پايه و اساس بحث ما، آيه اى از سوره مباركه لقمان است كه وجود مبارك حضرت حق در اين آيه به همه خطاب مى كنند؛ يعنى اين لطف و محبت را در حق همه دارند كه همه را مورد خطاب قرار داده اند: «وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظهِرَةً وَ بَاطِنَةً»[1]
«عليكم»؛ يعنى به همه و تك تك شما خطاب مى كند. «أسبغ» به معناى «أكمل» است؛ نعمت هاى خود را بر شما در دو سفره ظاهرى و باطنى كامل و تمام كردم. سفره مادى و معنوى. كلام ما در نعمت باطنى است.
اين نعمت هاى باطنى كه مى فرمايد: روزى وجود مقدس او به انسان، براى چهار ناحيه است: روزى معنوى اعضا، جوارح، نفس، قلب و روح. هر چهار ناحيه نيز در آيات كتاب خدا مطرح است: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ»[2]. «سَنُرِيهِمْ ءَايتِنَا فِى الْأَفَاقِ وَ فِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[3] . «كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ»[4] . «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا»[5]
روح هم در آيات مطرح است: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»[6]
قلب نيز در آيات مطرح است: «فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا»[7] . «يَوْمَ لَايَنفَعُ مَالٌ وَ لَابَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[8] . «بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ»[9]
بدن، اعضا و جوارح نيز در آيات مطرح است: «وَ مَا جَعَلْنهُمْ جَسَدًا لَّايَأْكُلُونَ الطَّعَامَ»[10] . «أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ* وَ لِسَانًا وَ شَفَتَيْنِ» . «وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصرَ وَ الْأَفْئِدَةَ»[11] . «إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا»[12] . «وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى »[13] . «أَضَاعُوا الصَّلَوةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَ تِ»[14] . «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ»[15] . «وَ لَاتَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا»[16] .
همه اعضاى بدن مطرح است.
1- روزی چشم
با توجه به مطرح بودن اين چهار ناحيه و فضاى معنوى آن كه در صريح قرآن كريم آمده است، روزى هاى معنوى از جانب پروردگار، براى اعضاى بدن، نفس، قلب و روح قرار داده شده است. حال روزى هاى يك به يك را بررسى كنيم كه چيست؟
به ترتيب عنايت كنيد. اما روزى اعضاى بدن: مانند چشم، چه مقدار در قرآن مسأله نظر و رؤيت مطرح است؟ پروردگار براى چشم و نظر روزى قرار داده است.
نظر يعنى چه؟ يعنى نگاه به كمك عقل.
«أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّموَ تِ وَالأْرْضِ»
[17] شما بندگان من! چرا به ملكوت آسمان ها و زمين نظر نمى كنيد؟ يعنى چرا به دنبال فرمانرواى واقعىِ هستى نمى گرديد؟ آيا تمام اين چرخ ها و رفت و آمدها خود به خود است؟ صاحب، مالك، كارگردان و گرداننده اى ندارند؟ نظر؛ يعنى نگاه همراه با انديشه، تعقل تا به اين نتيجه برسد كه:
چون نمى داند دل داننده اى هست با گردنده گرداننده اى
كه يكى هست و نيست جز او وحده لا اله الا
حضرت ابراهيم (عليه السلام) با اين نظر، خدا را در سن نوجوانى پيدا كرد. نظر كرد و در نهايت به اينجا رسيد: «إِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّموَ تِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِين»[18] من با نظر به اين نتيجه رسيدم كه دست به دامن غير خدا نزنم؛ چون غير خدا در اين عالم هيچ كاره است.
اين معناى: «حَنِيفًا وَمَآ أَنَا مِنَ المُشْرِكِينَ»[19] است.
روزى ديگر چشم، علم است. علم، امرى معنوى است. حال اين علم را از طريق مطالعه دفتر آفرينش به دست بياورم، يا از طريق مطالعه كتاب هاى علمى.
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبّكَ الَّذِى خَلَقَ* خَلَقَ الْإِنسنَ مِنْ عَلَقٍ* اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ* الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنسنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»
[20]
اگر همين را گوش دهيد، سرمايه معنوى زيادى نصيب شما مى شود. اولين حرف قرآن اين بود؛ يعنى اولين بارى كه در روز بيست و هفتم رجب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) جبرئيل را به شكل اصلى ديدند، قرآن را مى خواست نازل كند، اين ابتداى قرآن بوده است. عرض كرد: «الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنسنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[21] بخوان! بنويس! هر دو با چشم ميسر است. بايد ببيند تا بنويسد.
مؤمن روزى ديگر چشم كه در قرآن مطرح شده است: «تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقّ»[22] هنگامى كه عباد من به من معرفت پيدا مى كنند، حق را در همه شؤونش مى شناسند، به قدرى تحت تأثير قرار مى گيرند كه چشم هاى آنها چشمه وار گريه مى كند. گريه، روزى چشم است و خيلى قيمت دارد.
امام چهارم (عليه السلام) مى فرمايند: دو قطره در قيامت در پيشگاه خدا از ارزش والايى برخوردار است: يكى قطره خون شهيد است و ديگرى قطره اشك عباد صالح است. اين هم روزى چشم است.
روزى ديگر چشم كه ما فعلًا از آن تا قيامت محروم هستيم و روزى خيلى عظيمى است، نگاه به جمال اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. اين روزى چشم را پيغمبر (صلى الله عليه و آله) بيان كردند و دانشمندان و بزرگان اهل سنت نيز نوشته اند. اين هم روزى چشم است.
نعمت هاى بهشت نيز روزى ديگر چشم است: «وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ»[23]
چشم كه خوراكى نمى خورد و كار آن نگاه است. منظره هايى كه جلوى چشم است را نگاه مى كند و در اوج لذت قرار مى گيرد.
به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: در مناظر هشت طبقه بهشت، زيباترين منظره براى چشم كه انسان را در نهايت لذّت معنوى قرار مى دهد، چيست؟ فرمود: نگاه به صورت جدم حسين (عليه السلام).
چشم روزى هاى ديگرى نيز دارد كه بعضى ها از آن روزى محروم هستند، اما جوان ها محروم نيستند و آن ديدن رخ پدر و مادر از روى محبت است. حرف با محبت بزند كه خيلى مهم است، ولى همين نگاه كردن به پدر و مادر، قرآن، كعبه و عالم ربانى، اينها روزى هاى الهى است.
اما روزى زبان: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»[24] حرف خوب، زيبا، منطقى، مستقيم، هدايت كننده، از پيغمبر(صلى الله عليه و آله) و ائمه (عليه السلام) حرف زدن، امر به معروف، نهى از منكر، اقرار به توحيد، همگى روزى زبان است.
آثار اين روزى ها نيز بايد بررسى شود كه آثار دنيايى و قيامتى اين روزى ها چيست؟ روزى زبان، حرف حقّ است. كلمه حقّ گفتن:
آتش به جهانى زند ار سوخته جانى بر در گه معبود برد دست دعا
دعا، روزى زبان است.
در جلد دهم كتاب شريف و پرقيمت «كافى»، متن زيبايى را از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است. كتاب كافى در عصر غيبت صغرى نوشته شده است؛ يعنى هنوز مردم به واسطه چهار نايب خاصه امام دوازدهم (عليه السلام) با ايشان در ارتباط بودند.
مشهور است كه وقتى يكى از نواب اربعه تأليف اين كتاب را به امام زمان (عليه السلام) خبر داد، امام (عليه السلام) با خوشحالى فرمودند: «الكافى كاف لشيعتنا»[25] شيعيان ما اگر بخواهند آبادى دنيا و آخرت را به دست بياورند، اين كتاب براى آنان كافى است.
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايند: شيطانى از عبادت عابدى سخت به ناراحتى افتاد. با خود گفت: من بايد ساختمان عبادتش را تخريب و هلاكش كنم.
ما حسود و بخيل خيلى داريم. امروزه دنيا نسبت به شيعه شدن شما بخيل است. اين شيطان به كنار اين عابد آمد و خيلى بهتر، بالاتر، شاداب تر و بيشتر شروع به عبادت كرد. عابد هرچه مى خواست از او بپرسد كه ملاك عبادت تو چه بوده است، باز به عبادت وصل مى شد.
عابد را حسابى تشنه سؤال كرد. بعد مهلت چند لحظه اى به او داد كه حرف بزند. عابد گفت: چه شد كه به اينجا رسيدى؟ گفت: با يك گناه. اين را قرآن «تسويل» فريب كارى مى نامد. مگر كسى با گناه به خدا مى رسد و شوق به عبادتش بيشتر مى شود؟ چه ضمانتى هست كه در هنگام گناه، جان ما را نگيرند و عمر تمام نشود؟
گفت: چه گناهى؟ رابطه نامشروع. چند بار؟ يك بار. من چه كار كنم؟ گفت: من به تو آدرس خانه زن بدكاره اى را مى دهم. برو يك بار زنا كن، بعد مى بينى كه عبادت بعد از آن گناه و پشيمانى چگونه مى شود.
با آن چهره به درب خانه اين زن آمد و در زد. زن بدكاره آمد، ديد چنين مشتريى تا كنون نداشته است.
زن گفت: با چه كسى كار دارى؟ گفت: با شما. گفت: چه كار دارى؟ به او گفت. گفت: آقا! فريب نخوردى؟ اشتباه نيامدى؟ تو اگر با من زنا كنى و در حين زنا عمرت تمام شود، چه كار مى كنى؟ شما مى شود برگردى و ببينى آن عابد هست يا نه؟ اگر بود، بيا، اما اگر نبود، بدان كه شيطان بوده، آمده تا سر تو را كلاه بگذارد. عابد برگشت.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: شب آن زن از دنيا رفت و عمرش تمام شد. خدا به پيغمبر زمان او وحى كرد: امت و مؤمنين را بردار و ببر فلان خانم را غسل دهند، كفنش كنند و در قبرستان مؤمنان دفن كنند. اين زن ديشب با زبان خود بنده مرا نجات داد، من هم همه گناهانش را بخشيدم.
«وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»
[26] . «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ»[27] . «وَ قُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا»[28] . «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيّنًا»[29]
اين ها ديگر لقمه نيست، روزى زبان است.
«الوضوء نور»[30] در محور عظمت، اهميت، معنويت و امر خدا به وضو، سخن بسيار است.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: اين كه هر كس شب فقط وضو بگيرد و بخوابد تا براى نماز صبح بيدار شود،خدا به فرشتگان نويسنده نامه اش مى گويد: اين بنده من كه امشب با وضو خوابيد، ثواب احياى آن شب را در پرونده اش بنويسيد.
به قدرى مهم است كه امام حسين (عليه السلام) شب عاشورا به يارانش فرمود: مى توانيد مقدارى آب براى وضو بياوريد؟ تا امشب را با تيمم تا صبح نباشيم، بلكه با وضو باشيم؟
روزى ديگر دست اين است كه دست با محبت به سر يتيم كشيده شود.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايند: وقتى دست شما روى سر يتيم كشيده مى شود، به تعداد مويى كه از زير دست رد مى شود، خدا حسنه در پرونده شما مى نويسد. اكرام يتيم اهميت دارد،
«كَلَّا بَل لَّاتُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ»
[31] خدا مى فرمايد: چرا به ايتام اكرام نمى كنيد؟
پيغمبر (صلى الله عليه و آله) در كوچه مى رفتند. بچه ها بازى مى كردند. عرب يتيم را تحقير مى كرد. فرهنگش هنوز بالا نيامده بود. بچه كوچكى ايستاده بود و با حسرت بازى بچه ها را تماشا مى كرد. پيغمبر (صلى الله عليه و آله) جلو آمدند، پرسيدند: چرا تو بازى نمى كنى؟
گفت: چون من يتيم هستم، مرا راه نمى دهند. فرمود: پدرت كيست؟ گفت: رفاعه كه شهيد شد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله) آن بچه را در آغوش گرفت و نزد حضرت فاطمه (عليها السلام) آورد، فرمود: فاطمه جان! اين بچه مانند برادر توست. حضرت فاطمه (عليها السلام) او را تميز كرد، پيراهنش را عوض كرد، لباس نوى امام حسن (عليه السلام) را به او پوشاند. فرمود: تو برادر من هستى.
در امت اسلام، يتيم برادر حضرت فاطمه (عليها السلام) و فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله) است.
بعد پيغمبر (صلى الله عليه و آله) او را بغل كرد و كنار بچه ها آورد، به بچه ها گفت: چه كسى گفته است كه اين بچه يتيم است؟ من پدر او هستم و حضرت فاطمه (عليها السلام) خواهر اوست.
اين روزى دست است.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايند: يكى از بالاترين روزى هاى دست اين است كه پول به درب خانه مستمندان و فقيران ببرى، طورى كه تو را نشناسند و نفهمند.
روزى ديگر دست كه بالاترين روزى و از خون شهدا بالاتر است، نوشتن و پخش كردن فرهنگ خدا بين مردم است.
«يأَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيّبتِ»
[32] لقمه الهى، پاك و ملكوتى، روزى شكم است.
اين روزى مادى شد؟ نه، اين ظاهرش مادى است، اما وقتى لقمه حلال در بدن هضم شود، به نور، عشق، حال و عمل پاك تبديل مى شود.
مگر اميرالمؤمنين (عليه السلام) همين لقمه حلال را نخورد و از آن مقدارى مغز متفكر شد، كه گوشه اى از آن «نهج البلاغه» شد و مقدارى نطفه پاك امام حسن، امام حسين و قمر بنى هاشم (عليهم السلام) و بقيه نيز عبادت شد. عبادت هايى كه از انرژى لقمه پاك بود.
