کليد واژه : اهل بيت ، شفاعت ، مهجوريت ، قرآن ، نهج البلاغه ، اصول دين ، سخاوت ، بخل ، اخلاق
- سلسله مـوي دوسـت حـلقـه دام بـلاستهرکه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
- گر برود جان ما در طلب وصل دوستحيف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
- گر بزنندم به تيغ در نظرش بيدريغديدن او يک نظر صد چو منش خون بهاست
- مالک ملک وجود حاکم رد و قبولهر چه کند جور نيـست ور تو بنالي جفاست
- هر چه به جور رقيق يا به جفاي حبيبعـهـد فـرامـوش کـنـد مـدعـي بـيوفـاست
در کتاب کامل الزيارات آمده است گريه براي امام حسين عليه السلام سبب خوشحالي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است اين مهم است که کاري کنيم که ايشان شاد بشود و مرحمي بر دلشان گذاشته شود. همچنين باعث خوشحالي حضرت فاطمه زهرا عليها سلام ميشود روايت داريم که اگر کسي فاطمه را خشنود کند خدا را خشنود کرده است يعني انسان با اين کار باعث ادا شدن حق اهلبيت عليهم السلام مي شود البته حق اهلبيت عليهم السلام با اين کار ناچيز ما ادا نميشود و ما واقعا عاجزيم. البته گريهاي بايد واقعي باشد نه اينکه براي خودمان و قرضهايمان باشد.
آيت الله شيخ محمد حسين کمپاني رحمت الله که يک عالم جامع بودند و در مسائل مختلفي چون فلسفه، فقه، اصول، حکمت و سير و سلوک تبحر داشتند؛ مجلس روضهاي پنجشنبه ها داشتند و آيت الله بهجت رحمت الله مي فرمودند که خودشان از ميهمانان و عزاداران پذيرايي مي کردند. حتي کفشهاي عزاداران را هم جفت مي کردند و وقتي به ايشان مي گفتند آقا شما بفرماييد در صدر مجلس بنشينيد و ديگران براي انجام اين امور هستند جواب ميدادند چون مجلس متعلق به امام حسين عليه السلام و اهلبيت عليهم السلام است من مي خواهم خادم و نوکر اهلبيت عليهم السلام باشم. شايد درس و بحث و عبادتهايم مورد قبول واقع نشد ولي اين خادمي امام حسين عليه السلام محکم است. من درس گفتهام، کتاب نوشتهام و عبادت کردهام ولي به اينها اميد ندارم. اميدم فقط به شعرهايي که براي اهلبيت عليهم السلام و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفتهام است و به ارتباطهايي که با چهارده معصوم عليهم السلام داشتهام است.
مرحوم دولابي مي فرمودند روايات را نقد معني کنيد. يعني شفاعت از همين دنيا شروع مي شود. کسي که با امام حسين عليه السلام الان هيچ رابطهاي ندارد اصلا در صف شفاعتشوندگان ايشان نيست که حضرت شفاعتش کند. شفاعت ايشان همين الان هم هست. چقدر آدمهاي بد بودهاند که با توسل به آقا درست شدند. شفاعت يعني همين. آدمي که الان بداخلاق است همين الان روحش در فشار است در قيامت فقط علني مي شود. آدم فتنه گر همين الان هم در آتش است. مرحوم آيت الله بهاءالديني فرموده بودند بعضيها وقتي دهانشان را باز مي کنند کورههاي آتش را در حال فوران مي بينم و از دهان بعضي هم روح و ريحان و رحمت و محبت و انس و ايمان به ديگران بيرون ميآيد. يعني همين الان معلوم است که چه کسي در کدام طرف ايستاده است. إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ، وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ[1] اين مقامات را هم البته نبايد انکار کنيم. حضرت امام در خيلي از سخنرانيها و نوشته هايشان فرمودهاند اولين قدم شخص سالک انکار نکردن مقامات بزرگان است. چون انکار، راه را براي انسان ميبندد بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْيُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّايَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ[2] يعني چيزي که علم نداريد تکذيب مي کنيد. وقتي به جايي نرسيديد و نميفهميد و از پشت پرده خبر نداريد انکار نکنيد. آنهايي که اهل دل هستن در اين دنيا اهل جهنم و بهشت را مي بينند.
