كلمات كليدي : تاريخ، صفاريان، يعقوب ليث صفاري، سيستان، طاهريان، علويان، خلافت عباسي، جندي شاپور
نویسنده : مريم السادات قدمي
پس از بیعت مردم سیستان و نظامیان در 25 محرم سال 247(ه.ق)[1] وی رسماً حکومت صفاریان را بنیان نهاد.[2] یعقوب در پی گسترش قلمرو خویش، سلسله نبردهایی را در شرق و غرب ایران آغاز نمود که تا زمان مرگ نیز ادامه داشت.
انحلال طاهریان
یعقوب که میدانست عبدالله بن محمد بن صالح به محمد بن طاهر پناهنده شده است، در طلب عبدالله بن محمد عازم نیشابور شد.[3] عبدالله که از محمد بن طاهر درخواست همکاری علیه یعقوب را داشت به علت ترس از شکست، با عدم پذیرش محمد بن طاهر روبرو شد. عبدالله به دامغان رفت و محمد بن طاهر هم همراه با وزرا و حجاب نزد یعقوب آمد و از او درخواست نشان دادن منشور خلافت عباسی را کرد. یعقوب به کسانی که به نشانه مخالفت به وی میگفتند عهد و منشور خلافت نداشته و خارجی میباشد نقشهای را به این ترتیب طراحی کرد که بزرگان، علما و فقهای نیشابور را جمع کرده و در برابر آنها دو هزار غلام مسلح آورد و شمشیری را در حالی که تکان میداد در برابر مردم گرفت. سپس یعقوب به مردمی که گمان کرده بودند، وی قصد جان آنها را دارد گفت: همین شمشیر که امیرالمومنین را در بغداد به خلافت رسانده همین شمشیر مرا هم به این جایگاه رسانده است؛ پس عهد هر دو یکی است.[4] یعقوب به عزیر بن عبدالله دستور داد که همگی آنان را بازداشت نماید و بدین ترتیب زوال حکومت طاهریان به دست یعقوب لیث صفاری رقم خورد.[5] وی هرچه از طاهریان یافت اسیر نموده به کوه اسپهبد فرستاد و خود را نصرت الهی بر نابودی اهل فسق و فساد خواند.[6]
رویارویی با علویان
هر چند پناهنده شدن عبدالله بن محمد بن صالح سگزی تنها بهانه لشکرکشی به خراسان را فراهم ساخت؛ ولی عبدالله بن محمد سگزی به همراه برادرانش به گرگان نزد حسن بن زید پناهنده شد. سپس یعقوب به دنبال برادران سگزی راهی گرگان شد.[7] قدم بعدی یعقوب، جنگ با حسن بن زید طالبی بود. یعقوب برای محمد بن طاهر نوشت که تصمیم دارد بنا به دستور خلیفه برای سرکوبی حسن بن زید که بر طبرستان غلبه کرده به آنجا برود و در سرزمین او متعرض چیزی یا کسی نخواهد شد.[8] سرانجام یعقوب که از اتحاد عبدالله بن محمد بن صالح با حسن بن زید بر ضد خود آگاه شد همراه سپاهی در تعقیب آنها راهی گرگان شد؛ ولی آن دو متواری شدند. یعقوب لیث پس از تلاشهای بسیار توانست حسن بن زید را شکست دهد. وی متواری شده، به آمل گریخت و برادران سگزی به ری نزد صلابی پناهنده شدند. یعقوب که لشکرگاه حسن را خالی دید فرمان داد سپاهیانش هر چه بتوانند برداشته و باقی را آتش بزنند.[9] سپس از مردم به زور خراج گرفت و باعث ترساندن آنان شد. همین امر باعث شد مورد پذیرش مردم قرار نگیرد، به طوری که امیر منصوب یعقوب را کشتند و خانهاش را سوزاندند.[10] از سوی دیگر آب و هوای کوهستانی طبرستان و وضعیت جوی نامساعد باعث تلفات زیاد و بازگشت آنها شد. سپس یعقوب نامه تهدیدآمیزی به امیر ری، مبنی بر تحویل دادن برادران سگزی نوشت و صلانی آنها را تحویل داد.[11] یعقوب همه را به نیشابور آورده و کشت. محمد بن طاهر را نیز به همراه 70 نفر اسیر کرد و با اموال طاهریان با خود به سیستان برد. یعقوب طی نامهای، خلیفه، معتمد، را از فتح قسمتهایی از طبرستان و شکست حسن بن زید مطلع کرد و سر عبدالرحیم خارجی را نیز ارسال نمود و اسارت محمد بن طاهر را یادآور شد. خلیفه که از قدرتیابی یعقوب بیم داشت نگرانی خود را از پیشرویهای یعقوب و اسارت خاندان طاهری بدین صورت نشان داد که در سال 261(ه.ق) به عبیدالله بن عبدالله طاهری، شرطه بغداد، دستور داد حاجیان خراسان، ری، طبرستان و گرگان را جمع کند و پیغام فرستاد که خلیفه نسبت به ورود یعقوب به خراسان و اسارت محمد بن طاهر معترض است و نیز از آنان خواست تا یعقوب را لعن کنند.[12] از سوی دیگر برای جلوگیری از پیشرفت بیشتر یعقوب ولایت ماوراء النهر را به نصر بن احمد سامانی واگذار کرد.[13]
عزیمت به مرکز خلافت عباسی
پس از دریافت پاسخ خلیفه عباسی، یعقوب در شعبان 261(ه.ق) به فارس رفت و با محمد بن واصل که علیه وی بپاخاسته بود مبارزه کرد و او را شکست داد.[14] ماجرا بدین صورت بود که محمد بن زیدویه که زمانی جانشین یعقوب بر قهستان بود و یعقوب وی را عزل کرده بود به کرمان آمده از محمد بن واصل جهت مقابله با یعقوب درخواست یاری نمود؛ اما زمانی که یعقوب بدانجا رسید به دلیل مشاهده سپاه قدرتمند یعقوب کناره گرفت؛ اما محمد بن واصل به نبرد با یعقوب پرداخت. یعقوب برای این که محمد بن واصل از تعداد سپاهش مطلع نشود دستور داد به جز غلامان، سایر افراد سپاه مخفی شوند و با نماینده محمد بن واصل از در دوستی درآمد. محمد که گمان میکرد یعقوب سپاهی به همراه ندارد به یعقوب حمله کرد؛ اما شکستی سخت خورد.[15] بار دیگر وی علیه یعقوب برخاست که به دستور یعقوب به وسیله غانم بسکری، سرهنگ خوارج، اسیر شد.[16] یعقوب، محمد بن واصل را در قلعهای محبوس کرد و خود راهی اهواز شد. عدهای نزد ابومعاذ بلال از افراد سپاه یعقوب در جندیشاپور آمدند. یعقوب که توسط جاسوس خویش از نیرنگ آنها آگاهی یافته بود، دستور کشتن همه آنها را داد.[17] پس از آن محمد بن واصل را نزد یعقوب آورده و با زور و تهدید از او خواستند در قلعه را باز کند و با گشوده شدن درب قلعه، غنایم فراوان و بسیار گرانبهایی به دست یعقوب رسید.[18]
پس از این واقعه فرستادگانی از ترکستان، هند، سند، چین، زنگ، روم، شام و یمن همراه نامهها و هدایایی نزد یعقوب آمده و اظهار اطاعت کردند. از آنجا که یعقوب نفوذ بسیاری پیدا کرذه بود، او را ملک الدنیا خواندند. احمد موفق عباسی که نفوذ بالای یعقوب را مشاهده کرد نامهای به یعقوب نوشت تا به نزد خلیفه رود و امر زمامداری به او داده شود.[19] خلیفه معتمد با ارسال پیکی نزد یعقوب، منشور ولایتهای خراسان، طبرستان، گرگان، فارس، کرمان، سند، هند و شرطه مدینه السلم را به همراه خلعت برای وی فرستاد.[20]
اقدام بعدی یعقوب حرکت به سوی مرکز خلافت عباسی یعنی بغداد بود، گرچه در ظاهر سعی مینمود، حرکت به سمت غرب را با انگیزههای دیگری جلوهگر سازد. هرچند پیام خلیفه در سال 261(ه.ق) به حاجیان خراسان و طبرستان مبنی بر اقدامات خودسرانه یعقوب را از عوامل تصمیم یعقوب به تسخیر فارس و پیشروی به سوی بغداد برشمرده میشود،[21] اما اهداف یعقوب بالاتر از اطاعت از خلیفه بود؛ چنانچه در نشان دادن خلیفه به مردم نیشابور نمایان است و نیز آمده است که ظاهراً نامههایی سری بین موفق، ولیعهد و برادر معتمد خلیفه، صورت میپذیرفته است که بیانگر توافقاتی پنهانی بین آن دو است.[22]
یعقوب در سال 262(ه.ق) عازم اهواز شد و طرح ملاقات با معتمد را مطرح کرد. اما عمرو که ظاهراً از نقشه یعقوب باخبر بود بازگشت. معتمد که از حرکت یعقوب به بغداد باخبر شده بود چند تن از سرداران ترک خود را به همراه درهم بن نصر که گفته میشود به خدمت خلیفه در آمده بود[23] را نزد یعقوب برای مذاکره فرستاد. یعقوب که از سوی خلیفه قول امارت طبرستان، خراسان، جرجان، ری، فارس و شرطگی بغداد به او داده شده و عملی نشده بود به سمت بغداد حرکت کرد. زمانی که یعقوب از عقبنشینی خلیفه و بیم او آگاه شد خواستار ملاقات خلیفه در بغداد شده و از لشکرگاه خارج شد. در این زمان معتمد، از سرداران خود، ابوالساج را نزد یعقوب به اهواز که در آن زمان در تصرف یعقوب بود فرستاد، ولی زمانی که اصرار یعقوب به رفتن به بغداد دیده شد معتمد و موفق از بغداد به قصد وی خارج شدند و در نزدیکی دیرالعاقول (منطقهای بین مداین و کسری و نعمانیه[24]) با یعقوب مبارزه کردند که در این جنگ یعقوب شکست خورد و محمد بن طاهر که بنابر یک نقل در اسارت یعقوب بود، رها شد.[25]
عواملی چند در شکست یعقوب دخیل بودند که میتوان بدین موارد اشاره نمود: این که یعقوب گمان مینمود بدون جنگ به صورت مسالمتآمیز و گفتگوهای دوجانبه مسأله حل خواهد شد ولی چنین نشد. ضمن این که به نظر میرسد مطابق توافقات دوجانبه، قصد یعقوب خلع معتمد و نشاندن موفق به جای او بوده است،[26] اما موفق به دلیل مخالفت صریح بزرگان بغداد با یعقوب و اصرار به جنگ و در نتیجه عدم دستیابی به اهداف مورد نظر، از تصمیم خود منصرف شد.[27] در برخی منابع آمده است که علت توافق موفق با یعقوب به صورت ظاهری و تنها جهت عدم اتحاد وی با زنگیان که بر بخش مهمی از عراق و خوزستان دست یافته بودند، انجام شد.[28] نامساعد شدن شرایط طبیعی برای وی و سپاهیانش، طی باز کردن آب دجله به روی سپاهیان و آتش انداختن در بین سپاهیان یعقوب عوامل دیگری بود که باعث متفرق شدن شتران شد. هم چنین در سپاه یعقوب گروههای مختلف با عقاید گوناگونی حضور داشتند که حاضر به نبرد با خلیفه نبودند.[29]
سرانجام یعقوب
نقل شده که خلیفه بعد از شکست یعقوب باز هم از او واهمه داشت، زیرا رسولی با فرمان حکومت فارسی نزد او فرستاد و گویا یعقوب برای بار دوم در سال 265(ه.ق) قصد بغداد کرد و خلیفه خواست با دادن حکومت فارس به او، یعقوب را منصرف سازد. یعقوب که گرفتار بیماری بود به خلیفه پیغام داد که در صورت رهایی از بیماری مجدداً به جنگ با خلیفه اقدام خواهد کرد. در غیر این صورت خلیفه یا از دست او راحت خواهد شد و یا این که وی در صورت شکست به زندگی ساده خود بازخواهد گشت. اما عمر یعقوب دوام نیاورده، پس از هفده سال و اندی حکومت که اکثر آن به کشورگشایی گذشت، بر اثر مرض قولنج در سال 265(ه.ق) درگذشت[30] هر چند یعقوب به مرض قولنج دچار بود، اما از آنجا که مرگ یعقوب فردای روز بازگشت خلیفه رخ داد باعث شده است که برخی آن را نقشهای از سوی خلیفه بدانند. سرانجام یعقوب در همان شهر جندیشاپور به خاک سپرده شد و بر روی سنگ گور وی همراه با دو بیت شعر نوشته شد که این گور یعقوب مسکین است.[31]
وصف یعقوب
یعقوب که شرایط زمانه و همت بلند وی در دستیابی به قدرت، زمینه به حکومت رسیدن او را فراهم ساخت.[32] دارای ویژگیهای خاصی بود که به ویژه در زمان حکمرانیش متبلور شد. وی در زندگی همسری اختیار نکرد.[33] مردی شجاع، مقتدر، زیرک و استوار در هدف خود بود و برای رسیدن به خواستههایش اصرار میورزید. از این رو حسن بن زید لقب سندان را به او داد.[34] وی فردی با تدبیر و دارای سیره نیکو و عدالت بود. یعقوب هر روز در سرای خود مینشست و مردم بیواسطه برای رفع نیازهای خود نزد وی میآمدند. در شبانه روز صد و هفتاد رکعت نماز میخواند و هر روز هزار دینار و یا بیشتر صدقه میداد. مأمورینی را برای آگاهی از اوضاع و رسیدگی به حال مردم به استخدام گرفته بود و در سرزمین خود از هر کس که وسعش کمتر از پانصد درهم بود خراج نمیگرفت و به او صدقه نیز میداد.[35]
یعقوب در به دست آوردن اطلاعات و نگاهبانی در سفرهای خود بیشتر شخصاً اقدام مینمود.[36] اسرار خود را بر کسی فاش نمیکرد. با کسی مشورت نمیکرد و در آخر میگفت توکل بر خدا تا چه خواهد.[37] برای حفظ امنیت و آرامش در جامعه و برقراری عدالت به کارکنان لشکری و کشوری مواجبی پرداخت میکرد تا طمع در مال دیگران نداشته باشند.[38] وی با اهل ذکر که به او کاری نداشتند نبرد نمیکرد.[39] پیش از جنگ حجت را بر سپاه مقابل تمام میکرد و خدا را گواه میگرفت. و در سرزمینهای کفر پیش از نبرد، اسلام را بر آنان عرضه میکرد و در صورت اسلام آوردن هر فرد به مال و فرزند او کاری نداشت و به او هدایا میداد.[40] علت پیروزیهایش را نبرد با اهل فسق و فساد و برقراری عدالت میدانست.[41] به کسانی که به ولینعمت خود وفادار بودند، احترام میگذاشت.[42] هر چند گاهی نیز رفتارهای خشونتباری نیز از وی، هم چون آن چه که در طبرستان انجام داد نیز گزارش شده است.[43]
مشی وی حتی در اوج قدرت و در جنگها سادهزیستی بود و میگفت اعمال و رفتار سالار قوم سرمشق یاران اوست.[44] سرگرمی یعقوب در ساعات فراغت، تماشای زورآزمایی غلامانی بود که به همین منظور تربیت شده بودند.[45] هم چنین توجه ویژه وی باعث بکارگیری زبان فارسی در دستگاه اولین حکومت مستقل ایرانی،[46] که خلافت عباسی را فاقد مشروعیت میدانست شد.[47]