دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

مباهله

No image
مباهله

مباهله، حقانيت عصمت نبوت و امامت

علي معروفي

خبرگزاری فارس: در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه ‌مسیحى نشین حجاز بود که به عللى از بت پرستى دست کشیده، به‌ آئین مسیح گرویده بودند. رسول اکرم (ص) به موازات مکاتبه با سران ‌دولتهای جهان و مراکز مذهبى، به منظور دعوت نجرانیان به اسلام نیز، نامه اى به اسقف آن شهر نوشت.

داستان مباهله بزرگترین سند فضیلت‌براى اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاکى است که همراهان پیامبر در چه پایه‌اى‌از فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این که‌حسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را یگانه‌زن منتسب به خاندان خویش مى‌خواند، از شخص على(ع)به عنوان‌ "انفسنا " تعبیر مى‌کند و آن شخصیت عظیم جهان انسانى را به‌منزله جان پیامبر مى‌داند، فضیلتى بالاتر از این که یک شخص ازنظر معنویت و فضیلت‌به پایه‌اى برسد که خداوند بزرگ او را به‌منزله جان و روح پیامبر بخواند.

مباهله در لغت

"مباهله " در اصل از ماده "بهل " (بر وزن اهل) بوده و به رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزى گفته مى شود[ر. ک: فرهنگ جامع عربى، فارسى، ماده "بهل "; فرهنگ دانشگاهى، ترجمه المنجد الابجدى، ماده ى "بهل ".].

مباهله در اصطلاح

مباهله در اصطلاح قرآن و روایات و غیر آن ها، به معناى ملاعنه (لعن و نفرین کردن دو طرف به یکدیگر) است; این گونه که هرگاه دو گروه یا دو نفر درباره ى مساله اى مهم، مانند مسائل مهم مذهبى با هم گفتگو کرده و به نتیجه اى نرسند، در یک جا جمع مى شوند و به عنوان "آخرین حربه "، به درگاه خداوند تضرع مى کنند و از او مى خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات کند.

در روز مباهله بنا بود مسلمانان و مسیحیان نجران در مورد یکدیگر نفرین کنند، تا خدا هر آنکس را که دروغگوست عذاب نماید. از یی طریق روایت شده‌است و شیعه و سنی متفقند که پیامبر علی، فاطمه حسن و حسین را با خود به میعادگاه برد و مسیحیان نیز وقتی دیدند وی به قدری مطمئن است که تنها نزدیکترین خویشانش را با خود آورده، بیمناک شدند و پذیرفتند که جزیه بپردازند. علامه طباطبایی می‌گوید:

"رسول خدا (ص) در مقام امتثال این فرمان از "انفسنا " به غیر از علی علیه السلام و از "نسائنا " بجز فاطمه سلام اللّه علیها و از "ابنائنا " بجز حسنین (ع) را نیاورد، معلوم می‌شود برای کلمه اول بجز علی (ع) و برای کلمه دوم بجز فاطمه سلام اللّه علیها و از سوم بجز حسنین (ع) مصداق نیافت و کانه منظور از ابناء و نساء و انفس همان اهل بیت رسول خدا (ص) بوده ، همچنانکه در بعضی روایات به این معنا تصریح شده ، بعد از آنکه رسول خدا (ص) نامبردگان را با خود آورد عرضه داشت : "بار الها اینانند اهل بیت من "، چون این عبارت می‌فهماند پروردگارا من بجز اینان کسی را نیافتم تا برای مباهله دعوت کنم . "

آیه‌ی سوره آل عمران: "فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنفُسنَا وَ أَنفُسکُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلى الْکذِبِینَ "

به آنها (مسیحیان نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت می‌کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می‌نماییم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می‌کنیم شما نیز از نفوس خود را، آنگاه مباهله می‌کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می‌دهیم. " طباطبایی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان

آیه مباهله در قرآن کریم:

… به آنها (نصارای نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت می کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می نماییم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می کنیم شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم. " آیه 61 آل عمران "

در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه ‌مسیحى نشین حجاز بود که به عللى از بت پرستى دست کشیده، به‌ آئین مسیح گرویده بودند. رسول اکرم (ص) به موازات مکاتبه با سران ‌دولتهای جهان و مراکز مذهبى، به منظور دعوت نجرانیان به اسلام نیز، نامه اى به اسقف آن شهر نوشت. نمایندگان پیامبر وارد نجران شده و نامه پیامبر (ص) را به اسقف نجران دادند، که مضمون آن چنین است:

