كلمات كليدي : فردوسي، حكيم طوس،باژ، شاهنامه، رودابه، سلطان محمود.
نویسنده: حجت الله فضلی
حکیم ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرفشاه ملقب به فردوسی در سال 329 در قریه باژ از توابع بلوک طابران شهرستان توس دیده به جهان گشود. او فرزند خواجه ابومنصور محمد بن اسحاق شرفشاه طابرانی از بازماندگان دهقانان بزرگ خراسان است. مادرش نیز دختر یکی از اسپهبدان مازندران ایران بنام گردویه زهرا بوده است.
ابو منصور شرفشاه پدر فردوسی که از زن اولش، ایراندخت، 3دختر داشت تنها یکبار دارای فرزند پسری شده بود که آن پسر بیش از سه ماه زندگی نکرده بود و وفات یافته بود. بعدها او با دختری بهنام با نام ایرانی گردویه، (زهرا) ازدواج میکند. این دختر وابسته به خاندانی اصیل از مازندران بوده که پدرش منصب اسپهبد منطقهای از مازندران بوده است. اولین حاصل این ازدواج، فردوسی بزرگ است.
علت ازدواج دوم شرفشاه را اینگونه بیان کردهاند که او در خواب دید که پسری از خانه او به سوی آسمان رفت و ... و به چهار جانب شرق، غرب، شمال و جنوب ندایی سر داد که در آسمان انعکاس یافت و وقتی به پیش معبّری در توس بنام نجیب الدین معبر میرود تا خوابش را برایش تعبیر کند.
او اینگونه تعبیر میکند که او صاحب پسری می شود که در تاریخ ماندگار میشود و هنگامی پدر فردوسی میگوید زن من 35 سال سن دارد و دیگر راضی به باردار شدن نیست به او میگوید زن دیگری اختیار کن.
چندین سال بعد دوباره این رویاء تکرار میشود و با موافقت زن اول، زنی را از مازندران اختیار میکند که فرزند اول آنان فردوسی میشود، که نام او را همانطور که در خواب او را صدا زده است حسن میگذارند.
حسن پلههای کمال و تحصیل را در کنار پدر و همچنین در مکتب خانه های باژ و طوس طی میکند تا اینکه برای ادامه تحصیل به مدرسه ای در طوس میرود که در این مدرسه با شخصی بنام محمد بن حسن یا همان شاعری که بعدها "دقیقی" نام میگیرد، هم حجره میشود و تقریبا تا چهل سال بعد با هم بودهاند.
حسن در طی اتفاقی که با دقیقی به یکی از روستاهای طوس بهنام کشمهین سفر میکند، عاشق دختری بنام "رودابه" میشود. اما برای ازدواج با این دختر فرصتی به دست نمیآید؛ چون به عنوان جنگجو عازم مناطق مرزی برای جهاد با ترکان مهاجم به مرزهای اسلامی میشود. بعد از پنج سال که از جنگ بازگشت به خواستگاری رودابه رفت و زندگی مشترک خود را آغاز نمود.
پس از آن، فردوسی به درخواست سپهسالار "ابومنصور محمدبن عبدالرزاق" برای به شعر درآوردن شاهنامه ابو منصوری به همراه دقیقی پاسخ مثبت میدهد. و سپهسالار نیز برای این کار آنها، مقرری از یکی از املاک خود قرار میدهد.
ولی، دیری نپایید که امارت ابو منصور به سر آمد، ابو منصور مورد خشم امیر سامانی واقع شد و مقرری فردوسی و دقیقی بریده شد. فردوسی پس از آن خانه نشین شد و از سیاست و جامعه کناره گیری نمود و در کتابخانه پدری به بست نشست و تنها دغدغه او به شعر درآوردن شاهنامه منصوری شد. او در این راه، سختی زیادی را متحمل شد. تمام کتابهای به زبان فارسی دری و پهلوی و عزبی را می خواند و با یکدیگر مقایسه مینمود و آنگاه آن را به صورت شعر در میآورد. وی در راه تدوین شاهنامه تقریبا تمام املاک پدری را از دست داد.
او مردی فرهنگ دوست بود که به تاریخ ایران زمین اهمیت وافری نشان میداد و دارای کتابخانهای خانوادگی بوده که کتابهای آن نزدیک به پانصدسال قدمت داشت و فردوسی در حفظ و تکمیل کتابخانه خانوادگی تلاش گستردهای نمود و چون علاقه زیادی به کتاب داشته است بیشتر داراییاش را که از درآمد املاک قریه باژ به دست میآورد، خرج آن نمود.*
او همچنین مدتی نیز به عنوان کتابدار در شهرهای طوس، نیشابور و بخارا به حاکمان سامانی خدمت میکرد. نقل شده او برای نوح سامانی نیز کتابخوانی نموده است. نقل شده که او به داعیان فاطمی که در سراسر خراسان پراکنده شده بودند پیوست و به جرگه مستجیبان فاطمی درآمده بوده است به همین لحاظ او را شیعی و از شیعیان اسماعیلی می پندارند.
تا اینکه شخصی بنام حسین بن قتیبه که عامل خراج و شخص دیگری بنامه علی دیلمی، در ادامه کار تدوین شاهنامه به او کمک نموده و پس از آن او را به دربار سلطان محمود غزنوی معرفی نمودند. فردوسی که ابتدا موافقت نمیکرد که به دربار شاهی برود بالاخره به همراه کسانی که او را معرفی کردند به سوی عزنین رهسپار شد.
شاعرانی که در دربار سلطان محمود بودند از به وجود آمدن رقیبی برا ی خود سخت هراسان شدند و با کمک عدهای از درباریان از جمله خواجه حسن احمد حسن میمند، چندین هفته ملاقات او را با سلطان به تعویق انداختند ولی سرانجام سلطان محمود شاعر پیرمرد را به حضور پذیرفت و هنگامی که مدیحه خود را از زبان فردوسی شنید مدهوش شعر او شد. سلطان محمود شیفه فردوسی شد و او را در کاخی از کاخهایش جای داد و قرار شد که او دوباره شاهنامه را بازخوانی و ایرادگیری کند. شاه برای نسخه برداری از شاهنامه و امور صحافی و تجلید که درآن زمان؛ کار پر هزینهای بود به فردوسی قول مساعد داد.
درست بعد از هفت سال که تمام مجلدات شاهنامه حاضر گردید نمامی و سخن چینی بدخواهان فردوسی در شاه اثر نمود و خواستار محاکمه او به تهمت شیعی گری و قرمطی گری شدند.
محاکمه برگزار شد و تصمیم محمود بر آن شد که فردوسی از عزنین به طوس رود. [1] شاه در پرداخت آنچه به فردوسی وعده داده خساست به خرج داد و فقطه سه هزار سکه نقره به او داده شد. که فردوسی آن را بعد از استحمام، به حمامی و مامور دولتی که سکه را آورده بود و به یک فقاع فروش عرضه داشت و اشعاری در هجو محمود نوشت که هنگامی که بر محمود خوانده شد عصبانی شده دستور قتل فردوسی را صادر کرد.
فردوسی می دانست چه جسارتی از خود بروز داده و با اینکه قریب به هشتاد سال سن داشت فرار بزرگی را آغاز نمود به اقصی نقاط ایران از جمله همدان، کرمانشاه و کرمان و مازندران رفت. تا اینکه به قلعه اربابی سپهبد شهریار بن رستم بن شروین آل باوند در مازندران پناه جست و شهریار از سلطان محمود برای او بخشش گرفت. فردوسی به زادگاه خود بازگشت اما دیگر از عواید املاک و.. خبری نبود. فرزندش ابوالقاسم در سن 38 سالگی در همان زمانی که او در غزنین بود از دنیا رفته بود و کتابخانه اجدادی او نیز مورد حمله فرستادههای سلطان محمود واقع شده بود و به جرم قرمطی گری فردوسی؛ و اینکه کتابهای او درباره قرمطیگری و مانوی گری است به آتش کشیده شده بود.
گفته شده که سلطان محمود از اقدام خود در رنجش فردوسی پشیمان شده و برای دلجویی از فردوسی مقداری سکه برای او فرستاد اما هنگامی که فرستاده محمود سکه ها را آورد درست همان زمانی بود که فردوسی را تشیع جنازه می کردند و دخترش نیز از گرفتن سکه ها امتناع کرد.
آورده اند که هنگامی که فردوسی را می خواستند در قبرستان مسلمانان دفن کنند شخصی بنام ابوالقاسم علی بن عبدالله گرگانی از دفن او به جرم شیعه بودن ممانعت به عمل آورد [2]و فردوسی را در باغی که متعلق به او بود دفن کردند.