سخنران استاد فرحزاد
تأليف قلوب
يكى از سيره هاى پيغمبر خدا تأليف قلوب بوده؛ دل ها را به هم نزديك مى كرده است. اگر دوتا دل با هم يكى شود، سومى آن ها خدا و امام زمان عليه السلام و همه خوب هاى عالم اند. فرق نمى كند، زن و شوهر باشند يا رفيق و يا همسايه. اگر دو تا دل با هم يكى شد، رحمت خداوند سرازير مى شود. يكى شدن يعنى ديگر من و تويى نباشد. دوتا دل كه يكى شد، همه هستى به آنجا مى آيد. در برابر آن هر جا كه دوتا دل از هم فاصله گرفتند، سومى آن ها شياطين و بدهاى عالم اند.
اگر دوتا دل واقعا يكى شود، يعنى من و تو نداشته باشيم، جيبمان يكى مى شود، آبرويمان يكى مى شود، خواهش هايمان يكى مى شود. اگر كسى به شما ضرر زد، به من ضرر زده است. همچنين ضرر به من، ضرر به شماست. اگر خيرى به من رسيد، شما خوشحال مى شويد و اگر خيرى به شما رسيد، من خوشحال مى شوم. اگر ضرر به شما رسيد، من پكر مى شوم و اگر به من رسيد، شما پكر مى شويد. اين خيلى مهم است.
«و لايَزالونَ مُخْتَلِفينَ اِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ؛ و مردم همواره در اختلاف اند، مگر اينكه خدا رحم كند.» واقعاً همين طور است. كار خيلى مشكل است، مگر اينكه خدا رحم كند و اين اختلاف از ميان برود و دل ها يكى شود. خداوند بعد مى فرمايد: «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ.»
[1] در تفسير آمده است: «اى لِلرَّحْمَةِ»؛[2] يعنى آن ها را براى همين رحمت آفريديم. يعنى انسان ها را براى رحمت خلق كرديم، نه براى اختلاف.
خداوند خواسته است رحمتش را سرازير كند. آدم هاى بزرگ كه به غناى خدا سر در مى آورند، به هيچ كس نياز ندارند. اگر به كسى امرى مى كنند، مى خواهند به او عنايتى كنند. اولياى خدا وقتى مى خواهند از
صحراى قيامت بروند، هر كس كه به آن ها آبى يا غذايى داده است، يا كمكى كرده است، مورد شفاعت واقع مى شود.
امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم چنين نقل فرموده اند:
ما مِنْ اَهْلِ بَيْتٍ يَدْخُلُ واحدٌ مِنهُم الْجَنَّةَ اِلاّ دَخَلوا اَجْمَعينَ الْجَنَّةَ. قيلَ: وَ كَيْفَ ذلِكَ؟ قال يَشْفَعُ فِيهِمْ فَيُشَفَّعُ حَتّى الْخادِمِ فَيَقولُ: يا رَبِّ خَوَيْدَمَتى كانَتْ تَقينِى الْحَرَّ و الْقَرَّ فَيَشْفَعُ فيها؛[3] هر اهل بيتى كه يك نفر آن ها داخل بهشت شود، همه آنان به بهشت مى روند. گفته شد: چگونه چنين چيزى ممكن است! حضرت فرمود: آن يك نفر بهشتى از آنان شفاعت مى كند و شفاعتش پذيرفته مى شود. حتى از خادم خود هم شفاعت مى كند و مى گويد: پروردگارا، يك خادم كوچكى هم داشتم كه مرا از گرما و سرما محافظت مى كرد و از او نيز شفاعت مى كند.
مؤمن وقتى وصل شد، اگر همه عالم به او دست بزنند، دست همه را مى گيرد و نجات مى دهد. در باب شفاعت آمده است : هر كس به مؤمنى خدمت و محبتى كرده است، به او نظر مى شود. اولياى خدا كه پرتوى از غناى الهى به آن ها خورده است، اگر به كسى مى گويند اين كار را بكن، مى خواهند خيرى به او برسانند.
امام حسين عليه السلام محتاج شمر و لشكر عمرسعد نبود، محتاج يك ظرف آب نبود. اگر اين چنين باشد، امام نيست. اگر فرمود: به من آب بدهيد، يا فرمود: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ يَنْصُرنى، هَلْ مِنْ مُعينٍ يُعينُنى؛ آيا كسى هست مرا يارى
كند، آيا كسى هست مرا كمك كند!» مى خواست آب به آن ها بدهد، مى خواست خير به آن ها برساند، مى خواست رحمشان طلوع كند و رحمت خدا آن ها را فرا گيرد و نجات پيدا كنند. وگرنه امام عليه السلام مظهر غناى الهى است؛ به كسى و چيزى احتياج ندارد. چند لحظه ديگر هم صبر مى كرد و كار تمام مى شد.
سيره پيامبر و امامان عليهم السلام محبت و رحمت و جذب بوده است. اگر در مواردى هم دفع مى كردند، به خاطر جذب بوده است. چاره و راهى جز اين وجود نداشته است. براى يك عضو سرطانى علاجى جز جدا كردن آن عضو نيست. كه اين هم بر اساس رحمت است. اگر كافرى را مى كشند، از روى لطف و رحمت است. مى خواهند جلوى شرش را بگيرند و بدى هايش را كم كنند.
اساس حركت و رسالت پيامبر محبت بوده است. دين پيامبر اسلام جز محبت چيز ديگرى نيست. «اَلدّينُ هُوَ الْحُبُّ وَالْحُبُّ هُوَ الدّينُ.»[4] پيامبران آمده اند تا مردم را به محبت خدا برسانند. اگر پيامبرى بيايد و مردم را از خدا جدا كند، خدا آن پيغمبر را مؤاخذه مى كند. چرا خدا حضرت يونس را در شكم ماهى زندانى كرد؟ چون امتش را زود نفرين كرد و آن ها را رها كرد و رفت. چرا حضرت نوح پانصد سال گريه مى كرد؟ چون امتش را زود نفرين كرد. نامش عبدالملك يا عبدالغفار يا عبدالاعلى بود، ولى از بس
گريه كرد، به او نوح گفتند.[5] وقتى امتش را نفرين كرد و همه غرق شدند، شيطان نزد او آمد و از او تشكر كرد. اگر دشمن از انسان تشكر كند، معلوم مى شود كه كارى كرده است كه از آن خوشش آمده است.
مى گويند: يك انسان احمقى از افلاطون تعريف و تمجيد كرد. افلاطون ناراحت شد. پرسيدند: چرا ناراحت شدى، او كه از شما تعريف كرد؟! گفت: نمى دانم چه كار احمقانه اى از من سرزده، كه اين احمق از من خوشش آمده است!
خداوند از پس بنده هايش برمى آيد؛ يعنى اگر پيغمبرى زود نفرين كند، يا از بنده هايش كم طرفدارى كند، توبيخش مى كند و يا درجه او را پايين مى آورد. حضرت يونس را در شكم ماهى زندانى كرد. آيا هيچ حاكمى مى تواند كسى را در شكم ماهى زندانى كند؟ در زندان هاى دنيا آب و غذا مى خورند، راه مى روند، يك نفسى مى كشند. آيا شما ديده ايد كسى را در شكم ماهى، آن هم در قعر دريا زندانى كنند؟ در جايى كه ظلمات محض است: «فَنادى فِى الظُّلُماتِ...»؛ يعنى هم در شكم ماهى و هم در قعر دريا كه شعاعى از نور وجود ندارد. اگر حضرت يونس «سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ» نمى گفت، خداوند تا قيامت او را در آنجا نگه مى داشت.
فَلَوْ لا اَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ لَلَبِثَ فى بَطْنِهِ اِلى يَومِ يُبْعَثونَ؛[6] و اگر او از تسبيح كنندگان نبود، تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند.
خداوند حضرت يونس را اين چنين توبيخ كرد؟ به خاطر اينكه از پس بنده هايش بربيايد.
بوى رحمت الهى به مشام جان
اگر دعاها را مرور كنيم؛ دعاى عرفه، كميل، ابوحمزه و دعاهاى ماه مبارك رمضان را، مى بينيم كه درهاى رحمت خداوند چقدر گسترده و باز است. انسان با خدايى كه پدرش را دربياورد، نمى تواند انس بگيرد و يگانه شود. خداوند مهربان و با گذشت است. لطف مى كند و انسان را به پيش مى برد. اين است كه حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: من خدا را به خاطر ترس عبادت نمى كنم، به خاطر ثواب و طمع هم عبادت نمى كنم، بلكه از روى محبت عبادت مى كنم. چون او را دوست مى دارم، عبادتش مى كنم. اين ارزشمند است و انس و ارتباط ايجاد مى كند. در دعاى كميل مى خوانيم:
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ؛ خدايا، تو را به رحمتت كه همه چيز را فرا گرفته است مى خوانم.
رحمت خداوند در همه جا و در همه چيز گسترده است. امامان ما چقدر زيبا دعا كردن و گفت و گو با خدا را به ما آموخته اند:
خدايا، اگر مرا داخل بهشت كنى، پيغمبرت خوشحال مى شود. اگر مرا به جهنم ببرى، دشمنت شيطان خوشحال مى شود. خدايا، به خودت قسم، مى دانم كه اگر پيغمبرت خوشحال شود، بهتر است تا دشمنت شيطان خوشحال شود.
ببينيد امامان ما چگونه راه جهنم را مى بندند:
خدايا، خودت در قرآن فرموده اى : «وَ اَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ؛[7] و اما سائل را از خود مرانيد». خدايا، ما هم سائل توايم. خدايا، خودت در قرآن گفتى: «اَنْ نَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَنا؛ كسانى را كه در حق ما ظلم كردند ببخشيم». خدايا، ما به خودمان ظلم كرديم، ما را عفو كن. خدايا، خودت در قرآن فرموده اى كه به زيردستانم احسان كنيم: «اَمَرْتَنا بِالاِْحْسانِ اِلى ما مَلَكَتْ اَيْمانُنا.» خدايا، ما عبد تو هستيم، ما را از آتش جهنم آزاد كن.[8]
بوى رحمت الهى از همه دعاها به مشام جان انسان مى رسد. رحمت الهى دست همه ما را مى گيرد. حتى حسن ظن و اميد به خدا موجب نجات ما خواهد شد. روايتى در «سفينة البحار» آمده است كه بسيار عجيب است. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
آخرين بنده اى را كه فرمان داده مى شود كه به سوى آتش ببرند، نگاهش را برمى گرداند. گويا به دنبال گمشده اى مى گردد.
خداوند عزوجل مى فرمايد: او را بياوريد. وقتى مى آورند، به او
مى گويد: «يا عَبْدى لِمَ الْتَفَتَّ؛ براى چه نگاهت را برگرداندى؟» مى گويد: «يا رَبِّ ما كانَ ظَنّى بِكَ هذا» ؛ خدايا، گمان من به تو اين نبود.» خداوند مى فرمايد: اى بنده من، گمان تو به من چه بود؟ مى گويد: «يا رَبِّ كانَ ظَنّى بِكَ اَنْ تَغْفِرَلى خَطيئَتى وَ تُسْكِنَنى جَنَّتَكَ» ؛ پروردگارا، گمان من به تو اين بود كه گناهان مرا مى بخشى و مرا به بهشت مى برى».
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
خداى متعال پنج قسم مى خورد و مى گويد: «مَلائِكَتى وَ عَزَّتى وَ جَلالى وَ آلائى وَ بَلائى و ارْتِفاعِ مَكانى ما ظَنَّ بى هذا ساعَةً مِنْ حَياتِهِ خَيْرا قَطُّ وَ لَوْ ظَنَّ بى ساعَةً مِنْ حَياتِهِ خَيْرا ما رَوَّعْتُهُ بِالنّارِ، اَجيزوا لَهُ كِذْبَهُ وَ اَدْخِلُوهُ الْجَنَّة» ؛ ملائكه من، به عزت و جلالم و نعمت هايم و بلايم و بلندى مقامم! اين بنده من در طول حيات خودش هيچ گاه به من خوش بين نبوده است. اگر در همان حياتش يك لحظه به من خوش بين بود، او را از آتش جهنم نمى ترساندم. كذبش را روا گردانيد و او را وارد بهشت كنيد».[9]
با اينكه اين حسن ظن او راست نبود و به دروغ نگاهش را برگرداند، همين موجب نجاتش شد. باز در اين شخص يك مايه اى بوده است كه نگاهش را برگرداند. خداوند يك خيرى در او گذاشته بوده است. «يا مُبْتَدِئا بِالنَّعَمِ قَبْلَ
اسْتِحْقاقِها.»[10] خداوندى كه اين چنين عنايت مى نمايد و حسن ظن دروغى را امضا مى كند، آيا مى توان از او نااميد بود؟ آيا مى توانيم از رحمتش مأيوس باشيم و او را نپذيريم قبول نكنيم و دوستش نداشته باشيم؟
اميد به رحمت حق به معناى اين نيست كه از خودمان نااميد نباشيم. بايد از خودمان نااميد و مأيوس باشيم. از غير خدا هم بايد نااميد بود. راه همين است. تا انسان به يأس نرسد، به اميد دست نمى يابد.
« حَتّى اِذَا اسْتَيْئَاسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا اَنَّهُم قَدْ كُذِبوا جاءَهُمْ نَصْرُنا» ؛[11] (پيامران به دعوت خود، و دشمنان آن ها به مخالفت خود همچنان ادامه دادند) تا آن گاه كه رسولان مأيوس شدند و گمان كردند كه به آن ها دروغ گفته شده است؛ در اين هنگام نصرت ما به سراغ آن ها آمد.
در اين آيه مطالب بسيار بلندى است. خداوند مى فرمايد: پيامبران آن قدر تلاش كردند تا به يأس رسيدند؛ يعنى به آخر رسيدند. در همان هنگام نصرت ما رسيد. يعنى در نااميدى و سياهى محض روشنى مى بينيم. انسان بايد از خودش مأيوس باشد و خودش را متهم بداند، اما هر چه مى توانيم بايد به خداى مهربان خوش بين باشيم و براى او سنگ تمام بگذاريم. بگوييم: خدايا، خوب خدايى هستى، تو آمرزنده و بخشنده اى!
حتى اگر به دروغ هم بگوييم خداى خوبى داريم، خدا كار ما را درست مى كند و ما را مى آمرزد. دروغى يعنى اينكه من باور نكرده ام، ولى در واقع
خداى خيلى خوبى داريم. دروغ از ناحيه ناباورى ماست. حاج آقا دولابى مى فرمودند: ما هفتاد سال به دروغ گفتيم خداى خيلى خوبى داريم، يكى هم دروغ نبود؛ چون در واقع خداى خوبى بود. گفتيم: اين خدا اين قدر آمرزنده و مهربان است كه حد ندارد. «كانَ اللّهُ غَفورا رَحيما.»[12]«كانَ اللّهُ» يعنى بوده و هست و خواهد بود. تو بايد باور و قبول كنى.
خدايى كه به گمان دروغ اجر و مزد مى دهد و راه را باز مى كند، اگر كسى واقعا خوش بينى ارائه بدهد، در حق او چه خواهد كرد! بايد به خداى كريم و رحيم خوش بين بود. امام صادق عليه السلام در ادامه همين روايت فرمودند:
« ما ظَنَّ عَبْدٌ بِاللّهِ خَيْرا اِلاّ كانَ اللّهُ عِنْدَ ظَنِّهِ بِهِ وَ لا ظَنَّ بِهِ سوءا اِلاّ كانَ عِنْدَ ظَنِّهِ بِهِ وَ ذلِكَ قَوْلُهُ (عَزّوجَلّ): «وَ ذلِكُمْ ظَـنُّكُمُ الَّذى ظَنَنْتُمْ بِرَبِّـكُم اَرْداكُمْ فَاَصْبَحْتُم مِنَ الخاسِرينَ»؛[13] هر بنده اى به خداوند خوش بين باشد، خدا با همان خوش بينى با او عمل مى كند. و هر بنده اى به خدا سوءظن داشته باشد، خداوند با همان بدبينى با او رفتار مى كند. و اين همان معناى فرموده خداست كه فرمود: «آرى اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد و همان موجب هلاكت شما گرديده و سرانجام از زيانكاران شديد.»
برخى افراد با سوءظن و بدبينى با خدا رفتار مى كنند و مى گويند: اين خدا كار ما را درست نمى كند. مى دانم كه اين خدا ما را نمى آمرزد و عاقبت به جهنم مى برد. حضرت فرمود: يقين بدانيد كه خداوند حتما همين كار را
مى كند. اين هم به خاطر بدگمانى اوست. در روايات ما آمده است:
« اَكْبَرُ الْكَبائِرِ سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ» ؛[14] بزرگ ترين گناهان سوءظن و بدگمانى به خداوند است.
يعنى در ميان گناهان كبيره بزرگ تر از سوءظن به خدا وجود ندارد. در برابر آن فرمودند:
« حُسْنُ الظَّنِّ بِاللّهِ ثَمَنُ الْجَنَّةِ» ؛[15] حسن ظن خدا بهاى بهشت است.
خداوند به جهنمى ها مى فرمايد: گمان خودتان بود كه من شما را نمى آمرزم و به بهشت نمى برم. خود شما بد بريديد. قيچى دست خود شما بود. خوش بين باش و خوش بِبُر و از رحمت و محبت و جمال و زيبايى ها بگو.
[1] سوره هود، آيه 118 ـ 119.
[2] تفسير كنزالدقائق، ج 6، ص 260 .
[3] سفينة البحار، ج 4، ص 460.
[4] امام باقر عليه السلام ، تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 258، ح 49.
[5] علل الشرايع، ص 28، ح 1 و 2 و 3.
[6] سوره صافات، آيه 143 و 144.
[7] سوره ضحى، آيه 10.
[8] مفاتيح الجنان، فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى.
[9] سفينة البحار، ج 5، ص 390 .
[10] اى آغاز كننده نعمت پيش از استحقاق آن! تهذيب، ج 3، ص 84؛ بحارالانوار، ج 95،ص 198.
[11] سوره يوسف، آيه 110.
[12] سوره فتح، آيه 14.
[13] سوره فصّلت، آيه 23.
[14] ميزان الحكمة، ج 2، ص 1788، به نقل از كنزالعمال، ص 5849.
[15] امالى طوسى، ص 380، مجلس 13، ح 66 ؛ بحارالانوار، ج 67، ص 395.