قرآن و روايات در جامعه ما خيلي غريب است در حالي که اين دو يادگار بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هستند. إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ[3] اهلبيت عليهم السلام کلماتشان در دسترس ماست ولي ما چقدر از اينها بهره گرفتهايم. قرآن و روايات جنبي شدهاند و بقيه علوم در متن زندگي ما قرارگرفته است. اميرالمؤمنين عليه السلام در وصيتي بعد از ضربتخوردن مي فرمايد : خدا را در نظر بگيرد در عملکردن به قرآن مبادا ديگران بر شما سبقت بگيرند. ايشان اين احتمال را مي دادند که قرآن در ميان مسلمانان و شيعيان مورد بيمهري قرار بگيرد و کساني غير از اينها در عمل به قرآن سبقت بگيرند. يعني ممکن است يک مسيحي به بعضي از آيات قرآن بيش از من و شما عمل کند. خلف وعده نکند. قانون و عدالت را در يک محدودهاي عمل کند. اسراف نکند.
خيلي از عزيزاني که در خارج از کشور زندگي کردهاند نقل ميکنند که در خيلي از کشورهاي دنيا، يک ذره نان دور ريخته نميشود. در همين کشور هندوستان خبرنگار صداوسيما مي گفت با وجود يک ميليارد جمعيت حتي يک قرص نان دور ريخته نميشود و اسراف نميشود چون دولت سوبسيد نميدهد. وقتي نان را هزار تومان خريد مثل طلا از محافظت مي کنند. در خيلي از کشورهاي غربي تقريبا هر چيزي که امکان بازيابي دارد نگهداري و بازيافت ميشود. سيد جمالالدين اسدآبادي که سالها در غرب زندگي کرده ميفرمايد که در عمل به برخي مسائل، اسلام را در غرب ديدم ولي مسلمان نديدم. و در کشورهاي اسلامي مسلمان ديدم ولي اسلام نديدم. ما هم که با همه چيز غرب مشکل نداريم. خدا پاسخ صفات خوب را مي دهد در هر کجا که باشد. راستگويي و وفاداري و امينبودن صفاتي است که خدا دوست دارد در هر کجا که باشد.
خداوند، حاتم طائي را به خاطر سخاوتش در آتش جهنم نميسوزاند ولي چون کافر بود به بهشت هم نميبرد. چون صفت خدايي داشت. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد :کافرِ باسخاوت ، به بهشت نزديکتر است از مسلماني که بخيل است. يعني ممکن است اين کافر عاقبت به خير شود و به بهشت برود ولي مسلمانِ بخيل عاقبت به شر بشود و به جهنم برود. به خاطر اينکه به قرآن و سنت عمل نکرده است. آدم باسخاوت گره از کار بندهاي باز مي کند. دلهايي را شاد مي کند و در عالم منشا اثري شده است و در حقيقت کار خدايي کرده است. ولي آدم بخيل ولو مسلمان باشد کار شيطاني ميکند. در روايات ما در مورد اهميت گشودن گره از کار بندگان خدا تاکيدات فراواني شده است.
زماني حضرت موسي عليه السلام به خداي متعال عرض کرد خدايا بر فرض محال، اگر تو هم مخلوق و بندهاي بر روي زمين بودي؛ چه کار مي کردي؟ خداي متعال مي فرمايد سعي در گرهگشايي در کار ديگر مخلوقات مي کردم. يعني اين کار، يک کار خدايي است.
مرحوم آقاي دشتي موسس بنياد نهج البلاغه ميگفت حرف جرج جرداق نويسنده مسيحي که پنج جلد کتاب در مورد حضرت امير عليه السلام نوشته است؛ مرا آتش زد که ميگويد من بيش از دويست مرتبه نهج البلاغه را خواندهام و هر بار يک چيز جديد يافتم. اما من طلبه يکبار شايد بيشتر نخوانده باشم. چطور ميگوييم سرباز امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف هستيم. شايد ايشان خجالت بکشد از اينکه ما بگوييم شيعه يا سربازش هستيم. يکي از پروفسورهاي بالارتبهلندن گفته بود نهج البلاغه کتاب بزرگي است و خدا را شکر که مسلمانان خبر ندارند اگر خبردار شوند و به دستورات اين کتاب را عمل کنند؛ بر عالم آقايي ميکنند. کوفي عنان دبيرکل سازمان ملل اعلام کرده است بهترين منشوري که براي سازمان ملل و حکومتها ميتوانيم ارائه دهيم؛ روش حکومتي علي بن ابيطالب در کتاب نهج البلاغه براي مالک اشتر است. دنيا به اين سمت و سو ميرود اما ما عقب افتادهايم. اين نشان ميدهد که اين کتاب چقدر در ميان ما شيعيان و مسلمانان مهجور است.
ابن ابيالحديد معتزلي سني مذهب ميگويد من خطبه اي را بيش از هزار بار خواندم و هر بار که خواندم منقلب شدم و اثر عجيبي در من داشته است.
