عن اميرالمؤمنين: شجاعه الرجل علي قدر همته[1]

مقدمه

بحث ما در رابطه با درس هاي عاشورا بود، گفته شد حادثه عاشورا اگر تحليل و شکافته شود در بطنش درس هاي زيادي دارد. اين حادثة کوتاه اگر چه از نظر زمان و مکان محدود است ولي نکته هاي ظريف و دقيقي در آن نهفته است. اگر انسان تاريخ کربلا را مطالعه کند، مي بيند يکي از درس هاي مهم عاشورا درس همت بلند است. آمال و آرزو خوب نيست، خيال پردازي خوب نيست، تفوّق طلبي و تکبر خوب نيست، اين ها صفات منفي است اما بلندهمتي صفت مثبتي است.

عامل سربلندي و رشد انسان

در روايت داريم اميرالمؤمنين مي فرمايد: انسان در اثر همتش پرواز مي کند؛ «المَرْءُ يَطِيرُ بِهِمَّتِه».[2] امام صادق مي فرمايد: سه چيز انسان را از خواستار شدن اسباب سربلندي باز مي دارد: 1- قَصْرُ الهِمّهِ؛ همت کم. 2- وَقِلّه الحيله؛ ناپختگي و کم تجربگي 3- وَضَعْفُ الرّأي[3]؛ ضعف در تصميم گيري، يعني زود نمي تواند تصميم گيري کند. لذا بلند همتي براي همه مخصوصاً انسان هاي پرتلاش به عنوان يکي از صفات ارزشمند است که اميرالمؤمنين مي فرمايد: هيچ چيز به اندازة همت بلند انسان را بالا نمي برد و هيچ چيزي به اندازة همت بلند انسان را رشد نمي دهد.

  • مرد به همت ز فلک بگذردهمت عالي ز ملک بگذرد

داستان ذوالقرنين

شما سورة کهف را نگاه کنيد در آن جا داستان اصحاب کهف آمده است. سورة کهف از آن سوره هايي است که خواندنش در شب جمعه مستحب است. امام حسن مجتبي عليه السلام سورة کهف را زياد مي خواند و اشک مي ريخت. در اين سوره سه داستان است: يکي داستان ذوالقرنين. ذوالقرنين، شخصيتي بود که قبل از اسلام مطرح بود و کم و بيش چيزهايي از او مي دانستند. مردم پيش پيامبر آمدند و پرسيدند: «وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ»[4]؛ يا رسول الله! ذوالقرنين چه کسي بود؟ يهودي ها چيزهايي مي دانستند، در کتابشان مطالبي دربارة او آمده بود. قرآن کريم در سورة کهف داستان ذوالقرنين را براي مسلمان ها بيان مي کند. بعضي گفته اند ايشان اسکندر بوده، اما ذوالقرنين يک انسان متدين، و موحد، با اراده، قوي و شجاع، بوده است. همة شما ديده ايد که سورة کهف وقتي اواخر داستانش را نقل مي کند مي گويد: ذوالقرنين رسيد به منطقه اي که مردم سست همتي بودند و از دشمن هراس داشتند، همين که او را به عنوان يک قهرمان ديدند، گفتند: هر چه بخواهي به تو مي دهيم شرّ دشمن را از ما دور کن، يأجوج و مأجوج، اين ها اقوام ستمگري هستند که ما را آزار مي دهند. ذوالقرنين ديد آنها دچار ضعف شده اند، و مي خواهند اراده شان را ناديده بگيرند، گفت: من پول نمي خواهم، قدرت هم نمي خواهم امکانات هم نمي خواهم بلکه «أعيوني بِقوّه»؛ اراده و نيرو و همتتان را کف دست من بگذاريد و با اين ها مرا ياري کنيد. گفتند: چه کنيم؟ گفت: برويد آهن و مس بياوريد؛ با آنها آلياژ آهن و مس درست کرد و سد ساخت. آن سد معروف جلوي دشمن را گرفت و آنها را پيروز کرد.[5] او از اراده و همت مردم بهره گرفت.

