روز عاشورا شد، در مقاتل دارد حسین (علیه السلام) با ابالفضل (سلام الله علیه) آمدند پیش عمرسعد؛ عمر سعد هم با سردارانش بودند. يكي از سرداران لشکرش حرّ بود. امام حسین (عليه السلام) به او چند پیشنهادکرد که عمر سعد قبول نکرد. وقتی امام حسین (عليه السلام) برگشت. حرّ رو کرد به عمر سعد، گفت هیچ کدام از این پیشنهادهايي را که حسين کرد، قبول نمی کنی؟ گفت: نه! با حسین جنگی کنم که آسان ترين او این باشد که سرها از بدن ها جدا شوند و دست ها از پیکرها...
در مقاتل داريم كه مهاجر بن اوس می گوید من دیدم حرّ بدنش می لرزد. رو کردم به او گفتم ای حرّ، چرا می لرزی؟ این چه حالی است که تو پیدا کرده ای؟ اگر از سرداران کوفه از من سؤال می کردند، من از تو تجاوز نمی کردم. اینجا هم حرّ می خواهد خودش را زیر پا بگذارد. رو کرد و گفت ای مهاجر، خودم را بین بهشت و جهنم می بینم؛ به خدا قسم، جز بهشت را انتخاب نمي كنم. مهاجر می گویدیک وقت دیدم حرّ آرام آرام به سوی خیام حسین (علیه السلام) رفت. جملات و دعايش در آن لحظات این است:«اللَّهُمَّ إلَيْكَ أنَبْتُ فَتُبْ عَلَيَّ »؛ خدايا! من به سوی تو آمدم، رويت را از من برنگردان! توبه من را قبول کن!«فَإنِّی فَقَدْ أرْعَبْتُ قُلُوبَ أوْلِیَائِکَ»خدایا! من دل دوستان تو را لرزاندم. «وَ أوْلادِ بِنْتِ نَبِیِّکَ»[1] من دل فرزندان دختر پیغمبر تو را لرزاندم...
نزدیک خیام حسین(عليه السلام) که می رسد، من نمی دانم از مرکب پیاده شده بود يا نه، ولی نقل می کنند حسین(عليه السلام) به او رو کرد و گفت: «إرْفَعْ رَأسَکَ!» سرت را بلند کن! سرت را بلند کن! این شرمندگی چیست که تو داری؟ تو به سمت ما آمدی. اوّلین حرف حرّ این است: آیا توبه من قبول است؟ حسین (علیه السلام) می گوید: بلی، خداوند توبه پذیر است... من می خواهم بگویمیا حسین! می شود امشب هم به ما بگویی:«إرفَعُوا رُؤُوسَکُم»؟ سرهايتان را بلند کنید....
آیت الله آقا مجتبی تهرانی