حضرت امام محمد بن علي بن موسي الرضا (ع) نهمين پيشواي شيعيان امامي مذهب كه از برگزيدگان خدا ميباشد، در سال 195 هـ[1] در مدينه چشم به جهان گشود. آن حضرت در سال 220 هـ در سن 25 سالگي و پس از 17 سال امامت و پيشوايي شيعيان به شهادت رسيد و در بغداد در قبرستان قريش در کنار قبر جدش موسي بن جعفر (ع) دفن شد. مادر ايشان كنيزی بنام "سبيكه نوبيه" بود. بنا به نقلي از خويشاوندان ماريه قبطيه مادر ابراهيم پسر نبي اكرم (ص) بوده است.[2]
مشهورترين لقب حضرت «جواد» است و القاب ديگري همچون زكي، مرتضي، قانع، منتجب و... داشتهاند.
كنيه ايشان ابوجعفر است كه معمولاً در روايات تاريخي ابوجعفر ثاني ذكر ميشود تا با ابوجعفر اول، يعني امام باقر (ع) اشتباه نشود.
تبعید به بغداد
مأمون حضرت جواد (ع) را بعد از شهادت پدر بزرگوارش امام رضا (ع) به بغداد طلبيد و دختر خود ام الفضل را به تزويج حضرت درآورد. چرا كه از طرفي امام را در كنترل خود داشت و از طرفي آمد و شد شيعيان را با حضرت زير نظر ميگرفت. حضرت جواد (ع) پس از اينكه به بغداد تشریف برد، از سوء معاشرت مأمون در اذيت و آزار بود. از وي خواست كه به حج بيت الله الحرام برود. وقتي حضرت به مدينه رسيدند در آنجا توقف كردند تا آنكه مأمون در سال 218 هـ در هفدهم رجب مرد و برادرش معتصم به قدرت رسيد. چون معتصم از فضائل و كمالات حضرت امام جواد (ع) مطلع شد، به واسطه حسد و ترس از اينكه حضرت در رشد تشيع در حرمين (مكه و مدينه) به مقصود برسند، در صدد برآمد كه چارهاي بينديشد. پس آن حضرت را به بغداد فرا خواند. حضرت امام جواد (ع) چون قصد رفتن به بغداد نمودند، حضرت امام علي النقي (امام هادي ع) را جانشين خود در مدينه كردند و در حضور اكابر شيعه و ثقات اصحاب خود نصّ صريح بر امامت آنحضرت نمودند و كتب علوم الهي و اسلحه و آثار حضرت رسول اكرم (ص) و ساير پيامبران را به فرزند خود امام هادي (ع) دادند و دل به شهادت داده و با فرزند گرامي خود وداع كردند و روانه بغداد شدند. در روز 28 محرم سال 220 هـ وارد بغداد شدند و معتصم در اواخر همين سال آنحضرت را به زهر كين شهيد كرد.[3]
كيفيت شهادت
كيفيت شهادت حضرت امام جواد (ع) در منابع تاريخي متفاوت است؛ ولي قول مشهور آن است كه ام الفضل همسر حضرت به تحريك عمويش معتصم آن حضرت را مسموم كرد. زيرا كه ام الفضل در زندگي مشترك خود با امام جواد (ع) از دو جهت ناكام مانده بود:
نخست آنكه از آن حضرت داراي فرزندي نشد.
دوم آنكه امام نيز چندان توجهي به وي نداشت.
