6 اسفند 1396, 16:2
شخصی به نام ثعلبه که خیلی زاهد و متقی و اهل تهجد و نماز شب بود همه نمازهای پیغمبر را شرکت میکرد و نمی گذاشت یک رکعت جماعت یا نافلهاش تعطیل بشود، مرتب پیش پیغمبر میآمد و میگفت: یا رسول الله! از خدا بخواه مرا ثروتمند کند. پیغمبر(ص) میفرمود: تو کار را به جریان طبیعی واگذار کن، شاید مصلحت این نباشد. میگفت: نه یا رسول الله! من میخواهم به این اغنیا یاد بدهم که اصلاً پول خرج کردن و در راه خدا خرج کردن چگونه است. پیغمبر(ص) هم برای او دعا کرد.
خدا دعا را برای امتحان خود او و همه مردم مستجاب کرد. گوسفندهایی پیدا کرد. به سرعت چیزدار شد، مخصوصاً گوسفندش خیلی زیاد شد. کم کم فکر کرد گوسفند زیاد شده، دیگر در شهر نمیشود گوسفندها را اداره کرد، برویم بیرون یک جایی تهیه کنیم تا بتوانیم گوسفندها را به چرا ببریم. کم کم ظهر دیگر به نماز جماعت نمیرسید. با خود میگفت: حالا یک وعده را نخواندیم مهم نیست، به یک وعده نماز جماعت اکتفا میکنیم. میآمد به سرعت خودش را به صفهای آخر میرساند یک نمازی میخواند و میرفت.
کم کم کارش توسعه پیدا کرد، گفت باید برویم فلان منطقه یک جایی انتخاب کنیم. به آنجا رفت. تا قضیه رسید به آنجا که آیه زکات نازل شد و پیغمبر مامور جبایت برای اخذ زکات فرستاد. وی اول سراغ او رفت، گفت: «دستور خداست که این مقدار باید بدهی تا صرف راه خدا بشود». گفت: آیا اختصاص به من دارد؟ گفت: نه، شامل دیگران هم میشود. گفت: اول برو سراغ دیگران بعد بیا سراغ من. رفت سراغ دیگران کارهایش را انجام داد و برگشت.
ثعلبه مدتی نگاه کرد، زیر و رو کرد، گفت: این با باج گرفتن چه فرق میکند؟ چشم فقرا کور بشود میخواستند کار بکنند. این همان آدمی بود که میگفت: «لئن اتینا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین؛ اگر از فضل خود (ثروت) به ما ببخشی حتماً انفاق میکنیم و از صالحین خواهیم شد». در این جور آزمایشها اگر انسان مراقب خود نباشد به غفلت فرو میرود.
روزی حضرت عیسی(ع) به جمعی گذشت که شادی میکردند. علت شادی آنها را پرسید؟ عرض کردند: یا روح الله! عروسی فلانی است. حضرت فرمود: «امروز شادی میکنند ولی فردا گریان خواهند بود». پرسیدند چرا؟ فرمود: «زیرا عروس آنها امشب خواهد مرد». اما روز که شد، عروس را سالم یافتند، از این رو نزد حضرت رفتند و گفتند: یا روح الله! عروسی را که دیروز گفتید خواهد مرد، زنده است. حضرت فرمود: «خدا هرچه بخواهد میکند. اکنون مرا به نزد وی ببرید». حضرت را به خانه او بردند و پس از کسب اجازه وارد شدند. حضرت به او فرمود: «دیشب چه کار خیری کردی؟» پاسخ داد: سائلی به در خانه آمد و صدا زد، چون اهل خانه سرگرم کار بودند، متوجه نشدند، من برخاستم و به او کمک کردم. حضرت عیسی(ع) فرمود: از جای خود برخیز!«. وقتی آن زن برخاست، ماری بزرگ در زیر جایگاه او بود. حضرت فرمود: به دلیل صدقه ای که انفاق کردی، خداوند این بلارا از تو دور گردانید(بحارالانوار، ج 4، ص 486).
نوشتهاند که عارفی همواره به شب زنده داری میپرداخت و تا به هنگام سحر، به راز و نیاز با خالق بی همتا مشغول بود. شخصی از وی پرسید که تو مردی خداشناس هستی و دلت همواره بیدار است، پس چرا رنج بیخوابی را هم تحمل میکنی و جسم خود را رنج میدهی؟ عارف گفت: شایسته نیست که هر شب، خداوند بلند مرتبه از آسمان نزد ما بیاید و ما در خواب باشیم. هنگام شب درهای آسمان باز میشود و خداوند به بندگانش ندا میدهد که بیایید و آمرزش بخواهید و مرا بخوانید تا خواستههای شما را بر آورده سازم. با این حال، آیا درست است که من در خواب باشم و از فیض دیدار حق غافل بمانم؟»
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان