27 اسفند 1396, 8:5
اشاره: هفته گذشته به مناسبت شکست داعش، اهميت بازشناسي عقبه فکري آنها مطرح شد و از اين روي به سراغ بخشي از کتاب «جاذبه و دافعه علي(ع)» رفتيم که استاد شهيد به خوارج و آغاز پيدايش و عوارض رفتار و انديشهشان پرداختهاند.
در قوانين نظامي و جنگي جهان يک قانون مسلّم است که اگر دشمن خواست از نيروهاي داخلي استفاده کند، آن نيرو را نابود ميکنند تا به دشمن دست يابند و وي را به عقب برانند. در صورتي که مسلمان و موجود زندهاي را اسلام ميگويد بزن تا پيروزي اسلام به دست آيد، کاغذ و جلد که ديگر جاي سخن نبايد قرار گيرد. کاغذ و کتابت احترامش به خاطر معني و محتواست. امروز [در جنگ صفين،] جنگ به خاطر محتواي قرآن است. اينها [لشکر شام] کاغذ را وسيله قرار دادهاند تا معني و محتواي قرآن را از بين ببرند.
اما ناداني و بي خبري همچون پردهاي سياه جلو چشم عقلشان را گرفت و از حقيقت بازشان داشت؛ گفتند: «ما علاوه بر اينکه با قرآن نميجنگيم، جنگ با قرآن خود منکري است و بايد براي نهي از آن بکوشيم و با کساني که با قرآن ميجنگند، بجنگيم.» تا پيروزي نهايي ساعتي بيش نمانده بود. مالک اشتر که افسري رشيد و فداکار و از جان گذشته بود، همچنان ميرفت تا خيمه فرماندهي معاويه را سرنگون کند و راه اسلام را از خارها پاک نمايد. در همين وقت اين گروه به علي فشار آوردند که ما از پشت حمله ميکنيم. هرچه علي اصرار ميکرد، آنها بر انکارشان ميافزودند و بيشتر لجاجت ميکردند. علي براي مالک پيغام فرستاد: «جنگ را متوقف کن و خود از صحنه برگرد.» او به پيام علي جواب داد که: «اگر چند لحظهاي را اجازتم دهي، جنگ به پايان رسيده و دشمن نيز نابود گشته است.» شمشيرها را کشيدند که: «يا قطعه قطعهات ميکنيم يا بگو برگردد!» باز به دنبالش فرستاد که: «اگر ميخواهي علي را زنده ببيني، جنگ را متوقف کن و خود برگرد.» او برگشت و دشمن شادمان که نيرنگش خوب کارگر افتاد. جنگ متوقف شد تا قرآن را حاکم قرار دهند، مجلس حکميت تشکيل شود و حکمهاي دو طرف بر آنچه در قرآن و سنت، اتفاقي طرفين است، حکومت کنند و خصومتها را پايان دهند و يا اختلافي را بر اختلافات بيفزايند و آنچنان را آنچنانتر کنند! علي گفت: «آنها حکم خود را تعيين کنند تا ما نيز حکم خويش را تعيين کنيم.» آنها بدون کوچکترين اختلافي با اتفاق نظر عمرو عاص، عصاره نيرنگها را انتخاب کردند. علي، عبدالله بن عبّاس سياستمدار و يا مالک اشتر، مرد فداکار و روشنبين باايمان را پيشنهاد کرد و يا مردي از آن قبيل را؛ اما آن احمقها مردي چون ابوموسي را که مردي بيتدبير بود و با علي(ع) ميانه خوبي نداشت، انتخاب کردند. هرچه علي و دوستان او خواستند اين مردم را روشن کنند که ابوموسي مرد اين کار نيست و شايستگي اين مقام را ندارد، گفتند: «غير او را ما موافقت نکنيم.» گفت: «حالا که اينچنين است، هرچه ميخواهيد بکنيد.» بالأخره او را به عنوان حکم از طرف علي و اصحابش به مجلس حکميت فرستادند.
پس از ماهها مشورت، عمرو عاص به ابوموسي گفت: «بهتر اين است که به خاطر مصالح مسلمين، نه علي باشد و نه معاويه، سومي را انتخاب کنيم و آن جز عبدالله بن عمر ـ داماد تو ـ ديگري نيست.» ابوموسي گفت: «راست گفتي، اکنون تکليف چيست؟» گفت: «تو علي را از خلافت خلع ميکني، من هم معاويه را. بعد مسلمين ميروند يک فرد شايستهاي را که حتماً عبدالله بن عمر است، انتخاب ميکنند و ريشه فتنهها کنده ميشود.» بر اين مطلب توافق کردند و اعلام کردند که مردم جمع شوند براي استماع نتايج حکميت.
مردم اجتماع کردند. ابوموسي رو کرد به عمرو عاص که: «بفرماييد منبر و نظريه خويش را اعلام داريد.» عمرو عاص گفت: «من؟! تو مرد ريشسفيد محترم از صحابه پيغمبر؛ حاشا که من چنين جسارتي را بکنم و پيش از تو سخني بگويم.» ابوموسي از جا حرکت کرد و بر منبر قرار گرفت. اکنون دلها ميتپد، چشمها خيره گشته و نفسها در سينهها بند آمده است؛ همگان در انتظار که نتيجه چيست؟ او به سخن درآمد که: «ما پس از مشورت، صلاح امت را در آن ديديم که نه علي باشد و نه معاويه؛ ديگر مسلمين خود ميدانند هر که را خواستند، انتخاب کنند» و انگشترش را از انگشت دست راست بيرون آورد و گفت: «من علي را از خلافت خلع کردم، همچنانکه اين انگشتر را از انگشت بيرون آوردم.» اين را گفت و از منبر به زير آمد.
عمرو عاص حرکت کرد و بر منبر نشست و گفت: «سخنان ابوموسي را شنيديد که علي را از خلافت خلع کرد و من نيز او را از خلافت خلع ميکنم، همچنان که ابوموسي کرد» و انگشترش را از دست راست بيرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ کرد و گفت: «معاويه را به خلافت نصب ميکنم همچنانکه انگشترم را در انگشت کردم!» اين را گفت و از منبر فرود آمد. مجلس آشوب شد. مردم به ابوموسي حمله بردند و بعضي با تازيانه بر وي شوريدند. او به مکه فرار کرد و عمرو عاص نيز به شام رفت.
خوارج که به وجودآورنده اين جريان بودند، رسوايي حکميت را با چشم ديدند و به اشتباه خود پي بردند؛ اما نميفهميدند اشتباه در کجا بوده است. نميگفتند: «خطاي ما در اين بود که تسليم نيرنگ معاويه و عمرو عاص شديم و جنگ را متوقف کرديم» و هم نميگفتند که پس از قرار حکميت، در انتخاب «داور» خطا کرديم که ابوموسي را حريف عمرو عاص قرار داديم، بلکه ميگفتند: «اينکه دو نفر انسان را در دين خدا حکم و داور قرار داديم، خلاف شرع و کفر بود، حاکم منحصرا خداست نه انسانها!» آمدند پيش علي که: «نفهميديم و تن به حکميت داديم؛ هم تو کافر گشتي و هم ما! ما توبه کرديم، تو هم توبه کن.» مصيبت تجديد و مضاعف شد. علي گفت: «توبه به هر حال خوب است، استغفرُالله من کُلّ ذنب. ما همواره از هر گناهي استغفار ميکنيم.» گفتند: «اين کافي نيست، بلکه بايد اعتراف کني که حکميت گناه بوده و از اين گناه توبه کني.» گفت: «آخر من مسأله تحکيم را به وجود نياوردم؛ خودتان به وجود آورديد و نتيجهاش را نيز ديديد، و از طرفي ديگر چيزي که در اسلام مشروع است، چگونه آن را گناه قلمداد کنم و گناهي که مرتکب نشدهام به آن اعتراف کنم؟!»
از اينجا [شورشيان] به عنوان يک فرقه مذهبي دست به فعاليت زدند. در ابتدا يک فرقه ياغي و سرکش بودند و به همين جهت «خوارج» ناميده شدند، ولي کمکم براي خود اصول عقايدي تنظيم کردند و حزبي که در ابتدا فقط رنگ سياست داشت، تدريجاً به صورت يک فرقه مذهبي درآمد و رنگ مذهب به خود گرفت. خوارج بعدها به عنوان طرفداران يک مذهب، دست به فعاليتهاي تبليغي حادّي زدند. کمکم به فکر افتادند که به خيال خود ريشه مفاسد دنياي اسلام را کشف کنند. به اين نتيجه رسيدند که عثمان و علي و معاويه همه برخطا و گناهکارند و ما بايد با مفاسدي که به وجود آمده مبارزه کنيم، امر به معروف و نهي از منکر نماييم. لهذا مذهب خوارج تحت عنوان وظيفه «امر به معروف و نهي از منکر» به وجود آمد.
وظيفه امر به معروف و نهي از منکر قبل از هر چيز دو شرط اساسي دارد: يکي بصيرت در دين و ديگري بصيرت در عمل. بصيرت در دين اگر نباشد، زيان اين کار از سودش بيشتر است. و اما بصيرت در عمل لازمه دو شرطي است که در فقه از آنها به «احتمال تأثير» و «عدم ترتّب مفسده» تعبير شده است و مآل آن به دخالت دادن منطق است در اين دو تکليف? خوارج نه بصيرت ديني داشتند و نه بصيرت عملي. مردمي نادان و فاقد بصيرت بودند بلکه اساساً منکر بصيرت در عمل بودند، زيرا اين تکليف را امري تعبدي ميدانستند و مدعي بودند بايد با چشم بسته انجام داد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان