سخنران استاد فرحزاد
اُحِبُّ الاَْطْفالَ لِخَمْسٍ : اَلاَْوَّلُ، اِنَّهُمْ هُمُ الْبَكّاؤُونَ، وَالثّانى، يَتَمَرَّغُونَ فِى التُّرابِ، وَالثّالِثُ، يَخْتَصِمُونَ مِنْ غَيْرِ حِقْدٍ، وَالرّابِـعُ، لايَدَّخِرُونَ لِغَدٍ شَيْئاً، وَالْخامِسُ، يُعَمِّرُونَ ثُمَّ يُخَرِّبُونَ ؛ كودكان را به خاطر پنج خصلت دوست دارم: اول آن كه بسيار مى گريند؛ دوم آن كه با خاك بازى مى كنند؛ سوم آن كه بدون كينه نزاع و دشمنى مى كنند؛ چهارم آن كه چيزى را براى فردا ذخيره نمى كنند؛ پنجم آن كه مى سازند، آن گاه خراب مى كنند.
«پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله »
چند دسته به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزديك اند. يك دسته كسانى هستند كه مهر و محبت پيامبر در دلشان زياد است. در روايات فراوانى آمده است كه هر كس محبتش بيشتر است، به پيامبر و اهل بيت عليهم السلام نزديك تر است. محبت وسيله حشر و نشر است.
مَنْ اَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ؛[1] كسى كه گروهى را دوست داشته باشد، با آنان محشور مى شود.
محبّ هر چند در ظاهر سنخيتى با محبوب نداشته باشد، ولى بالاخره به او مى رسد. يعنى محبت عامل رسيدن محبّ به محبوب و محشور شدن با اوست. ثُعبان يك غلام بود و پيامبر در اعلا درجه قرب. اما محبت موجب شد كه اين غلام در اعلا درجه بهشت در كنار پيامبر خدا قرار گيرد.[2] محبت علت انضمام است.
ربيعة بن كعب هفت سال خدمتگزار پيامبر بود. يك روز پيامر خدا از او پرسيد: هفت سال به من خدمت كردى، در برابر آن از من چه مى خواهى؟ گفت: اجازه بدهيد در باره آن فكر كنم. فرداى آن روز به محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد. پيامبر فرمودند: حاجت تو چيست؟ گفت: از خدا بخواهيد كه در بهشت در جوار شما باشم. حضرت فرمودند: اين مطلب را چه كسى به تو آموخت؟ گفت: يا رسول اللّه ، كسى به من نياموخت، لكن فكر كردم كه اگر از شما مال درخواست كنم، تمام مى شود. اگر عمر طولانى يا فرزند طلب كنم، سرانجامِ همه مرگ است. پيامبر لحظه اى سر به زير افكندند و آن گاه فرمودند: «اَفْعَلُ ذلِكَ فَاَعِنّى بِكَثْرَةِ السُّجُودِ؛[3]اين چنين مى كنم، تو هم با بسيار سجده كردن مرا يارى كن.»
جَوْن بن ابى مالك، غلام سياه چهره ابوذر غفارى بود و بدنى بد بو داشت. اما به امام حسين عليه السلام پيوست و در راه آن حضرت جان فشانى كرد و به شهادت رسيد. امام حسين عليه السلام بر بالين او حاضر شدند و فرمودند:
اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ ريحَهُ وَاحْشُرْهُ مَعَ الاَْبْرارِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛[4] خدايا، روى او را سپيد كن و بوى او را خوش و او را با نيكان محشور فرما و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان.
او يك غلام سياه بدبو بود، اما با امام حسين عليه السلام و يارانش محشور مى شود.
از ديگر چيزهايى كه موجب قرب به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى شود، حُسن خلق است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند :
اَقْرَبُكُمْ مِنّى مَجْلِساً يَوْمَ الْقِيامَةِ اَحْسَنُكُمْ اَخلاقاً؛[5] كسى كه اخلاقش نيكوتر است، در روز قيامت در همنشينى به من نزديك تر است.
يعنى هر كس خوش اخلاق تر، مهربان تر، خيرخواه تر و با گذشت تر است، در قيامت به من نزديك تر است. اخلاق مجموعه اى از صفات خوب است. يك صفت از صفات خوب هم كارساز است. مثلاً كسى كه با گذشت است، خيلى هنر دارد. شك نكنيد كه خداوند او را مى آمرزد. در قرآن آمده است:
وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللّهِ؛[6] كيفر بدى، مجازاتى همانند آن است؛ و هر كس عفو و اصلاح كند، پاداش او با خداست.
انسان هاى با گذشت اجرشان را از خداوند دريافت مى كنند و پاداش خداوند در خور بزرگى خداوند است.
در روايت آمده است :
مَنْ كانَ اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ فَلْيَدْخُلِ الْجَنَّةَ؛ كسى كه پاداش او بر عهده خداوند است، وارد بهشت شود. گفته مى شود آنان كيستند؟ پاسخ داده مى شود: اَلْعافُونَ عَنِ النّاسِ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِلا حِسابٍ؛ كسانى كه از مردم مى گذرند و اهل گذشت هستند، بى حساب وارد بهشت مى شوند.[7] اخلاق خيلى مهم است. اصلاً بحث سيره پيامبر براى بيان اخلاق عملى پيامبر خداست. اگر يكى از سيره هاى پيامبر را پياده كنيم، كارمان درست است. هر كس خوش اخلاق تر است، به پيامبر نزديك تر است.
همچنين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند :
اَوْلَى النّاسِ بى يَوْمَ الْقِيامَةِ اَكْثَرُهُمْ عَلَىَّ صَلاةً فى دارِ الدُّنْيا؛[8]
سزاوارترين مردم به من در روز قيامت كسى است كه در دنيا بيشتر از هر كس بر من صلوات بفرستد.
هر كس، كسى يا چيزى را بسيار ياد كند، يا خاطرخواه آن است، يا خاطرخواه خواهد شد. اين دو لازم و ملزوم اند.
مَنْ اَحَبَّ شَيْئاً اَكْثَرَ ذِكْرَهُ؛[9] كسى كه چيزى را دوست دارد، فراوان از آن ياد مى كند.
انسان اگر چيزى را دوست نداشته باشد، از آن يادى نمى كند. اگر بغضش نسبت به آن چيز كامل باشد، از آن بدش مى آيد. اصلاً دوست ندارد حرفش را بشنود.
مَنْ اَبْغَضَ شَيْئاً اَبْعَضَ اَنْ يَنْظُرَ اِلَيْهِ وَ اَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ؛[10] كسى كه چيزى را مبغوض و منفور مى دارد، نگاه كردن به آن و يادآورى آن را نيز مبغوض و منفور مى شمارد.
كسى كه ياد پيامبر خدا مى كند و بر او درود و سلام مى فرستد، خاطرخواه اوست، اگر هم نباشد ـ ان شاءالله ـ مى شود.
از ديگر امورى كه موجب قرب به پيامبر خدا مى شود، پيشى گرفتن در سلام است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
اَوْلَى النّاسِ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ مَنْ بَدَأَ بِالسَّلامِ؛[11] نزديك ترين مردم به خدا و پيامبرش كسى است كه در سلام كردن پيش دستى كند.
من اين حديث را بار اول كه ديدم جاخوردم. يعنى سلام اين قدر مهم است؟! مى گويد: سزاوارترين افراد به خدا. از پيغمبر هم فراتر رفته است. ابتدا به سلام، يعنى اظهار محبت. يعنى اين كه دوستت دارم. تكبر بدترين خطرهاست. چيزى كه انسان را از تكبر دور مى كند، همين سلام كردن است.مِنَ التَّواضُعِ اَنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقيتَ؛[12] از مصاديق تواضع اين است كه هر كس را ديدى به او سلام كنى.
همين پيش دستى در سلام يكى از سيره هاى مهم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوده است. از علما كسانى هستند كه سخنرانى نمى كنند، اما وجود و حركت و اخلاق و رفتارشان درس است. اصل تبليغ همين است. يكى از دوستان مى گفت: در يكى از محله ها رفت و آمد داشتم. ديدم بچه ها، جوان ها و مردم مى آيند و به من سلام مى كنند. اين مسأله برايم غير عادى بود. تعجب كردم. حس كنجكاوى باعث شد در اين باره تحقيق كنم. پس از تحقيق معلوم شد در اين كوچه يك روحانى با آداب و با اخلاق اسلامى زندگى مى كند. از اول صبح تا شب با هر كس رو به رو مى شود سلام مى كند. اين سيره پيامبر خدا را در اين محله عملى كرده تا جا افتاده است. ببينيد اگر يك سيره را پياده كنيم، چقدر آثار و بركات دارد. خود پيامبر بر اين سيره پافشارى داشتند. در روايتى آمده است :
اِنَّهُ كانَ يُسَلِّمُ عَلَى الصَّغيرِ وَالْكبيرِ؛[13] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همواره به كوچك و بزرگ سلام مى كرد.
همچنين مى فرمودند:
خَمْسٌ لا أَدَعُهُنَّ حَتَّى الْمَماتِ: ... وَالتَّسْليمُ عَلَى الصِّبيانِ لِتَكُونَ سُنَّةً مِنْ بَعْدى؛[14] پنج چيز است كه تا آخر عمر ترك نمى كنم: ... يكى هم سلام كردن بر كودكان تا اين كه بعد از من سنت شود.
برخى خجالت مى كشند به بچه ها سلام كنند. مى گويند: ما بزرگ تريم، چگونه به بچه ها سلام كنيم! پيامبر بر اين كار پافشارى داشتند. مى خواستند بعد از خودشان جا بيفتد. بياييد به بچه ها سلام كنيم. سلام نام خداست. به نيت خدا و به نيت اين كه سيره پيامبر جدا بيفتد، سلام كنيد. وقتى وارد خانه مى شويد، به خانم و فرزندانتان سلام كنيد. اگر هم كسى در خانه نيست، بگوييد: «اَلسَّلامُ عَلَيْنا مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». چون در قرآن آمده است:
فَاِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى اَنْفُسِكُم تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِاللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً؛[15] و هنگامى كه داخل خانه اى شديد، بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيتى از سوى خدا، سلامى پر بركت و پاكيزه!
اين سلام چقدر زيبا و قشنگ است! در حقيقت سلامى از جانب خداست. خداوند مى فرمايد: وقتى وارد خانه شديد، از جانب من به خودتان سلام كنيد. گوينده كيست؟ شنونده كيست؟ آن توحيدى را كه عرفا مى گويند، در يك سلام آورده است.
حاج آقا دولابى مى فرمودند: در تك تك احكامى كه از بالا آمده است، ريزه كارى هاى عرفانى براى اهلش وجود دارد. توحيد را در يك سلام آورده است. گوينده و شنونده از خود چيزى ندارند؛ هر چه هست اوست. همه از سوى خداست.
پيامبر خدا بچه ها را خيلى دوست مى داشت. بچه ها بوى خدا مى دهند. بوى توحيد مى دهند. بايد به آن ها محبت كنيم. آن ها ولىّ خدا هستند، معصوم اند، بوى بهشت مى دهند، بوى امام هاى ما را مى دهند. گل اند، نازك اند، لطيف اند. هريك، از انسان ها و شخصيت هاى بزرگى هستند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
اُحِبُّ الاَْطْفالَ لِخَمْسٍ : اَلاَْوَّلُ، اِنَّهُمْ هُمُ البَكّاؤُونَ، وَالثّانى، يَتَمَرَّغُونَ فِى التُّرابِ، وَالثّالِثُ، يَخْتَصِمُونَ مِنْ غَيْرِ حِقْدٍ، وَالرّابِعُ، لايَدَّخِرُونَ لِغَدٍ شَيْئاً، وَالْخامِسُ، يُعَمِّرُونَ ثُمَّ يُخَرِّبُونَ؛[16]
كودكان را به خاطر پنج خصلت دوست مى دارم: اول آن كه بسيار مى گريند؛ دوم آن كه با خاك بازى مى كنند؛ سوم آن كه بدون كينه دشمنى مى كنند؛ چهارم آن كه چيزى را براى فردا ذخيره نمى كنند؛ پنجم آن كه مى سازند و آن گاه خراب مى كنند.
اول شخصيت عالم مى فرمايد: من خاطرخواه بچه ها هستم، چون پنج صفت بلند و برجسته در آن هاست.
صفت اول كودكان اين است كه قساوت قلب ندارند. اهل بكا و گريه هستند. «اِنَّهُمْ هُمُ الْبَكّاؤُونَ؛ آن ها بسيار مى گريند.» گاهى مى بينيد كه هيچ حادثه و مصيبت سنگينى در بعضى از آدم هاى مسن اثر نمى گذارد، از بس قساوت قلب دارند. اما اگر از بچه پفكش را بگيرى، گريه مى كند. دلش نازك است. دل سخت نيست. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:
ما جَفَّتِ الدُّمُوعُ اِلاّ لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ ما قَسَتِ الْقُلُوبُ اِلاّ لِكَثْرَةِ الذُّنُوبِ؛[17] اشك ها جز به خاطر قساوت و سختى دل ها خشك نمى شود و دل ها جز به خاطر گناهان سخت نمى شود.
پيامبر ما شصت سال از عمر شريفش گذشته بود. سر قبر مادرش حضرت آمنه عليهاالسلام مثل ابر بهارى گريه مى كرد. مادرى كه حدود شصت سال پيش از دنيا رفته بود. يعنى اين قدر عاطفه و احساسش قوى است! به ياد محبت هاى مادرش گريه مى كند. حتى بارها مى نشست و براى همسرش خديجه گريه مى كرد. اين صفت مهمى است. اين صفت بچه ها برجسته است. يعنى دل نازك و باعاطفه هستند. دل رحم و بامحبت اند. احساسشان همچون گل نازك و با طراوت است. دلشان را قساوت نگرفته است. اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله كودكان را دوست مى داشت.
دومين صفتى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را از علل محبوبيت كودكان برمى شمارد، اين است كه «يَتَمَرَّغُونَ فِى التُّرابِ؛ با خاك بازى مى كنند.» در خاك مى روند، با خاك بازى مى كنند، روى زمين مى نشينند. و به تعبير روايات:
اِنَّ التُّرابَ رَبيعُ الصِّبْيان؛[18] در حقيقت خاك تفريحگاه كودكان است.
بعضى بزرگ ترها مى گويند: من بايد در صدر مجلس بنشينم. همه بايد به احترام من بلند شوند. همه بايد به من سلام كنند. اما اين تكبرها در كودكان نيست. پيامبر خدا از اين كه كسى برايشان بلند شود، ناراحت مى شدند. امام صادق عليه السلام فرمودند:
كان رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله اِذا دَخَلَ مَنْزِلاً قَعَدَ فى اَدْنَى الْمَجْلِسِ حينَ يَدْخُلُ؛[19] شيوه هميشگى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه هرگاه وارد منزلى مى شدند، هنگام ورود پايين مجلس مى نشستند.
و نيز به اصحاب خود مى فرمودند:
اِذ اَتى اَحَدُكُمْ مَجْلِساً فَلْيَجْلِسْ حَيْثُ مَا انْتَهى مَجْلِسُهُ؛[20] هرگاه كسى از شما به مجلسى وارد شد، همان انتهاى مجلس بنشيند.
يعنى انتظار نداشته باشد كه ديگران در بالاى مجلس يا در وسط مجلس جايى براى او باز كنند.
پيامبر خدا هيچ تعينى نداشت. هر گاه كسى در جلسه اى وارد مى شد كه پيامبر هم در آن جلسه حضور داشتند، نمى دانست كدام يك از افراد پيامبر است؛ يعنى هيچ برترى براى خودش در نظر نداشت. مى فرمود: من دوست ندارم طورى رفتار كنم كه با ديگران فرقى داشته باشم، يا برترى در نظر مردم ايجاد شود.
آن حضرت مؤدب به آداب الهى بودند. مثل سلاطين برخورد نمى كردند، بلكه تواضع و ادب بسيار عجيبى داشتند. حتى در وقتى كه با اصحاب مى نشستند، حلقه وار مى نشستند تا تفاضل و برترى در ميان نباشد. انس بن مالك مى گويد:
كُنّا اِذا اَتَيْنا النَّبى صلى الله عليه و آله جَلَسْنا حَلْقَةً؛[21] هرگاه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم، دايره وار مى نشستيم.
وقتى با اصحاب مى نشست، آن قدر يگانه مى شد كه گويا يكى از آنان است. كسى كه وارد مى شد، اگر پيامبر را نمى شناخت و نديده بود، نمى توانست تشخيص بدهد كه كدام يك از اين افراد پيامبر خداست.[22] از بس خاكى و با خلق قاتى بود و خودش را تنزل مى داد. اين معجزه است.
يكى از سيره هاى پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود كه روى زمين مى نشست و با برده ها غذا مى خورد.[23] فرمود: بچه ها را دوست دارم، به خاطر اين كه روى زمين مى نشينند و با خاك مأنوس اند.
ما گاهى خدمت مرحوم آيت اللّه بهاءالدينى به اين طرف و آن طرف مى رفتيم. يك روز به قصد منزل يكى از دوستان رفتيم. اتفاقاً ايشان در منزل نبود. آيت الله بهاءالدينى فرمودند: مقدارى همين جا بنشينيم. كوچه پهنى بود و مزاحمتى نبود. شخصى با آن عظمت، بى تكلف و بى تعين همان جا نشستند! فرمودند: ممكن است بعضى از افراد نفهم به ما بگويند: شما ديوانه ايد. ما هم به آن ها مى گوييم: خودتان ديوانه هستيد. از اين كه ديگران به كسى بگويند ديوانه اى، انسان ديوانه نمى شود. اگر انسان روى زمين بنشيند، چه مى شود؟!
[1] بشارة المصطفى، ص 74 ؛ بحارالأنوار، ج 65 ، ص 130، ح 62 .
[2] نگاه كنيد به : سفينة البحار، ج 1، ص 523 و بحارالأنوار، ج 27، ص 100، ح 61 .
[3] بحارالأنوار، ج 66 ، ص 407، ح 117 ؛ سفينة البحار، ج 3، ص 290.
[4] ابصارالحسين، ص 150 ؛ پژوهش نامه امام حسين عليه السلام ، ص 543 .
[5] بحارالأنوار، ج 101، ص 310، ح 4 ؛ مستدرك الوسائل، ج 8 ، ص 450.
[6] سوره شورى، آيه 40.
[7] پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، جامع الاخبار، ص 117 ؛ بحارالأنوار، ج 68 ، ص 425، ح 68 .
[8] بحارالأنوار، ج 91، ص 63، ح 52 .
[9] تنبيه الخواطر، ج 1، ص 82 ؛ شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 318.
[10] نهج البلاغة، خطبه 160 ؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 54 ، ح 13498 .
[11] الكافى، ج 2، ص 644 ، ح 3 ؛ بحارالأنوار، ج 73، ص 12، ح 50 .
[12] الكافى، ج 2، ص 646 ، ح 12 ؛ بحارالأنوار، ج 73، ص 11، ح 46 .
[13] سنن النبى، ص 96.
[14] بحارالأنوار، ج 73، ص 10، ح 38.
[15] سوره نور، آيه 61 .
[16] مواعظ العددية، ص 340.
[17] علل الشرايع، ص 81 ، باب 74 ؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 354، ح 60 .
[18] پيامبر صلى الله عليه و آله ، حكمت نامه كودك، ص 252، به نقل از كنز العمال، ج 16، ص 458، ح 4543 .
[19] مكارم الاخلاق، ج 1، ص 66 ، ح 71 ؛ بحارالأنوار، ج 16، ص 240 .
[20] مكارم الاخلاق، ج 1، ص 66 ، ح 73 ؛ بحارالأنوار، ج 16، ص 240 .
[21] مكارم الاخلاق، ج 1، ص 60 ، ح 53 ؛ بحارالأنوار، ج 16، ص 236.
[22] وَ كانَ يَجْلِسُ بَيْنَ اَصْحابِهِ مُخْتَلِطاً بِهِمْ كَاَنَّهُ اَحَدُهُمْ فَيَأْتِى الْغَريْبُ فَلا يَدْرى اَيُّهُمْ هُوَ. المحجة البيضاء، ج 4، ص 643 .
[23]
«اَلاْكْلُ عَلَى الحَضيضِ مَعَ الْعَبيدِ.» بحارالانوار، ج 73، ص 10، ح 38.