تاريخ، امويان، جرير، بجلي، ابوعمرو، همدان، امام علي(ع)، معاويه، يمن
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
جریر بن عبدالله بجلی که از صحابه پیامبر(ص) به شمار میرود، کنیه وی ابوعمرو بود[1] و در یمن به دنیا آمد. درباره نسب او در کتاب زندگی محمد(ص) به نقل از ابن اسحاق آمده است:
دو قبیله خثعم و بجیلة نسبشان بأنمار میرسد، و جریر بن عبدالله بجلى که بزرگ قبیله بجیله است، این معنى را در شعر خویش بیان کرده و این جریر همان کسى است که دربارهاش گفتهاند:
لولا جریر هلکت بجیلة نعم الفتى و بئست القبیلة
و قبیله بجیله خود را به قبایل یمن ملحق ساختند و از این رو آنان را یمانى میخوانند.[2] در مورد خصوصیات ظاهری او آمده است که وی دارای قد بلندی بود به صورتی که بر بالای کوهان شتر مینشست و مردی بود، زیبا و دارای کمالات که او را یوسف امت میگفتند.[3]
جریر بجلی دوران رسول اکرم(ص)
وی از یاران رسولالله بود که در رمضان سال دهم به حضور پیامبر(ص) مشرف شدند و دین اسلام را پذیرا شد.[4] محمد بن عمر اسلمى از عبدالحمید بن جعفر، از پدرش نقل مىکند که مىگفته است، جریر بن عبدالله بجلى در سال دهم هجرت همراه یک صد و پنجاه نفر از قوم خود به مدینه آمد. پیش از آمدن او رسولخدا(ص) فرمود، از این دره بهترین شخص یمن پیش شما خواهد آمد که بر چهرهاش نشان پادشاهى است و در آن موقع جریر در حالى که سوار بر شتر خود بود، همراه قوم خویش آمد و همگى مسلمان شدند و بیعت کردند.[5] این فرموده رسولخدا(ص) را ذوالرمه به صورت شعر درآورد و چنین گفت:
على وجه منّ مسحه من ملاحة و تحت الثیاب الشین لو کان بادی[6]
در همان سال به دستور پیامبر(ص) به تباله رفت و بعد از کشتن بسیاری از آنان[7]، بتکده معروف برخی از قبایل عرب که در آن جا واقع بود و به «ذوالخلصه» معروف بود، را خراب کرد. تباله منطقهای بین مکه و مدینه است که در تعیین دقیق محل آن اختلاف است؛ اما قدر مسلم آن است که در جنوب جزیرةالعرب، میان جنوب عربستان سعودی و نواحی یمن شمالی واقع است.[8] جریر بن عبدالله بجلى پیش فروة بن عمرو بیاضى منزل کرد و پیامبر(ص) از او در مورد اخبار قوم خودش سؤال مىفرمود، و او مىگفت خداوند متعال اسلام را آشکار ساخته و در مسجدهاى ایشان اذان گفته مىشود و قبایل بتهایى را که مىپرستیدهاند، شکسته و بتخانهها را ویران کردهاند.[9] در همین سال، که سال وفات پیامبراکرم(ص) بود، وی از طرف رسولخدا مأموریت یافت تا به اسود برود و مردم این منطقه را به اسلام دعوت کند، وی نیز چنین کرد؛ اما مردم اسود اجابت نکرده و همچنان بر کفر خود باقی ماندند.[10] همچنین در مورد یکی از مأموریتهای وی از سوی پیامبر اکرم(ص)، در الطبقاتالکبری آمده است:
رسولخدا(ص) جریر بن عبدالله بجلى را پیش ذوالکلاع بن ناکور بن حبیب بن مالک بن حسان بن تبّع و پیش ذو عمرو فرستاد و آن دو را به اسلام دعوت فرمود که هر دو مسلمان شدند. ضریبة دختر ابرهة بن صباح که همسر ذوالکلاع بود نیز مسلمان شد و هنگامى که رسولخدا(ص) رحلت فرمود، جریر بن عبدالله همچنان پیش آن دو بود و ذو عمرو خبر رحلت رسولخدا را به او داد.[11]
جریر بجلی در دوران خلفاء
بعد از رحلت پیامبر(ص) نیز در خدمت خلفا بود. در زمان خلافت ابوبکر، طبق دستور خلیفه، به کمک مسلمانان قبیله خود رفت و با مزاحمان آنها که برخی از مرتدان عرب بودند، به جنگ پرداخت و با پیروزی این جنگ را به پایان برد و شر آنان را از مردم منطقه رفع نمود. بعد از آن به طرف قبیله خثعم رفت و با کسانی که ذی خلصه را یار کردند، نبرد نمود و طبق دستوری که خلیفه داده بود، انجام داد، البته کسی در مقابل او نایستاد به جزء عده کمی که همه را به هلاکت رساند.[12]
در دوره خلافت عمر بن خطاب به سرپرستی قبیله بجلیه برگزیده شد و به عنوان رئیس آنان انجام وظیفه نمود، زیرا وی افراد این قبیله را که بین سایر قبایل پراکنده بودند، یک جا جمع نمود و لذا ریاست آنان را برعهده گرفت.[13] او در جنگهایی که در دوره عمر بن خطاب روی داد، حضور مستمر داشت و در برخی از این جنگها فرماندهی سپاه را بر عهده داشت. در ماه رمضان سال سیزدهم که عمر مردم را برای فتح عراق به این منطقه فرستاد تا از سپاه مثنی حمایت کنند، از جریر بجلی نیز درخواست کرد که با قبیله خود به کمک مثنی بود[14]، و چون شمار مردم زیاد شد، عمر رایت فرماندهى را براى جریر بن عبدالله بجلى بست، جریر با مردم حرکت کرد و چون به ثعلبیه رسید مثنى با همراهان خود به او پیوست و بسوى حیره حرکت کردند[15] و با فرماندهی جریر، عراق تسلیم مسلمانان شد. طبری در تاریخ خود در مورد این نبرد این طور میگوید:
جریر سوى پل رفت و در بجیله با مهران پسر باذان که از بزرگان پارسى بود رو به رو شد که پل را بریده بود و جنگى سخت میان آنها روی داد و منذر بن حسان بن ضرار ضبى به مهران حمله برد و ضربتى به او زد که از اسب بیفتاد و جریر بر او تاخت و سرش را ببرید، و درباره سلاح و جامهاش اختلاف کردند، آنگاه صلح کردند و جریر سلاح او را بر گرفت و حسان کمربند او را گرفت.[16] جریر و حسان در این که کدام یک از این دو قاتل مهران بودند، نیز اختلاف داشتند.[17] پایان این نبرد در سال چهاردهم بوده است.[18]
جریر بجلی در نبرد ایران نیز حضوری پررنگ داشت. در فتح تستر او از طرف عمار مأموریت یافت تا به کمک سپاه ابوموسی رود.[19] در حالی که وی مأمور فتح میمنه بود[20] و بعد از فتح آن به ابوموسی پیوست.
از جمله فتوحات وی در زمان عمر، فتح بواریج انبار بود که به فرماندهی وی گشوده شد و مردم آن شهر در قبال ادای چهارصد هزار درهم و هزار عبای قطوانی در هر سال نسبت به نواحی خود با جریر صلح کردند.[21] او در جنگ نهاوند در رکاب نعمان جنگید.[22] بعد از فتح جلولاء، عمرو بن مالک وی را همراه با چهار هزار سوار در جلولاء باقی گذاشت تا پایگاهی باشد که از نفوذ ایرانین به نواحی عراق جلوگیری کند.[23]
لازم به ذکر است که وی در جنگ قادسیه، از فرماندهان سپاه اسلام بود که از افتخارت او به شمار میرود.
در زمان خلافت عثمان وی به کار خود ادامه داد و در این دوره در ادامه فتح ایران به اروینیه رفت و آن جا را نیز فتح نمود.[24] در سال بیست و سوم هجری، مغیرة بن شعبه که عامل کوفه بعد از عمار شده بود، جریر را به همدان فرستاد و این شهر نیز به دست وی فتح گردید. در این جنگ، تیری به چشم جریر برخورد کرد و او یکی از چشمانش را از دست داد. بعد از این حادثه او گفت: آن را پیشکش درگاه خدایم کردم که چهرهام را بدان آراست و چیزها را برایم بدان روشن ساخت، سپس آن را از من باز گرفت.[25]
عثمان جریر را به عنوان والی همدان، بر این شهر گماشت[26] و وی تا آخر خلافت عثمان بر همین پست باقی بود.[27]
جریر بجلی در دوران امام علی(ع)
زمانی که امام علی(ع) به خلافت رسید نامهای به جریر بن عبدالله بجلی نوشت و او را به بیعت با خود دعوت کرد. جریر پذیرفت و از مردم هم برای علی بیعت گرفت[28]، ابتدا امام وی را بر پست خود که همان ولایت همدان بود باقی گذاشت.[29] در سال سی و ششم هجری، امام علی(ع) به کوفه آمد[30] و پس از اتمام جنگ جمل، با نامه امام علی(ع) وی از سمتش عزل شد و راهی کوفه شد. عزل او در ماه رجب همین سال اتفاق افتاد.[31] قصیدهای از جریر نقل شده که این ماجرا را بیان می کند: جریر در این باب سرود:
اتانا کتاب علىّ فلم نردّ الکتاب بارض العجم ...
نامه على براى ما آمد و ما آن نامه را در سرزمین عجم (مىپذیریم) و رد نمىکنیم، و چون (آن نامه) به ما رسید از آنچه دران آمده سر نمىپیچیم و هرگز نکوهش سرزنش نمی کنیم.[32]
او را از رجالیون معروف عصر امام علی(ع) معرفی میکنند[33] در کتاب البدء و التاریخ در تقسیمبندی شیعه در دوران امام علی(ع)، نام جریر در کنار نام عمارر یاسر، سلمان، مقداد، ابوذر غفاری و عبدالله بن عباس ذکر گردیده و جزء گروه ویژه و دوستداران امام معرفی گشته است[34]. بعد از آن به عنوان نماینده امام علی(ع) با وجود مخالفت مالک اشتر، نزد معاویه رفت تا او را برای بیعت با امام علی(ع) وادارد.[35] پس جریر به نزد معاویه رفت و او نشسته و مردم پیرامون وى بودند، آنگاه نامه على را باو داد تا آن را خواند سپس جریر برخاست و گفت: اى مردم شام همانا کسى که کم او را سود ندهد، بسیار هم باو سودى نرساند، اندکى پیش در بصره جنگى بود که اگر دیگر بار چنان بلایى پیش آید اسلامى نماند، از خدا بترسید اى مردم شام و درباره على و معاویه نیک بنگرید، پس صلاح خویش را ببینید و البته براى شما از خودتان دلسوزتر نیست. سپس خاموش شد و معاویه نیز خاموش ماند و سخن نراند، پس گفت: اى جریر اندکى مرا مجال ده.[36]
معاویه مدتها جریر را در شام نگه داشت و پاسخ را به امروز و فردا موکول نمود تا این که عمرو عاص آمد و با وی مشورت کرد و سرانجام جریر بن عبدالله بجلی بدون کاری شام را ترک کرد.[37] این مأموریت بی نتیجه ماند و به مشاجره لفظی با مالک اشتر منجر شد. از این رو جریر از امام علی(ع) کناره گرفت و از کوفه خارج شد و به شهر قرقیسا، از شهرهای مرزی شام بر ساحل فرات، پناه برد و در آنجا اقامت گزید.[38] هر چند جریر در جنگ صفین از هیچ یک از طرفین حمایت نکرد، احتمالا گرایش او به علی(ع) در روی آوردن بجلیان به تشیع بی تأثیر نبوده است. از افتخارات او این است که وی عموی مادر عبدالله بن حسن الحسن از سادات بزرگوار علوی است که از این طریق با اهل بیت نسبت پیدا کرده است.[39] با این حال محققان و علماء شیعه او را متهم می دانند زیرا که امام را ترک کرد و از آن جناب حمایت ننمود.[40] در برخی کتب جریر را از دوستداران عثمان و هوادار بنی امیه معرفی میکند[41] و مسجد او در کوفه از جمله مساجد ملعونه است. نام او را در ردیف مبغوضین علی(ع) نام بردند و گفته شده در آخر عمر دیوانه شده بود.[42] در نهایت وی در سال 51 یا 54[43] در قرقیساء در گذشت.[44]