17 اسفند 1391, 0:0
تازهترین ساخته حسن فتحی هم به سرانجامی متناسب با ذائقه مخاطب ایرانی منتهی شد. البته با این تفاوت که از ابتدا تا انتهای سریال، دو شخصیت کلیدی فیلم بر اثر خام دستی اطرافیان دقمرگ شدند و اضلاع مثلث عشقی هم تجاربی سخت و جانکاه را پشت سر گذاشتند؛ تجاربی که الحق و الانصاف کمتر نویسنده و سازندهای به آزمودن آنها تن داده و شاید از همین رو و نیز از جهت رعایت مرزهای ممنوعۀ جامعه و بیننده و مدیر مربوطه است که این تجربهها چندان باورپذیر از کار در نیامده و بر مدار کنشهای دراماتیکِ سریال به پیش نرفتهاند.
اگر بخواهیم در ضمن خوانش این سریال، از در ایجاد پیوند میان منتقدان کلاسیک و شیفتگان سبک شخصی و سینمای مولف به پیش رویم، ناگزیر از قبول یک فصل مشترک خواهیم بود؛ فصلی که همچنان میتواند در عین خوشامدگویی به نوآوری فرمی و پذیرش ابداعات روایی، مرامنامه کلاسیکهای عالم سینما را هم به رسمیت شناخته و با پذیرش عنصر «شخصیت» به مثابه رکن تپیندۀ درام، اصلیترین وجه تشخص اثر هنری- در اینجا مشخصا اثر سینمایی- را هم پاس دارد. «هنر» قرار است که با تازگی و آشنازدایی صوری خود، تجربهای تازه را برای مخاطبش پدید آورد؛ تجربهای که هر چه به کام مخاطبِ کارآزمودهتر بنشیند، بر وجه نخبهگرای اثر افزوده و در نقطه مقابل، با توقفِ جنبههای مضمونی و صناعیاش در مشعوف ساختن مخاطب عام، تاثیری در شعاع رویدادهای روزمره را بر جای خواهد گذاشت. رویدادهایی محدود، گذرا و البته برآورندۀ مقصود آنی طراح و سازنده آن آثار. به نظرم حسن فتحی این بار هم قرار نبوده که از سایه سریال موفق «شب دهم» خارج شود؛ اثری که در معنای مورد نظر لیوتار «رویدادی» در تلویزیون ایران به حساب میآمد و از پی ایدهای بکر و کمیاب، با مهارت نویسندگی و کارگردانی و بازیگرشناسی فتحی همراه شده و همچنان هم قابل تحملترین برنامۀ تلویزیونی ایام محرم به حساب میآید. پس از ده سال از آن تجربۀ موفق، کارگردان زمانه را بیحوصلهتر از آن میبینیم که با فیلمنامهای از همه حیث آماده به سراغ بازیگرانش برود. تا آنجا که به سیاق اکثر فیلمها و سریالهای تولید داخل، اصلا نیاز نیست که بخواهیم با سخن «رابرت مک کی» به پیش رفته و مسابقهای فرضی را میان خود و نویسندۀ اثر ترتیب دهیم و در هر سکانس، حرکات شخصیتها را در سلسلهای از روابط علّی گنجانده و گام بعدی را حدس بزنیم و در پایان از شکست خود در حل پازل داستان متعجب و البته شادمان باشیم. اینجا هم بهسان تولیدات مشابه، هر اتفاقی که سازنده اراده کند رخ میدهد؛ بهزاد به سادگی تمام دچار جوزدگی میشود و عمویش را به محکمه میکشاند. به همان سهولتی که زیر بار شکایت رفته، ملعبۀ دست وکیلی ماهر میشود و مرافعه را وا میگذارد. آنچنان که خودش در شبه اعترافنامهای به بهار توضیح داد، با ارغوان ازدواج میکند تا از عمویش انتقام بگیرد. در روزهای پس از ازدواج، آنچنان محتاج و درمانده میشود که حتی از عهده مخارج آب و برق منزل شبهاستیجاری هم بر نیاید. و این همه کافی است که آنچه پیشتر سبب شکایت بهزاد از عمویش شده بود، این بار باعث آشتی آنان شود و اعتراف به اشتباه از سوی طرفین، بهزاد را به غلام حلقه به گوش خانوادۀ عمویش تبدیل کند. و اما ارغوان؛ علی رغم صداقت تمام در پذیرش اوضاع معیشتی خانوادهاش و با همۀ اعتماد به نفسی که نسبت به توان کاری و منزلت اجتماعیش دارد، وجود خارجی پدرش را پنهان میکند، تا همه چیز بر میل اراده مولف به پیش رفته و بهزاد برای به هم زدن این رابطه، بهانهای به دست آورد. ارغوان پس از طی دورانی سرشار از خوشی به همراه همسرش، از پی مرگ او به صفات رذیلانه پدر باز میگردد و با اجیر کردن وکیلی که به خواست مولف قرار است همیشه و این بار به سبب تعلق خاطرش به ارغوان، بهزاد را فریب دهد، یادآور آن مثل معروف میشود که: «یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود!» اما گویی اراده مولف از این همه هم فراتر رفته و قرار است «بهار» شخصیتی تماما صبور، نجیب، وفادار و اهل تحمل و گذشت در انواع مرارتها باشد. شخصیتی که از پی ملاقات اتفاقی خواهرش با برادر ارغوان، در جریان همه اتفاقات قرار میگیرد و در پایان با توضیحات بهزاد و علیرغم اینکه دوام علاقه بهزاد به ارغوان را خودش از زبان همسرش شنیده، از در حلم و وفا و مروت وارد شده و بر سر راه بهزاد سبز میشود! آیا این همه ارادۀ مولف در پیشبرد وقایع داستان، قرار است طعم تلخ زندگی را در حصار صلاحدید سازندگان معتدل ساخته و بزههای منعکس شده در سریال- از اعتیاد تا آثار طلاق و رابطه پنهان- را در محدوده خطوط قرمز موجود به فرجام برساند؟ یا اینکه همچنان باید به ذائقه مخاطب ایرانی وفادار مانده و لذا ما هم فعلا باید صبور باشیم و آن پایان متفاوتی را که در «شب دهم» دیدیم، در یک «رویداد» منحصر بدانیم؟ با تماشای این تازهترین ساخته فتحی، حرارت نوستالژیک تازهای را در خود احساس میکنیم؛ شاید بیش از همه از این رو که دو پدیده «رقابت» و «بازار» که سینما را به عنوان هنر/ صنعتی پرمخاطب زنده نگه داشتهاند، در تلویزیون ایران به نعل وارونهای بدل شدهاند که حسرت روزهای انحصار تلویزیون در کانالها و کارگردانهای محدود را زنده میسازند. روزهای نه چندان دوری که «روزی روزگاری»، «خانه سبز»، «پدرسالار» و «شب دهم» ساخته میشد و کارگردانی با قابلیت فتحی، خود را ملزم به رقابت با انواع سریالهای شبانه، یا جلب رضایتِ ناظران نورسته نمیدید. و البته شاید مدتی بعد و با تماشای دوباره این سریال، حسرت چنین روزی را در خود احساس کنیم که لااقل ایدههای بکری در ذهن سازندگان اثر نشسته و در نهایت از کار درنیامدهاند. ایدههایی که میتوانستند از محاق اراده مولف بیرون رفته و با رجوع به الگوهای مشهور، به دست شخصیتهای زنده و دراماتیک داستان، مضامینی لایق درنگ و عبرت را بر جای بگذارند. مضامینی که از برملا کردن روح تراژیک زندگی نهراسند و یا دست کم طعم ملودرام تلخ یا شکست را هم به مخاطب خود بچشانند. زمانه میتوانست ایدهای تازه از الگوی «هملت» ارائه کند، همچنان که «میوه ممنوعه» هم قرار بود که ایدهای از الگوی «شاه لیر» یا خوانشی امروزی از حکایت «شیخ صنعان» باشد. الگوها و ایدههایی که هر کدام میتوانستند مضامینی همچون «حسد»، «ایثار»، «خیانت»، «انتقام»، «رقابت» و... را در خود پرورده و زمانه را در ردیف آثار ماندگار تاریخ تلویزیون قرار دهند. و در نهایت صد حیف و دریغ در انتظار فردایی است که مضامین هدر رفته در تولیدات تلویزیونی را پررنگتر از کارنامه امروز مدیران سیما بیابیم...
منبع:فیلم نوشتار
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان