واژگان کلیدی: تفکر در تاریخ، یوسف(ع)، توکل ابراهیم(ع)، اخلاص زکریا(ع)، موسی(ع)،
جمع دنیا و آخرت، شخصیت حر، منتظر، عبادت بی ثمر
همان طور که خدای متعال حوادث طبیعی عالم را به عنوان آیات خود برای ما معرفی می کند
و می فرماید: با تعمق و تدبر در این آیات می توانید به معرفت دست یابید و به یقین برسید
و چهره ی حقیقی عالم را ببینید ما را به توجه و تدبر و نظرکردن در سرنوشت انسان های
دیگر و زندگی اقوام و ملل و افراد دیگر دعوت فرموده تا سرنوشت آن ها را مورد دقت قرار
دهیم و از سرنوشت آنان عبرت بگیریم. در زندگی انسان ها و به خصوص اولیای الهی نشانه
های فراوانی از خدای متعال وجود دارد و با تامل و تدبر می توان آیات خدا را مشاهده
کرد و عبرت گرفت و در نتیجه به یقین رسید و راه بندگی و عوامل تقرب به خدای متعال و
آنچه موجب سقوط انسان و زیان آدمی است را فراگرفت. انسان می تواند در برابر حوادث تاریخی
بی تفاوت بوده و از کنار آن ها به سادگی بگذرد و یا اینکه این حوادث را تحلیل نماید
و از تجربیات آن استفاده نماید.
برخی آیات قرآن ممکن است به ظاهر لزومی برای گفتن نداشته باشند، اما این امر از ضعف
ما در تحلیل آن ها سرچشمه می گیرد و باید بدانیم که گاهی خیلی از چیزهای کوچک موجب
به وجود آمدن حادثه ی بزرگی می گردند. یک غفلت بسیار کوچک از یوسف باعث دردسرها و فراق
های بزرگی شد و فاش کردن سرّ او بود که موجب حسادت برادرانش گردید و بندگی های یوسف
او را از قعر چاه به خانه ی عزیز مصر برد. داستان از این قرار است که برادران یوسف
او را به چاه انداختند. کاروانی برای برداشتن آب به نزدیک چاه آمدند و با مشاهده ی
کودک او را از چاه بیرون آوردند. تصمیم گرفتند او را بفروشند و اتفاقاً یکی از مشتری
ها عزیز مصر بود. می توان همه ی این حوادث را اتفاقی معنا نمود، اما خدای متعال می
فرماید: «والله عالم علی امره....» این خداست که بر کار تو تواناست و می
تواند کار تو را به هر شکل که بخواهد پیش برد. حادثه ی بعد روی گردانی یوسف از یک معصیت
و دست گیری خدا از او و اعلام برائت او و حمایت او به وسیله ی طفلی بینوا است ... و
در قدم بعد خدا به یوسف صدیق قدرت درک خطر را عطا فرمود و با درک این خطر خدای متعال
او را به کوره ای برد که سال های متمادی زندان و فراموش شدن را در پی داشت.
قرآن می فرماید:«ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني
عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ
سِنينَ»[1]. یوسف به
خاطر اینکه به ناحق زندانی شده هیچ گله و شکایتی به درگاه خدا ندارد. وقتی خواب عزیز
مصر را تعبیر می کند علاوه بر تعبیر خواب راه حل مشکل را نیز به آن ها می گوید که دچار
قحطی خواهید شد و برای اینکه در قحطی دچار گرسنگی نشوید هفت سال گندم ها را با خوشه
ذخیره کنید تا در هفت سال بعدی از این ذخیره استفاده نمایید. خدای متعال با خواب یک
بت پرست ولیّ خود را عزت می بخشد و در پرتو عزت او جمعیتی را از گناه و معصیت نجات
می دهد. در روایات آمده صبر کنید، که چه بسا صبر انسانی موجب نجات امتی شود، مانند
صبر یوسف که به تعبیر امام صادق(علیه السلام) مایه ی نجات همه ی مردم مصر شد.
