سخنران : استاد رفيعي
قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَي: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا.[1]
اميد است خداوند تبارک و تعالي همه ما را ببخشايد و بيامرزد، براي برآورده شدن حاجات، شفاي بيماران و نثار روح پرفتوح حضرت فاطمه معصومه عليها السلام صلواتي عنايت کنيد.
بحث درباره درمان بيماري هاي روح و انديشه با الهام از قرآن کريم بود (قرآن درماني). براي اينکه اگر انديشه و روح و روان انسان بيمار شد تأثيرش را در جامعه خواهد گذاشت و بيشتر آسيب هاي اجتماعي برخواسته از بيماري هاي روحي و رواني است. اگر جنايتي واقع شود منشأ آن شهوت يا خشم است. اگر قضيه اي مثل داستان حضرت يوسف عليه السلام پيش مي آيد متوجه خواهيم شد منشأش حسادت برادران است.
اگر اختلاف خانوادگي و دعوا پيش آيد متوجه مي شويم منشأش سوءظن، بداخلاقي و غضب است. اگر جدايي از فاميل و قطع رحم پيش آيد دانسته خواهد شد که منشأ آن کينه است.
به هر حال مجموعه صفاتي که در روح و روان انسان پيدا مي شود منشأ اثر خواهد شد و در جامعه هم آثاري دارد. درست است که سوءظن يک بيماري فردي است ولي آثارش در جامعه ديده خواهد شد. آدم غضبناک و بداخلاق و مغرور، در جامعه اثر متناسب با آن صفت را خواهد گذاشت.
علي عليه السلام فرمودند: «الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة»[2] فکر، روح و روان انسان همچون آيينه است، فکر مثل هر آينه اگر غبار بگيرد کم رنگ نشان مي دهد، اگر زنگ بزند بد نشان مي دهد، اگر روي آن را رنگ بزني ديگر اصلاً نشان نمي دهد. رنگ و زنگ و غبار نمي گذارد آيينه، شيء روبه رويش را منعکس کند.
آينه دل انسان نخست صاف و بي پيرايه است، ولي ممکن است صفاتي بر آن علاوه گردد که خاصيت رنگ و زنگ و غبار را داشته باشد. تعبير قرآن در اين راستا اين است: «کَلاّه بَلْ رهانَ عَليه قُلُوبِهِمْ»[3] صفات ثانوي آدمي که قلب و روح را فرا مي گيرد گاهي خاصيت غبار و به تعبير قرآن حجاب را دارد و حق را تيره نشان مي دهد. گاهي نه قلب حالت «ختم الله» است رنگ مي خورد و نشان نمي دهد. مثلاً مي بينيد در افرادي عاطفه و احساسات و مهر پدر و مادري و يا همسري خاموش و تعطيل مي شود، با وجود اينکه اين دوستي ها همه در وجود انسان فطري است.
در عصر جاهلي برخي اعراب دختران خود را زنده به گور مي کردند. همين حالا نيز در روزنامه ها مي خوانيد شخصي را زنده به گور يا قطعه قطعه و مُثْله کرده اند و هر قطعه اي را در ظرف زباله گذاشتند و در رودخانه ريخته اند. اين انسان مگر مهر مادري و پدري و عاطفه در وجودش چه شده است؟! اين آينه تفکر اگر رنگ بخورد ديگر چيزي را نشان نمي دهد و قساوت و سختي جاي همه مواهب الهي را در قلب انسان مي گيرد. بايد اين بيماري ها شناسايي شود که بحث کارشناسانه اي نيز مي طلبد.
تلاش مي کنم در ايّامي که در خدمت شما هستم مواردي را مطرح کنم. امروز به يکي از اين بيماري ها که خيلي خطرناک، کشنده و نابود کننده است مي پردازم و آن غرور است.
غرور به معناي عجب و تکبر نيست. ما گاهي فکر مي کنيم غرور، يعني خود را گرفتن در حالي که غرور يعني فريب دادن. اينکه شخصي مغرور مي شود بدين معني است که فريب مي خورد. حالا فريب چه چيزي را مي خورد بيان مي کنيم. اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: «طُوبَي لِمَنْ لَمْ تَقْتُلْهُ قَاتِلاتُ الْغُرُورِ»[4] خوشا به حال کسي که خطر غرور و فريفتگي او را از بين نبرد.
براي اينکه بحث واضح تر شود، اندکي بيشتر توضيح مي دهم. گاهي مي گوييم «غُرور» و گاهي مي گوييم «غَرور»، اينها با هم فرق مي کنند. غُرور به «ضم غين» و غَرور به «فتح غين» به معناي کسي است که آدم را فريب مي دهد! بدين خاطر يکي از نام هاي شيطان «غَرور» است.
قرآن مي فرمايد مواظب باشيد، «فَلاه تَغُرَّنَّکُمُ الْحَيهاةُ الدُّنْيها» زندگي دنيا، شما را فريب ندهد؛ سپس مي فرمايد: «وَ لاه يَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ»[5] غَرور يعني شيطان و يا کسي که آدم را فريب مي دهد.
غَرور صفت مشبهه است و معناي اسم فاعل را مي دهد؛ غُرور مصدر است که گفتيم به معني فريب دادن مي باشد. اگر کسي شخصي را فريب دهد آنکه فريب مي دهد به او غَرور و آنکه فريب مي خورد به او مغرور و به خود کار و اتفاق غُرور مي گويند. غُرور مصدر است و معناي فعلي دارد. در قرآن هم غُرور و هم غَرور آمده است.
قرآن کريم در سوره حديد مي فرمايد: وقتي مردم در صحراي محشر مي آيند، برخي ممکن است انسان هاي بد و منافق را با مؤمنان به خاطر نسبتي که با مؤمن دارند اشتباه کنند. حال ممکن است اين منافق، برادرش مؤمن باشد؛ چنان چه ما کسي را داشتيم که برادرش در سپاه امام حسين عليه السلام بود و خودش در سپاه عمر سعد بود آن يکي دارد به بهشت مي رود و اين نيز به جهنم مي رود. قرآن مي فرمايد: آدم هاي بد و منافق به آدم هاي خوب مي گويند: «أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ»؛ آيا ما با هم برادر نبوديم، يا پدر و فرزند نبوديم، يا همسايه و همکار نبوديم؟ از کلمه «أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ» معلوم مي شود که اينها قبلاً با هم ارتباط داشته اند. از همديگر سؤال مي کنند مگر من و تو در يک محله و شهر، و يک جا درس نخوانديم، و يک جا مدرک نگرفتيم؟! چرا شما داريد بهشت مي رويد و ما جهنم مي رويم؟!
بهشتي ها به اينها مي گويند:«قهالوا بَليه وَ لهکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ» قبول داريم که برادر و همسايه، و يا همکار ما هستي، ولي شما پنج اشکال در کارتان وجود داشت. اول اينکه در امتحان ها باختيد و نمره نياوريد.[6] هر دانش آموزي که در امتحان نمره نياور، مردود است. هر دانشجويي که در امتحان نمره نياورد، به مراحل بالاتر ارتقاء نمي يابد.
اما بعضي ها «فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ» «ظلم و بدي به خودتان» معني کرده اند.
دوم اينکه «تَرَبَّصْتُمْ» شما انتظار شکست ديگران را مي کشيديد و حسادت مي ورزيديد. «تربص» به معناي انتظار است؛ چون بعضي از اين منافقين مي گفتند: يا در اين جنگ کار پيغمبر تمام است و يا در اين جنگ کار پيغمبر تمام است و يا در جنگ بعدي کار پيغمبر تمام است. اوايل انقلاب يادتان هست که مي گفتند دو سه ماه ديگر انقلاب کارش تمام است، مرتب وعده مي دادند که نزديک است انقلاب از هم بپاشد. قرآن مي فرمايد: شما پيوسته به رفقايتان وعده مي داديد که فردا پيغمبر شکست مي خورد.
سوم اينکه «وَ ارْتَبْتُمْ» يعني در عقايد خودتان شک مي کرديد، اما ما مؤمنين شک نمي کرديم و به خدا و پيغمبر (ص) ايمان داشتيم. اما شما منافقين گاهي مي گفتيد. خدا نيست، گاهي مي گفتيد: پيغمبر نيست و گاهي مي گفتيد: چرا نماز بخوانيم؟
سؤال و شکي که سرانجام آن پرسش و تحقيق و در نهايت روشني عقل باشد هيچ عيبي ندارد. اگر براي کسي شک و شبهه پيدا شد، نترسد و سؤال کند. رأي غير از شک است. رأي يعني مشکل بي مبنا، شبهه افکني و بي خود ذهن را خود مشغول کردن مي شود «رأي» و به اين «شک» نمي گويند.
تا اينجا سه مورد بيان شد که: در آزمايش باختيد، انتظار شکست ديگران را داشتيد، شما شک مي کرديد، اما منظور من مورد چهارم و پنجم است.
در اينجا مي فرمايد: «وَ لهکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمهانِيُّ» شما در زندگي تان فريفته شديد. منظور من روي کلمه «غَرَّتکُم» است؛ آرزوها شما را فريب داد. و مورد آخر اينکه «حَتَّى جَاء أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ»[7]؛ نسبت به خدا مغرور شديد. شيطان کاري کرد که شما فريفته شديد و در پي آن حقيقت را انکار کرديد. در دو آيه دوبار صحبت از فريفته شدن و فريب خوردن به ميان آمده است يکي آيه فوق و ديگري در سوره انفطار که قرآن مي فرمايد: «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ»[8] چرا نسبت به خدا مغرور شديد؟ چرا سبت به خدا فريب شيطان را خورديد؟
اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه برخي از آيات را تفسير کرده اند. خيلي زيباست. در نهج البلاغه به بيش از 140 آيه استشهاد کرده است که برخي از خطبه هاي ايشان مستقلاً تفسير يک آيه يا يک سوره است.
آيه اي که برايتان خواندم اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 223 نهج البلاغه آن را تفسير کرده که از آن بالاتر و برتر ديده نمي شود. علي عليه السلام کسي است که همه جا هنگام نزول قرآن با پيامبر (ص) بوده است و مي داند که آن آيه کجا نازل شده؟ بر چه کسي نازل شده؟ درباره چه نازل شده؟ همه را مي داند.
در اينجا من فقط يک بخش اين تفسير حضرت را عرض مي کنم که فرمود: مردم! دنيا شما را فريب ندهد «مَا الدُّنْيَا غَرَّتْکَ» دنيا چه کاره است که شما را فريب بدهد «وَ لَکِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ»؛ شما دنيا را وسيله فريب دادن قرار داده ايد. اينجا دو بحث است؛ يکي اينکه دنيا کسي را فريب نمي دهد. شواهد آن را به صورت پرسش بيان مي کنيم. چرا سليمان عليه السلام فريب نخورد؟ چرا مريم مادر را وارد صحراي محشر مي کنند، مي گويند: چرا گناه کرديد؟ برخي مي گويند: چون جوان بودم، مجرد بودم، به همين جهت تقصير نداشتم. مثلاً دنبالم آمد او به من زنگ زد، او به من نامه داد و او سر راهم ايستاد. مي گويند: يوسف را بياوريد يوسف را مي آورند. گفته مي شود ببينيد او قشنگ تر، جوان تر و زيباتر است. او هم تنها بود و هم دور از خانواده، اما چرا دنبال شهوت نرفت؟ اگر زن دليل آورد که جوان بودم، دختر بودم، زيبا بودم، مي گويند مريم را بياوريد.[9] مريم با آن عظمتي که داشت همين که ديد فرشته الهي دارد مي آيد – نمي دانست فرشته است فکر کرد نامحرم است – گفت: برو تقوا داشته باش! هم خودش ترسيد هم او را امر به معروف و نهي از منکر کرد. گفت: پناه مي برم به خدا. لذا حضرت امير عليه السلام مي فرمايد: «مَا الدُّنْيَا غَرَّتْکَ»؛ دنيا کسي را فريب نمي دهد. کسي که فريب مي خورد شما هستيد. «وَ لَکِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ»[10] اين دو آيه از قرآن راجع به بحث غرور بود که يکي در سوره انفطار آمده است.
اما حديث نوراني رسول خدا (ص) که اين شش محور را شمرده شده است و مي فرمايد: مواظب باشيد اينها شما را فريب ندهد. اين حديث خطاب به عبدالله ابن مسعود، از اصحاب پيغمبر است او در زمان خلفاء قاضي شد و در زمان خليفه سوم هم از دنيا رفت.
عبدالله بن مسعود از کساني است که زياد خدمت رسول خدا (ص) مي رسيد و روايات متعددي را هم از پيغمبر (ص) نقل کرده است. حضرت فرمود: «يابنَ مَسعودٍ، لا تَغتَرَّنَّ بِاللهِ»؛ مغرور نشو! به چه چيزي؟ «بالله»؛ به خدا.
سؤال: مگر مي شود انسان به خدا مغرور شود؟ بله، حديث داريم مغرور شدن به خدا اين است که انسان گناه کند و بگويد: خدا بزرگ است، مي بخشد و يا خيلي ها گناه کرده اند ما هم يکي از آنها. مغرور شدن به خدا اين است که آدم بر گناه پررويي کند.[11]
نفس گناه بد است؛ اما بعد از انجام گناه آدم دو جور است: يک وقت جسور مي شود و يک وقت هم شرمنده. کسي که شرمنده است راه دارد، اما آدمي که جسور است وقتي که گفته مي شود چرا دروغ گفتي؟ مي گويد: حقش بود، بايد به او دروغ مي گفتم. چرا فلان عمل ناپسند را انجام داد؟ سزاوارش بود! پررويي و جرأت بر گناه مي شود غرور بر خدا. روايت از اميرالمؤمنين عليه السلام است: کسي که معصيت کند بعد هم با پررويي ادعا کند اگر ما نرويم بهشت چه کسي به بهشت برود، و خداوند اگر ما را به بهشت نفرستد چه کسي را مي خواهد به آنجا بفرستد؛ يعني طلبکارانه نگاه مي کند.
عثمان بن مظعون از دنيا رفت. عثمان بن مظعون آن قدر آدم خوبي بود که پيغمبر وقتي دخترش رقيه از دنيا رفت او را در قبرستان بقيع دفن کرد و دعا کرد: خدايا او را با عثمان بن مظعون محشور کن و به او ملحقش کن.[12] بسيار متدين، مؤمن و هميشه روزه دار بود. پيغمبر کنار قبرش ايستاد و گفت: خوشا به حالت بهشت بر تو گوارا باد. کسي که عمرش را با تقوا گذراند. پيامبر (ص) و اميرالمؤمنين عليه السلام و اصحاب در تشيع اش شرکت کردند. نبي مکرم اسلام (ص) فرمودند: «الا والله ما ادري ما يفعل بي وبکم»؛ به خدا من پيغمبر از عاقبت خودم و شما مي ترسم، نمي دانم عاقبتم چه خواهد شد. برادران و خواهران ايماني! به اطمينان نگوييد! ان شاءالله خدا بهشت را نصيبم کند.[13]
اينکه فکر کني حکمي را بنويسي پايين آن را مهر کني تمام است، خير، اين طور نيست! انبياء و اولياء الهي نگران بودند. ابراهيم پيامبر (ص) نگران بود. سوره شعراء را نگاه کنيد حضرت ابراهيم دعا مي کرد: «أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ».[14] يوسف عليه السلام دعا مي کرد: «تَوَفَّني مُسْلِماً».[15] مناجات اميرالمؤمنين عليه السلام را که در مسجد کوفه دعا مي کرد و دعاي کميل را ببينيد خود امام سجاد عليه السلام دعا مي کرد صحيفه سجاديه را ببينيد! چه طور گناه نکرده ناله مي کردند! از گناه نکرده ضجه مي زدند! بنابراين نبايد مغرور شويم.
قرآن کريم مي فرمايد: يهودي ها مي گفتند: ما که جهنم نمي رويم و مطمئن هستيم که جهنم مال ما نيست، و اگر خدا خواسته باشد که ما را به جهنم ببرد چند روز بيشتر طول نمي کشد! سال هم نمي گفتند، خيلي پررويي مي کردند.
گفتند: «لَنْ تَمَسَّنَا النّهارُ» آتش سراغ ما نمي آيد خيالتان راحت باشد «إِلاّه أَيهاماً مَعْدُودهاتٍ»[16]؛ مگر يک مدت کمي. بعضي از تفاسير نوشته اند منظور آنها حداکثر چهل روز است. آنهايي که گناه کردند يا آدم کشتند «أَيّهاماً مَعْدُودهاتٍ»؛ خيال مي کنند ايّام اندکي در جهنم قرار خواهند گرفت. قرآن مي فرمايد: اين تفکر غلط است. چه کسي گفته؟ شما بگوييد «لَنْ تَمَسَّنَا النّهارُ»؛ آتش سراغ ما نمي آيد چنين نيست. مثلاً بعضي مي گويند: من از ساداتم، من از فرزندان فاطمه ام لذا عذاب نمي شوم! آيا قرآن کريم گناه و ثواب را به غير سيد محدود کرده است؟ خير، امام رضا عليه السلام به برادرش فرمود: اگر تو هم گناه کني بايد به جهنم بروي. اگر چه پسر موسي بن جعفر عليه السلام باشد. در غير اين صورت غير منطقي است. مگر مي شود کسي خودش را به پيامبر و اهل بيت منسوب کند آنگاه گناه کند، نماز نخواند، شراب بخورد، روزه نگيرد و به بهشت هم برود اين محال است. اينها بايد بيشتر مراعات کنند. بله، گفته اند به خاطر انتساب به ما احترام کنيد و توهين نکنيد. اما آيا مي تواند خودش اين گونه مغرور شود؟
امام رضا عليه السلام به بزنطي که از اصحاب خاص آن حضرت بود و به خانه امام عليه السلام مي آمد و حتي شب آنجا استراحت مي کرد و با امام عليه السلام هم غذا مي شد، به او فرمود: قيامت خودت مي داني حواست جمع باشد![17]
رسول خدا فرمود: «يابنَ مَسعودٍ، لا تَغتَرَّنَّ بِاللهِ» پسر مسعود! 1. به خدا مغرور نشو؛ 2. «وَ لا تَغتَرَّنَّ بصَلاحِکَ» اگر آدم مشهوري هستي، منبري هستي، مرجع هستي، مسئول هستي، بخشي از اصلاح جامعه در دست توست و مردم تو را به عنوان يک آدم مشهور و صالح مي شناسند، به خوبي خودت مغرور نشو! چون خيلي از خوب ها افتادند؛ زبيرها، طلحه ها، بلعم باعوراها همه افتادند و عاقبت سوء آنها را در کام خود کشيد. مبادا به صالح بودن خودت مغرور شوي.
حضرت عيسي عليه السلام پيغمبر خداست، پاي شاگردانش را مي شست، روح الله است، مرده زنده مي کند. مي گفتند: اي عيسي! چرا اين کار را مي کني؟ مي گفت: مي خواهم غرور مرا نگيرد. از سر تواضع پاي شاگردانش را مي شست.
تواضع داماد
يکي از علماي اخلاق حرف قشنگي مي زد – اين باعث غرور خانم ها نشود، براي اينکه مقامشان را بدانند عرض مي کنم – ايشان مي فرمود: اينکه در روايات و احاديث داريم وقتي عروس وارد خانه مي شود داماد بايد پايش را بشويد، - يکي از آداب زفاف و عروسي اين است که شب اول وقتي عروس در خانه داماد گام مي گذارد، داماد بايد پاي عروس را بشويد – او مي گفت: نمي دانم فلسفه اش چيست؟ ولي شايد فلسفه اش اين است که مرد سالاري بي مردسالاري!
غرور و تکبر را کنار بگذار، «عهاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ».[18] اين خيلي عجيب است. چون شب عروسي عروس تميز است، داماد که پاي کثيف را نمي خواهد بشويد، اما چرا مي گويد: پاي عروس را در ورود به اتاق بشوي؟ شايد يک علتش اين است که غرورش از بين برود. حضرت عيسي عليه السلام پاي شاگردانش را مي شست ما نيز بايد از اين بزرگان تواضع را بياموزيم.
خداوند شيخ عباس قمي – صاحب فاتيح الجنان – را رحمت کند. ايشان در نجف اشرف کنار مرقد علي عليه السلام به خاک سپرده شده است. ايشان در حال سخنراني بود که ديد در وسط جمعيت يک گوشه اي «ملا عباس تربتي» نشسته است، کسي که کتاب «فضيلت هاي فراموش شده» را پسرش درباره اش نوشته است. پسر ايشان مرحوم حسين علي راشد است که در راديوي طاغوت صحبت مي کرد و سخنراني هاي خوبي نيز داشت. ايشان کتابي نوشته است به نام «فضيلت هاي فراموش شده» توصيه مي شود که اين کتاب را بخوانيد. شرح حال پدرش است او خيلي آدم والايي بوده است. شيخ عباس قمي ديد ملا عباس تربتي نشسته، از منبر پايين آمد و فرمود: از امروز تا روز آخر مجلس شما اينجا منبر برويد، جايي که شما نشسته باشيد من سخنراني نمي کنم. اين خصوصيات شيخ عباس را شيخ عباس کرد. اين است که کتاب مفاتيح زير بغل همه قرار گرفته است. ايشان وقتي صداي مصلي و مأمومش را از آن پايين در مسجد گوهرشاد مي شنود، نماز جماعت را تعطيل مي کند، گفتند: آقا اقامه نماز جماعت هنوز به ده روز نرسيده است، فرمود: گفته اند هر چه مسجد مي آيند. احساس کرد حالت غرور برايش پيدا شده است و بايد قعلاً جماعت را ترک کند.
من در حالات يکي از زنداني هاي کمونيست زمان شاه يک جمله اي خواندم، ايشان معتقد به خدا نبود. چون زمان شاه تيپ زنداني ها متفاوت بود؛ مجاهدين خلق، فدئيان، مذهبيون، کمونيست ها، حزب توده. در اين زندان ها همه با هم بودند و همه يک وجه مشترک داشتند و آن مبارزه با شاه بود ولي يک مرام مستقل نداشتند بينشان فاصله زيادي بود.
آن زنداني کمونيست مي گويد: من خوابيده بودم پتو روي بدنم بود، يک وقت متوجه شدم دستي آمد روي سرم و شروع کرد به نوازش کردن، گفت: عزيزم نماز دارد قضا مي شود، آفتاب دارد مي زند. اين آقا خودش خيلي وقت بود که بيدار بود، مي گويد: پا شدم. با عصبانيت پتو را کنار زدم، شروع کردم به او بد و بيراه گفتن، به اين پيرمرد که بالاي سرم آمده بود گفتم: من کمونيستم نماز نمي خوانم، من خدايي را قبول ندارم. آن پيرمرد خيلي عذرخواهي کرد بعد هم که صبح شد و من بيدار شدم، آمد کنارم نشست و گفت: آقا ببخشيد، من نمي دانستم شما کمونيست هستيد! تصورم اين بود اين بند، بند زنداني هاي مسلمان است. مي گويد: در همه عمرم آن چنان اين روحاني را دوست داشتم که در شهادتش بسيار گريه کردم. آن عالم بزرگوار مرحوم شهيد دستغيب (ره) بود. اين فرد کمونيست مي گويد از او خواهش کردم بيا با من هم سلولي شو با هم در يک جا باشيم.
يک برخورد شهيد دستغيب او را به ارادت دائمي مبتلا کرد و در پي آن مريد اسلام شد. اين اثر تواضع است.
پيامبر فرمود: 1. ابن مسعود به خدا مغرور مشو؛ 2. به صلاح و عنوانت مغرور مشو؛ 3. «و لاعِلْمِکْ»؛ به علم و دانشت مغرور مشو هر چند که عالم باشي.
عزيزان من! بعضي از اين کتاب ها مثل «سيماي فرزانگان» و «مردان عمل در ميدان علم» را بخوانيد و ببينيد چرا گذشتگان ما ماندگار شده اند. ملا محسن فيض کاشاني و ملا خليل قزويني را ببينيد، ملا خليل قزويني براي خودش عالم بزرگي بود در حدي که تفسير و کتاب دارد، شرحي بر کافي به نام «صافي» نوشته است. ايشان با ملا محسن فيض کاشاني بحثش شد – دو عالم هر دو اوايل قرن يازده – ايشان در نظريه اش اصرار داشت و در جواب بر فيض غلبه کرد. فرداي آن روز فيض کاشان رفت و او هم قزوين رفت. ملا خليل مي گويد: رفتم در کتاب هاي خودم مطالعه و بررسي کردم ديدم، نظر من اشتباه و حق با فيض بوده است، من بي دليل اصرار بر عقيده ام کرده ام و فيض را در اين قضيه علمي بي جهت محکوم کرده ام! از قزوين پياده راه افتاد به سوي کاشان. اين مسير طولاني را آمد پشت در خانه فيض کاشاني، با صداي بلند گفت: يا مُحْسِنُ قَدْ اَتَاکَ الْمِسيء؛ اي محسن گناهکار آمده! در را باز کرد گفت: اينجا چه مي کني؟ گفت: اشتباه کرده ام حالا آمده ام دستت را ببوسم و عذرخواهي کنم، مرا ببخش. اعتذار و عذرخواهي کرد و برگشت.[19]
مرحوم آيت الله بروجردي که شرح حالشان چاپ شده، کنار رضا شاه نشسته بود، بعضي از عزيزاني که خاطرات ايشان را چاپ کرده اند نوشته اند: در يکي از سفرهايي که ايشان از عتبات عاليات بر مي گشتند، دستور دادند ايشان را دستگير کنند. به رفت و آمدها و مطالب ايشان مشکوک شده بودند. وي را تهران آوردند. بعد شاه به ديدن او آمد ونشست تا با ايشان گفت وگو کند، شاه گفت: حضرت آيت الله! ما اشتباه کرديم، برداشت غلطي کرديم، شما را مي گوييم برگردانند واز اين به بعد با شما تماس مي گيريم و هماهنگ مي کنيم. مرجع علي الاطلاق اوست! – چون حاج شيخ عبدالکريم حائري زنده بود – هممن و هم شما در کارها به او مراجعه مي کنيم.
نگذاشت اختلاف بيافتد تفکيک به وجود آيد. اصلاً ماندگاري مرجعيت شيعه و علماي ما به همين رفتارهاي حکيمانه اين بزرگواران بوده است. به علم مغرور مشو و من اگر بخواهماين گونه قصه ها را بگويم فراوان است. شخصيت ها، علما، بزرگان در گذشته، در امروز اين گونه بودند ماندگار شده اند.
شيخ عبدالکريم حائري کتابي نوشته اند که جا دارد از آن نام ببرم، چون شيخ عبدالکريم در اين مکان سال ها اقامه نماز کرده اند واين شخصيت عالم، متدين وفاضل که هيچ گاه رويکرد به دنيا نداشت به تمام معنا عبد صالح خدا بود.
از ايشان کتابي چاپ شده که يادداشت هاي شخصي اوست، به نام «سرّ دلبران»، ايشان در آن کتاب مي گويد:پدرم حاج شيخ عبدالکريم حائري (ره) آمد منزل مرحوم آيت الله قمي، شخصي مسئله اي را از پدرم پرسيده بود وپدرم جواب داده بود. زماني که پدرم وارد منزل مرحوم شد از او سؤال کرد و گفت: نظر شما چيست؟ مرحوم آقاي قمي جواب داد. پدرم تأملي کرد وگفت: به چه دليل؟ دليلش را گفت. بعد ايشان گفت: عجب دليلي! پدرم گفت: من اين را يک طور ديگر جواب دادم. بلافاصله به پيشکارش گفت: آن جوابي را که در استفتاء نوشتم بياوريد و نظر ايشان را بنويسيد، نظر ايشان صحيح تر است. اين طور تواضع داشتند که نامشان و آثارشان ماندگار شد.
پيامبر اکرم (ص) فرمود: عبدالله بن مسعود! مغرور نشو «و لا تَغتَرَّنَّ بصَلاحِکَ وَ عِلمِکَ» 4. «وعَمَلِکَ». عمل ما کجا وعمل اهل بيت کجا! و عمل مؤمنين کجا، مغرور نشو! به امام سجاد عليه السلام گفتند: چه قدر عبادت مي کنيد؟ فرمود: عبادت من کجا و جدم اميرالمؤمنين عليه السلام کجا؟
5.«وَ بِرِّک»به احسان وبه انفاقت هر قدر هم که باشد مغرور نباش. انفاق ما به پاي انفاق صديقه طاهره نمي رسد که درباره آن سوره هل اتي نازل شد.
6. فرمود: «وَعِبادتِکَ» به عبادتت مغرور نشو.[20] اين شش مورد که ذکر کردم عوامل غروروفريفته شدن است: 1- علم؛ 2- عبادت؛ 3- احسان؛ 4- عمل؛ 5- شهرت و عنوان؛ 6- مغرور شدن به خداوند. و در يک جمله غرور وفريفتن وفريفته شدن، از ويژگي هاي شيطان است. يکي از نام هاي شيطان غَرور است، زيرا او به خودش و آفرينشش مغرور شد و در مقابل آدم ابوالبشر سجده نکرد.
قرآن کريم همان گونه که اين ويژگي را بيان کرده، راهکار برون رفت از اين آفت جان سوز را بيان فرموده است. اين راهکار بدين گونه بيان شده است که از سويي عظمت خدا و نعمت هاي او را ببينيم و از سوي ديگر، کوچکي خودمان را فراموش ننماييم. اين راهکار ما را از شيفتگي و فريفته شدن به دنيا دور خواهد کرد. مرگ و قيامت را از ياد نبريم و انابه به سوي خدا داشته باشيم. روايتي داريم از امام صادق عليه السلام که فرمود: غُرور را با انابه از بين ببريد.[21] انابه يعني بازگشت به خدا، دائم الذکر بودن، به ياد خدا بودن، نگذاريد صفت پليد غرور در زندگي شما راه يابد.
خدايا! به همه ما توفيق تواضع و فروتني وتوفيق بهره مندي از نعماتت را عنايت بفرما.
روز چهارشنبه است و متعلق به موسي بن جعفر عليه السلام ، باب الحوائج، امامي که رد کاظمين مدفون است. در آنجا نه تنها شيعه ها، بلکه اهل سنت نيز زندگي مي کنند. در سفرهايي که به کاظمين داشتم مي ديدم که اهل سنت نيز براي گرفتاري هايشان مي آيند ومتوسل به اين آقاي بزرگوار مي شوند.
خطيب بغدادي – عالم اهل سنت – مي گويد: هر زمان که گرفتاري داشتم مي رفتم کنار ضريح موسي بن جعفر عليه السلام کمک مي خواستم ونتيجه مي گرفتم.[22] امام کاظم باب المراد وباب الحوائج است. امروز پدر فاطمه معصومه عليها السلام را واسطه بين خودمان و خدا قرار مي دهيم و چند قطره اشک به ياد آن بزرگوار ميريزيم. دلها را روانه کاظمين کنيم: «السَّلام عَلَي الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُجُون» در زنداني که عادي نبود وسياه چال بود «ذي السّاقِ الْمَرْضُوضِ»[23] ساق پايش در اثر زنجير کوبيده شده بود، آن چنان که گوشت واستخوان له شده بود. معناي «مرضوض» اين است که اين امام بزرگوار مخصوصاً روزهاي پاياني عمر مبارکش سختي بسيار کشيد.
نوشته اند زندان آخري کهامام را در آن قرار داده بودند چهار سال به طول انجاميد. مي دانيد که زندان امام کاظم ممتد نبود، زيرا ايشان گاهي آزاد مي شدند ودوباره آقا را دستگير مي کردند.گاهي حضرت يک سال يا شش ماه آزاد بود، اما زندان آخري ممتد و بسيار طولاني بود.
بعضي از نقل ها دارد اين زندان آخري چهار سال طول کشيد. موسي بن جعفر عليه السلام چندين فرزند پسر و دختر داشت که در ميان ائمه، اين بزرگوار از نعمت فرزند بيشتري برخوردار بود. اما دل ها بسوزد براي آنآقايي که با اين همه پسر ودختر هيچ يک از فرزندانش در لحظات آخر عمر کنارش نبودند وتنها جان داد. فاطمه معصومه عليها السلام ده سال داشت. مي دانيد يک دختر ده ساله احتياج به پدر دارد، چهار سال آخري که پدر زندان بود ايشان شش ساله بود و بعد از شش سالگي پدر را نديد.
گاهي سراغش را از امام رضا عليه السلام و از اُمّ احمد مي گرفت. نقل شده – من اين مطلب را از بعضي عزيزان شنيده ام – گاهي فاطمه معصومه عليها السلام از کاروان هايي که از بغداد مي آمد سؤال مي کرد، آيا خبر داريد باباي من کي از زندان آزاد مي شود و مي آيد؟
فاطمه معصومه عليها السلام ما امروز شما را واسطه کرده ايم. خانمي که در کودکي پدر را از دست داد، به ياد پدر بود. اميد داشت پدر را ببيند و نگاهش به نگاه بابا بيافتد، اما شيعيان، يک روز ديد امام رضا عليه السلام شال سياه انداخته و در خانه «ام احمد» نشسته، مردم مي آيند و تسليت عرض مي کنند. امام رضا عليه السلام با طي الارض خودش را رساند بغداد، کنار بدن موسي بن جعفر عليه السلام.[24] فاطمه معصومه عليه السلام عرض کنم داغ پدر سخت است. اما کسي به گريه کردن شما اعتراض نکرد. شما ساق مرضوض و کوبيده بابا را نديدي. شما گريه کردي و از دل ناله برآوردي.
دل ها بسوزد براي آن دختري که کربلا مي ديد نه تنها ساق پا بلکه تمام بدن کوبيده شده بود. دل ها بسوزد بر آن دختري که سر بابا بر بالاي نيزه ديد. بدن بابا زير سم اسبان و لباس بابا به غارت رفته، حداکثر کاري که کرد «إنْ کَبَّتْ عَلَيْه» خودش را روي بدن بابا انداخت صدا زد: عمه جان، شما برويد و بگذاريد من کنار بدن بابا بمانم.
وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.
[25]
[1] . اسراء، 82.
[2] . نهج البلاغه، حکمت 5، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 18/93.
[3] . مطففين، 14.
[4] . غرر الحکم، ح 7175.
[5] . لقمان، 33.
[6] . علامه طباطبايي (ره) فتنه را به معني امتحان گرفته است.
[7] . حديد، 14.
[8] . انفطار، 6.
[9] . سيد حسين شيخ الاسلامي، وظايف ما، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ ششم، 1375، ص 241.
[10] . بحارالانوار، ج68، ص 192، نهج البلاغه، خطبه، 223.
[11] . علي عليه السلام مي فرمايد: إِنَّ مِنَ الْغِرَّةِ بِاللهِ أَنْ يُصِرَّ الْعَبْدُ عَلَي الْمَعْصِيَةِ وَ يَتَمَنَّي عَلَي اللهِ الْمَغْفِرَة (وسايل الشيعه، ج7، ص 137، تنبيه الخواطر، ج2، ص 72).
[12] . پيغمبر و ياران، ج4، ص 251.
[13] . هزار و يک حکايت اخلاقي، ص 578.
[14] . شعراء، 83.
[15] . يوسف، 101.
[16] . آل عمران، 24.
[17] . قرب الاسناد، ص 167؛ محمد تقي فلسفي، شرح و تفسير دعاي مکارم اخلاق، ج 1، ص 172.
[18] . نساء، 19.
[19] . رضا مختاري، سيماي فرزانگان، ص 261.
[20] . بحارالانوار، ج74، ص 103، مکارمالاخلاق، ص 451.
[21] . مصباح الشريعه، ص 211.
[22] . منتهي الآمال (يک جلدي) ص 946.
[23] . بحارالانوار،ج99، ص 16، سوگنامه آل محمد، ص 107.
[24] . منتهي الآمال، ص 946 – 945.
[25] . شعراء، 227.