كلمات كليدي : حكمت الهي، حكيم، اِحكام، اتقان، تنزه، هدفمندي، عبث، لغو، عدل، تكليف، لطف، اختيار
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
از نظر لغوی حکمت به معنای منع و بازداشتن برای اصلاح است. به همین جهت افسار اسب را «حکمه» میگویند زیرا اسب را از سرکشی و تمرد باز میدارد و او را مطیع و رام میسازد. همچنین فرمانهای مولوی را از آن جهت «حکم» میگویند که مکلف را از انجام کارهای دلخواه خود باز میدارد و قاضی را «حاکم» نامیدهاند زیرا حکم او مانع ضایع شدن حق و تعدی به دیگری میشود و نیز تزلزل در نزاع را برطرف میکند. تصدیق علمی را نیز به اعتبار اینکه از عارض شدن شک و تردید بر ذهن مانع میشود «حکم» مینامند. شایان ذکر است که لازمه مصونیت مورد حکم از هرگونه امر منافی، استواری و استحکام آن است بنابراین کلمه «حکمت» ملازم با خللناپذیری، استواری و استحکام است خواه مربوط به علم باشد و خواه مربوط به عمل[1].
مفسران گفتهاند: حکیم کسى است که کارها را استوار و محکم کند. این کلمه مجموعا 97 بار در قرآن کریم به کار رفته است که فقط در پنج مورد صفت قرآن و در یک مورد صفت امر آمده، بقیه هم درباره حکیم بودن خداوند سبحان است[2]. حکیم به معناى متقن کار، و کسى است که هیچ عملى از وى از جهل و گزاف ناشى نمىشود، هر چه مىکند با علم مىکند، و مصالحى را در نظر مىگیرد[3]. حکیم کسى است که کار را جز به جهت مصلحت انجام نمىدهد، بلکه هر کارى صورت مىدهد به خاطر این است که داراى مصلحتى است که انجام دادنش را بر ندادنش ترجیح مىدهد[4].
اقسام حکمت در علم کلام
حکمت در اصطلاح متکلمان در دو معنا به کار رفته است:
الف) حکمت بالمعنی الاعم: که خود به حکمت علمی و حکمت عملی تقسیم میشود.
حکمت علمی عبارت است از: بهترین علم به بهترین معلوم که مصداق آن، علم خداوند به ذات و افعال خویش است[5]. علامه حلی میگوید[6]: «حکمت گاهی به معنای معرفت اشیا است... و معرفتی کاملتر از معرفت خداوند تعالی نیست. پس خداوند بدین معنا حکیم است.»
حکمت عملی نیز دارای دو معنا است:
1. به معنای اِحکام و اتقان آفرینش و تدبیر موجودات چنانکه علامه حلی میگوید[7]: «گاهی منظور از حکمت، صادر شدن شی به گونه اکمل است... پس همانا افعال خداوند متعال در نهایت اِحکام و اتقان و نهایت کمال است. بنابراین خداوند به این معنا حکیم است.»
دلیل
بر استحکام و اتقان افعال الهی میتوان سه دلیل ارائه نمود[8]:
الف) مطالعه نظم و اسرار خلقت: از مطالعه جهان خلقت و دقت در آفرینش موجودات درمییابیم که این نظام به بهترین صورت ممکن و به نحوی متقن و شایسته تحقق یافته است.
ب) تناسب اثر با موثر: اثر هر فاعلی باید با موثر خویش متناسب باشد. از اینرو خداوند که کمال مطلق و پیراسته از هر عیب و نقصی است باید آثار و افعالش به بهترین شکل ممکن و در نهایت استواری و اتقان باشد. به عبارت دیگر نظامی بهتر از نظام کنونی و خلقت امکان تحقق نداشته است وگرنه خدایی که نیکوترین خالق جهان، قادر، عالم مطلق و خیر محض است آنرا میآفرید. از این رو خداوند حکیم است و تمام مخلوقاتش در نهایت اتقان و استواری خلق شدهاند.
ج) نبودن علتی بر نااستواری: علتهای نااستواری و نقص یک فعل معمولا به جهل و نادانی یا به عجز و ناتوانی و عدم خیرخواهی فاعل مستند هستند و از آنجا که خداوند عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض است بنابراین محال است که فعل او نااستوار و ناقص باشد درنتیجه او حکیم است.
2. دومین معنای حکمت عملی عبارت از تنزه و پیراستگی فاعل از اعمال قبیح و نارواست. بر این اساس هنگامی که میگوییم خداوند حکیم است به این معناست که خدای سبحان کار زشت، لغو و بیهوده انجام نمیدهد. چنانکه فخر رازی مینویسد: «حکمت عبارت از آنست که خداوند از انجام آنچه سزاوار نیست منزه است.» وی برای اثبات این معنا به دو آیه زیر استشهاد نموده است[9]:
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون» ( مومنون/ 115)
«آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم، و بسوى ما باز نمىگردید؟»
و نیز:
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلا» ( ص/27)
«ما آسمان و زمین و آنچه را میان آنهاست بیهوده نیافریدیم.»
دلیل عقلی
ایجاد افعال قبیح، لغو و بیهوده ناشی از جهل یا ناتوانی فاعل و یا نیازمندی اوست و چون خداوند کمال مطلق بوده و از همه این نقصها پیراسته است هیچگاه عمل زشت و بیهوده انجام نمیدهد. در نتیجه افعال او حکیمانه است[10].
ب) حکمت بالمعنی الاخص: به معنای غایی بودن افعال الهی و معلل بودن آنها به اغراض است. این معنا در حقیقت یکی از مصادیق مربوط به حکمت بالمعنی الاعم یعنی تنزه خداوند از فعل نارواست چنانکه لاهیجی درباره آن مینویسد: «بدان که اگر افعال خدای تعالی را غرض نبودی هر آیینه عبث بودی و صدور عبث ممتنع است از واجبالوجود.[11]»
حکمت و غایتمندی افعال الهی
یکی از مسائل مهم کلامی و فلسفی در خصوص افعال الهی این است که آیا برای کارهای خداوند سبحان، غایت و هدفی قابل تصور است یا خیر؟
در این زمینه دو دیدگاه قابل طرح است:
1) منکران وجود غایت و هدف در افعال الهی:
اشاعره معتقدند برای افعال الهی هیچ گونه حکمت و قصد و غرضى قابل تصور نیست و میگویند: «خدا هیچ کارى را براى غرضى نمىکند و اگر چنین کند محتاج و ناقص است و با آن غرض، خود را تکمیل مىکند و این امر بر خداى تعالى محال است[12]»
نقد: در کتب کلامى به نظریه اشاعره چنین پاسخ داده شده است که اگر نتیجه و نفع فعل متوجه فاعل شود، دلالت بر نقص او دارد. اما اگر نتیجه و نفع فعل عاید دیگران شود، سخن از نقص و کاستى صحیح نیست. خداوند متعال نیز جهان را براى بهرهمندى مخلوقات آفریده است. بنابراین درست نیست گفته شود که فاعل بالغرض به ناقص بالذات تعلق دارد که با تحصیل آن غرض، نقص خود را کامل مىکند.به تعبیر دیگر، فاعل بالغرض بودن با غنى بالذات بودن هیچ تعارضى ندارد. بر این اساس فاعل بالغرض دو گونه است:1- ناقص بالذات 2- غنى بالذات.اگر غرض فاعل از صدور فعل، رفع نقصان و تحصیل نفع و فایده براى خود باشد، آن را«ناقص بالذات»خوانند اما اگر غرض فاعل از صدور فعل، تحصیل سود و فایده براى خود نباشد، بلکه نتیجه و نفع آن متوجه دیگران باشد، آن را«غنى بالذات»نامند. از دیدگاه متکلمان، هدف و غرض از نوع اول در مورد خداوند متعال صادق نیست.چون او بىنیاز مطلق و کمال محض است و هیچ کمبودى در ذات او راه ندارد. هر نقص و نیازى متوجه مخلوقات خداست.قرآن مجید مىفرماید:
«یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید» (فاطر/15)
«اى مردم شما (همگى) نیازمند به خدائید تنها خداوند است که بىنیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است!»
2) موافقان غایت داشتن افعال الهی:
این دیدگاه از سوى متکلمین معتزلى و شیعى و همچنین حکماى اسلامى مطرح شده است. آنان ضمن نفى نظریه اشاعره و قایل شدن به اغراض در افعال الهى، معتقدند که میان غرض فعل و غرض فاعل، فرق است. آنچه محال است این است که خداوند در افعال خود هدفى براى خود داشته باشد، هدف و غرضى که عاید مخلوق گردد به هیچ وجه با کمال و علو ذات و استغناى ذاتى خداوند منافى نیست.چنانکه محقق طوسی مینویسد: « نفی غرض از افعال خداوند مستلزم عبث میباشد و بازگشت آن به خداوند لازم نیست[13].»
بر این مدعا ادله عقلی و نقلی مختلفی ارائه شدهاست:
دلیل عقلی
«اگر غرضى در افعال او نباشد لازم آید که فعل عبث کند، زیرا فعلى که از روى غرض نباشد عبث و لغو است و فعل عبث قبیح است و صدور آن از حکیم محال است، و چون خداى تعالى حکیم است پس محال است که بىغرض فعلى از او صادر شود[14].»
علامه طباطبایی نیز مینویسد[15]: « آفرینش انسان و جهان کار خداست و خدا منزه است از این که کار بیهوده و بىهدف انجام دهد و دائما بیافریند و روزى دهد و بمیراند و باز بیافریند و روزى دهد و بمیراند و همچنین درست کند و به هم زند بدون این که در این آفرینش، غایت ثابتى را بخواهد و غرض پابرجایى را تعقیب کند. پس ناچار براى آفرینش جهان و انسان هدف و غرض ثابت در کار است و البته سود و فایده آن به خداى بىنیاز نخواهند برگشت و هر چه باشد به سوى آفریدهها عاید خواهد شد.پس باید گفت که جهان و انسان به سوى یک آفرینش ثابت و وجود کاملترى متوجهند که فنا و زوال نپذیرد.»
دلیل نقلى
دلایلى که از سوى متکلمان در این مقوله ارائه شده، با تکیه بر آیاتى است که عبث و بطلان را از صحنه آفرینش منتفى دانسته و بر خلقت«به حق» آسمانها و زمین و هر آنچه در میان آنهاست، تصریح کرده است.در برخى موارد نیز به صراحت از رجعت مخلوقات به سوى خدا سخن گفته و در بعضى آیات دیگر نیز غرض مشخصى را براى آفرینش آسمانها و زمین و همچنین انس و جن بیان داشته است. نمونهاى از آیات:
« وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَک» (آل عمران/191)
یعنی: « و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند (و مىگویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریدهاى! منزهى تو!»
« ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَق.» (احقاف/3)
یعنی: « ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان این دو است جز بحق نیافریدیم.»
« وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» (هود/7)
یعنی: « او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز [شش دوران] آفرید و عرش (حکومت) او، بر آب قرار داشت (بخاطر این آفرید) تا شما را بیازماید که کدامیک عملتان بهتر است!»
« وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ » ( ذاریات/56)
یعنی: « من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند.»
نتایج حکمت الهی
الف) رابطه حکمت خداوند با عدل: از تامل در معنای حکمت عملی مبنی بر تنزه خداوند از انجام افعال ناروا روشن میشود که صفت عدل از لوازم آن است. به عبارت دیگر چون خداوند سبحان حکیم است، هیچ کار زشتی انجام نمیدهد و از آنجا که ظلم یکی از نمونههای عمل زشت و قبیح است در نتیجه خداوند هیچ ظلمی انجام نمیدهد و همه کارهای خداوند عادلانه است.
ب) امتناع تکلیف بما لا یطاق: متکلمان عدلیه (شیعه و معتزله) معتقدند تکلیف بمالایطاق ( یعنی مکلف نمودن فرد به آنچه که توانایی انجام آن را ندارد) از نظر عقل امری زشت و نارواست و از آنجا که خداوند حکیم بوده و صدور فعل ناروا از او محال است هرگز کسی را تکلیف بمالایطاق نمیکند چنانکه علامه حلی میگوید: « بر پایه اصل حکمت محال است خداوند فردی را که توانایی انجام کاری را ندارد بر انجام آن تکلیف نماید[16].»
ج) وجوب لطف بر خداوند: لطف در اصطلاح متکلمان عبارت از فعلی است که انجام آن از طرف خداوند مکلف را به انجام طاعت و ترک معصیت برمیانگیزد[17]. مهمترین برهان وجوب لطف، اصل حکمت الهی است. خواجه نصیرالدین طوسی در این باره مینویسد: « دلیل بر وجوب لطف این است که تحقق غرض (خداوند) متوقف بر آن است[18].»
توضیح اینکه بر اساس پذیرش اصل حکمت خداوند، موجودات برای هدفی خلق شدهاند چنانکه در قرآن فرمود: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»( ذاریات/56) بنابراین از آنجا که خداوند سبحان کار عبث و بیهوده انجام نمیدهد و همه افعال او غایتمند است، لازم است برای نیل انسانها به غایت و هدف مطلوب خود، همه لوازم و زمینههای مناسب را مهیا فرماید و این چیزی جز قاعده لطف نیست.
د) مختار بودن انسان: از دیگر نتایج پذیرش اصل حکمت الهی مختار بودن انسان در افعال خویش است. زیرا تکلیف نمودن انسان مجبور و ستایش یا نکوهش ( پاداش و عذاب) او بر کاری که بر انجام آن مجبور بوده است از نظر عقل و عقلا امری قبیح و نارواست. در حالیکه بر اساس اصل حکمت، خداوند فعل قبیح و ناروا انجام نمیدهد بنابراین انسان در انجام افعال خویش مختار است و نه مجبور.