در یک نظر می توان همه ی این حوادث را تصادفی قلمداد کرد، اما با نگاه دقیق تر می توان
در پشت صحنه ی همه ی این امور سرانگشت تدبیر حق را دید و از بندگی های یوسف و دست گیری
های خدا عبرت گرفت. بعد از این نیز این پیامبر بزرگ الهی با همه مدارا می کند و به
هرکس روزی مورد نیازش را می رساند... بنیامین را با خود همنشین می کند... معصیت برادران
یوسف به گونه ای آن ها را هدایت نمود که بجای اینکه برادر یوسف باشند و در کنار او
باشند ذلیل شده بودند و از او طلب صدقه می کردند و بجای کسب بهره های بزرگ از این پیامبر
الهی تنها طالب سهم گندم بودند.
ابراهیم خلیل برای اینکه به دستور خدا عمل نموده و حق را برپا کند همسر و کودک خردسال
خویش را در پرتو توکل به خدای متعال در بیابانی خشک و بی آب و علف و سوزان رها نمود
«...رب انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع...» و براساس تکلیف به آن ها
پشت کرد و رفت. اکنون آن محیط محل اقامه ی ذکر و یاد خدا شده و خدا قلوب انسان ها را
به سوی آن ها متمایل کرده است و در روایات آمده است که قلوب شیعیان ما متوجه ماست.
در ذیل آیه ی فوق روایاتی آمده که بیان می کنند این دعایی است که ابراهیم خلیل در باب
ائمه ا ی که از ذریه ی او هستند فرموده است.
ثمره ی ارادت خالصانه ای که زکریا نسبت به حضرت مریم داشت تولد یحیی است. زکریا در
نهایت پیری و در نهایت یاس کفالت مریم را بر عهده گرفته بود و هرگاه می آمد می دید
مائده ای آسمانی برای مریم آورده اند. همسر زکریا از ابتدا باردار نمی شد «و
کان امرءتی عاقرا»، اما خدای متعال از همان همسر در سنین پیری به او فرزندی عطا
می کند «...و لم نجعل له...» و نیز خود حضرت مریم و فرزندش حضرت عیسی(علیه
السلام) نتیجه ی اخلاصی هستند که مادر حضرت مریم داشت و مریم را نذر خانه ی خدا نمود.
خدای متعال او را پذیرفت و به او چنین فرزندی عطا کرد «...و تقبل... و کفلها ... وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»[2]
موسی کودکی بود که دشمن قبل از تولد در کمین او بوده است، اما با تقدیر خدای متعال
موسی در دامان دشمن بزرگ می شود و فرزند خاندان فرعون زمان می گردد ... قرآن می فرماید:
«و رزقنا ... و اوحینا الی ...»؛ یعنی ما محبت را در دل دشمن انداختیم
«و القینا ...» و از این نکات فراوان وجود دارد. همه ی وقایعی که رخ داده
می خواهند به هر قیمتی که شده حضرت را به یک کار کوچک مشغول کنند تا از رسالت اصلی
خود باز بماند. در راه موسی دعوایی رخ داد و کسی از موسی کمک خواست ... حضرت نیز مشتی
زدند و طرف مقابل هلاک شد. موسی فرار کرد و این فرار او را به دامان شعیب پیامبر رسانید.
در راه، موسی به دختران شعیب خالصانه خدمت کرد ... به آن ها پشت کرد و در حالی که محتاج
یک نیم قرص نان بود به سایه ای رفت «... قال ربی بما انزلت ...» موسی رسالت
و وظیفه ی خویش را انجام داده و دعای خود را به درگاه خدای متعال انجام می دهد و خدا
آن پیامبر بزرگ(شعیب) را پناه و مربی و معلم او قرار می دهد و او را به همه ی خیرات
می رساند. موسی در دامان شعیب پرورش می یابد و آن گاه به مقام رسالت می رسد. این حوادث
نمی تواند اتفاقی بوده باشد.