فرزندانش عموماً از ام ولدهاي آن حضرت متولد شدند. حتي ام الفضل يك بار نامهاي نگاشت و از امام نزد مأمون شكايت كرد و از اينكه امام چند كنيز دارد، گله نمود. ولي مأمون در جواب او نوشت: ما تو را به عقد ابوجعفر در نياورديم كه حلالي را بر او حرام كنيم. ديگر از اين شكايتها نكن.[4]
در كتاب عيون المعجزات آمده است كه: چون حضرت جواد (ع) وارد بغداد شد و معتصم ناكامي و انحراف ام الفضل را از آنحضرت ديد، او را طلبيد و وي را بر قتل حضرت ترغيب كرد و زهري براي او فرستاد كه در طعام آنحضرت بريزد. ام الفضل انگور رازقي را زهرآلود كرده به نزد آن امام مظلوم آورد و چون حضرت از آن تناول نمود، اثر زهر در بدن مبارك حضرت ظاهر شد. ام الفضل از كرده خويش پشيمان شد و به گريه و زاري پرداخت حضرت فرمودند:
«حالا كه مرا كشتي گريه و زاري ميكني؟ بخدا سوگند كه به بلايي مبتلا خواهي شد كه درمان نداشته باشد »
بعدها بيماري در وي ايجاد شد و هر چه اطباء معالجه كردند، فايده نداشت تا آنكه از حرم معتصم بيرون آمد و آنچه داشت از مال دنيا صرف مداواي آن بيماري كرد و چنان گرفتار شد كه دست نياز به سوي مردم دراز ميكرد و با بدترين حال مرد.[5]
مسعودي در اثبات الوصيه قريب به همين جريان را نقل كرده الا آنكه گفته معتصم و جعفربن مأمون هر دو امّ الفضل را واداشتند بر كشتن آن حضرت و جعفربن مأمون به سزاي اين كار در حال مستي در چاه افتاد و او را مرده از چاه بيرون آوردند.[6]
علامه مجلسي در جلاء العيون نقل كرده كه چون مردم با معتصم بيعت كردند، در صدد تفقد از احوال حضرت امام جواد (ع) برآمد. پس به "عبدالملك زيّات" والي مدينه نامه نوشت كه آنحضرت را با ام الفضل روانه بغداد كند. چون حضرت وارد بغداد شد به ظاهر به احترام حضرت پرداخت و تحفهها براي آنحضرت و امّ الفضل فرستاد. پس شربت پرتقالي بوسيله غلام خود به نام (اشناس) براي امام فرستاد و اشناس به او گفت: پيش از شما اميرالمؤمنين به احمد بن ابي داود و سعيد بن خضيب و گروهي از بزرگان از اين شربت نوشانيده و امر كرده شما هم آن را با آب يخ بنوشيد. اين را گفت و يخ آماده كرد. امام فرمود:
«در شب آن را مينوشم»
اشناس گفت: بايد خنك نوشيده شود و الآن يخ آن آب ميشود و اصرار كرد و امام با علم به عمل آنان آن را نوشيد.[7]
در تفسير عياشي آمده است كه: زرقان دوست ابن ابي داوود[8] گفت: يك روز ابن ابي داوود از پيش معتصم برگشت، ولي خيلي افسرده و غمگين بود گفتم چه شده؟ گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم. پرسيدم براي چه؟ گفت: به واسطه كاري كه از اين سياه چهره پسر علي بن موسي الرضا (حضرت امام جواد ع) در حضور اميرالمؤمنين انجام شد. گفتم جريان چه بود؟ گفت: يك سارق را آوردند كه اقرار به دزدي خود كرده بود، از خليفه درخواست داشت كه او را به وسيله اجراي حدّ پاك نمايد. به همين جهت فقها را در مجلس خود جمع كرده بود و محمد بن علي (امام جواد ع) نيز بود. از ما پرسيد چه قسمت از دست دزد بايد قطع شود؟ من گفتم: از مچ! گفت: به چه دليل، گفتم: زيرا دست اطلاق برانگشتان و كف دست ميشود تا مچ، خداوند در آيه تيمم نيز ميفرمايد:
«فَامْسَحوا بِوُجُوهِكُم وَ اَيْديكُم»
حرف مرا گروهي از دانشمندان قبول كردند. يك دسته ديگر گفتند: بايد تا آرنج قطع شود، پرسيد به چه دليل؟ گفتند: زيرا خداوند در آيه ميفرمايد:
«وَايْديكُم الي المرافق»
در مورد وضو ميگويد دستهاي خود را بشوئيد تا آرنج، پس معلوم ميشود، دست شامل آرنج نيز ميشود. در اين موقع رو به جانب محمدبن علي (ع) كرد و گفت: شما چه ميگوئيد؟ فرمود:
«اينها نظر خود را در مورد دست دزد گفتند»
گفت: شما را بخدا سوگند شما نيز نظرخود را بفرمائيد، فرمود:
«اكنون كه قسم دادي، ميگويم كه اينها بر خلاف دستور پيامبر اكرم (ص) ميگويند. زيرا دست دزد بايد از آخر انگشتان قطع شود و كف دست باقي بماند»
گفت: به چه دليل؟ فرمود:
«به دليل فرمايش رسول اكرم (ص) كه فرموده است: سجده بر هفت موضع انجام ميشود؛ صورت و دو دست و دو زانو و دو پا، اگر دستش را از مچ يا آرنج قطع كنند، ديگر دستي نخواهد ماند تا سجده نمايد. خداوند در اين آيه ميفرمايد: «اَنّ المساجدَ اللهِ اَحَداً» سجدگاهها مخصوص خدا است. منظورش همين هفت موضع است كه با آن سجده ميكنند «فلا تدعُوا مع اللهِ اَحَداً» آنچه اختصاص به خدا داشته باشد، قطع نميشود»
معتصم حرف او را پسنديد و دستور داد دست دزد را از انتهاي انگشتان قطع كنند.
ابن ابي داوود گفت: براي من قيامتي به پا شد. آرزو داشتم كه زنده نباشم. زرقان می گوید: بعدها ابن ابي داوود به من گفت: پس از سه روز پيش معتصم رفتم و گفتم، خيرخواهي براي اميرالمؤمنين بر من واجب است. من ميخواهم در موردي با شما صحبت كنم كه ميدانم به واسطه اين حرف اهل جهنم خواهم شد. پرسيد منظورت چيست؟ گفتم: وقتي اميرالمؤمنين تمام دانشمندان مملكت و فقيهان را در مجلس خود احضار ميكنند براي حكمي از احكام دين و از آنها ميپرسد، ايشان نيز نظر خود را ميدهند....بعد شما سخن تمام دانشمندان را رها ميكني و گفتار مردي را ميپذيريد كه گروهي از مسلمانان مدعي امامت براي او هستند و ميگويند او شايسته مقام خلافت است نه معتصم! در آن موقع متوجه شدم رنگ چهره معتصم تغيير كرد و فهميد چه كرده است. گفت: خدا به تو پاداش اين خيرخواهي را بدهد. روز چهارم فلان نويسنده را دستور داد كه محمد بن علي (حضرت جواد ع) را به منزل خود دعوت كند. ولي حضرت نپذيرفت و فرمود:
«ميدانيد كه من به مجالس شما نميآيم»
گفت: من شما را براي صرف غذا دعوت ميكنم. آرزو دارم قدم بر روي فرش ما بگذاريد و منزل ما را متبرّك نمائيد. فلان كس از وزيران خليفه نيز آرزوي ملاقات شما را دارد. حضرت به منزل او رفت پس از ميل كردن مقداري غذا احساس سمّ نمود. مركب سواري خود را خواست كه برود. صاحب منزل تقاضا كرد كه بيشتر تشريف داشته باشيد. حضرت فرمود:
«رفتن من براي تو بهتر است»
آن روز تا شب پيوسته حالش خراب بود و به خود ميپيچيد تا اينكه از دنيا رفت.[9]
علامه جعفر مرتضي عاملي ميگويد:[10]شايد معتصم در يك روز سه بار به مسموم ساختن امام (ع) اقدام كرده تا مطمئن شود به هدف خود ميرسد. چنانكه در روايت "اشناس" نيامده بود كه امام (ع) با نوشيدن آن شربت به شهادت رشيد.
پس جنازه آن جناب را بعد از غسل و كفن آوردند و در مقابر قريش در پشت سر جدّش امام موسي بن جعفر (ع) دفن نمودند. و بحسب ظاهر واثق بالله بر آنحضرت نماز خواند و لكن در واقع حضرت امام علي النقي (امام هادي ع) از مدينه با طيّ الارض آمد و متصدي غسل و كفن و نماز و دفن پدر بزرگوارش شد.[11]
تاريخ شهادت
در تاريخ شهادت حضرت امام جواد (ع) اختلاف است. در كشف الغمّه از محمد بن طلحه نقل شده است كه حضرت در ذيحجه سال 220 هـ در زمان خلافت معتصم به شهادت رسيدهاند. ابن خشاب از محمدبن سنان نقل ميكند كه حضرت در روز سه شنبه، ششم ذيحجه سال 220 از دنيا رفتند.[12]
در اعلام الوري آمده است كه حضرت در روز آخر ذي قعده سال 220 از دنيا رفتهاند. شهيد نيز در دروس قائل به قول طبرسي در اعلام الوري شده است. در عيون المعجزات نيز آمده است كه حضرت در روز سه شنبه، پنجم ذيحجه از دنيا رفت.[13]
مرحوم شيخ عباس قمي در منتهي الآمال خود ميگويد: اشهر آنست كه حضرت در آخر ماه ذيقعده سال 220 هـ شهيد شد و اين بعد از دو سال و نيم از فوت مأمون بود، چنانچه خود آنحضرت ميفرمود:
«اَلْفَرَجُ بعد المأمونِ بِثَلثينَ شهراً»[14]