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايند: روزى دربِ اتاق پدرم- حضرت زين العابدين (عليه السلام)- را آهسته باز كردم و ديدم در حال عبادت هستند. من جوان بيست ساله اى بودم، گوشه اى نشستم و ايشان عبادت مى كرد. من به گريه افتادم. وقتى عبادت پدرم تمام شد، آرام به من فرمود: عزيز دلم! چرا گريه مى كنى؟ عرض كردم: دلم براى شما مى سوزد. آخر چقدر عبادت مى كنيد؟
فرمودند: عزيز دلم! بر اين طاقچه كتابى هست، آن را بياور. كتاب را به خدمت پدر آوردم. فرمودند: آن را باز كن، در اين كتاب، عبادات جدم على (عليه السلام) را نوشته اند، بخوان. ببين او عبادت مى كرده يا من؟ چه كسى طاقت عبادت على (عليه السلام) را دارد؟
اين همان لقمه حلال و روزىِ شكم است.
اما روزىِ شهوت، ازدواج است.
خدا مى داند كه نتيجه ازدواج صحيح در دنيا چيست؟ آيت الله العظمى بروجردى (قدس سره) نتيجه همين شهوت حلال پدر و مادر است، شهوتِ پاك. امام، اولياى خدا، بزرگان، اهل دل.
روزى پاك همين است كه براى استفاده از مجلس خدا برود، به خاطر خدا، براى شنيدن برنامه هاى او و معارف اهل بيت (عليهم السلام)، اين كشش معنوى به خاطر نطفه پاك بوده كه روزىِ قدم شما شده است. عجب روزيى! كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايند: وقتى از خانه در مى آييد، اگر به آن مجلس علمى كه در نظر داريد، نرسيد و وسط راه از دنيا برويد، طالب علم محسوب مى شويد كه «مات شهيداً»[33] شهيد مرده است.
اما روزى نفس، كه فوق بدن است: اخلاق حميده، مهر، محبت، دل بى كينه، صاف، با گذشت و مهربان بودن است.
اما روزى قلب كه بالاتر از نفس است: ورع، تقوا، صدق، ايمان، يقين، زهد، توكل، تسليم و رضا است.
روزى روح كه بالاتر از قلب است؛ يعنى مرتبه نهايى، روح است: مكاشفه، مشاهده، ولايت به معنى اجازه تصرف در تكوين و بقاى بالله است.
چند جلسه به خدمت نبيره وجود مبارك حاج ملاهادى سبزوارى قدس سره حكيم و عارف الهى رسيدم. ايشان براى من گفت: هنگامى كه حاجى از سفر حج برمى گشت، به كرمان آمد. به دلايلى سه سال در كرمان ماند. اين سه سال با اين عظمت علمى، استادى و حكمت؛ چون آن وقت كسى ايشان را نمى شناخت و كتاب نيز زياد پخش نمى شد و سفرها كم بود، لذا سه سال در مدرسه طلبه ها به طور ناشناس به خادم مدرسه كمك مى كرد، در اين سه سال نيز حتى يك بار نيز به كسى نگفت من چه كسى هستم.
روزى يكى از چهره هاى معروف كرمان به آن مدرسه آمد تا طلبه ها را براى شام دعوت كند. خادم به حاجى گفت: دربِ حجره ها را بزن و آدرس بده، بگو: براى صرف شام بروند.
آنهايى كه اهل سرّ هستند، اگر آنها را قطعه قطعه كنند، ساكت هستند؛ چون سرّ براى آنان مانند گوهر است، در همان سكوت و صبر است كه دنباله فيض را مى گيرند.
طلبه اى بود كه به سن بالا رسيده بود و ازدواج نكرده بود، وضع مادى خوبى نداشت، در حجره مانده بود و گاهى درس اخلاق مى گفت. حاجى آمد دربِ حجره او را زد، گفت: امشب جايى دعوت داريم، همه مى روند، شما نيز تشريف مى آوريد؟ گفت: نه. اما اگر بيرون رفتى، نانى براى من بگير و بياور.
طلبه ها به ميهمانى رفتند و شام خوردند و برگشتند. حاجى نيز بيرون رفت و برگشت، دير وقت بود. پيرمرد به حاجى گفت: نان خريدى؟ گفت: مرا ببخش. يادم رفت. گفت: شام خوردى؟ گفت: بله.
ولايت روزى روح است. گفت: آيا سيرى؟ گفت: بله. گفت: پس سير از گرسنه خبر ندارد. من پيرمردم، با يك نان تمام زندگى دنياى من اداره مى شود. بعضى ها با كل دنيا اداره نمى شوند. گفت: چگونه انسان فقير گرسنه را از ياد بردى؟ تو مى دانى درد گرسنگى چيست؟ به حاجى گفت: الان گرسنه شو، ببين درد گرسنگى يعنى چه؟
حاجى ناگهان به شدّت گرسنه شد، به قدرى به او فشار آمد كه هر خوراكي اى در حجره بود، خورد، ديد درد گرسنگى برطرف نمى شود، آخر به طرف خوردن حصير زيرپا آمد، دل پيرمرد سوخت. گفت: حال از گرسنگى دربيا. حاجى درآمد.
اين ولايت است؛ يعنى حق تصرف در اشياء.
«وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظهِرَةً وَ بَاطِنَةً»
[34] تمام نعمت هاى ظاهرى و باطنى را كامل كردم.
تمام اعضاى شما روزى معنوى دارند، نفس، قلب و روح شما نيز روزى دارند. اين رزق ما كجاست؟ در دو سفره: قرآن و اهل بيت (عليهم السلام). تمام روزى هاى معنوى اعضا، نفس، قلب و روح ما در قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) است. اگر كسى روزى خور خالص اين دو سفره شود و واقعاً اين دو را رها نكند، بعد از چهل روز از اولياى خدا مى شود.
اين جريان در تفسير «الميزان» آمده است. نقل كننده اش نيز علامه طباطبايى(رحمه الله) است و مكاشفه اش نيز از آن خودش است.
علامه مى فرمايد: هر سال از ايران مسافر مى آمد و پدرم خرجى مرا با مسافران به نجف مى فرستاد.
يكى از سالها، اوضاع عراق درهم بود، ظاهراً ايران نيز مشكل داشت و مسافر كم مى آمد. آنهايى كه از تبريز آمدند، براى من چيزى نياوردند. در مضيقه مالى افتادم.
در حال مطالعه از فشار اقتصادى و خوردن نان خالى چنان ناراحت شدم كه كتاب ها را بستم و به فكر فرو رفتم. سرم را روى دستم گذاشتم و با خود مى گفتم: چگونه خدا وعده داده است كه روزى اهل علم را مى رسانم؟ من نشسته بودم، در زدند. به نظرم آمد كه رفته ام در را باز كرده ام، در حالى كه نرفته و نشسته بودم.
در همان حال ديدم چهره اى نورانى و الهى گفت: اسم من شاه حسين ولىّ است.
خدا به تو پيغام داده است كه من كدام وقت تو را يادم رفته كه دست از درس كشيدى و به فكر شكم خود هستى. منِ خدا در اين هجده سال طلبگى حتى يك وعده غذاى تو را لنگ گذاشتم؟
اين ها را گفت و رفت. سرم را از روى دستم بلند كردم. با خود گفتم: من كه درب را باز نكردم. شاه حسين ولىّ كيست؟ چرا هجده سال؟ من كه بيست سال است كه از طلبگيم مى گذرد. خوب فكر كردم، ديدم از روزى كه معمّم شدم و در لباس روحانيت رفتم، هجده سال كامل گذشته است.
گذشت، تا نامه اى از پدرم آمد كه امسال به تبريز بيا. تابستان درس تعطيل بود، رفتم. روزى به قبرستان كهنه تبريز به قبرى رسيدم كه سنگ كهنه اى داشت. نشستم، روى سنگ را تميز كردم، ديدم نوشته است: قبر شاه حسين ولى كه سيصد سال قبل وفات يافته است.
اين مكاشفه است؛ يعنى روح اين روزى را دارد كه اگر به دست بياورد، گوشه پرده را كنار مى زنند و كسى كه سال ها قبل مرده است را مأمور مى كنند كه برو به علامه بگو: ما خداى تو هستيم و تو را از ياد نبرده ايم، براى چه غصه مى خورى؟
- خوشا آن دل كه مأواى تو باشدبلند آن سر كه در پاى تو باشد
- فرو نايد به ملك هر دو عالمهر آن سر را كه سوداى تو باشد
- غبار دل به آب ديده شويم كنم پاكيزه تا جاى تو باشد
- سراپاى دلم شيداى آن است كه شيداى سراپاى تو باشد
- دلم با غير تو كى گيرد آرام مگر مستى كه شيداى تو باشد
- خوشى در عالم امكان نديدممگر در قاف عنقاى تو باشد
- نمى خواهد دلم گلگشت صحرامگر گلگشت صحراى تو باشد
- زهجرانت به جان آمد دل فيضوصالش ده اگر راى تو باشد
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان