كلمات كليدي : جراح بن عبدالله، بني اميه، عمر بن عبدالعزيز، خراسان، ارمنيه
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
جراح بن عبدالله حکمی از شخصیتهای مهم دوران اموی و در شمار سرداران این حکومت محسوب میشود که برای مدتی توانست به عنوان والی خراسان برای حکومت بنیامیه خدمت کند. در مورد تاریخ تولد وی چیزی در منابع نیامده است جز در کتاب تاریخ الاسلام که تولد او را سال چهل هجری ذکر نموده است.[1] کنیه او ابوعقبه و اصالتاً اهل دمشق بود که در بصره و کوفه اقامت داشت.[2] به جهت این که نسب وی به حَکَم بن سعدالعشیره از تیرههای قبیله یمانی مِذحَج میرسید به حکمی معروف شد[3] و این لقب همیشه در آخر نام او بیان میشد. وی که سرداری توانا و قدرتمند بود در دوران زندگیش حکومت واسط، کرمان، خراسان و مناطق دیگری را به دست آورد که بررسی زندگی وی را برای ما ضروری میگرداند. در این مقاله سعی شده است به زندگی و عملکرد او در دوران حیاتش پرداخته شود.
شخصیت و نسب جراح بن عبدالله
برخی قائلند که نسب وی به بنیحکم بن سعدالعشیره میرسد که این قول ترجیح دارد. اما برخی قائلند که نسب وی به بنی هون از قبیله عدنانی خزیمه میرسد.[4]
طبق آن چه در کتاب ظفرنامه آمده است، وی فردی غارتگر بود که به محض ورود به هر شهری به غارت آن مشغول میشد.[5] او فردی بیدین و متعصب بود و به مسائل دینی توجه کامل نداشت نمونه آن در دوران عمر بن عبدالعزیز است. زمانی که عمر وی را از خراسان فراخواند او نزد عمر آمد. عمر از او پرسید کی از خراسان حرکت کردی وی در جواب گفت در ماه رمضان که مورد بازخواست عمر مواجه شد که چرا به ماه رمضان اهمیت نداده و بعد از ماه رمضان به این سفر آمده است و او در جواب عمر گفت که من فردی متعصب و خاندان پرست هستم.[6] با این حساب در کتاب تاریخ الاسلام به نقل از ابوسفیان حمیری آمده است که جراح فردی صالح بوده است.[7] ابناثیر نیز در کتابش، جراح را ستوده و درباره او آورده است: جراح مردى پرهیزگار و نیکخواه و فاضل بود از عمال برگزیده عمر بن عبدالعزیز به شمار مىرفت بسیارى از شعراء در رثاء وى سخن گفتند.[8]
وی فردی دلیر و جنگجو بود که در دوران حیاتش نبردهای زیادی را انجام داد و همینطور دارای قد و قامت بلندی نیز بود که این عوامل باعث شد تا حجاج بن یوسف ثقفی نظرش به او جلب شود[9] و به دستور حجاج فرماندهی چندین جنگ را برعهده بگیرد.
جراح در دوران حکومت حجاج بن یوسف ثقفی بر عراق
وی رشادتهای زیادی در دوران حجاج انجام داد که نظر وی را جلب کرد. از جمله نبردهایی که وی حضور داشت درگیری دیر جماجم بود که در سال هشتاد و دو اتفاق افتاد و جراح از سوی حجاج به عنوان فرمانده سپاهش حضور داشت.[10] حجاج در این جنگ، جراح را به فرماندهی سه لشکر منصوب کرد و این سه لشکر به یکباره بر لشکر قرآن خوانان (قراء) حمله کردند و بسیاری از آنان را به شهادت رساندند.[11]
او پیش از این نبرد، از سوی حجاج برای سرکوبی شورش شبیب خارجی نیز رفته بود که توانست شورش را بخواباند. جراح در منطقه فلوجه با سپاه شبیب روبرو شد و او را کشت.[12] این واقعه در حدود سالهای هفتاد و هفت و هفتاد و هشت هجری اتفاق افتاد. بعد از حضور وی در این نبردها و نشان دادن دلیری خود و کسب اعتماد حجاج، او به عنوان حاکم بصره انتخاب شد[13] و ولید بن عبدالملک خلیفه وقت، وی را به آن سمت منصوب کرد. جراح تا زمان مرگ حجاج و ولید بر همین سمت باقی بود.[14]
بعد از مرگ ولید و به حکومت رسیدن سلیمان بن عبدالملک، خلیفه، حکومت شهر واسط را، که حجاج بنیانگزاری کرد، به جراح سپرد و به این ترتیب وی در سال نود و هفت هجری به حکومت شهر واسط رسید.[15]
حکومت جراح بر خراسان
در سال نود و نه هجری، عمر بن عبدالعزیز، خلیفه وقت اموی، جراح را به خراسان فرستاد و او والی خراسان شد. عمر منطقه سیستان را نیز بدان افزود و او والی آنجا نیز بود.[16] البته در اخبار الطوال آمده که جراح مدتی از طرف ولید بن عبدالملک نیز والی خراسان شده بود.[17] نخستین کاری که بعد از ورودش به خراسان کرد دستگیری یزید بن مهلب و فرستادن او به سوی عمر بود.[18] البته وی به آلمهلب احترام گذاشت و از فروش آنان به عنوان برده ممانعت کرد.[19] زمانی که وی والی خراسان شد اوضاع خراسان رو به سامان نبود و اوضاع سیاسی بدی بر این منطقه حاکم بود اعتقاد جراح بر این بود که میبایست سر و صدا و اعتراضات مردم را با شمشیر و تازیانه پاسخ گفت و لذا بر آنان سخت گرفت لذا از خلیفه خواست تا اجازه دهد با زور شمشیر و تازیانه اوضاع را آرام کند وی میگوید: «به خراسان آمدم قومی را دیدم که فتنه دوست و آشوبگر هستند، دوست دارند که حق و حقوق خداوند را پرداخت نکنند. چنین پیداست که چیزی جز شمشیر و تازیانه چارهساز نیست.»[20] اما عمر بن عبدالعزیز پیشنهاد و درخواست جراح را رد کرد و در جواب درخواستش این طور نوشت: «اى پسر مادر جراح، تو از آنها به فتنه راغبترى هیچ مسلمان و ذمى را تازیانه مزن، مگر به حق، از کشتار بپرهیز که پیش کسى مىروى که حرکت دیدگان را با آنچه در سینهها نهان است مىداند و نامهاى را مىخوانى که گناه کوچک یا بزرگى نگذاشته مگر آن را به شمار آورده است».[21]
جراح از جمله فرماندهانی بود که به مردمِ تحت اوامرش بدبین بود به همین سبب وقتی به خراسان رفت از تازه مسلمانان نیز جزیه میگرفت و قائل بود که آنان برای فرار از پرداخت جزیه مسلمان شدند، لذا میان آنان و غیر مسلمانان فرق قائل نبود.[22] با وجود این که عمر با وی در این مسئله مخالفت کرد؛ اما وی کارش را انجام میداد و جزیه میگرفت که این کارش منجر شد که عمر وی را احضار کند.[23]
با این که عمر بارها به او و دیگر والیان گوشزد کرده بود که با مردم درست برخورد کنند؛ اما سیاست جفاگرانه جراح، نه تنها اوضاع خراسان را بهتر نکرد بلکه پیچیدهتر نمود. وی دارای شعور سیاسی نبود و درایت یک حاکم را نداشت، لذا بسیاری از اموال دولتی و درآمدهای حاصل از خراسان را حیف و میل کرد، چرا که بسیاری از آشنایان و دوستان وی از بخششهای هنگفت وی برخوردار شدند. لذا خلیفه ناچار شد به خاطر رفتار بد وی با مردم، به وی هشدار دهد و در نهایت بعد از یک سال و پنج ماه حکومت بر خراسان، از سوی خلیفه عزل شد[24].
اما چگونگی عزل او به این صورت بود که عمر، هیئتی را برای شناسایی اوضاع خراسان به آنجا فرستاد دو مرد از عرب و یک مرد از موالى (غیر عرب) بود که کنیه آن مرد ابوالصیه بود. دو نماینده عرب نزد عمر سخن گفتند و نماینده موالى (عجم) خاموش نشسته بود. عمر از او پرسید: مگر تو نماینده نیستى؟ گفت: هستم. گفت: پس چرا چیزى نمیگوئى؟ مانع گفتن تو چیست؟ گفت: اى امیرالمؤمنین بیست هزار تن از موالى بدون جیره و مواجب به جنگ و غزا مىپردازند که به آنها چیزى داده نمىشود. به اندازه همان عده هم مردمى اسلام آوردهاند که باز جزیه از آنها گرفته مىشود. امیر ما هم یک مرد متعصب سختگیر است که بر منبر علنا میگوید: من سبکبار بودم که نزد شما آمدم اکنون متعصب و قومپرست هستم. به خدا سوگند یک فرد از قوم من براى من بهتر از صد مرد دیگر است. او یکى از شمشیرهاى حجاج به شمار مىآید که همیشه با ستم رفتار مىکند. عمر گفت: نماینده مانند تو شایسته است که به نمایندگى فرستاده شود.[25] زمانی که خلیفه از این اوضاع باخبر شد و خبر یافت که جراح کارهایى ناپسند انجام مىدهد و از مردمى که اسلام آوردهاند خراج مىگیرد و موالى را بدون حقوق بجنگ مىفرستد و آشکارا تعصب مىورزد، پس به او نوشت که نزد او بیاید، و عبدالرحمان بن نعیم غامدى را جانشین وی کرد.[26] البته قبل از این اتفاق، وی به جهم بن زحر که دامادش بود و مورد خشم خلیفه قرار گرفت پناه داد و مجازاتش نکرد که ناراحتی خلیفه را به همراه داشت.[27] عملکرد بد و منفی جراح در منطقه خراسان باعث شد تا داعیان بنیعباس در این دوره خود را آشکار کنند و در واقع قیام بنیعباس در خراسان از دوره جراح شروع گردید.[28] محمد بن على بن عبدالله بن عباس، محمد بن خنیس و ابوعکرمه سراج و حیان عطار را به خراسان که حاکم آن روزش جراح بن عبدالله حکمى عامل عمر بن عبدالعزیز بود، فرستاد و آنان در خراسان با کسانى ملاقات کردند و در حالى که بذر دعوت را کاشته بودند بازگشتند.[29]
جراح بعد از مرگ عمر بن عبدالعزیز
بعد از مرگ عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک به خلافت رسید و خلیفه در سال صد و چهار هجری جراح را به ولایت ارمینیه گماشت و جراح با سپاهی قدرتمند و قوی به آن منطقه رفت. وی ابتدا با سپاهش به قصد نبرد با خزرها بیرون رفت؛ اما به طرف باب الابواب رفت و با حیلهای که به دشمن زد توانست آنان را گمراه کند و به این ترتیب شهر باب الابواب را فتح کرد و به چپاول و غارت در آن پرداخت.[30] در سال صد و چهار هجری، او به سرزمین ترکان رفت و به بلنجر حمله کرد و آنجا را در ماه ربیعالاول همان سال فتح کرد و بسیاری ترکان را با همه فرزندانش در آب غرق کرد و کشت[31] و تعداد زیادی از آنان را به اسارت برد بعد از آن به قلعههای مجاور آن حمله کرد و توانست آنها را نیز تصرف کند.[32] در حمله به بلنجر سپاه مسلمانان چهل هزار نفر بود و همین امر باعث شد که با صلح بلجر را فتح کنند. بعد از آنان جراح با سپاهش عزم حمله به سمرقند کرد.[33]
عاقبت امر جراح بن عبدالله حکمی
بعد از به قدرت رسیدن هشام بن عبدالملک، وی از ولایت آذربایجان و ارامنه عزل شد؛ اما مدتی بعد دوباره والی آن مناطق شد.[34] او در سال صد و یازده از طرف تفلیس به سرزمین خزرها هجوم برد و شهر بیضا را فتح کرد. اما در سال صد و دوازده هجری، مردم خزریان بر علیه خلیفه شورش کردند و در این مناطق خرابیهای زیادی به وجود آوردند. لذا جراح از سوی خلیفه مأمور جنگ با خزریان و خواباندن شورش آنان شد.[35] او با سپاهش به اردبیل رفت و با خزریان مشغول جنگ شد. با توصیه دهقانی ایرانی به نام مردانشاه، مبنی بر پناه گرفتن در دامنه کوه سبلان، در کنار روستایی به نام شهر آزاد استقرار یافت و جنگ سنگینی با دشمن انجام داد. این جنگ سه روز به طول کشید.[36] جراح با سپاه اندکش مغلوب دشمن شد و خود وی نیز در این جنگ کشته شد.[37] نهری در آن منطقه بود که به نهر جراح معروف شد و پلی هم که بر آن بود به نام جراح خوانده شد.[38] این جنگ که در ماه رمضان سال صد و دوازده روی داد با پیروزی خزرها به پایان رسید و آنان اردبیل و آذربایجان را فتح کرده[39] و حتی تا حوالی موصل را نیز به تصرف خود درآوردند. برخی نیز قائلند که وی در بلنجر کشته شد.[40]
مرگ جراح برای مسلمین بسیار سنگین و دردناک بود، چرا که برای مرگ وی بسیار گریه کردند.[41] وقتی خبر کشته شدن جراح به خلیفه رسید خلیفه و برخی دیگر از مسلمانان در مرگش گریه و سوگواری کردند و اشعاری نیز در مرثیه او سروده شد.[42]