همت بلند مؤمن آل ياسين

شما سورة يس را نگاه کنيد، داستان مؤمن آل يس در آن جا آمده است. عده اي از مفسرها گفته اند اسمش حبيب نجار بوده است. وقتي او ديد مردم فرستاده هاي حضرت عيسي را اذيت و آزار مي دهند و به حرفشان گوش نمي دهند، با اين که او در آن شهر يک نفر بود، قرآن مي گويد: «وَجاءَ مِنْ أقْصَا المَدينَهِ رَجُلٌ يَسعي»؛ يک نفر تنها از آن منطقة دور شهر، جلو آمد و گفت: چرا حرف اين ها را گوش نمي دهيد؟ «قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِين»،[6] از اين ها اطاعت کنيدة اين ها انسان هاي خوبي هستند. آنها به جاي اين که حرفش را گوش بدهند ريختند او را زدند، آن قدر او را زدند تا زير ضربات کتک، مؤمن آل يس کشته و شهيد شد. قرآن مي گويد: آن قدر دلش براي جامعه مي سوخت، آن لحظه اي که داشت جان مي داد و از دنيا مي رفت: «قيلَ ادْخُلِ الجَنَّهَ»؛ به او گفتند: حالا وارد بهشت شو، ديگر شهيد شدي، باز هم غصه مي خورد، گفت: «قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُون»[7]؛ اي کاش اين ها مي فهميدند و مي دانستند که من به کجا رسيدم.[8] غصه مي خورد و تا آخرين لحظه به فکر جامعه بود، به اين مي گويند همت بلند.

بي همتي قوم حضرت موسي

موسي بن عمران علي نبينا و آله و عليه السلام ، قومش را از رود نيل عبور داد، رود نيل به اذن خدا شکافته شد، آنها با اين که معجزه را ديدند، ديدند عصا اژدها شد، ديدند يد موسي بيضا شد، ديدند فرعون نابود شد، با اين که همة اين معجزه ها را ديدند اما بي همتي کم اراده گي، جهل و ناداني اين ها باعث شد – قرآن مي گويد- وقتي از رود نيل بيرون آمدند به منطقه اي رسيدند، «فَأَتَوْاْ عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَّهُمْ قَالُواْ يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون»؛[9] ديدند مردم دارند بت مي پرستند، يک سنگي يک چوبي را دارند مي پرستند، آن هايي که اين همه موسي براي آنها کار کرده بود، اين همه تلاش کرده بود، و اين همه معجزه ديده بودند – بالاخره ما معجزه نديده ايم اما خدا را قبول داريم پيغمبر را هم قبول داريم، لذا روايت داريم در آخرالزمان ايمان ارزشش بالاتر است، اين به خاطر اين است که ما با اين که امام معصوم و پيغمبر و معجزه نديده ايم اما با همين موعظه ها قبول کرديم. اگر کسي پيغمبر و معجزه اش را ديد، آثارش را ديد اين ها برايش حجت است- وقتي رسيدند به آن منطقه اي که ديدند آنها بت پرست هستند: «قَالُواْ يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ»؛ گفتند: موسي يک بت هم براي ما درست کن ما از اين ها عقب نيفتيم، اين ها بت مي پرستند. مثل اين که همة اين کارهاي موسي را ناديده گرفتند، موسي خيلي ناراحت شد، گفت: «إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون»[10]؛ شما عجب انسان هاي ناداني هستيد، عجب انسان هاي کم همت و بي اراده اي هستيد همين که يک بت ديديد پايتان لغزيد.[11] مؤمن چه در اين جا باشد، چه در ترکيه باشد، چه در سوريه باشد، گناه باشد يا نباشد در همه حال تقوايش او را نگه مي دارد. متأسفانه بعضي ها خودشان را با شرايط تطبيق مي دهند، اين ها بوقلمون صفت اند.

نتيجه دينداري فصلي

شبث بن ربعي ابتدا مسلمان شد، آمد خدمت پيغمبر، اما بعد از رحلت رسول خدا ديد گويا قضية سقيفه جدّي شده، رفت سراغ خلفا و با آنها بيعت کرد، بعد از اين که اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت رسيد با ايشان بيعت کرد، همين که ديد طرف معاويه مي چربد و يک خرده آن جا وضع بهتر است، امام را رها کرد رفت به معاويه پيوست، و شد پيرو معاويه. بعد از معاويه هم با يزيد بيعت کرد، او جزو کساني است که در روز عاشورا در سپاه ابن زياد است. وقتي قضية عاشورا تمام شد شبث بن ربعي ديد مختار قيام کرده، و دارند همه را مي گيرند، کسي که خودش جزو قاتلان و کشندگان امام حسين است، رفت جزو لشگريان مختار شد،و اصلاً پيرو مختار شد و جزو خون خواهان امام حسين شد. يکي دو سال که گذشت ديد مثل اين که مختار هم دارد مغلوب مي شود و ابن زبير دارد پيروز مي شود، رفت به ابن زبير پيوست. هر روز يک رنگي، هر روز يک تغييري. از رحلت رسول خدا تا زمان مختار حدود پنجاه و چند سال است، او حدود هشتاد و خرده اي سال عمر کرد، اما دائماً تغيير رأي و عوض شدن، و آخر هم با حيله گري مرد.[12]

سفارش به الگو گيري از زنبور عسل

اميرالمؤمنين مي گويد: «کُنْ کَالنَّحلَه»؛ مثل زنبور عسل باش که «اذا أکَلَت أکَلَت طيّبا»؛ وقتي به باغ مي رود سراغ گل مي رود و آن هم شيرة گل، «وَ اذا وَضَعَت وَضَعَت طيّبا»؛ وقتي مي خواهد چيزي را تحويل جامعه بدهد، عسل تحويل مي دهد. هم خوب مي نوشد و هم عسل خوب تحويل مي دهد، «وَاذا وَقَعَت علي عود»؛ و وقتي روي شاخة گل مي نشيند «لَم تُکسِرهُ»[13]؛ آن را نمي شکند. حضرت فرمود از زنبور عسل اين سه ويژگي را ياد بگيريد: الگوي خوب بگيري، خوب به جامعه حرف تحويل بدهيد و خوب حرف بزنيد، و اگر جايي نشستيد و قدرت و امکاناتي داشتيد شکننده نباشيد.

هزينه کردن براي دين

سوره مجادله آيه دوازدهم آية نجواست؛ بعضي ها مي آمدند پيش پيغمبر، آهسته در گوش پيغمبر سئوال مي کردند و يک چيزي مي گفتند، اين گونه مي خواستند وقت پيغمبر را بگيرند، آيه نازل شد: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً»؛ هر کس مي خواهد کنار پيغمبر برود و آهسته سئوال و نجوا کند، بايد يک درهم صدقه بدهد. همين که پاي پول به ميان آمد دور پيغمبر خلوت شد. اميرالمؤمنين فرمود: يک آيه در قرآن هست که هيچ کس جز من به آن عمل نکرد، فقط من به آن عمل کردم و آن آية فوق است- اميرالمؤمنين ده بار صدقه داد.- خدا مي خواهد ارزش و مقام آن حضرت را به جامعه معرفي کند، مي خواهد جايگاه حضرت را به جامعه نشان بدهد، و بگويد وقت پيغمبر ارزشمند است. گاهي شب مي آمدند خانة پيغمبر غذا مي خوردند و نمي رفتند، مي نشستند، آيه نازل شد: وقتي شام خورديد برويد پيغمبر کار دارد،[14] فرصت براي خواندن نماز شب مي خواهد، اما پيغمبر زمان زيادي از شب را بيدار بود، و به سئوالات مردم پاسخ مي داد.

سؤالات اميرالمومنين از پيامبر بعد از هر صدقه

اميرالمؤمنين عليه السلام ده درهم تهيه کرد يک درهم صدقه داد آمد يک سئوال کرد. – سؤال ها را برايتان عرض مي کنم خيلي زيباست، ببينيد چه پرسيده است- درهم دوم را صدقه داد آمد يک سؤال کرد و همين طور الي آخر. اما اين سؤالات چيست؟ بعضي از تواريخ و بعضي از کتب اين سئوالات را آورده اند، آنها را خدمتتان عرض مي کنم؛ «فَسَأَلَ فِي الأولَي»؛ مرتبة اولي که يک درهم را صدقه داد آمد خدمت حضرت پرسيد:

معناي وفاداري

«ماء الوَفاء»؟ وفاداري به چيست؟ اباالفضل العباس که امشب منسوب به اوست مجسمة وفا بود- فرمود: «شَهادَهُ أنْ لا إلَهَ إلّا اللهُ»؛ يعني اين که لا اله الا الله را با اخلاص بگويي و تا آخر هم بايستي. واقعاً لا اله، يعني چه؟ يعني جز اله برايت حکومت نکند. الهه هوي، شهوت، گناه، غضب و بداخلاقي بر تو حکومت نکند، شمشير را برداري و همة اين الهه ها را از بين ببري تا بشود الله، «أَنَّ قَلْبَ المُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ».[15] علي جان، وفاداري به اين است.

