سخنران استاد حق شناس
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَاتَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآَخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ».
[1]
كسي كه كاسبی می کند، بايد ببيند از چه روزي شروع به كسب كرده است، وقتي كه يكسال از آغاز كسبش گذشت، برنامه اش را رسيدگي بكند و آنچه كه زيادي از مخارجش دارد، خمس آن را محاسبه بكند.
هر روز هم انسان می تواند خمسش را خارج بكند وليكن شرع انور ارفاق نموده و گفته است، خمس بعد از يكسال محاسبه و از مال خارج شود.
مثلاً كشاورز قاعدتاً حساب مي كند كه چه چيزي دارد و چه چيزي ندارد. هزينه ی شخم زدن زمين چقدر شده؟ پول كارگر چقدر شده است؟ ساير مخارج را بررسي مي كند و بعد مي بيند كه چه چيزي مانده است، يك پنجم آن را از مالش خارج مي كند و كسي هم كه كسب ندارد، اگر منفعتي به دست آورد و يك سال از آن گذشت، بايد خمس آن را بدهد. اگر ندهد و خمس در مال او بماند، بنابر رأي مبارك حضرت امام- مدظله العالي- هم اصلش را بايد بدهد و هم فرعش را. نه تنها مبلغ خمس را بايد بدهد؛ منافعي هم كه به اين مبلغ تعلق گرفته است را هم بايد بدهد. يك صلوات بفرستيد.
مسئله ی دیگر این است که بچه ی صغير مالي به دست آورده باشد، مثلاً پدرش وصيت كرده باشد که برايش كاسبي بكنند، حکم خمس او چه می شود؟
نظر مبارك حضرت امام -مدظله العالي- اين است كه بايد خمس منفعت كسب را از مال او خارج كنند.
البته اين بحثی كه مي كنم، بحث علمی است و مربوط به فضلاي مجلس است.
بنا بر حديث رفع كه حكم وضعي و تكليفي را برمي دارد، بر طفل نبايد خمس تعلق بگيرد. حال كه بالغ نشده است، نبايد خمس بدهد و بعد از اينكه بالغ شد، آن وقت ديگر مورد خطاب نيست. حديث «رفع القلم عن الصبي»، هم حكم وضعي را برمي دارد، هم حكم تكليفي را. از ديگران هم در اين قسمت فتوي هست. حال آقايان در این باره فكر كنند که حديث «رفع القلم» هم حكم وضعي را برمي دارد و هم حكم تكليفي را، پس صبي نبايد خمس بدهد.وليكن حضرت امام-مد ظله العالی- مي فرمايند بايد خمس صغير را ولي او از مالش خارج بكند. يك صلوات بفرستيد.
در آیه ای که در ابتدای صحبتم قرائت کردم، پروردگار می فرماید: اشخاصي كه گفتند: پروردگار ما خداست و استقامت كردند، هنگام موت، ملائکه بر آنها نازل مي شوند و مي گويند: از عرق سرد نترسيد، غصه نداشته باشيد و خير مقدم به آنها مي گويند.
آنها را به بهشت بشارت مي دهند.«وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ». بعد مي گويند كه «نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ». ما در دنيا با شما بوديم.
«نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا». در دنيا ما شما را حفظ مي كرديم، شما را در برخورد با ناملايمات حفظ مي كرديم، شما را نگهداري مي كرديم.
چقدر قيمت دارد اگر انسان اين چند روز دنیا، آينه ی دل را مواظبت بكند. «قلب المؤمن حرم الله و حرامٌ علي حرم الله ان يدخل فيه غيره».[2] قلب مؤمن، حرم خداست. و حرام است که در حرم خدا غیر خدا داخل شود. جاي دلدار است دل.
- بر باد فنا تا ندهي گرد خودي هرگز نتوان ديد جمال احدي را
به موسي خطاب شد: موسي «دع نفسك و تعال». يعني ای موسی! خوديت خود را الغا ء كن، سپس به نزد ما بیا!
پروردگار، اولياء خودش را طوري تربيت كرده است كه مدح و ذم درباره ی آنها يكسان است. « فيه سيان »[3]. ديگر ذهنش مشغول اين نمی شود كه چرا فلان كس نسبت به من بد گفت؟!
بايد توجه داشته باشيم كه بجز اين علومي كه ما تحصيل مي كنيم، يك علم ديگري هم هست.
- جان ها فلكي گردد اگر اين تن خاكيبيرون كند از خود صفت ديو و ددي را
باید با مجاهدت، افكار شيطاني را از خود بيرون كنيد. پروردگار هم پشتيبان شماست. «وَاللَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ».[4]
خودخواهي و پلنگ صفتي وكبر را بايد از خود بيرون كني. بايد خودت را هيچ بداني.
- تا سنگ سيه زآينه ی دل نزدايدعكس رخ دلدار در او خوش ننمايد
تا اين قلب، به كمك پروردگار عزيز صاف نشود، رخ دلدار را نخواهي ديد.
رخش زآئينه ی دل شد پديدار
اگرچه ذات پاكش لامكان است چو نيكو بنگري در دل نهان است
موسي عرض كرد: بارالها! آيا با صدای بلند تو را بخوانم؟
فرمود: نه، من پيش تو هستم.
دوست نزديك تر از من به من است وين عجب تر كه من از وي دورم
البته از رفقا سؤال كردم كه چگونه است كه خدا به من نزديك باشد و من از وي دور باشم؟
بله، معبود در مقابل من است؛ ولي چشم من نابيناست! اين فرض خارجي آن است. اين جواب اين شعر است، باباجان من!
يك صلوات بفرستيد.
ای پروردگار عزیز!«انت الذي اشرقت الانوار في قلوب اوليائك حتي عرفوك و وحدوك».[5]
منتهي من هم بايد گيوه ها را ور بكشم[6] و به داد امير جوارح برسم. امير جوارح، قلب است. ديشب عرض كردم كه نفس ناطقه با اين قلب صنوبري رابطه دارد. اگر نفس ناطقه نورانيت پيدا بکند، اين قلب هم منور می شود.
«النفس في وحدته كل القوي».[7] تمام قوي تحت فرمان نفس ناطقه است. تحت فرمان آن لطيفه ی ربانيه است. تحت فرمان اين امير جوارح است. به محض اينكه قلب اراده كرد، چشم بسته مي شود. چون قلب منور است، چشم بسته مي شود و منظره های حرام را نمي بيند. گوش نمي شنود.
خدا رحمت كند مرحوم آقا شيخ مرتضي (ره) [8] را که مي فرمودند: از بس من تمرين كرده ام، اگر كسي غيبت بكند؛ سنگینی روی قلبم مي آيد!
در صورت تمرین و مراقبه، سنگینی گناه بر شما ظاهر می شود. ديگر دوست ندارید و نمي خواهيد که بد بشنويد.
«لايزال العبد يتقرب الي بالنوافل حتي احبه».[9] بنده ی من با نوافل چنان به من تقرب پیدا می کند، تا آنجا كه محبوب من می شود و وقتی چنین شد؛ گوشش، گوش خدا مي شود. چشمش، چشم خدا مي شود. زبانش، دستش، پايش، همه ی جوارح، سر تا پا خدايي مي شود، باباجان!
«انت الذي ازلت الاغيار عن قلوب احبائك حتي لم يحبوا سواك».[10]
يك صلوات بفرستيد، تا من اين شعر را براي شما بخوانم.
كانت لقلبي اهواءٌ مفرقةٌ
فاستجمعت مذ رأتک العين اهوائي[11]
اي پروردگار عزيز! دل من پر بود از خواهش هاي متفرق و پراكنده. مقام مي خواستم. پول مي خواستم. فلان مي خواستم .. اما وقتي كه قلب من منور شد، وقتي كه تو ديده ی قلب مرا منوركردي وآثار تو را مشاهده كردم، جز وصالت خواسته ی ديگري ندارم. الله اكبر!
«وكانت لقلبي..» دل من خواهش هاي متفرق داشت. فلان كس مقام دارد، چرا من ندارم؟ آن يكي پول دارد، چرا من ندارم؟ آن يكي خانه ی آنچنانی دارد، چرا من ندارم؟ اما وقتي كه محبت پروردگار بر دل من حكومت كرد، آن وقت ديدم كه جز تو خواسته ی ديگري ندارم.
یک روز رسول اكرم (ص) فرمودند: آيا اين شخص را مي بينيد كه يك پوستین دور خود پيچيده است؟ اين بايد –مثلاً- روي تشك پر قو بخوابد. از مغز قلم براي او خوراك تهيه بكنند؛ وليكن چون نورانيت پروردگار بر قلب او حاكم شده است، ببينيد چگونه شده است، آقا؟
يك صلوات بفرستيد.
فصرت مولي الوري اذ صرت مولايي[12]
مي گويد: از آن روزي كه تاج آقايي خودت را بر سر من زدي، همه ی مردم حلقه ی غلامي مرا به گوش كشيدند.
خوب گوش بدهيد، رفقا! ببينيد چقدر ما عقب هستيم. هر كسي سرش به يك چيزي مشغول شده است. بنده هم به اين حديث ها.
سيد جزائري (ره) اين روايت را در انوار نعماني آورده است كه پروردگار مي فرمايد: فلان بنده را دوست دارم، بعد به ملائكه و ساكنان آسمان ها هم مي فرمايد كه شما هم او را دوست داشته باشيد.
بعد حضرت مي فرمايد: پروردگار، مهر و محبتش را در آبها قرار مي دهد. مردم اين آبها را مي خورند و هر كسي كه با او برخورد کند، در مرحله ی اول به او محبت و دوستي پيدا مي كند.
يا رضاي دوست بايد يا هواي خويشتن
اگر هواي خودت و اميال نفساني ات را حاكم كردي، آن وقت ديگر از آن قضايا محروم خواهي شد.
ممكن است داخل بهشت بشوي، خيلي ها وارد بهشت مي شوند؛ اما از اين عنايات خاصه ی پروردگار محروم خواهي ماند.
- تركت الناس دنياهم و دونهم شغلاً لذكرك يا ديني و دنيايي
یعنی ای پروردگار عزيز! ازآن زمان كه به ياد تو اشتغال ورزيدم، دين و دنياي مردم را به خودشان واگذار كردم و فقط به تو توجه نمودم.
«و عندك دواء علتي».[13]
هنوز اين خاطره از ذهن من نرفته است كه يكي از رفقا گفت: من يك جايي گرفتار بودم، توسل پيدا كردم به پروردگار عزيز كه من را از آنجا خلاص بكند. يك كاغذي هم به امام زمان علیه السلام نوشته بودم. غيرممكن بود كه قانوناً بتوانم از آنجا خارج بشوم. يك روز رئيس آنجا گفت كه اگر مي خواهي بروي، برو!
شب در خواب ديدم كه فرمودند: ما بودیم که تو را از آنجا نجات داديم.
بعد يك مقداري در اعمالم سستي كردم و برگشتم سر خانه ی اول!
در عالم رؤيا فرمودند: اگر ما تو را از آن ورطه ی هلاكت بيرون آورديم، براي اين بود كه مقررات ما را امتثال بكني، فرمانبرداري بكني و روزي چند مرتبه مورد توجه ما واقع بشوي. اگر فرمانبرداری نكني؛ دوباره به همان موقعيت برخواهي گشت!
حالا اين شخص كه اين قضيه برايش اتفاق افتاده بود، مرد خوبي است. ولي ما اغلب از قلم افتاده ايم. هر كاري دلمان بخواهد مي كنيم، بابا جان!
