كلمات كليدي : تاريخ، طاهريان، اميرنصر، سامانيان، علويان، آل زيار، اسماعيليه
نویسنده : حميده سلطاني مقدم
وقتی "نصر بن احمد بن اسماعیل" پس از شش سال امارت کشته شد، بزرگان سامانی بالاتفاق یکی از پسران او؛ یعنی "نصر بن احمد" را که در آن زمان هشت سال داشت به امارت و "ابوعبدالله جیهانی" ادیب معروف و وزیر فرزانه را به وزارت و نیابت امارت او منصوب کردند. یکی از خادمان به نام "سعد"، نصر را که بیش از هشت سال نداشت بر دوش خود نشاند و بیرون آمد تا برای او بیعت بگیرد. "خلیفه مقتدر" با دریافت خبر تختنشینی امیرنصر به جای پدر پیماننامهای با فرمان واگذاری خراسان برای او فرستاد.[1] همدلی و هماهنگی در میان بزرگان دربار سامانی نشان از موقعیت مستحکم این خاندان در ماورالنهر و خراسان بود و حکایت از بیمناک نبودن این بزرگان از خردسال بودن نصر میکرد. حتی آنها قاتلان پدر نصر را نیز مجازات کردند.[2] از آغاز امارت وی، جمعی از مدعیان امارت که از خویشاوندان و سرداران سامانی بودند و نیز سه برادر او "یحیی"، "منصور" و "ابراهیم" علیه وی قیام کردند. از مهمترین این قیام کنندگان یکی "اسحاق بن احمد" عموی او بود که بر سمرقند حکومت داشت و یکی "لیلی بن نعمان" که از جانب "الاطروش" در قسمتی از طبرستان حکومت داشت و نیز احمد بن سهل از سردارن بزرگ سامانی و "مردآویج" و "وشمگیر" پسران "زیار" هم چنین مردم سیستان نیز برای کسب استقلال خود دوباره سر به شورش برداشتند. ولی همه این شورشها و قیامها به همت وزرای عاقل او "ابوعبدالله جیهانی" و "ابوالفضل محمد بن بلعمی" و نیز به نیروی شمشیر سرداران وفادار سامانی؛ مانند "سیمجور" و "ابوبکر محمد چغانی" فرونشانده شد. در این ضمن خود "نصر" نیز به سن رشد رسید و با کیاست خاص به امارت پرداخت. وزیر دیگری که خردمندانه به اداره امور میپرداخت. "ابوطیب محمد مصعبی" و از آن میان خدمات جیهانی بیشتر است.[3]
جنگهای روزگار امیرنصر
با این که تختنشینی امیرنصر با قدرت و قاطعیت انجام گرفت آغاز فرمانروایی او بدون شورش و درگیری نماند. شورشهای زیادی از طرف امرا و خویشان انجام گرفت که در ذیل به آن اشاره میشود:
شورش اسحاق بن احمد
نخستین کسی که بعد از امارت نصر اقدام به شورش کرد از نزدیکان امیر نصر، یعنی اسحاق بن احمد عموی او بود.[4]
اسحاق در "سمرقند" شورش کرد و خواهان امارت آنجا بود، همزمان با او پسرش "ابوصالح منصور" نیز در نیشابور برخاست و شهرهای خراسان را به تصرف خود درآورد. "حمویه بن علی" سپهسالار سپاه سامانی به فرمان امیرنصر مامور جلوگیری امیراسحاق شد. سپاهیان دو طرف جنگ در قریه "خرتنگ" واقع در سه فرسنگی سمرقند با یکدیگر به نبرد پرداختند. در این جنگ اسحاق به سختی شکست خورد و در سمرقند مخفی شد. اما به زودی دستگیر شد. وی از حمویه امان خواست. حمویه او را تحتالحفظ نزد امیرسامانی روانه بخارا کرد و در بخارا مورد بخشایش امیرنصر قرار گرفت در دربار در آسایش زیست.[5]
در این میان منصور پسر اسحاق در نیشابور درگذشت. به این ترتیب کار امیر نصر به مدد بزرگان دربار استوار شد و به گفته "نرشخی": «همه خراسان و ماورالنهر به امیرسعید صافی شد و فارس و کرمان و طبرستان و گرگان خطبه به نام او کردند».[6]
شورش حسین بن علی مرورودی
یکی دیگر از کسانی که در این زمان علم سرکشی برافراشت "حسین مرورودی" بود که بعد از تصرف سیستان و برقراری آرامش در آنجا انتظار داشت که از طرف امیراحمد سامانی به حکومت آن ناحیه منصوب شود، اما برخلاف انتظارش امیر سامانی "سیمجور دواتدار" را به حکومت سیستان گماشت. به همین علت حسین مرورودی بر ضد امیراحمد سامانی قیام کرد. آنگاه نزد حاکم نیشابور؛ یعنی "منصور بن اسحاق" رفت و او را تحریک بر مخالفت امیراحمد نمود و مقارن این احوال امیراحمد کشته شد.[7]
این بار هم امیرسامانی فرمانده لایق سپاه خود "حمویه" را به دفع شورش سیمجور و همدستش منصور بن اسحاق کرد؛ ولی قیل از اجرای ماموریت حمویه، منصور بن اسحاق درگذشت و حسین بن علی از نیشابور به هرات گریخت. در این هنگام "محمد بن جنید" که شحنه بخارا بود به علت اختلافی که با امیرنصر پیدا کرد به حسین بن علی مرورودی پیوست. مرورودی بار دیگر از هرات به نیشابور تاخت و در این دفعه یکی از دهقانزادگان ایرانی به نام "احمد بن هاشم بن کامگار" یا همان "احمد بن سهل" که مدعی بود که یکی از فرزندان "یزدگرد ساسانی" است مامور سرکوبی حسین بن علی شد.[8]
در جنگی که بین حسین مرورودی و احمد بن سهل روی داد نتیجه جنگ به شکست مرورودی منجر شد. احمد بن سهل او و همدستش محمد بن جنید را دستگیر کرد و هر دو را روانه بخارا کرد و در سال 306(ه.ق) نیشابور را به تصرف درآورد. گفتنی است مرورودی مذهب اسماعیلی داشت. وی بر اثر تبلیغات دعاة اسماعیلیه به این مذهب گرویده بود و چون عده زیادی از ایرانیان خراسان و ماورالنهر پیرو مذهب اسماعیلی شده بودند، قیام حسین مرورودی اهمیت خاصی پیدا کرده بود، زیرا این قیام صریحا بر ضد اساس حکومت سامانیان و خلفای عباسی بود.[9]
حسین بن علی در بخارا مدتی محبوس بود و بعد از چند گاه به شفاعت یکی از خواص و معتبران از حبس رهایی یافت و ملازم امیر شد. آوردهاند که روزی امیرنصر آب طلبید در کوزهای که چندان خوب نبود آب آوردند. حسین بن علی با علی بن حمویه گفت که پدرت حاکم نیشابور است و در آنجا کوزههای خوب میسازند. چرا نمیفرستند. حمویه پاسخ گفت که تبرک خراسان که به اینجانب میرسد باید که مثل تو و احمد بن سهل و لیلی بن نعمان باشد از کوزه و امثال آن که گوید؟ حسین بن علی به غایت خجل شد.[10]
شورش احمد بن سهل و لیلی بن نعمان
دیری نپایید که احمد بن سهل نیز که سردار دربار سامانی در فرونشاندن شورش مرورودی بود خود سر به نافرمانی برداشت[11] و نام امیرنصر را از خطبه انداخت. سپس "امیرقراتگین" که امیر گرگان بود به مقابله با او رفت. احمد از نیشابور به مرو رفت و قلعهیی استوار ساخت و حصاری شد. سرانجام با رسیدن خبر این شورش به بخارا حمویه خود را به جنگ سردار شورشی آماده کرد. احمد بن سهل دستگیر شد. در بخارا به فرمان امیرنصر به زندانش سپردند که در 309ق در همانجا درگذشت.[12]
سپس نوبت به لیلی بن نعمان یکی از سرهنگان اطروش علوی رسید که ابتدا گرگان و دامغان را تصرف کرد و در سال 308 ـ 309(ه.ق) آهنگ نیشابور کرد. حمویه از طرف امیرنصر به مقابله با لیلی بن نعمان شتافت. در توس جنگ سختی درگرفت. حمویه شکست خورد و رو به مرو نهاد. حمویه با همکاری بلند پایگانی؛ همچون محمد بن عبدالله بلعمی، صعلوک، خوارزمشاه، سیمجور دواتدار و غیره بر اوضاع مسلط شد. لیلی بن نعمان در باغی پنهان شد؛ اما سپاهیان، او را یافتند. به دستور حمویه سر او ر ابر نیزه کرده و به نمایش گذاشتند. سپاهیان ترسیدند و امان خواستند لیلی بن نعمان روز ششم صفر 309 کشته شد.[13]
مدعی دیگر امیرنصر، "الیاس" پسر "اسحاق بن احمد سامانی" پسر عم پدر امیرنصر بود که پدرش توسط حمویه مغلوب و دستگیر شد. الیاس در سال 310 در "فرغانه" قیام کرد؛ ولی به آسانی توسط یکی از عمال سامانیان مغلوب شد. پسرش نیز به تاسی از پدر چندی سر بر شورش برداشت؛ اما او هم توفیقی نیافت.[14]
همزمان "ماکان کاکی" پس از شکست سپاه لیلی بن نعمان به طبرستان بازگشت و کلاه بر سر نهاد و در گرگان و طبرستان به نام فرزندان "حسن بن علی الاطروش" خطبه خواند. امیر نصر، حاکم نیشابور "محمد بن المظفر" را مامور خاموش کردن غائله کرد و با ماکان پیمان مودت بست؛ اما این پیمان توسط ماکان شکسته شد؛ اما امیر بعدی نیشابور "بکر بن محمد بن محمد بن البیع"[15] با صعلوک هم پیمان شده و ماکان را شکست دادند.[16]
در سال 310 امیرنصر پایتخت را ترک کرد و به نیشابور رفت. او پیش از ترک بخارا برادران خود ابراهیم، یحیی و منصور را از سر دوراندیشی در "کهندژ" زندانی کرد. اما برادران به کمک آشپز زندان فرار کرده و دست به شورش زدند.[17] شورشیان از دیلمان و شیعیان و غازیان بودند؛ اما با درایت "ابوالفضل دیلمی" وزیر امیرنصر و سازش با فرزند حسین مرورودی که سردسته شیعیان اسماعیلی بود راه به جایی نبردند. طولی نکشید که نظم در بخارا برقرار شد و برادارن عاصی گریختند.[18]
از این پس به همت امیرنصر بر وسعت قلمرو سامانیان روز به روز افزوده شد و حدود دولت سامانی تا نواحی عراق عرب رسید. در حقیقت منتهای بسط دولت سامانی در ایام امارت سی ساله امیرنصر بن احمد است. علت پیشرفت او همان طور که گفته شد ناشی از تدبیر و کاردانی وزرای او و نیز سپاهیان فداکار هم چون حمویه، ابوبکر مظفر چغانی و پسرش ابوعلی احمد و نیز قراتگین ترک و سیمجور دواتی بود. [19]
واقعه اجتماعی دیگری که در دوران سلطنت امیرنصر حادث شد و بالا گرفت کار فرقه اسماعیلیه بود تا آنجا که امیرنصر و بسیاری از مقربان در دربار به این مذهب روی آوردند. گرایش امیر به اسماعیلیه، غلامان متعصب ترک و روحانیون مسلمان را بر ضد وی و یارانش برانگیخت تا آنجا که لشگریان ترک برای کشتن امیر سامانی توطئه کردند.
امیرنصر و علویان طبرستان
در سال 308 داعی صغیر فرمانروای علوی طبرستان سپاهیان خویش را به سرداری لیلی بن نعمان برای تصرف خراسان اعزام کرد، در طوس به سپاهیان حمویه بن علی که از طرف سامانیان به مقابله با او فرستاده شده بود مواجه شد و توانست سپاهیان حمویه را فراری دهد. در سال بعد؛ یعنی سال 309 خود در شهر مرو در محاصره حمویه قرار گرفته دستگیر شد و به قتل رسید. بعد از این واقعه "الیاس بن سغدی" از جانب سامانیان با "داعی صغیر" وارد جنگ شد. در این نبرد الیاس کشته شد و سامانیان باز هم در مقابل علویان طبرستان ناکام ماندند. یک بار دیگر امیرنصر سپاهی به فرماندهی "قراتگین ترک" به مواجهه با داعی فرستاد. داعی این بار به پناه "اسپهبد محمد بن شهریار رفت"؛ ولی توسط او به "علی بن وهسودان" سپرده شد و او نیز داعی را زندانی کرد، اما کمی بعد از زندان رهایی یافت و به گیلان بازگشت.[20] تا این موقع گرگان در دست قراتگین بود؛ اما پسران ناصرکبیر (برادران همسر داعی صغیر) گرگان را متصرف کردند. در سال 310 این بار سیمجور تلاش کرد بدون جنگ، داعی را تشویق به سازش کند؛ اما کار به جنگ کشیده شد و سیمجور شکست خورد و سپاهیان متواری شدند. داعی به تعقیب سپاه پرداخت؛ اما سپاهیان سیمجور بازگشته و سپاه علوی را شکست سختی دادند. داعی موفق شد گرگان را برای خود نگه دارد. امیرنصر تصمیم گرفت خود به نبرد داعی برود، در کوهستانهای طبرستان گرفتار شد و از داعی تقاضای صلح کرد داعی هم با گرفتن بیست هزار دینار دستور داد تا سپاهیانش از محاصره سپاه سامانی دست کشیدند.[21]
نقش سامانیان در سقوط علویان طبرستان
روابط داعی صغیر با ماکان کاکی سردار بزرگی که بیشتر موفقیتاش را مرهون او بود تیره شد. در همین حال "اسفار" سردار سابق علویان برای تصرف آمل به آن شهر لشگرکشی کرده بود در پایان اسفار شکست خورده و به پناه "بکر بن الیسع" که سپهسالار امیرنصر بود آمد. در همان زمان که داعی و ماکان برای تصرف "ری" به آن سوی رفته بودند، اسفار با سپاهیانی که از جانب امیرنصر در خدمت او گذاشته بود به سوی طبرستان رفت. "مرداویج" هم که در خدمت سامانیان بود به اسفار پیوست. آنها "ساری" را تصرف کردند. داعیصغیر بر خلاف نظر ماکان با سپاهی اندک به نبرد این دو رفت. اسفار و مرداویج به آمل یورش بردند. در نبرد بین دو طرف سپاه داعی پراکنده شد و خود به دست مرداویج کشته شد. این گونه سامانیان توانستند به وسیله سران شورشی که در خدمت علویان بوده و حالا در پناه سامانیان در آمده بودند حکومت علویان طبرستان را در سال 316(ه.ق) درهم کوبند.[22]
امیرنصر و آل زیار
پس از آنکه سلسله علویان طبرستان از میان رفت، ماکان و اسفار با یکدیگر کشمکش داشتند و رابطه اسفار و مرداویج نیز تیره شد. سرانجام اسفار توسط مرداویج کشته شد. مرداویج تنها قدرت طبرستان شد و طبق قراردادی حکومت گرگان را به ماکان داد؛ اما پس از چندی ماکان را از طبرستان راند. ماکان به امیرنصر پناه آورد؛ اما در مقابل مرداویج کاری از پیش نبرد. گرگان توسط امیرنصر ضمیمه قلمرو سامانیان شد و مرداویج در سال 321 برای بازپسگیری آن اقدام کرد، اما قبل از درگیری به توصیه "وزیر بلعمی"، مرداویج راه سازش پیش گرفت و قرار شد مبلغی به عنوان خراج به سامانیان بپردازد.[23]
پس از این که مرداویج به قتل رسید برادرش وشمگیر به قدرت رسید و ماکان را در سال 325 از خدمت سامانیان فراخواند و حکومت گرگان را به او بازپس داد. در سال 327 که "ابوعلیچغانی" به جای پدر به سپهسالاری خراسان رسیده بود به فرمان امیرنصر برای سرکوب و یا تادیب ماکان که سامانیان را ترک کرده بود راهی گرگان شد. در این درگیری با این که ماکان از مساعدت وشمگیر و شیرویه بن نعمان بهره میبرد، متواری شد و به قتل رسید و گرگان به دست ابوعلی افتاد. ابوعلی فتوحات خود را ادامه داد و شهرهای زنجان، ابهر، قزوین، قم و کرج ابودلف (حوالی اراک) و نهاوند و همدان را تصرف کرد و قلمرو سامانیان را تا حلوان گسترش داد. بعد از این که ابوعلی چغانی ساری را که امارت حسن فیروزان (عموی ماکان) بود از چنگ وشمگیر درآورد و با او جنگی را شروع کرد وشمگیر تقاضای صلح کرد و اطاعت امیر نصر را پذیرفت. این افتخاری بزرگ بود که نصیب سامانیان میشد و مرهون کفایت ابوعلی چغانی بود.[24]
امیرنصر و اسماعیلیه
بعد از سرکوب شورش حسین بن علی مرورودی در سال 306 که اسماعیلی مذهب شده بود، "محمد بن احمد نخشبی" فیلسوف و متکلم که او هم اسماعیلی بود به جای او نشست. احمد بن نخشبی توانست بسیاری از درباریان مثل "بوبکر نخشبی" ندیم امیرسامانی "اشعث" دبیر خاص "امیر آیتاش" حاجب خاص و نیز "ابومنصور چغانی" عارض سپاه سامانی را به مذهب باطنی درآورد. با تلاش او بسیاری از مردم خراسان و ماورالنهر نیز به کیش اسماعیلی گرویدند. او حتی جسارت آن را پیدا کرد که امیرنصر را نیز به این مذهب دعوت کند. نزدیکان امیر، نخشبی را به دربار برده و او را به دانایی ستودند. نخشبی امیرنصر را به مذهب خود متمایل کرد.
در جمله کار او به جایی رسید که نصر بن احمد را دعوت کرد و محمد نخشبی بدین چنان مستولی شد که پادشاه آن کردی که او گفتی و کار نخشبی بدین جای رسید که دعوت آشکارا کرد و هر که از نزدیکان پادشاه بودند نصرت او کردند.
گرایش امیرنصر واکنش شدیدی را میان ترکان متعصب و عالمان و قاضیان سنی مذهب در پی داشت. پس آنها مصصم شدند که وی را از حکومت برکنار و سپهسالار ترک را به پادشاهی برگزینند. اما این توطئه توسط یکی از نزدیکان سامانی به گوش امیرنصر و فرزندش نوح رسید و اقدام به موقع آنان حکومت سامانیان را از توطئهای بزرگ رهایی بخشید. در آن اوضاع چارهای نبود جز آن که امیرنصر از سلطنت کنار گیرد و فرزندش نوح بر جای او بنشیند.
بخارا در دوران امیرنصر
طی فرمانروایی نصر بود که "بخارا" از مراکز مهم فرهنگ و دانش شد. "ثعالبی" این شهر را این گونه توصیف میکند: «بخارا در حکومت سامانیان کانون عظمت و مهد سلطنت و محل تلاقی حکمای دانشمند زمان و آسمان ادب جهان و مجمع دانشمندان دوران به شمار میرفت.»[25]
به تدریج نصر بسیاری از دانشمندان و ارباب ادب از جمله شاعر بزرگ "رودکی" را به دربار جلب کرد. زبان فارسی نیروی چندی گرفته بود. در حکومت نصر کتب عربی و فارسی در پایتخت به رشته تحریر در میآمدند. هم چنین یک کتابخانه در بخارا نیز گردآوری شده بود که تحسین دانشمندان را برانگیخته بود.[26]
به نوشته "عوفی"[27] رودکی از دوران کودکی شعر گفتن آموخت و آوازی قوی داشت و بربط میخواند. از همین روی امیر نصر سامانی او را در دربار خود پذیرفته بود. داستانی که "نظامی عروضی" درباره امیرنصر و رودکی در "چهارمقاله" خود میآورد اگر در جزییات درست نباشد نشان دهنده نقش رودکی در نزد امیرنصر و هم چنین در نزد مردمی است که از طریق آنها این داستان به سمع نظامی رسیده است. داستان "جوی مولیان" که بسیار گفته و شنیده شده است این بوده که امیرنصر زمستان را در "بخارا" و تابستانها را در "سمرقند" به سر میبرده است. الا یک بار که به جای سمرقند به "بادغیس" میرود و این سفر چهار سال طول میکشد. همراهان امیر که از اقامت طولانی خسته شده بودند دست به دامان رودکی میشوند تا بلکه او بتواند امیر را راضی به بازگشت کند. رودکی این شعر را در وصف جوی مولیان برای امیر سرود:
بوی جوی مولیان آید همی بوی یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آمد همی[28]
چون شعر به پایان نرسید امیر پای برهنه تا فرسخها به سوی بخارا دوید.[29]