بزرگي مي فرمودند در اخلاقيات کار کنيد. اخلاق فقه اکبر است. ولي اصول دين و معارف، به منزله ريشه و تنهدرخت است و اخلاقيات و صفات خوب شاخههاي درخت است. احکام و افعال هم برگ و ميوه اين درخت است. گاهي اعتقاداتمان درست نيست و مي خواهيم برگ را به درخت خشک بچسبانيم. اصول دين را بايد به صورت تحقيقي بفهميم با استدلال و برهان به دست بياوريم. پذيرفته نيست که بگوييم ما مسلمانيم چون پدر و اجدادمان اين طور بودهاند. آيت الله وحيد حفظه الله يک دور استنباط اصول دين را در اول رسالهاشان آوردهاند. اينها را مطالعه کنيد عندالله و عندالعقل اگر ديني کاملتر از مکتب شيعه پيدا کرديد واجب است آن را انتخاب کنيد فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ[4] يعني بشارت بده به آنهايي که همه حرفها را گوش مي دهند و همه مکتبها و حرفها را ميشنوند و آن را که از همه بهتر است انتخاب مي کنند. همه علما وظيفه دارند که اول دنبال دين بهتر بروند بعد از آن اخلاق خيلي مهم است.
روايت داريم چند نفر کافر قصد ترور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را داشتند که دستگير شدند و آقا اميرالمؤمنين عليه السلام اينها را سير کردند و به محضر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آوردند و اسلام را به آنها عرضه کردند ولي قبول نکردند و در مقام مقابله بودند. اگر رهايشان هم مي کردند قصد ترور داشتند. دو نفر را اعدام کردند که جبرئيل نازل شد و گفت اي پيامبر اين را اعدام نکن. خداي متعال مي فرمايد اين آقا هم خوش اخلاق است و هم سخاوت دارد. بندها را از دست و پايش باز کردند و گفتند برو. چند قدم که رفت برگشت و گفت فرق من با رفيقهايم که اعدام شدند چه بود که من را اعدام نکرديد. حضرت فرمود نماينده خداي من گفت تو دو صفت خوب خوش اخلاقي و سخاوت را داري و به خاطر اين دو صفت تو را اعدام نکرديم. اين کافر گفت مگر خداي تو اينها را دوست دارد. حضرت فرمود بله. کافر گفت حقا که بايد به خداي تو ايمان آورد. شهادتين را گفت و مسلمان شد. بعد پيامبر خدا فرمودند اين آقا کسي بوده که يجره حسن خلقه و سخائه الي الجنة يعني حسن خلق و سخاوتش او را به بهشت برد.
آدمي که خوش اخلاق است و اهل بخشش و بذل است بوي مسلماني مي دهد ولو اسمش مسلمان نيست وَ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ[5] حضرت امير عليه السلام مي فرمايد کسي است که از دست و زبانش به کسي هيچ ضرري نرسد مسلمان است. اگر با اين معيار بسنجيم چند مسلمان در اين عالم پيدا مي شود.
اصلا مکتب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي اخلاق است إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ[6] مکارم اخلاق خيلي مهم است. گاهي يک صفت خوب آدم را نجات مي دهد.
دشمنان اهلبيت عليهم السلام به اسم مسلمان بودند ولي اسلام نداشتند. اگر اينهايي که به کربلا آمدند يک صفت خوب ميداشتند اين کار را نمي کردند. اما جناب حرّ داراي صفت خوب ادب بود و همين نجاتش داد. مشکل دشمنان اهلبيت عليهم السلام نماز و روزه و احکام نبود. خداوند روزه را واجب کرده که صفت اخلاص و صبر در انسان زياد شود. وجوب زکات و خمس به خاطر اين است که صفت سخاوت را دارا شويم. امر به معروف و نهي از منکر به خاطر واجب کرده که صفت خيرخواهي در ما ايجاد شود. يعني احکام ما به خاطر اخلاق است. مگر اهلسنّت احکام ظاهري را کم رعايت مي کنند؟ آنها صفت ولايتپذيري را ندارند. که اخلاق خوب و ديگر صفات پسنديده از شاخههايش است. آنها مثل برگ سبزي هستند که ظاهري غلطانداز دارند ولي از درون خشکند چون به تنه و ريشه وصل نيستند. پس احکام مقدمهصفات خوب است.
در کتاب سفينه مرحوم شيخ عباس قمي نقل شده حضرت موسي عليه السلام وقتي ديدند مردم به وسيله سامري گوسالهپرست شدهاند؛ پرسيدند چه کسي مردم را گوسالهپرست کرده است؟ گفتند سامري. و ايشان سامري را دستگير کردند تا به قتل برسانند اما جبرئيل نازل شد و فرمود إِنَّ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَامُ هَمَّ بِقَتْلِ السَّامِرِيِّ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ لَاتَقْتُلْهُ يَا مُوسَى فَإِنَّهُ سَخِيٌّ[7] خداي متعال مي فرمايد که او را نکش. او آدم باسخاوتي است. او را تبعيدش کن. نقل شده که سامري مرضي گرفت که اگر به کسي دست مي زد او هم مبتلا مي شد و تا زمان مرگ در بيابانها و غارها زندگي ميکرد. دنبال کسب صفات خوب باشيد.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد شاب سخي مرتهق في الذنوب احب الي من شيخ عابد بخيل جوان باسخاوتِ غرق در گناه است نزد من محبوبتر از پيرمردِ عابدِ بخيل است. متاسفانه در جامعه ما هم اين افراد زيادند که وقتي اسم پول را ميشنوند قلبشان مي لرزد و مي گويد حاج آقا پنجاه سال است که ذکر مي گويم اما اسم خمس را نياور. گاهي به ما مي گويند حاج آقا از شما توقع نداشتيم که در مورد خمس صحبت کنيد. ما آمديم شما روضه بخوانيد و ما گريه کنيم.
حضرت امير عليه السلام در مذمت بخل مي فرمايد الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوءٍ[8] يعني بخل جامع همه بديهاست. بخيل نه به خودش و نه به خانوادهاش ميرسد و خمس نميدهد. مالش حرام ميشود. غسلش باطل است وضويش باطل است. زمينش غصبي است. يعني تمام زندگياش را به هم مي ريزد. کار به جايي ميرسد که از روي بخل آب را به روي امام حسين عليه السلام هم بستند. اگر آدم باسخاوتي در ميانشان بود حداقل به حضرت علياصغر آب مي داند. بخل صفت دشمنان خداست.
مرحوم مجلسي روايت عجيبي در کتاب بحارالانوار از امام صادق عليه السلام نقل کردهاند که عدهاي از کوفه نزد ايشان آمدند و درخواست کردند که حضرت نمايندهاي را به کوفه بفرستند. حضرت فرمودند که شما نماينده لازم نداريد. اينها که آدمهاي نفهمي بودند بر درخواستشان اصرار کردند. حضرت هم مفضل را به کوفه فرستاد. مفضل هم آدمي بود که با همه اقشار مردم رفيق مي شد از جمله با عدهاي کبوتر باز رفيق شده بود که صفات خوبي هم داشتند. امان از مقدسهاي نفهم خشک که فقط اهل تسبيح و ذکر هستند و ذرهاي اهل سخاوت و خوش اخلاقي نيستند و فقط شعار ميدهند. اينها عريضهاي را بر ضد مفضل تهيه کردند و خدمت امام رفتند و گفتند که او چنين و چنان است و آبروي ما و شما را برده است و امام هم که اصرار آنها را ديد در جوابشان فرمود که من او را نماينده کردم و مي شناسمش. و نامهاي را به دستشان داد و فرمود اين را به مفضل بدهيد. آنها فکر کردند که حکم عزل مفضل است. با خوشحالي نامه را به مفضل دادند و مفضل نامه را جلوي آنها باز کرد و ديد که حضرت درخواست مقداري پول کردهاند و اين درخواست امام را به اينها گفت. امام هم مي داند که شاهرگ کجاست النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ[9] اينها تعلل کردند و هر کدام بهانهاي براي شانهخالي کردن آوردند. مفضل گفت همنيجا بنشينيد و کسي را به دنبال رفقاي کبوتربازش فرستاد و درخواست امام را به آنها عرضه کرد و يکي گفت الان فرش خانهام را مي فروشم. يکي گفت زندگيم را حراج مي کنم. يکي گفت آقا سر بخواهد، پول که ارزشي ندارد و در سريعترين زمان چند هزار درهم آوردند و مفضل به پيرمردهاي خشکمقدس و نفهم گفت که همين کساني را که مذمت مي کرديد حرف امام را اجرا کردند ولي شما اجرا نکرديد.
امام صادق عليه السلام يک شب در بين طواف کعبه ميفرمود اللَّهُمَّ قِنِي شُحَّ نَفْسِي[10] خدايا مرا از بخل نفس نگهداري کن. امام قطعاً بخل ندارد ولي باز هم به خدا پناه مي برد. طواف ايشان که تمام شد به آقا عرض کردند که دعاي ديگري نبود که دائما اين دعا را تکرار مي کرديد. فرمود خدا مي فرمايد وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[11] کسي که نفسش را از بخل نگه دارد رستگار مي شود. کسي که از خودش و مالش بگذرد در بهشت است.
اهلبيت عليهم السلام حلال مشکلات هستند. گريه بر امام حسين عليه السلام حق اهلبيت عليهم السلام را ادا مي کند. امام صادق عليه السلام فرمود: ولو قطرة عن دموعه سقطت في جهنم ادفعت حرها حتي لايوجد لها حر. اگر قطره اشکي از چشمهاي عزادار امام حسين عليه السلام به آتش جهنم افکنده شود، آن را خاموش مي کند.
در بين شهداي کربلا يک شهيد از همه مظلومتر بود و آن شش ماهه اباعبدالله بود.
- غم مخور اي کودک نالان منغم مخور اي آخرين سرباز من
- قتل گاهت ميشود آغوش من در حرم از بهر آب زاري نکن
حضرت اباعبدالله وقتي کنار خيمه آمد تا با عزيزانش وداع کند خجالت کشيدند حضرت رباب عليها سلام را صدا بزنند. خواهرشان حضرت زينب عليها سلام را صدا زدند. فرمودند زينبم فرزند خردسالم را بياور من يک بار ديگر با او خداحافظي کنم. قنداقه علي اصغر عليه السلام را آورد. آقا نگاهش به اين گل پژمردهاش افتاد. ديد از تشنگي و بيشيري در حال مرگ است. برايش سنگين بود. قنداقه علي را در مقابل دشمن گرفتند و صدا زدند اين شيرخواره فرزند پيامبر شماست. اما ترونه کيف يتلذا عطشا نميبينيد چگونه دارد بيتابي مي کند مثل ماهياي که از آب بيرون افتاده باشد خودش را تکان مي داد. لحظههاي آخر که جان در بدنش نمانده بود و رمقي نداشت فقط لبهايش را حرکت مي داد. اينجا بود که دشمن هم منقلب شد و مي خواستند برايش آب بياورند. کسي صدا زد حرمله چرا جواب حسين را نميدهي؟ اين نانجيب دل اباعبدالله را خون کرد. با تير سه شعبه به گلوي علي زد و گوش تا گوش علي را بريد. ابوخليل که جاسوس دشمن بود به دست مختار دستگير شده بود و وقتي وقايع کربلا را بازگو ميکرد مختار از شدت بيرحمي آنها غش کرد و ناله ميزد وگريه مي کرد. به سر و صورت خودش مي زد. مختار يک جا سؤال کرد ابوخليل آيا جايي بود که دلت براي امام حسين عليه السلام بسود و گريه کني؟ ابوخليل گفت زماني که قنداقه غرق به خون علي اصغر را در دست اباعبدالله ديدم که به طرف خيمه رفت و چشمهايش به رباب، مادر علي افتاد. آنجا بود که دلم آتش گرفت. آقا سه بار به طرف خيمه آمد اما تا چشمش به رباب ميافتاد از خجالت و حيا برميگشت. پشت خيمهها رفت و قبر کوچکي را با دستانش کند و ناگهان ندايي بلند شد؛ آقا جان صبر کن يک بار ديگر علي اصغرم را زيارت کنم.
[1]. الانفطار: 13،14.
[2]. يونس: 39.
[3]. وسائلالشيعة / شيخ حرعاملي / 27 / 33 / 5- باب تحريم الحكم بغير الكتاب و السنه... / ص: 31.
[4]. الزمر: 17،18.
[5]. منلايحضرهالفقيه / شيخ صدوق / 4 / 362 / باب النوادر و هو آخر أبواب الكتاب... / ص: 352.
[6]. مستدركالوسائل / محدث نوري / 11 / 187 / 6- باب استحباب التخلق بمكارم الأخلاق... / ص: 187.
[7]. بحارالأنوار / مجلسي / 13 / 208 / باب 7- نزول التوراة و سؤال الرؤية و عبادة العجل... / ص: 195.
[8]. مستدركالوسائل / محدث نوري / 7 / 29 / 5- باب تحريم البخل و الشح بالزكاة و نحوها... / ص: 26.
[9]. بحارالأنوار / مجلسي / 44 / 382 / باب 37- ما جرى عليه بعد بيعة الناس... / ص: 310.
[10]. مستدركالوسائل / محدث نوري / 7 / 30 / 5- باب تحريم البخل و الشح بالزكاة و نحوها... / ص: 26.
[11]. الحشر: 9.