"به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب; از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران. خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش مى‌کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت ‌مى‌نمایم. شما را دعوت مى‌کنم که از ولایت ‌بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید; و اگر دعوت مرا نپذیرفتید، باید به حکومت اسلامى مالیات و جزیه بپردازید در غیر این صورت، به‌ شما اعلام خطر خواهم کرد. "

اسقف پس از قرائت نامه براى تصمیم ‌گیرى؛ شورایى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیل داد. یکى از افراد طرف مشورت ‌ "شرجیل‌ " بود که به عقل و درایت و کاردانى معروفیت داشت. وى‌ گفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبى خود شنیده ‌ایم که روزى منصب ‌نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبر موعود باشد. بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهى به‌ عنوان هیئت نمایندگى نجران به مدینه برود تا از نزدیک با محمد (ص) تماس گرفته و دلایل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد. بدین ترتیب، هیئتى مرکب از شصت نفر بسوى مدینه رهسپار شدند که در رأس آنها "ابوحارثه بن علقمه " حاکم نجران و دو پیشوای مذهبی دیگر به نامهای، عبدالمسیح و ایهم قرار داشت.

نجرانیان در حالی که لباس های فاخر بر تن داشتند وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیغمبر اسلام (ص) آمدند. پیامبر با مشاهده هیئت آنان از ایشان روی برگرداند. چند روز به همین منوال گذشت تا آنکه نجرانیان متوجه شدند با سر و وضعی که آنان دارند امکان گفتگو با رسول خدا وجود ندارد، لذا با لباسی ساده خدمت پیامبر رسیدند. طی جلساتی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و علیرغم دلائل قوی و محکمی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم ارائه می فرمود، آنها همچنان به حقانیت آئین و اعتقادات خود پافشاری می کردند. این امر سبب شد تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم بر اساس حکم پروردگار متعال، آنان را به مباهله دعوت نماید، که طرفین در پیشگاه خداوند لب به نفرین بگشایند و هر کدام که بر حق نیستند و دروغ مى گویند، به عذاب الهى گرفتار شوند. نصاری پذیرفتند و اجرای آن را به روز بعد موکول کردند.

بامداد روز بعد، اجتماعى عظیم از مردم مدینه در بیرون شهر دیده مى شد و گروهى بى شمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند. در آن حال مشاهده کردند که پیغمبر اکرم (ص) در حالی که کودکی را در آغوش داشته و دست کودک دیگری را در دست دارد بهمراه بانو و مردی که پشت سر ایشان حرکت می کردند، از راه رسیدند و محلى را براى مباهله در نظر گرفتند.

مسیحیان که از دور ناظر ورود رسول اکرم (ص) بودند، بر خلاف انتظار خود دیدند که آن حضرت با جمعیت و ازدحام نیامده و فقط یک مرد و یک زن و دو پسر با خود آورده است .

پرسیدند که همراهان پیغمبر با او چه نسبتى دارند؟ گفته شد: که اینان محبوب ترین مردم نزد رسول اکرم هستند. یکى فاطمه دختر او و دیگرى على داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسین مى باشند. اسقف اعظم نصرانی که متحیر شده بود، خطاب به جمعیت نصاری گفت: بنگرید که محمد چگونه با اطمینان تمام و ایمان راسخ به میدان آمده و بهترین عزیزان خود را برای اجرای مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او را در این امر تردید و یا خوفی داشت، هرگز عزیزان خود را انتخاب نمی کرد. مردم، من در چهره آنان معنویت و روحانیتی می یابم که اگر از خدا درخواست کنند، کوه ها را از جای خود حرکت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشید که عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت. به دنبال آن، پیامى به رسول اکرم (ص) فرستادند که از مباهله درگذر و تو خودت در میان ما حکم باش و کار را با مصالحه خاتمه بده.

رسول اکرم (ص) با پیشنهاد آنها موافقت کرد و صلح نامه اى به خط امیرالمومنین على (ع) و تعیین جزیه سبک و آسانى که سالیانه بپردازند، تنظیم گردید و کار خاتمه یافت .

عائشه مى‌گوید: روز مباهله پیامبر اسلام چهارتن همراهان خود رازیر چادر مشکى رنگى، وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود: (انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)زمخشرى‌پس از بیان نکات آیه مباهله در پایان بحث مى‌نویسد: سرگذشت‌مباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء است‌و سندى زنده بر حقانیت آئین اسلام مى‌باشد.

داستان مباهله بزرگترین سند فضیلت‌براى اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاکى است که همراهان پیامبر در چه پایه‌اى‌از فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این که‌حسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را یگانه‌زن منتسب به خاندان خویش مى‌خواند، از شخص على(ع)به عنوان‌ "انفسنا " تعبیر مى‌کند و آن شخصیت عظیم جهان انسانى را به‌منزله جان پیامبر مى‌داند، فضیلتى بالاتر از این که یک شخص ازنظر معنویت و فضیلت‌به پایه‌اى برسد که خداوند بزرگ او را به‌منزله جان و روح پیامبر بخواند.

آیا این آیه گواه برترى امیرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نیست؟

از روایاتى که از پیشوایان مذهبى ما وارد شده است، استفاده مى‌شود که موضوع مباهله اختصاص به پیامبر نداشته و هر فردمسلمانى در مسائل مذهبى مى‌تواند با مخالفان خود به مباهله‌برخیزد و شیوه مباهله و دعاى آن در کتابهاى حدیث وارد شده براى‌اطلاع بیشتر به کتاب "نورالثقلین‌ " مراجعه بفرمائید.

در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره)چنین مى‌خوانیم:

"مباهله یکى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ایمانى به‌پیروى از نخستین پیشواى اسلام، مى‌تواند در راه اثبات حقیقتى ازحقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهان‌درخواست کند که طرف مخالف، را کیفر بدهد و محکوم سازد .

در اینجا تذکر چند نکته‌ لازم است:

گذشته بر این که تمام مفسران و دانشمندان شیعه، موضوع مباهله‌را در کتابهاى خود آورده‌اند از میان علماء و دانشمندان اهل‌تسنن شصت نفر در کتابهاى خود پیرامون این سرگذشت‌سخنانى‌گفته‌اند و نکاتى یادآور شده‌اند که برخى را یادآور مى‌شویم:

1 - مسلم بن حجاج در صحیح خود که دومین صحیح از صحاح ششگانه‌است، مى‌نویسد:

"معاویه به سعد وقاص گفت: چرا على(ع)را سب نمى‌کنى؟ جواب‌داد: به خاطر سه خصلتى که على(ع)داشت و من آرزو مى‌کنم که یکى‌از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى مى‌گوید: هنگامى که آیه‌مباهله نازل گردید پیامبر على(ع)و فاطمه و حسنین علیهم السلام‌را خواست وقتى همگى جمع شدند، پیامبر گفت: "اللهم هولاءاهلى‌ " آنان اهل بیت من هستند .

2 - حاکم نیشابورى در مستدرک خود مى‌گوید:

"اخبار متواتر از ابن عباس و غیره رسیده است که پیامبر دست‌على و حسنین علیهم السلام را گرفت و فاطمه(س)را پشت‌سر قرار دادو رو به هیئت نمایندگى نجران کرد و گفت: "هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسکم و ابنائکم و نسائکم ثم نبتهل‌فنجعل لعنه‌الله على الکاذبین‌ " .

"اینان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نیزبرخیزید همانند آنها را بیاورید تا مباهله کنیم و لعنت‌خدا رابر گروه دروغگویان بفرستیم‌ " .

3 - ثعلبى در تفسیر خود مى‌نویسد:

"هنگامى که پیامبر وارد صحنه مباهله شد، حسین(ع)را درآغوش‌داشت و دست‌حسن(ع)را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(س)پشت‌سرپیامبر و على(ع)نیز پشت‌سر فاطمه گام برمى‌داشتند در این موقع‌اسقف نجران گفت: "یا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالواالله ان یزیل جبلا من مکانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلکوا " .

"همکیشان من، من چهره‌هاى معصومى را مشاهده مى‌کنم که اگر ازخداوند بخواهند که کوهى را از بیخ بکند، خدا دعاى آنان رامستجاب مى‌کند، هرگز مباهله نکنید زیرا نابود مى‌شوید ".

4 - زمخشرى در کشاف پس از نقل جمله‌هایى که از ثعلبى نقل‌کردیم، مى‌گوید:

اسقف نجران افزود: به خدائى که جان من در دست او است،نابودى اهل نجران نزدیک شده است. اگر مباهله کنید لباس انسانیت‌از بدن شما کنده مى‌شود و به صورت حیوانات مسخ شده در مى‌آئید وصحرا براى شما کانونى از آتش خداوند که ریشه مسیحیان نجران رامى‌کند " .

5 - ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل مى‌کند که امیرمومنان‌روز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آیه مباهله‌احتجاج کرد و گفت: آیا در میان شما کسى هست که پیوند خویشاوندى‌وى با پیامبر از من نزدیک‌تر باشد، او را جان و نفس خود وفرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى کند؟ همه‌اعضاء شورى به تصدیق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو کسى‌را به این خصوصیت‌سراغ نداریم .

مباهله در عرف و لغت عرب

واژه مباهله مشتق از ماده "بهل " است. گفته مى‌شود "بهله‌الله " یعنى "لعنه‌الله "[1]و باهل القوم وتباهلوا وابتهلوا اى تلاعنوا و المباهلة ان یجتمع القوم اذا اختلفوا فی شى‌ء فیقولوا لعنةالله على الظالم منا[2]ولى مباهله با ملاعنه این تفاوت را دارد که "لعن " عبارت است از دعا به ضرر شخص که از رحمت الهى دور باشد و "بهل " اجتهاد در لعن است و لذا کسى که اصرار و التماس در دعا و نفرین داشته باشد "مبتهل " است.[3]

در ذیل آیه 61 سوره آل‌عمران در تفسیر واژه "نبتهل " مفسرین متقدم گفته‌اند که در معناى ابتهال دو قول است اول آن که به معناى التعان است و دوم آن که به معناى دعا کردن بر ضد شخص دروغگو و طلب هلاکت اوست که این شبیه لعن است. [4] و روشن است که این دو معنا بسیار نزدیک به هم هستند.

برخى اساتید معاصر در توضیح این واژه آورده‌اند که مباهله تضرع و ابتهال و لابه است . ابتهال گاه براى دفع بلا است و زمانى براى نزول بلا است. مثل این که با نماز استسقاء نزول باران رحمت از خداى سبحان طلب مى‌شود و یا با نماز، نیاز یا بلایى دفع مى‌شود مثل

"ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون "

و گاهى هم دعا مى‌شود تا عذابى بر شخص یا گروهى نازل شود مثل این که نوح (علیه السلام) به خداوند عرض کرد

"رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا "[5]

ولى در اینجا این نکته در توضیح معناى واژه مذکور باید مورد تأکید قرار گیرد که مباهله همواره متضمن یک رابطه بین‌الاثنینى است. و ناله و زارى انسان به درگاه خداوند براى دفع بلایى از خودش یا نزول رحمتى مباهله خوانده نمى‌شود ولى ابتهال گفته مى‌شود.

برخى در معناى لغوى مباهله صیغه و هیئت خاصى را معتبر دانسته‌اند[6]ولى از کتب لغت و ادب بدست مى‌آید که واژه مباهله از این جهات مطلق است. نهایت آن که ادعاى پیدایش معناى اصطلاحى خاصى براى آن در میان مسلمانان شود که منشأ آن سیره رسول‌خدا در واقعه مباهله و کیفیت عمل آن حضرت یا روایات صادر از ناحیه امامان شیعه در مورد نحوه اجراى مباهله است که بدان اشاره خواهد شد.

اکنون که معناى مباهله واضح شد باید گفت که این معنا در عرف عرب و نزد پیروان ادیان آسمانى معنایى کاملا شناخته شده بود و دعوت پیامبر اسلام از مسیحیان به مباهله دعوت به کارى بدیع و فتح بابى جدید براى اثبات حق و ابطال باطل نبود. از این رو مى‌بینیم که مسیحیان نجران خیلى طبیعى با آن برخورد کردند و حتى وقتى پیامبر اسلام بر سر زانوان خود نشست و دست به دعا برداشت ابوحارثه اسقف بزرگ مسیحیان گفت:

"جثى والله کما جثى الانبیاء للمباهلة "[7]

یعنى او همانند انبیا براى مباهله نشسته است. از اینجا معلوم مى‌شود که مسیحیان توسل جستن به مباهله را از مختصات پیامبر اسلام به شمار نیاورده بودند و او را در این جهت دنباله‌روى انبیاء الهى مى‌دانستند.

فخر رازى سخن کفار[8]در آیه 31 سوره انفال

"اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم "

را نوعى اقدام به مباهله از جانب آنها در برابر رسول‌خدا دانسته است[9] و این سخن از جهت آن که متوسل شدن به مباهله براى اثبات حقانیت را در عرف اعراب جاهلى ثابت مى‌کند مطلبى در خور توجه است.

البته در روایات اهل البیت به مواردى برخورد مى‌کنیم که مباهله را به شکل خاصى به اصحاب و شیعیان خود تعلیم داده‌اند و توسل بدان را در برابر منکرین مسأله امامت و ولایت که در بحث و مناظره به هیچ دلیل و برهانى حق را نمى‌پذیرند، به عنوان آخرین راه‌حل مطرح کرده‌اند.

