كلمات كليدي : تاريخ، اسلام، بني اميه، يزيد، هبيره
نویسنده : طاهره رضايي
یزید ملقب به ابو خالد فرزند عمر بن هبیره بن معیه بن سکین بن خدیج بن بغیض بن مالک سعد بن عدی بن فزاره از قبیلۀ بنی فزاره و خاندان بزرگ و جوانمردی بود. او اهل شام و خطیب ماهر و شاعری توانا و دارای جثۀ تنومندی بود.
[1]
فعالیتهای یزید بن هبیره
1- در زمان یزید بن عبدالملک
در سال 102 یزید بن عبدالملک، برادر خود مسلمه را به امارت عراق و خراسان منسوب کرد. مسلمه نیز سعید بن عبدالعزیز که موسوم به سعید خذینه بود را به خراسان فرستاد. مسلمه در فرستادن خراج به یزید بن عبدالملک تعلل میکرد. به همین علت در همان سال یزید او را از حکومت عراق عزل کرد و به جای او یزید بن عمر بن هبیره را به عراق فرستاد.[2]
زمانی که ابن هبیره در روزگار یزید بن عبدالملک به فرمانروایى عراق منصوب شد تلاش و کوشش فراوانی در خالص کردن سکهها کرد. سکههایی که در زمان حجاج ضرب شده بود دارای مشکلاتی از قبیل این که بر روی آنها آیۀ «قُلْ هُوَ الله أَحَدٌ»[3] را نقش شده بود، ضرب این آیه بر روی سکهها استفاده از آنها را برای افرادی که پاک نبود مشکل کرده بود و مشکل دیگر این که خالص نبودن سکه از نظر زر و سیم بود. در ایام یزید بن عبدالملک، ابن هبیره بر رفع این مشکلات کوشش فراوانی کرد، و بعد از آن در ایام هشام، خالد القسرى همین شیوه پیش گرفته بود و یوسف بن عمر، بعد از ایشان کار امتحان عیار سکهها را به جدیت دنبال کرد. چنان که خلاف کاران را تازیانه مىزد. پس دینارهاى هبیرى و خالدى و یوسفى، بهترین دینارهاى عصر اموى بودند.[4]
در سال 105 یزید بن هبیره، که عامل عراق بود، فرمانى نوشت مبنی بر این که املاک و زمینهای ساکنان سواد را شناسایی و مساحت هر یک از زمینها را معین نماید، و بر نخلها و درختان مالیات تعیین کرد و از این طریق به خراج گزاران زیان رسانید و بر دهقانان نیز مالیات معین کرد و همچنین بکار واداشتن بدون مزد و هدیهها و آن چه را که در نوروز و مهرگان از مردم گرفته مىشد، اجرا کرد. مساحتى که با آن حساب مىشد، مساحت ابن هبیره بود.[5]
در سال 105، یزید بن عبدالملک مُرد و هشام به خلافت رسید. او یزید بن هبیره را از عراق عزل کرد و به جاى او خالد بن عبدالله القسرى را گماشت.[6]
2- در زمان ابراهیم بن ولید عبدالملک
پس از مرگ یزید بن ولید برادرش ابراهیم بن ولید به حکومت رسید مردم در شام و همه سرزمینها با او بیعت کردند، ابراهیم بن ولید عبدالعزیز بن حجاج بن عبدالملک بن مروان را ولیعهد خود قرار داد و یزید بن عمر بن هبیرة را به حکومت عراق منسوب کرد. ابن هبیره به سمت عراق حرکت کرد و در عراق همان جایی که تا امروز هم معروف به قصر ابن هبیره است رسید و در آنجا براى خود کاخى ساخت و آنجا را محل اقامت خود و لشکریانش قرار داد و حکومت ابراهیم دو ماه و نیم طول کشید.[7]
3- در زمان مروان بن محمد
در سال 126(ه.ق) زمانی که یزید بن ولید بن عبدالملک از دنیا رفت و برادرش ابراهیم بن ولید که مردى ناتوان بود به جاى او نشست، مروان شورش را آغاز کرد. یزید بن عمر بن هبیره به ابراهیم دلگرمی داد و او را به نبرد با مروان تشویق کرد، او نیز به مقابله با مروان برخاست. زمانی که دو سپاه رو به روی هم دیگر قرار گرفتند، یزید بن عمر بن هبیره و قیسیان به مروان تسلیم شدند، سپس بشر و مسرور را نیز به مروان تسلیم کردند.[8]
در سال 128(ه.ق) حکومت مروان تثبیت شد، مروان به یزید بن عمر بن هبیره که در قرقیسیا بود، نامه نوشت و فرمان داد به سوی عراق حرکت کند و به او امارت عراق و ولایتهای جریره را داد.[9] در این ایام مثنى بن عمران العائذى که از قریش بود، و در کوفه خلیفه خوارج بود، با یزید بن عمر بن هبیره در عین التمر به مقابله آمد و میانشان نبردى سخت درگرفت و مثنی و خوارج شکست خورند. آنگاه در نخیله در بیرون کوفه اجتماع کردند باز هم یزید بن عمر بن هبیره آنان را شکست داد. این بود که به بصره رفتند. شیبان عبیدة بن سوار را با سپاهى عظیم به آنجا فرستاد باز هم او نیز از ابن هبیره شکست خورد و عبیده کشته شد و لشکرگاهش به غنیمت گرفته شد. بعد از آن یزید بن عمر بن هبیره به عراق رسید و بر حکومت عراق تسلط یافت.[10]
ب) نبرد یزید بن عمر بن هبیره با حسن بن قحطبه
عقیدۀ یزید بن هبیره بر این پایه استوار بود که برای بنی عباس هیچ گونه بیعتی نگیرد، بلکه میخواست که برای محمد بن عبدالله بن حسین بن علی بیعت بگیرد. به همین علت با همکاران و مبلغین دولت عباسی به مقابله میپرداخت، از این رو در سال 130 با سی هزار نفر سپاه و سلاحهای جنگی زیادی به سوی قحطبه حرکت کرد و قحطبه نیز یوسف بن عقیل طائی را به جانشینی خود در سرزمین جبال گذاشت و خود به سوی عراق حرکت کرد هر دو سپاه در کنارۀ رود فرات به هم دیگر رسیدند، سه روز توقف کرد و سپس یزید بن هبیره به لشکریان خود دستور داد که با اسبان خود از فرات عبور کنند و در حالى که خودش پیشاپیش آنان حرکت مىکرد همۀ سپاه عبور کردند. زمانی که آنان از فرات عبور کردند، ابن هبیره با قحطبه جنگ را آغاز کردند؛ ولی ابن هبیره نتوانست در برابر سپاه قحطبه پایدارى کند لشکر قحطبه پیروز شد، اما پس از پیروزی قحطبه در آب افتاد غرق شد و یزید بن هبیره پس از شکست فرار کرد و خود را به واسط رساند و در آن شهر متحصن شد. پس از گذشت چند روز پسر قحطبه به نام حسن فرماندهی لشکر پدرش را به عهده گرفت.[11]
پس از این که ابن هبیره در واسط متحصن شد، حسن بن قحطبه یکى از سرداران خود را با بیست هزار مرد در آنجا گذاشت و خود به کوفه حرکت کرد. زمانی که ابوالعباس سفاح قدرت را به دست گرفت، به حسن بن قحطبه دستور داد به واسط برگردد و یزید بن عمر بن هبیره را محاصره کند. سپس سفاح، منصور را به مقابله با یزید بن هبیره فرستاد، منصور اولین کاری که انجام داد این بود که براى سرداران ابن هبیره و اشراف عرب که همراه او بودند نامه نوشت و از آنان کمک خواست و به آنان وعده و نوید داد و نابود شدن دولت بنى امیه را گوشزدشان کرد و پس از آن بیشتر سرداران ابن هبیره دعوت منصور پذیرفتند و به هبیره خیانت کردند.[12]
نخستین کسی که از سپاه ابن هبیره دعوت منصور را پذیرفت و به منصور پیوست، زیاد بن صالح حارثى فرماندار ابن هبیره بر کوفه بود او از نزدیکترین اشخاص به ابن هبیره بود که پاسدارى شبانه شهر و کلید دروازهها را داشت. زمانی که این خبر به یزید بن هبیره رسید، او گفت: لا حول و لا قوة الا بالله. آنگاه ابن هبیره به غلامش دستور داد که، طارق بن قدامه قسرى را به نزدش بیاورد، زمانی که طارق آمد ابن هبیره کلیدها را به او داد و گفت من ترا از میان همه یارانت که خواص من هستید براى نگهبانى این شهر انتخاب کردم، سپس به او گفت سعی کن آن طور که سزاوار و شایسته اعتماد من است، باشى.[13]
مدت محاصره ابن هبیره طولانى شد به طوری که مدت یازده ماه در محاصره بودند، محصورین در سال 132 پس از رسیدن خبر قتل مروان تن به صلح دادند. خبر مرگ مروان را اسماعیل بن عبدالله قسرى به آنها داد و گفت: براى چه و که خودکشى مىکنید و حال آن که مروان کشته شده.[14]
مردى از قبیله قیس به نام ابوبکر بن مصعب عقیلى سعى و تلاش زیادى براى بستن پیمان صلح میان ابوجعفر و ابن هبیره کرد، تا این که سرانجام بدین کار موفق شد و امان نامهاى با مضمون زیرا براى ابن هبیره آورد:
به نام خداوند بخشنده مهربان این نامهاى است از عبدالله بن محمد بن على، ابو جعفر، ولى امر مسلمانان براى یزید بن هبیره و آنانى که همراه وى هستند، از جمله مردم شام، عراق، مدینه و واسط، من شما را در پناه خود گرفتم و در این کار خدا را به شهادت مىگیرم. او که اسرار بندگان را مىداند و اندیشههاى آنان را باور دارد، او هر آن چه را که بندگان پنهان مىکنند و در قلب خود خطور مىدهند همه را مىداند. همه کارها به سوى خداست، این امان نامه درست است و در آن هیچ گونه دروغ و حیلهاى وجود ندارد، هیچ باطلى در آن راه ندارد، این امان نامه را به یزید بن عمر بن هبیره دادهام و وى مىبایست به دیگران بدهد و همه آنان از این امان نامه برخوردار مىگردند. من کسانى را که نامشان در این نامه آمده است در پناه خدا و رسول خدا(ص) قرار مىدهم و در این راه همه پیامبران و صالحان را گواه مىگیرم، این امان نامه هم بر من حاکم است و هم بر تو و آنانى که همراه تو هستند.[15]
وقتى امان نامه ابو جعفر به ابن هبیره و یاران وى رسید، ابن هبیره چهل روز در مورد آن فکر مىکرد و در پذیرش آن در تردید بود. پس از گذست چهل روز و فکر کردند، تصمیم به صلح گرفت، به همین دلیل نزد ابو جعفر و ابو العباس رفتند. پس آن که به نزد منصور رسید، سخنانى با هم گفتند، پس از آن ابن هبیره برخاست و سوار بر مرکب خویش شد و رفت، ابو جعفر نیز با چشمان خود دور شدن ابن هبیره را زیر نظر داشت.[16]
ج) بنای شهر هاشمیه
از فعالیتهای دیگر یزید بن عمر بن هبیره این بود که شهرى را در کوفه کنار فرات بنا کرد و در آنجا زندگی میکرد، هنوز ساخت و ساز آن شهر به طور کامل به اتمام نرسیده بود که نامه مروان به او رسید و به او گفته بود که از همنشینی با اهل کوفه دوری کند. هبیره نیز آن جا را ترک کرد و در کنار «جسر سورا» قصرى را که به قصر ابن هبیره معروف است، ساخت و بعد از این که امارت عراق را به او دادند در آن قصر با لشکریانش مستقر شدند.
زمانی که سفاح به قدرت رسید به آن شهر رفت و آن چه ناقص مانده بود تمام کرد و در آن بنایى ساخت و نام شهر را هاشمیه نهاد. ولیکن مردم به عادت گذشته آن را به ابن هبیره نسبت مىدادند. سفاح گفت این طور که مىبینم نام ابن هبیره از این مکان برنخواهد افتاد. پس از آن، از آنجا رفت و در جایی دیگر هاشمیه دیگرى ساخت.[17]
سرانجام یزید بن عمر بن هبیره
ابو جعفر منصور برای ابوالعباس نوشت که یزید بن هبیره تسلیم فرمان او شده است و از سفاح خواست که تصمیم و نظر خود را دربارۀ او بیان کند. سفاح که در بسیاری از کارها با ابومسلم مشورت میکرد، ابو مسلم را از کار یزید بن هبیره آگاه کرد. ابومسلم نیز به سفاح نوشت: راه راست و هموار اگر یک سنگ در آن انداخته شود ویران و ناهموار میگردد و گفت به خدا سوگند هیچ کاری راست نخواهد آمد که یزید بن هبیره در آن باشد و در پایان به سفاح گفت که ابن هبیره را بکشد.[18]
منصور در ذی القعدۀ سال132 تصمیم بر کشتن ابن هبیره گرفت، به همین دلیل به دنبال حسن بن قحطبه کسی را فرستاد و از او خواست که ابن هبیره را بکشد. حسن گفت: من چنین نخواهیم کرد، و گفت مردى از قبیله مضر را بفرست تا او را بکشد.[19]
ابو جعفر(منصور)، به حازم بن خزیمه و هیثم بن شعبه دستور داد که به نزد ابن هبیره بروید و او را راحت کنید، عدهاى گرد آمدند و نزد ابن هبیره رفتند، آنان یکصد نفر بودند، وقتى به در خانهاى که ابن هبیره در آن سکونت داشت رسیدند، ابن هبیره گفت: چه مىخواهید؟ در پاسخ گفتند ما مىخواهیم بقیه خزائن را با خود ببریم. ابن هبیره اجازه داد، آنان وارد خانۀ او شدند و مقدارى قدم زدند، ابن هبیره که لباسى مصرى به تن کرده بود، به همراه فرزند کوچکش نزد آنان آمد و گفت: شما پیام خوبى براى من ندارید، داود فرزند ابن هبیره، برخاست و با آنان درگیر شد، ابن هبیره به سجده افتاد و آنان را سوگند داد تا به فرزند کوچکش تعدى نکنند. ابن هبیره را در همان وضعیت سجده از پا در آوردند و پس از آن سر او را جدا کردند و نزد ابو جعفر بردند.[20]
ابو جعفر به حیره رفت که در آن موقع ابو العباس در آن جا بود، سفاح از حیره به انبار رفت، سفاح در آن جا دستور داد تا سر ابن هبیره را در حیره[21] بر چوب بلند کنند. هم چنین سر مروان بن محمد، و ثعلبة بن سلامه و عثمان بن ابو شعیب را نیز بر چوب بلند کردند.[22]