معناي فساد

باز حضرت رفت يک درهم صدقه داد و برگشت، اما سئوال دوم، ببينيد چقدر زيباست: «مَاالفَساد»؟ يا رسول الله، فساد چيست؟ فرمود: «الکُفْرُ وَ الشِّرْکُ بِاللهِ عَزَّوَجلَّ»؛ فساد به اين است که در زندگي انسان کفر و شرک باشد البته شرک هم خيلي عام است. پيامبر فرمود: اگر کسي ريا کند روز قيامت به او خظاب مي شود: يا کافر، يا فاجر، يا غادر، يا خاسر.[16] هر کسي را در هر کاري شريک بگيريد، سودش را تقسيم مي کنند. اگر شما نصف سرمايه را بدهيد و نصف ديگرش را رفيق تان بدهد، بعد که بخواهيد سود را تقسيم کنيد نصف سود را بايد به رفيق تان بدهيد. اما خدا مي گويد: «أنا خيرٌ شريک»؛ من خوب شريکي ام، اگر براي من در عبادت شريک بگيري، من از کل عمل مي گذرم، همة آن عمل مال کسي که يک قسمت آن را براي او انجام داديد. اگر سه رکعت نماز خوانديد، يک رکعت آن ريا و دو رکعت آن براي خدا، مي گويد آن دو رکعت را هم نمي خواهم، همة نماز باطل است. لذا ذره اي ريا عمل را باطل مي کند.

معناي حق

سئوال سوم: «وَمَا الحَقّ»؟؛ يا رسول الله حق چيست؟ فرمود: «الاسلامُ وَالقُرْآنُ وَ الوَلايَهُ إذا انْتَهَت إلَيْکَ»؛ حق سه چيز است، مثلث سه ضلعي است: اسلام، قرآن و ولايت. اگر ولايت کنار اين دو نباشد حق ناقص است؛ چون ولايت است که خط دهي به قرآن مي کند، و اين قرآن بايد در زندگي ما تجلي و ظهور پيدا کند.

داستان تأثير گذاري جوان عاشق عبادت

بعضي از تواريخ نوشته اند و از جمله مرحوم فيض کاشاني اين را نقل مي کند که جواني در مسجد کوفه عبادت مي کرد، ديد دو سه روز يک خانم جوان مي آيد و به او خيره خيره نگاه مي کند. يک روز که از مسجد بيرون آمد، خانم جوان جلو آمد و گفت: آقا، با شما کار دارم. گفت: خانم، عبادت مرا به هم نزن، بگذار بندگي خدا را انجام بدهم، اگر کاري داري بنويس، من با شما گفت و گو نمي کنم- از موضع تهمت بايد گريخت- خانم برايش نامه نوشت، وقتي نامه را باز کرد ديد اين زن عاشق او شده، تعلّق خاطر به او پيدا کرده است. آن جوان زير نامه اش اين آيه را نوشت و به او داد. نوشت قرآن کريم مي فرمايد: « وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ».[17] يک وقت مي بينيد شب خواب هستيد خدا جان شما را مي گيرد و صبح ديگر بلند نمي شويد. مرگ ناگهاني سراغ انسان مي آيد و انسان بايد پاسخگوي اعمالش باشد. همين که نگاه زن به اين آيه افتاد لرزيد، اين جوان چگونه از خدا مي ترسد! با اين که من دنبال او رفتم اين گونه قرآن رويش اثر گذاشته است که چنين پاسخ مي دهد چرا من اين گونه نباشم؟ يک نامة ديگر براي آن جوان نوشت و گفت: من تا به حال جذب سيماي تو شده بودم، اما اکنون اخلاق و روش تو مرا جذب کرده، چند تا از اين آيه ها برايم بنويس. ببينيد بعضي از آيات را نوشتن چقدر ارزشمند است. اين شجاعت است، اين که يک جوان از صحنة گناه بگريزد، همت عالي مي خواهد. اين نتيجة تأثيرپذيري از قرآن است.

تأثيرپذيري از قرآن

روزي رسول خدا در مسجد سورة قارعه را مي خواند، ناگهان جواني فرياد زد و روي زمين افتاد. پيغمبر بالاي سرش آمد، وقتي به هوش آمد پيغمبر خدا فرمود چه شد؟ گفت: آقا، اين آياتي که شما خوانديد خيلي تکان دهنده است؛ «الْقَارِعَة. مَا الْقَارِعَة. وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَة»- در صدر اسلام اين روضه اي که الان بين ما معمول است نبوده، اين بعد از شهادت امام حسين بين ما آمده است، قبل از اين گاهي مسلمان ها دور هم مي نشستند و آيات عذاب را مي خواندند و گريه مي کردند. – رسول خدا فرمود: جوان! بهشت در انتظار تو است؛ «أبشّرُکَ بالجَنَّه». اصحاب گفتند: يا رسول الله، ما چطور؟ فرمود: من نمي گويم، قرآن مي فرمايد: «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان»،[18] هر که ترس از خدا در دلش باشد جنتان، بهشت مادي و معنوي در انتظار اوست.

مردي خدمت پيامبر اکرم آمد، عرض کرد: «علّمني ممّا علمک الله»؛ از آن چه خداوند به تو تعليم داده به من بياموز. پيامبر اکرم او را به مردي از يارانش سپرد تا قرآن را به او تعليم دهد و او سورة اذا زلزلت را تا آخر به او تعليم داد. آن مرد از جا برخاست و گفت: «کَفاني»؛ همين آيه مرا بس است، من مي روم به همين عمل کنم. وقتي مي رفت پيغمبر خدا فرمود: اين مرد فقيه خارج شد.[19] فهميد اهل بهشت است. اگر انسان يک آيه را خوب هضم کند، خوب درک کند، و خوب دقت کند کفايت مي کند.

آثار سنت حسنه و سنت سيئه

پيغمبر گرامي اسلام در مسجد نشسته بود، چند نفر از عرب هاي باديه نشين با لباس هاي مندرس وارد شدند، شمشير هم بسته بودند، حضرت فرمود: از کجا مي آييد؟ گفتند: از اطراف. – براي چه آمده ايد؟- براي جهاد. – چرا وضعتان اين گونه است؟ گفتند: آقا، وضع ماليمان خوب نيست. هر کسي با يک لباسي آمده بود، لباس هاي مندرس و معمولي. پيغمبر خدا به منبر رفت و اين آيه را خواند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»[20]؛ مسلمان ها تقوي داشته باشيد، به ياد آن اعمالي باشيد که از پيش مي فرستيد و فرداي قيامت حاضر و ظاهر مي شود، سپس فرمود: چه کسي حاضر است به اين ها کمک کند؟ کمي به هم نگاه کردند يک نفر سد را شکست- سدشکن هميشه ثواب بقيه را هم مي برد. کسي که سدشکن و جلودار مي شود، کسي که يک سنتي را بنيان مي گذارد، کار خوبي که ديگران از او ياد مي گيرند، هر کس آن کار را انجام دهد، او نيز ثواب مي برد-

بلند شد و گفت: يا رسول الله اول من،- به قول امروزي ها چراغ را روشن مي کنم،- اولين پول را من مي گذارم. پولي گذاشت بقيه هم يکي يکي جمع شدند، پيغمبر خيلي خوشحال شد از اين که ديد مسلمان ها کمک کردند[21] بعد اين جمله را فرمود: هر کس کار خوب و روش خوبي را بنيان بگذارد- يکي مسجدي مي سازد، يکي مدرسه اي مي سازد، يکي کتابي مي نويسد، يکي درختي مي کارد و يا يک روشي را در يک مجموعه اي بنيان مي گذارد- هر کس به آن عمل کند، به او هم ثواب مي دهند، بعد فرمود: برعکس، هر کس يک روش بدي را بنيان بگذارد – يک مکتبي يک کتاب منحرفي را بنويسد- هر کس که به او نگاه کند و پيرو او بشود او بايد پاسخگو باشد. يعني تا قيامت هر کس کتاب سلمان رشدي را بخواند و به انحراف کشيده شود براي او تا قيامت گناه مي نويسند.

پرهيز از تماشاي فيلمهاي مبتذل

فيلم هايي که گاهي ساخته مي شود و متأسفانه روح تعبد را از جوان و از جامعه مي گيرد نيز همين گونه است. به خدا اشتباه مي کنيم اگر اين ها را باعث لذت و سرور بدانيم، در بطن اين ها افسردگي است. من زياد برخورد داشته ام با کساني که مي گويند: آقا، من همة اين فيلم ها و نوارها را ديده ام اما چيزي در اين ها نيست. من احساس يک نوع افسردگي و يأس مي کنم، احساس مي کنم به بن بست رسيده ام.

پيامد حرکت در مسير گناه

امام حسين مي فرمايد: شخصي نامه نوشت: «يابن رسول الله، عِظْنِي بِحَرفَيْن»؛ دو کلمه مرا نصيحت کن. حضرت در جواب نوشت: هر کس بخواهد از مسير گناه عبور کند که به جايي برسد، نمي رسد و آخرش بن بست است. 1- «مَنْ حاوَلَ أمراً بِمَعْصيَهِ الله». – اين ها را در هيئت ها بنويسيد تا مردم ببينند امام حسين چقدر کلمات بلندي دارد- هر که از کوچة گناه عبور کند، «کانَ أفْوَتَ لِمَا يَرْجو؛ اميدش نااميد مي شود، وَأسرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحذَرُ»[22]؛ از چيزي که مي ترسد دير يا زود به سراغش مي آيد. گناه مرزي نيست که انسان را به موفقيت برساند. اين فيلم ها، سي دي ها، نوارها و عکس ها لذت معنوي نمي آورد، سرور دروني نمي آورد. شهوات و غرايز انسان بايد از طريق حلال ارضا شود.

معناي حيله

سؤال چهارم: «وَما الحِيلَه»؟؛ يا رسول الله حيله در چيست؟ فرمود: «تَرکُ الحيلَهِ»، نجات در اين است. کلاه سر مردم گذاشتن در حقيقت کلاه سر خود گذاشتن است، خدعه را کنار بگذاري و يک رنگ باشي.

  • خواهي که چو صبح صادق الوعد شويخورشيد صفت با همه کس يک رو باش

مکر و خدعه به خود فرد برمي گردد، قرآن را نگاه کنيد، اصحاب سبت آمدند خدعه کنند، آن گونه عذاب شامل حالشان شد. اگر کسي با خدا مکر کند، اگر کسي کلاه سر ديگران بگذارد، کلاه شرعي درست کند، عنوان ربا را عوض کند، عنوان رشوه را عوض کند، عنوان رابطة غير صحيح را عوض کند و اسم آن را دوستي و محبت و رابطه برادر و خواهري بگذارد، عنوان غيبت را عوض کند، غيبت با عنوان عوض کردن عوض نمي شود تهمت با عنوان عوض کردن عوض نمي شود، «أَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا»[23] قرآن مي گويد بعضي ها عمل هاي منفي خودشان را مثبت مي بينند.

  • خواجه پندارد که طاعت مي کندبي خبر از معصيت جان مي کند

خدمتي که خير نبود

حسين بن أبي علاء مي گويد: به مکه رفتيم، من مرتب گوسفند مي کشتم، پذيرايي و مهماني مي کردم، خيلي ريخت و پاش داشتم، - فکر مي کرد کار مثبتي انجام مي دهد- در يکي از منزل ها خدمت امام صادق رسيدم، امام فرمود: «يا حسين و تَذِلُّ المؤمنين؟!»؛ حسين بن أبي علا، مؤمنان را ذليل مي کني؟! گفتم: نه آقا، من چنين قصدي ندارم. فرمود: تو داري با يک کاروان به مکه مي روي، اجازه مي دادي ديگران هم دخيل شوند و خرجي بدهند، هر چند کم باشد تا احساس خواري نکنند، مي گذاشتي يک کاري هم آنها انجام دهند.[24] خودش فکر مي کرد دارد خدمت مي کند. گاهي انسان فکر مي کند دارد کسي را احترام مي کند در واقع دارد او را مي کوبد، گاهي فکر مي کند دارد دلسوزي مي کند، اما در واقع غيبت و يا سخن چيني مي کند. شخصي از روي دلسوزي خدمت امام صادق آمد و گفت: يابن رسول الله، کسي پشت سر شما حرف مي زد. حضرت فرمود: اگر راست مي گويي که تو سخن چين هستي، اما اگر دروغ مي گويي تو دروغگويي و تهمت مي زني، و در هر دو حالت آدم بدي هستي. لذا رسول خدا فرمود: علي جان، نجات در ترک حيله است.

وظيفه چيست ؟

سؤال پنجم: «يا رسول الله وَمَا عَلَيَّ؟»؛ وظيفة من چيست؟ «طَاعَهُ اللهِ وَ طَاعَهُ رَسُولِهِ»؛ اطاعت از خدا و پيغمبرش.

چگونگي دعا به درگاه خداوند

سؤال ششم: «وَکَيْفَ أَدْعُوا اللهَ تَعَالي»؟؛ يا رسول الله، چگونه دعا کنيم؟ فرمود: علي جان، «بِالصِّدق و اليّقينِ»، در دعايت صداقت باشد. گاهي دعا لقلقة زبان ما است به آن عادت کرديم. بايد در دعا صداقت باشد و واقعاً خدا را بخواني.

دليل اجابت نشدن دعا

موسي بن عمران از جايي عبور مي کرد، ديد کسي دعا مي کند و خيلي ناله مي زند و گريه مي کند. موقع برگشت هم ديد آن شخص همچنان گريه مي کند عرضه داشت: «إلَهي عَبْدُکَ يَبْکِي مِنْ مَخَافَتِکَ»؛ خدايا بنده ات داشت گريه مي کرد چرا دعايش را مستجاب نمي کني؟ خطاب شد اي موسي، او محب دنياست، دعايش مستجاب نمي شود.[25] او مرا به زبان مي خواند و صدا مي زند اما محب دنياست و حرف هاي زشت مي زند، اين جا دعا مي کند اما از اين جا که رفت حرف هاي زشت مي زند، قلبش هم پاک نيست، حيله دارد، در نيتش هم صداقت ندارد من چگونه دعايش را مستجاب کنم؟ همين شخصيتي که امشب منسوب به اوست يعني اباالفضل العباس عليه السلام يکي از صفاتش اين است که يقينش عالي بود. در اشعاري هم که به او منسوب است اين منعکس است:

  • والله ان قَطَعتُم يَمينيانّي أحامي ابدا عن ديني
  • و عن امامٍ صادِقِ اليَقيننجل النبي الطاهر الامين[26]

چگونه از امام حسين دفاع کرد!

  • کفي از آب چو آورد به نزديک دهانعکس شش ماهه در آن آب تماشا مي کرد

تشنه بود اما اعتقاد و علاقه اش به امام نگذاشت آب بنوشد گفت:

  • يا نفس من بعد الحسين هونيو بعده ان لا کنت تکوني[27]

بهترين درخواست از خدا

سؤال هفتم: «وَمَا أسألُ الله تَعالَي»؟ - عرض کردم در هر مرتبه حضرت مي آمد يک درهم حضرت صدقه مي داد بعد سؤال مي کرد. ببينيد يکي از اين سئوالات مادي نيست همه دربارة مسائل معنوي است-؛ يا رسول الله از خدا چه بخواهم؟ پيغمبر پاسخ داد: علي جان «العَافِيه»؛ سلامت. سالم که باشي مي تواني مطالعه کني، تحقيق کني، پاي منبر بروي، روضه بروي، نماز بخواني، درس بخواني؛ اما اگر سالم نباشي اين ها هم يکي يکي لطمه مي بيند. الان اين قدر افرادي در اين بيمارستان ها خوابيده اند که آرزوي شرکت در اين مجالس را دارند، اين قدر افرادي در خانه ها خوابيده اند که آرزوي اين مجالس را دارند، سال ها گذشته اين قدر افرادي بودند که اين مجالس شان ترک نمي شد، اما امسال نتوانستند در مجلس هاي امام حسين حاضر شوند، قدر بدانيد، انسان غافل است، «الصّحَّه أفْضَلُ النِّعَم»[28]؛ بالاترين نعمت سلامتي اوست که نعمتي مخفي است. کوچک ترين لطمه اي که به سلامتي اش وارد مي شود، تازه انسان ارزشش را مي فهمد.

راه نجات انسان

سؤال هشتم: «وَمَا ذا أصْنَعُ لِنَجَاه نَفْسي؟»؛ يا رسول الله چه کنم نجات پيدا کنم؟ فرمود: «کُلْ حَلَالاً وَقُلْ صِدْقآً»؛ حلال بخور و راست بگو. در روايت داريم کسي که روزي حلال بخورد، قلبش نوراني مي شود. روزي حلال باعث حضور قلب در نماز مي شود. چرا در نماز اين قدر حواسمان پرت است؟ چرا براي بعضي از ماها نماز اين قدر سنگين است؟ فرمود: روزي حلال به انسان نورانيت مي دهد.

شادي حقيقي

سؤال نهم: «يا رسول الله، ما السَُرور؟»؛ شادي در چيست؟ فرمود: «الجَنَّه»؛ در بهشت.

آسايش و راحتي واقعي

سؤال دهم: «يا رسول الله وَمَا الرَّاحَه؟»؛ راحتي در چيست؟ «لِقاءُ اللهِ تَعالي»[29]؛ ديدار خداوند. خلاصة بحث اين شد که يکي از عمده ترين درس هاي عاشورا بلند همتي است و انسان زماني بلند همت مي شود که براي دينش هزينه کند.

ان شاء الله خداوند توفيق بلند همتي و عمل به اين احاديث را به همة ما عنايت بفرمايد.


[1] . غرر الحکم، ح 10267.

[2] . بحارالانوار، ج 18، ص 380؛ المناقب، ج 1، ص 176.

[3] . بحارالانوار، ج 75، ص 229؛ الحياه با ترجمه احمد آرام، ج 1، ص 538؛ تحف العقول، ص 315.

[4] . کهف، 83.

[5] . تفسير نمونه، ج 12، ص 536.

[6] . يس، 20.

[7] . يس، 26.

[8] . تفسير نمونه، ج 18، ص 348.

[9] . اعراف، 138.

[10] . اعراف، 138.

[11] . تفسير نمونه، ج 6، ص 333.

[12] . واقعه صفين، ص 97.

[13] . غرر الحکم، ح 7534.

[14] . تفسير نمونه، ج 23، ص 447.

[15] . بحارالانوار، ج 55، ص 39.

[16] . وسائل الشيعه، ج 1، ص 69؛ مستدرک، ج 1، ص 104؛ بحارالانوار، ج 68، ص 295.

[17] . انعام، 60.

[18] . الرحمن، 46.

[19] . تفسير نمونه، ج 27، ص 231.

[20] . حشر، 18.

[21] . تفسير درالمنثور، ج 6، ص 201 به نقل از تفسير نمونه، ج 23، ص 546.

[22] . الکافي، ج 2، ص 373؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 153؛ بحارالانوار، ج 70، ص 392.

[23] . فاطر، 8.

[24] . وسائل الشيعه، ج 11، ص 415؛ بحارالانوار، ج 73، ص 269؛ المحاسن، ج 2، ص 359.

[25] . بحارالانوار، ج 90، ص 341؛ عده الداعي، ص 176؛ مجموعه ورام، ج 1، ص 134.

[26] . بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ المناقب، ج 4، ص 108.

[27] . فرهنگ عاشورا، ص 65؛ ابصار العين من انصار الحسين، ص 61؛ در سوگ امير آزادي – گوياترين تاريخ کربلا، 256.

[28] . غررالحکم، ح 11148.

[29] . عن علي ع أنه ناجَي رسول الله عَشر مرّاتب عشر کلمات قدّمها عشر صدقات فسأل في الأولي ما الوفاء قال التوحيد شهاده أن لا إله إلا الله ثم قال و ما الفساد قال الکفر و الشرک بالله عزوجل قال و ما الحق قال الاسلام و القرآن و الولايه إذا انتهت إليک قال و ما الحيله قال ترک الحيله قال و ما علي قال طاعه الله و طاعه رسوله قال و کيف أدعو الله تعالي قال بالصدق و اليقين قال و ما أسأل الله تعالي قال العافيه قال و ما ذا أصنع لنجاه نفسي قال کل حلالا و قل صدقا قال و ما السرور قال الجنه قال و ما الراحه قال لقاء الله تعالي. (بحارالانوار، ج 35، ص 382؛ درر الاخبار با ترجمه، ص 242).