مجلس مشورتى بزرگان نجران

اسقف نجران در پى دریافت نامه رسول‌خداصلى الله علیه وآله وسلم مجلس مشورتى مهمى در کلیساى بزرگ نجران تشکیل داد. در این مجلس مباحثات و مناظرات بسیارى میان بزرگان و دانشمندان مسیحى نجران در خصوص نحوه برخورد با دعوت رسول‌خدا مطرح شد که مشروح آن را تنها سیدابن‌طاووس در "اقبال الاعمال " نقل کرده‌اند و دیگران در بیان متن عربى یا ترجمه فارسى به نقل او اعتماد کرده‌اند.[10]ایشان در آغاز تصریح مى‌کند که از طرق صحیح و سندهاى معتبر بدین گزارش واقف شده است و از کتاب مباهله ابوالمفضل محمدبن عبدالمطلب شیبانى و کتاب حسن‌بن اسماعیل‌بن اشناس که در مورد عمل ماه ذى‌حجة است به عنوان منابع نقل خود نام مى‌برد و مى‌فرماید ما سندهاى صحیح به هر دو کتاب داریم[11]. حقایق بسیارى که در این گزارش تاریخى وجود دارد و جلالت خاصى که بزرگان شیعه براى ناقل آن یعنى سیدبن طاووس قائلند، ما را وادار مى‌سازد که لااقل اجمالى از آن تفصیل را در اینجا منعکس سازیم و به آسانى از آن نگذریم.

چون نامه رسول‌خدا بر بزرگان نجران خوانده شد براى تصمیم‌گیرى نهایى همگى اجتماع کردند .

شیخ ایشان ابوحامد [ابوحارثه‌] حصین‌بن علقمه که یکصد و بیست سال عمر داشت و علامه آنها به شمار مى‌آمد. چون دید جملگى اتفاق کرده‌اند که به قصد جنگ با پیغمبر به مدینه بروند آنها را نصیحت کرد و به تأمل بیشتر در اطراف این کار فراخواند. او از جمله موحدان بود که در پنهان به رسول‌خدا ایمان آورده بود. پس از او کرزبن سبره حارثى که پیشواى بنى‌حارث‌بن کعب و از اشراف و فرماندهان سپاه بود سخن گفت و از نصائح ابوحامد برآشفت و عافیت‌طلبى او را مذمت کرد. سپس عاقب که اسم او عبدالمسیح‌بن شرحبیل بود و بزرگ قوم و صاحب نظر ایشان بود سخن کرز را تأیید کرد. آنگاه سید که اسم او اهتم‌بن نعمان بود و دانشمند نجران و همپایه عاقب به شمار مى‌آمد، سخن گفت و از آنان خواست که بیشتر تأمل کنند و به رأى واحدى برسند. گفتگو میان آنها و تنى چند از اهل مجلس ادامه پیدا کرد تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند که براى پادشاه روم نامه‌اى بفرستند و براى جنگ با محمدصلى الله علیه وآله وسلم لشکرى به عنوان کمک طلب کنند ولى تا رسیدن آن لشکر با محمدصلى الله علیه وآله وسلم از در مسالمت درآیند. در لحظات آخر که بر این نظر متفق شدند و مى‌خواستند که متفرق شوند شخصى به نام حارثةبن اثال به‌پا خواست و آنان را به یاد قسمتهایى از کتاب مقدس انداخت که مشتمل بر وصایاى عیسى‌علیه السلام بود آنجا که عیسى‌علیه السلام خبر مى‌دهد از آمدن پیغمبر خاتم که نام او فارقلیطا است و محل ولادت او کوه فاران در مکه معظمه است. سید و عاقب از سخنان حارثه مکدر شدند چرا که آن دو در میان مسیحیان نجران موقعیت خاصى پیدا کرده بودند و از سوى پادشاه روم براى آنها هدایا و اموالى فرستاده مى‌شد و اکنون مى‌ترسیدند که مردم نجران مسلمان شوند دیگران اطاعت آنها نکنند.

بحث میان حارثه از یک سو و عاقب و سید از سوى دیگر در مورد پیغمبر خاتم و نام و نشانه‌هاى او به درازا کشید. حارثه مى‌گفت احمد و محمد دو نام براى یک نفر است، همان شخصى که موسى و عیسى و ابراهیم به آمدن او بشارت داده‌اند. پس سید به سراغ صحیفه شمعون‌بن حمون الصفا وصى حضرت عیسى رفت که به اهل نجران دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسى‌علیه السلام از آمدن فارقلیطا خبر مى‌دهد و چون از او مى‌پرسند فارقلیطا کیست، نشانه‌هاى پیغمبر خاتم را مى‌گوید و از جمله آن که به وسیله فرزند او در آخرالزمان بعد از پاره شدن رشته‌هاى دین و خاموش شدن چراغ هدایت پیامبران بار دیگر دین برپا شود. سید بدین جا که رسید گفت فارقلیطا محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیست چون او فرزند پسر ندارد. در پاسخ او حارثه رو کرد به شیخ ایشان یعنى ابوحارثه و از او خواست که کتاب جامعه را حاضر کنند و قسمتهایى از آن را بخوانند. روز بعد همه جمع شدند تا نتیجه مناظره را ببینند و سید و عاقب از این که کار بدینجا رسیده بود ناراحت بودند. چون مى‌دانستند حق با حارثه است. در این روز عاقب مدعى شد که محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیغمبر است ولى فرستاده بر قوم خود است نه بر همه عرب و عجم. حارثه او را مجاب کرد که اگر او را پیغمبر و صادق مى‌دانى پس چه مى‌گویى ادعاى او را که خود را مبعوث بر همگان مى‌داند. بحث و مجادله همچنان جریان یافت تا مردم همه فریاد زدند الجامعه و از ابوحارثه خواستند که جامعه را برایشان بخواند . چون کتاب جامعه را آوردند و سید و عاقب نزدیک بود که از غصه هلاک شوند. در اینجا حارثه شخصى را فرستاد که اصحاب رسول‌خدا نیز در مجلس حاضر شوند. پس جامعه را گشودند و صحیفه آدم را قرائت کردند دیدند که در آنجا از آمدن پیامبران از آدم تا خاتم سخن مى‌گوید و خداوند براى پیغمبر خاتم که احمد است اوصافى ذکر مى‌کند. در آنجا آمده بود که خداوند به آدم پیامبران و ذریه ایشان را معرفى کرد. چون آدم همه را دید متوجه نورى شد که همه جا را گرفت و در اطراف او چهار نور دیگر بود. آدم از آنان پرسید و خداوند آنان را معرفى کرد که او احمد است و آن چهار نور دیگر وصى‌اش و دخترش و دو فرزندزاده او هستند. سپس ابوحارثه اهل مجلس را متوجه صحیفه شیث که به ادریس رسیده بود و به خط سریانى قدیم بود کرد. در آنجا سخن آدم آمده بود که دیدم در عرش الهى نوشته بود لا اله الاالله و محمد رسول‌الله و در همین صحیفه از دوازده کس که از فرزندان محمد هستند سخن به میان آمده بود و باز نگاه کردند در سخنان حضرت ابراهیم که خداوند با او از محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و صاحب الامر سخن گفته بود تا آنجا که ابراهیم ایشان را شناخت و گفت رب صل على محمد و آل محمد اصحاب رسول‌خدا که در مجلس حاضر بودند چون این نشانه‌ها را در کتاب جامعه دیدند بسیار خوشحال شدند و یقین و ایمان آنها بیشتر شد. سپس سفر دوم تورات را گشودند و در آنجا دیدند که خداوند به موسى خمسه طیبه و دوازده امام را معرفى کرده بود و بعد از آن انجیل را گشودند، آنجا که خداوند به عیسى خبر مى‌دهد از آمدن پیغمبرى بعد از همه پیغمبران که از فرزندان یعقوب است. عیسى گفت خدایا او چه نام دارد و علامت او چیست و ملک او چقدر خواهد بود و آیا براى او ذریه‌اى خواهد بود؟ خطاب رسید که یا عیسى نام او احمد است که از ذریه ابراهیم و اسماعیل است. روى او مانند قمر و جبین او منور است بر شتر سوار مى‌شود و مبعوث مى‌گردانم او را در امت امى که از علوم بهره‌اى نداشته باشند و ملک او تا قیام قیامت خواهد بود و ولادت او در شهر پدر او اسماعیل است که شهر مکه باشد و زنان او بسیار بوده باشد و اولاد او کم و نسل او از دختر با برکت معصومه او خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار بهم رسند که شهید شوند و نسل او از ایشان بوده است پس طوبى براى آن دو پسر و دوستداران و یارى‌کنندگان ایشان خواهد بود.

سرانجام حارثه بر سید و عاقب در این مناظره فائق آمد و راه تأویلات آن دو را بست و ناچار شدند که در مقابل او دست از نزاع بکشند. نصارى بر گرد سید و عاقب جمع شدند و گفتند در نهایت رأى شما چیست؟ ایشان گفتند ما از دین خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید ما اکنون به سوى پیغمبر قریش روانه مى‌شویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز مى‌خواند.

این خلاصه‌اى بود از گزارش سیدبن طاووس که در ترجمه علامه مجلسى بالغ بر سى و دو صفحه است.[12]

مؤیداتى چند بر این که على‌علیه السلام رسول‌خداصلى الله علیه وآله وسلم بود

نصوصى که در سابق از منابع شیعى و سنى نقل شد به صراحت دلالت داشت که رسول‌خداصلى الله علیه وآله وسلم على‌علیه السلام را جان خویش شمرده است. ولى در اینجا ادله دیگرى است که صراحت بدین معنا ندارد ولى مى‌تواند موید و شاهد بر صحت مدعا باشد. این ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسیم مى‌شود:

1ـ روایاتى که دلالت دارد على‌علیه السلام پرورش یافته رسول‌خدا و از طفولیت مأنوس بدان حضرت بود و حتى سر وحى از على‌علیه السلام پوشیده نبود.

از جمله این روایات سخن دلنشین على‌علیه السلام در خطبه قاصعه است که مى‌فرماید:

من در کوچکى سینه‌هاى عرب را به زمین رساندم و شاخه‌هاى نو برآمده قبیله ربیعه و مضر را شکستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم به سبب خویشى نزدیک و منزلت خاصى که داشتم مى‌دانید. زمان کودکى مرا در کنار خود پرورش داد و به سینه‌اش مى‌چسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه مى‌داشت و تنش را به من مالید و بوى خوش خود را به من مى‌بویانید و چیزى را مى‌جوید و آنگاه در دهان من لقمه مى‌کرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در کردار از من نیافت و خداوند بزرگترین فرشته‌اى از فرشتگانش را از وقتى که پیغمبرصلى الله علیه وآله وسلم از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت گردانید که او را در شب و روز به راه بزرگوارى‌ها و خوهاى نیکوى جهان سیر دهد و من پى او مى‌رفتم مانند رفتن شتر در پى مادرش، در هر روزى از اخلاق خود نشانه‌اى آشکار مى‌ساخت و پیروى از آن را به من امر مى‌فرمود و در هرسالى مجاورت بحراء (کوهى است نزدیک مکه) را برمى‌گزید و من او را مى‌دیدم و شخص دیگرى نمى‌دید و در آن زمان اسلام در خانه‌اى نیامده بود مگر خانه رسول‌خداصلى الله علیه وآله وسلم و خدیجه که من سومین ایشان بودم. نور وحى و رسالت را مى‌دیدم و بوى نبوت را استشمام مى‌کردم و چون وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شیطان را شنیدم گفتم اى رسول‌خدا این چه صدایى است؟ فرمود این شیطان است که از پرستیده شدن نومید گشته است. تو مى‌شنوى آنچه من مى‌شنوم و مى‌بینى آنچه من مى‌بینم جز آن که تو پیامبر نیستى ولى وزیر و بر خیر و نیکویى هستى.[13]

2ـ روایاتى که دلالت دارد رسول‌خداصلى الله علیه وآله وسلم خود و على‌علیه السلام را دو نور مشتق از یک منبع و دو فرع مشتق از یک اصل و دو برادر و دو یاور جداناپذیر به شمار آورده است.

در نامه 45 نهج‌البلاغه که على‌علیه السلام عامل خویش عثمان‌بن حنیف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسول‌خدا را چون دو نور مشتق از یک جا و دو نخل روییده از یک‌بن دانسته است[14]و مى‌فرماید

"انا من رسول‌الله کالضوء من الضوء و کالصنو من الصنو و الذراع من العضد ".

باز از خود آن حضرت نقل است که چون رسول‌خدا میان اصحاب خویش برادرى انداخت من گفتم اى رسول‌خدا میان اصحاب خود اخوت برقرار ساختى ولى مرا بدون برادر رها کردى پس آن حضرت فرمود:

"انما اخترتک لنفسى انت اخى فى الدنیا و الآخرة و انت منى بمنزلة هارون من موسى ".[15]

اهل سنت از رسول‌خدا نقل کرده‌اند که فرمود: من و على در پیشگاه خداوند نورى بودیم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال که دو جزء شدیم یکى من و دیگرى على. و در احادیث دیگر اضافه شده است که چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبیاء بعد نیز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در على خلافت است [16]و نیز روایات بسیارى که دراین تعبیر مشترکند "انا و على من شجرة واحدة و سایر الناس من شجر شتى ".[17]

و یا روایتى که از رسول‌خدا نقل شده است:

"انا و على من نور واحد و انا و ایاه شى‌ء واحد و انه منى و انا منه لحمه لحمى و دمه دمى یریبنى ما أرابه [اى یسوؤنى و یزعجنى ما یسوؤها و یزعجها] و یریبه ما أرابنى ". [18]

و باز از همین قبیل است روایاتى که على‌علیه السلام خصلت‌هاى دهگانه‌اى براى خود برشمارد که رسول‌خدا بدو داده است. در یکى از این روایات آمده است که براى من یکى از این خصلت‌ها از تمام آنچه آفتاب بر آن مى‌تابد مسرت‌بخش‌تر است. آنگاه آن حضرت فرمود:

"قال لى رسول‌الله‌صلى الله علیه وآله وسلم: یا على انت الأخ و انت الخلیل، و انت الوصى و انت الوزیر و انت الخلیفة فى الاهل و المال و فى کل غیبة اغیبها و منزلتک منى کمنزلتى من ربى و انت الخلیفة فى امتى ولیک ولیى و عدوک عدوى و انت امیرالمؤمنین و سید المرسلین من بعدى.[19]

و پرواضح است کسى که این صفات را دارد چون جان رسول‌خدا خواهد بود.

3ـ روایات بسیارى که دلالت دارد رسول‌خداصلى الله علیه وآله وسلم خود را از على‌علیه السلام و على‌علیه السلام را از خود دانسته است. این روایات در مقاطع مختلف با تعابیر مشابه به هم از رسول‌خداصلى الله علیه وآله وسلم نقل شده است مثل "على منى و انا من على " و "انه منى و انا منه " و "انت منى و انا منک " و مثل "لایبلغ عنى الا رجل منى " که در جریان ابلاغ سوره برائت بر مشرکین به توسط على‌علیه السلام، از آن حضرت شنیده شد و اگر بخواهیم باز هم به نمونه‌اى اشاره کنیم باید از سخن رسول‌خدا در جریان نبرد احد یاد کنیم آنگاه که دید على‌علیه السلام چون پروانه‌اى برگرد شمع وجودش مى‌چرخد و بر دشمنان شمشیر مى‌زند و جبرئیل در حق او مى‌گوید "هذه هى المواساة "، پس حضرتش فرمود "انه منى و انا منه " و جبرئیل گفت "و انا منکما ".[20]

ابن بطریق پس از نقل بیست مورد از مواردى که این حدیث نقل شده است مى‌گوید "من " در این روایات به چهار معنا مى‌تواند باشد: ابتداى غایت، تبعیض، زائده و تبیین جنس و تنها احتمال چهارم مى‌تواند صحیح باشد. آنگاه معناى این روایات چنین خواهد بود که على از جنس من است در جهت تبلیغ و اداء و وجوب اطاعت. رسول‌خدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق على‌علیه السلام براى امامت مانند استحقاق رسول‌خدا براى امامت است و خصوصا تعبیر "انا منه " نشان از مزید شأن و جلالت على‌علیه السلام است.[21]

4ـ روایاتى که پیامبر خدا مقام و منزلت على را در نزد خود به مانند سر براى بدن دانسته است. [22]تعابیر وارد در این روایات چنین است:

"على منى مثل رأسى من بدنى "

"على بمنزلة رأسى من بدنى "

"على منى کرأسى من بدنى "

5ـ روایات متعددى که در آنها به نقل از رسول‌خدا آمده است که من و على دو پدر این امت هستیم.[23]

تعابیر وارد در این روایات چنین است:

"انا و على ابوا هذه الامة "

"یا على انا و انت و ابوا هذه الامة "

"انا و انت مولیا هذا الخلق "

6ـ زیارت امیرالمؤمنین در روز تولد رسول‌خدا(ص) و در روز و شب مبعث رسول‌خداصلى الله علیه وآله وسلم که در کتب ادعیه و زیارات وارد شده است، نشان از آن است که جان على و جان پیغمبر یکى است و زیارت على همان زیارت رسول‌خداست.

محدث قمى در مفاتیح الجنان در بیان دومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین به نقل از سیدبن طاووس آورده است که در هفدهم ربیع‌الاول (روز ولادت رسول‌خداصلى الله علیه وآله وسلم) امام صادق‌علیه السلام بدین زیارت على‌علیه السلام را زیارت کرد و آن را به محمدبن مسلم تعلیم داد. محدث قمى در همانجا آورده است که مردى اعرابى به خدمت رسول‌خداصلى الله علیه وآله وسلم مشرف شد و عرض کرد یا رسول‌الله منزل من دور از منزل شماست و گاه که به اشتیاق زیارت و دیدن شما مى‌آیم، ملاقات شما برایم میسر نمى‌شود و على‌بن ابى‌طالب را ملاقات مى‌کنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس مى‌کند و من با حال اندوه و حسرت بر ندیدن شما بازمى‌گردم. پس آن حضرت فرمود هر که على را زیارت کند مرا زیارت کرده است و هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. این را از جانب من به قوم خود برسان و هر که به زیارت او برود البته به نزد من آمده است و در قیامت او را جزا خواهد داد من و جبرئیل و صالح المؤمنین.

و نیز محدث قمى در بیان سومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین در روز و شب مبعث (بیست و هفتم رجب) زیاراتى را به نقل از شیخ مفید و سیدبن طاووس آورده است که تأمل در مضامین بلند این زیارت‌نامه و زیارت‌نامه پیشین از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسول‌خدا پرده برمى‌دارد.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
Powered by TayaCMS