میکرد، به عیادت بیماران میرفت، در تشییع جنازهها شرکت میکرد،[18] و در لباس و مرکبش میانه رو بود،[19] به کتاب و سنت عمل میکرد، زکات را از آن کس که بر او واجب بود میگرفت و در جای خود خرج میکرد.[20]
چه بسا در شبهای تاریک و بارانی از خانه بیرون میآمد و کیسههای پول را در مساجد میافکند تا آنان که در مسجد هستند آن کیسهها را بردارند تا این کار موجب اجتماع نمازگزاران و آبادانی مساجد شود.[21]
به مناطق مختلف گروهی از افراد مورد اطمینان را میفرستاد تا چگونگی رفتار کارگزاران خود را از مردم جویا شوند، اگر در میان عمال خود ستمکاری مییافت، معزولش میکرد و به سختی عقوبت مینمود.[22]
برای رهانیدن اسیران مسلمان از چنگ کافران اموال بسیار بذل میکرد، چنانکه در زمان او حتی یک تن هم در دست دشمن اسیر باقی نماند و برای خانوادههایی که سرپرستشان در جنگ کشته شده بود، مستمری معین مینمود.[23]
هشام مجالس علم و ادب مخصوصاً حدیث و فقه را دوست میداشت و بر مجالس دیگر ترجیح میداد.[24]
رواج مذهب مالکی در اندلس
ابوعبدالله مالک بن انس (95 - 179ق) معاصر او بود، جمعی از فقهای اندلس از زمان عبدالرحمن الداخل به مشرق آمده بودند، اینان نزد مالک بن انس درس خوانده بودند و از علم و اجتهاد او بهرهمند شده بودند و کتاب الموطأ او را نقل میکردند و به دست آنها مذهب مالک در عصر هشام در اندلس رواج یافت، هشام از مالک و مذهب او تجلیل میکرد و این امر به رواج و ریشه دوانیدن آن افزود. مردم اندلس پیش از این به مذهب اوزاعی امام مردم شام عمل میکردند.
در عصر هشام، نفوذ فقها و روحانیون افزون شد و مهمترین مناصب را بر عهده گرفتند در حالی که عبدالرحمن الداخل آنها را از خود دور میکرد و از دخالت و نفوذشان بر حذر بود.[25]
عمران قرطبه
هشام بنای مسجد جامع قرطبه را که پدرش ـعبدالرحمنـ آغاز کرده بود و پیش از اتمام آن مرگش فرا رسیده بود به اتمام رسانید. [26]
هم چنین پل مشهور قرطبه را تجدید بنا کرد و در آن مال عظیمی هزینه نمود و خود بر بنای آن نظارت میکرد.[27]
مرگ
هشام در ماه صفر سال 180(ه.ق) در گذشت،[28] مدت حکومت وی هفت سال و هفت ماه و هشت روز بود،[29] و مدت عمرش چهل سال و چهار ماه بود.[30]
پس از او ولی عهدش حکم بن هشام به جایش نشست.[31]