در ماجرای عظیم عاشورا که بزرگترین حادثه ی تاریخ بشریت است حوادث فراوانی در صف مخالفان
و موافقان روی داده است. عده ای زود و سراسیمه آمدند و عده ای دیر آمدند و ملحق شدند؛
عده ای نیامدند، عده ای آمدند و رفتند، گروهی بی طرف ماندند و گروهی در مقابل امام
حسین(علیه السلام) صف آرایی نمودند. در بین کسانی که صف آرایی نمودند گروهی خود را
کنار می کشیدند و وارد جنگ نمی شدند و عده ای خود را به معرکه می زدند و سعی می کردند
هر چه بیشتر در قتل امام حسین(علیه السلام) شریک باشند. حالات، انگیزه ها و عواملی
که افراد را تا این حد از قرب تا سقوط پیش برده چیزهایی است که ممکن است برای همه ی
ما اتفاق بیفتد و می تواند برای ما عبرت آموز باشد. آنچه که موجب شد عمر سعد در مقابل
امام حسین صف آرایی کند و آنچه ظهیر را به صف یاران امام حسین ملحق کرد جای تامل و
دقت دارد.
حر شخصیتی بسیار بزرگ و با ادب است که در حادثه ی عاشورا ظهور کرده است. حر به حضرت
عرض کرد: یا اباعبدالله! هرکس جز شما این حرف را به من می زد من نیز مقابله به مثل
می کردم، اما مادر شما آنقدر بزرگوار است که جز بهترین توصیف ها درباره ی ایشان روا
نیست. حر اهل فراست و دقت بود و در آخرین لحظات وقتی که می لرزید به او گفتند: چرا
می لرزی؟ گفت: خود را بین بهشت و جهنم مخیر می بینم. حر آنقدر دقیق بوده که در یک لحظه
توانسته مسیر خود را به طور کامل عوض نماید و تا مرز شهادت پیش رود. تا زمانی که انسان
فرصت دارد، آرزوها و امیال زیاد او را در محاصره قرار نمی دهند، اما زمانی که آخرین
لحظات فرا رسد باید تصمیم گرفت؛ زیرا دیگر فرصتی وجود ندارد.
تصمیم گیری در این لحظات بسیار سخت است و این شخصیت بزرگ با تمام مقامات و افتخاراتی
که داشته و همه ی موقعیتی که در اختیار او بوده است در یک لحظه توانسته بهشت را انتخاب
کند و این هنر بزرگی است. بازگشت از نرفتنِ راه مشکل تر است و این تسلیم از تسلیم اولیه
سخت تر است. امیرالمومنین(علیه السلام) می فرماید : توبه کردن، از گناه نکردن مشکل
تر است. تصمیم به بازگشت برای حر کار بسیار سختی بود و برکات و ثمرات بسیاری داشت.
بودن حر در کنار لشکر عمر سعد مایه ی قوت قلب عمر سعد بود و آمدن او به این سو دشمن
را متزلزل نمود.
چرا این انسان شایسته و بزرگ و مودب، اولین فرمانده ی سپاه ابن زیاد بود؟ آیا او تصور
می نمود که حکومت ابن زیاد و یزید حکومت قسط و عدل و حکومتی خدا پسندانه است که باید
از آن دفاع کند؟ سخن حر روشن است که به امام حسین عرض کرد: من گمان نمی کردم کارم با
شما به اینجا بکشد، فکر می کردم به گونه ای داستان را فیصله بدهیم و نیز وقتی تصمیم
گرفت که حضرت را به طرف کوفه ببرد حضرت فرمودند: نه ما به طرف کوفه نمی آییم. حر به
حضرت عرض کرد: شما به طرف کوفه نمی آیید، به طرف مدینه نیز نروید و از سمت چپ راهی
را بگیرید و بروید. ما نیز به دنبال شما می آییم تا دست ما به خون شما آلوده نشود و
به وظیفه ی فرماندهی نیز عمل کرده باشیم. این یعنی جمع بین دنیا و آخرت که هم دنیا
را داشته باشیم و هم آخرت را، هم به دنبال هوای نفس خویش باشیم و هم به دنبال رسیدن
به آخرت و بهشت. اسارت ها مانع اساسی راه این شخصیت بزرگوار بوده است.
در عرض قرار دادن اهداف معصومین همان چیزی است که بین انسان و معصومین حایل می گردد
و موجب تنها و اسیر شدن معصومین می شود. اگر انسان به جای دنبال نمودن اهداف و آرمان
های معصومین به دنبال رسیدن به اهداف خویش باشد معصومین را تنها گذاشته است. زمانی
انسان به انتظار ظهور حضرت می رسد که نه تنها مشتاق زیارت خود حضرت باشد، بلکه در این
عالم هیچ هدفی جز اهداف حضرت برای خود نداشته باشد. کسی که هدفی جز هدف حضرت را دنبال
می کند مشتاق ظهور نیست. امام زمان(علیه السلام) برای آرزوهای ما ظهور نمی کنند، بلکه
رسالت های بزرگی دارند که همه ی انبیا این رسالت ها را دنبال می کرده اند و این اهداف
توسط امام به ثمر خواهند نشست.
اگر عشق به اهداف و آرمان های امام در جان انسان شکل نگیرد و انسان خود را اسیر آن
اهداف نکند و دیگران را نیز آماده ننماید نمی تواند منتظر ظهور باشد و در زمان ظهور
همراه حضرت نیست. در زیارت عاشورا آمده است که «و اسئل الله الذی رزقنی و اکرمنی...»
همراهی با معصومین به دنبال دو رزق معرفت و برائت ایجاد می شود. معرفتِ تولّی و برائت
باید در عمل صورت گیرد و انسان نمی تواند دوستی با دشمنان ولیّ خدا را توجیه کند. انسان
نباید برای دست یابی به عزت نفس، عزت دیگران را پایمال نماید و نیز نباید برای دست
یابی به عزت نفس، عزت جامعه ی اسلامی و دین اسلام را خدشه دار نماید که این گناهی به
مراتب بزرگ تر است.
بسیاری از افرادی که به امام حسین(علیه السلام) نپیوستند می خواستند به نحوی دنیا و
آخرت را با یکدیگر جمع نمایند؛ مانند اینکه بگوییم ما نماز می خوانیم، به حج می رویم،
روزه می گیریم و امام حسین را دوست می داریم و به بقیه ی مسائل کاری نداریم و پس از
شهادت امام نیز برایش گریه می کنیم. برخی از کسانی که در عاشورا به هیچ گروهی نپیوستند
برای امام حسین گریه می کردند. نیامدن آن ها به معنای جمع بین دنیا و آخرت بوده و آن
ها اسیر آرزوهایی بوده اند که با مسیر معصوم همراه نبوده است. امام حسین(علیه السلام)
تاریخ بشریت را تغییر داده اند و تاریخ بندگی خدا را بنیان گذاری نموده اند، اما کسی
که از این هدف بزرگ غافل بوده و به دنبال رفاه خویش است عبادت های او هیچ سودی ندارد.
کسی که در دنیا امیال و هوس های خویش را دنبال می کند نمی تواند در صف یاران امام زمان(علیه
السلام) جایی داشته باشد و بالاخره در نقطه ای صف خود را جدا خواهد کرد.
کاروان امام حسین(علیه السلام) که از تاریخ همه ی انبیا و اولیای خدا گذر کرده اندک
اندک به مِنای عشق و به قربانگاه امام حسین(کربلا، نینوا) نزدیک می شود. آنچه قلوب
اهل بیت امام حسین را جریحه دار کرده این است که کم کم مسئله ی شهادت امام حسین جدی
می گردد. تاکنون هر چه بود خبر بود که مردم کوفه از بیعت خویش برگشته اند و هانی و
مسلم را به شهادت رسانده اند. لشکر ابن زیاد راه را بر امام حسین بستند. با توافقی
که صورت گرفت امام حسین مسیرش را به سوی کربلا تغییر داد. فردای آن روز فرستاده ی ابن
زیاد نامه ای برای حر آورد که ای حر، آورنده ی نامه مامور ما و مواظب رفتار توست. امام
حسین را به محض رسیدن این نامه در بیابانی به دور از آبادی و آب متوقف کن. لذا، کاروان
در حال حرکت را قبل از شب محاصره کردند و راه را بر امام حسین بستند. امام حسین سوال
کردند نام این بیابان چیست؟ گفتند: کرب و البلا. امام فرمود: «الّهم انی اعوذ
بک من الکرب و البلا... انزلوا انزلوا ...» پایین آیید ... اینجا قتلگاه ماست.
سخنران: حجة الاسلام میرباقری
[1] . یوسف . 42
[2] . الکهف : 1