اين كه عرض مي كنم سوره ی روم و عنكبوت را بخوانيد، براي اين است كه در آنجا مي فرمايد كه رسم بني آدم اين است كه وقتي مضطر مي شود، خدا- خدا مي كند؛ اما وقتي كه نجاتش مي دهيم،«كان لم يكن شيئاً مذكوراً»![14]
چرا بايد اين طور باشد؟
اي خداي عظيم! كه بالاترين لذتها در قيامت، محبت توست.
آي رفقاي عزيز! آن كس كه سير الی الله مي كند، خوشا بحالش، اما آن كسی كه متوقف شده است و يا سير قهقرائي مي كند، الان، الان، هر چه زودتر باید به فکر باشد، باباجان!
رسول اكرم (ص) فرمود: پروردگار خطاب به موسی علیه السلام می فرماید: «ما أقل حياء من يطمع في جنتي بغير عمل».[15] چقدر بي حياست كسي كه طمع در بهشت من دارد؛ اما بدون عمل!
«يا موسي! كيف اتوب برحمتي علي من يبخل بطاعتي».[16]
آخر من چطور به رحمتم به كسي رو كنم كه در بندگي من بخل مي ورزد؟!
نعمت را من دادم، سلامتي را من دادم، عقل را من دادم، پول را من دادم، دنيا را من دادم، آقاجان!
يك صلوات بفرستيد.
اين شعر، خيلي شعر قشنگي است. نتيجه اش هم قشنگ است.
- بر سر تلي سليمان مي گذشتديد موري مي كشد خاكش به دشت
حضرت سليمان ديد یک مورچه اي گندم مي كشد.
- پس سليمانش بگفت اي بوالكرمچيست مقصود تو زين رنج و تعب
چرا اين كارها را مي كني؟ چرا اين گندمها را از اينجا بلند مي كني و مي گذاري آن جا؟
- گفت معشوقم بر اين بُگماشته وصل را موقوف بر اين داشته
من يك محبوبي دارم كه گفته است: اگر مي خواهي به من برسي؛ بايد اين كار را انجام دهي!
داستان ليلي و مجنون برای اين نيست كه براي ما قصه بگويند.
معناي اين قضايا اين است كه اگر شما هم بخواهيد به آن هدفي كه مورد نظر آل محمد علیه السلام است برسيد، بايد مجنون وار بگرديد، تا ليلي مقصودتان را در بر بگيريد.
چقدر اين مضامین قشنگ است. اينها نيامده است كه قضيه ی ليلي و مجنون را براي تو بگويند.
اين است كه پدرآقاي صدر فرموده است:
- گر قصه ی عشق من و يارم بنگارندصد ليلي و مجنون همه بيرون رود از دل
- در قتل من اي مه بكش آهسته كمان راحيف است كه پيكان تو بيرون رود از دل
اصلا ليلي و مجنون كدام است؟!
اولياء خدا از همين فراز و نشيب ها و فشارهايي كه برآنها مي آيد، خوششان مي آيد.
مورچه به حضرت سليمان علیه السلام گفت: محبوب من گفته است كه اگر خواهان ديدار مني؛ بايد اول اين تل را ويران كني.
تو هم اگر بخواهي پروردگار را دريابي، بايد خراب شوي!
نقش كردم رخ زيباي تو در خانه دل خانه ويران شد و...
يعني «انا عند المنكسرة قلوبهم».[17] يعني خانه شكست وآن وقت خدا درونش پيدا شد.
- او چو شيرين و منم فرهاد اومي كنم اين كوه را زابدال او
شيرين و فرهاد را كه ديده اي! مجسمه هايشان را در كوه بيستون كشيده اند. فرهاد همين طور كه كوه را مي كند، نظرش به شيرين بود و كوه را مي كند.
تو هم بايد پروردگار عزيز را در نظر داشته باشي و راه را طي كني، آقاجان!
حضرت سلیمان علیه السلام خطاب به مورچه فرمودکه تو چگونه می توانی این تل گندم را جابجا کنی؟
جسم مورچه مگر چقدر قدرت داردكه اينها را بردارد و ببرد آنجا!
در جواب گفت: ليك معذورم كه من دلبسته ام
- چون به كوي وصل نتوان راه برددر ره معشوق باید جان سپرد
بايد آن زماني كه ملك الموت تشريف مي آورد، اين رسول پروردگار ببيند كه من در راه رسيدن به يار هستم و در حال درست کردن كارهايم هستم. مشغول محاسبه ی کارهایم هستم.
مراقب باشيد! كه يك مرتبه رسول پروردگار مي آيد.
قول نداده است كه پيرمردها را ببرد. خيلي از پيرمردها هستند، در حالي كه جوان ها رفته اند.
«أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ».
[18]اين آيه خطاب به هيجده ساله هاست. مي فرمايد: آيا من به شما آنقدر عمر نداده ام، تا آن برنامه هايي كه پشت پرده است را بدست آوريد.
بترسيد، آقاجان!
پروردگار مي فرمايد: چقدر بي حياست كسي كه بدون عمل، طمع در جنّت من دارد!
فرمود: «وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ».[19]
پروردگار عزيز مي فرمايد: گُتره[20] نيست! رحمت من واسعه است؛ اما براي كساني كه اهل تقوي باشند، آقاجان!
نسئلك اللهم و ندعوك ...
[1] - فصلت /30-31
[2] - و نظيره الرواية عن الامام الصادق عليه السلام حيث قال: القلب حرم الله فلاتسکن حرم الله غير الله. جامع الاخبار/518/1468
[3] - والمتورع يحتاج الی ثلاثة اصول الصفح عن عثرات الخلق اجمع ... واستواء المدح والذم. مصباح الشريعة/40
[4] - بروج /20
[5] -«تویی که انوار را در قلوب اولیائت تاباندی تا اینکه تو را شناختند و به مقام توحید رسیدند». اقبال الاعمال/349
[6] - کنایه از آماده شدن.
[7] - النفس فی وحدته کل القوی وفعلها فی فعله قد انطوی.شرح منظومة فی حکمة/309
[8] - آقا شیخ مرتضی زاهد (ره)
[9] - عن الرسول صلی الله عليه وآله: ان الله تعالی يقول: من اهان لی وليا فقد بارزنی بالعداوة يا ابن آدم لن تدرک ما عندی الا باداء ما افترضت عليک ولايزال عبدی يتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاکون انا سمعه الذی يسمع به و بصره الذی يبصر به ولسانه الذی ينطق به وقلبه الذی يعقل به فاذا دعانی اجبته و اذا سألنی اعطيته و اذا استنصرنی نصرته و احب ما تعبد لی عبدی به النصح لی. کنزالعمال/1155
[10] - «خدایا! تو بودی که اغیار را از قلوب دوستانت جدا کردی تا اینکه غیر تو را دوست نداشته باشند».قاله الامام حسين عليه السلام فی الدعاء. اقبال الاعمال/349
[11] - جامع السعادات ج3/128
[12] -فصاريحسدنی من کنت احسده وصرت مولی الوری مذ صرت مولائی.جامع السعادات ج3/128
[13] -«خدایا! درمانِ بیماری من در نزد توست». الصحيفة الکامله السجادية (ابطحی) 412 مناجات خمسة عشر، مناجات المريدين.
[14] - کنایه از اینکه کَاَنّ گرفتار نبوده است و اینکه همه چیز را فراموش می کند!
[15] - تفسير الثعلبی ج3/170
[16] - همان
[17] - «من (خدا) در دلهای شکسته ام».منية المريد للشهيد الثانی/123
[18] - فاطر/37
[19] - اعراف/156
[20] - بیهوده و بی حساب و کتاب