کليد واژه ها: شب هاي قدر, سيد عباس, لوتي غلام حسين, دعاي مورچه, توبه گناه کار, علي سبيل, مقام و منزلت اميرالمومنين عليه السلام .
قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام يَأْكُلُ [الذُّنُوبَ ] السَّيِّئَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَب »[1]. «قال علي بن ابيطالب لابنه الحسين أَيْ بُنَيَّ لَا تُؤْيِسْ مُذْنِباً- فَكَمْ مِنْ عَاكِفٍ عَلَى ذَنْبِهِ خُتِمَ لَهُ بِخَيْرٍ»[2].
- اي خـدا اي فـضـل تو حـاجـت روابا تـو يـاد هـيـچ کـس نـبـود روا
- قطره ي دانش که بخشيدي زپيـشمتصل گردان به درياهاي خويش
- شـکـرها داريـم از عـشـق اي خداکـوه زلطـف تو حکايـت مـي کند
- تو مگو ما را بدان شه بار نيستبا کـريمـان کارها دشـوار نيست
- آن که قصدش ازخريدن سودنيستهـيچ قلـبي نـزد او مردود نيست
- در پناه تولطف حق بايد گريختگوهزاران لطف برارواح ريخت
- تـا پـنـاه يابـي آن گه چـون پـنـاهآب و آتش مر تو را گردد سپاه
شيعه و سني از پيامبر خدا نقل کرده اند که پيامبر خدا فرمود: «أن الدعاء محجوب حتى يصلى على محمد و آل محمد:»[3]. دعاهايتان در پرده و حجاب هستند مستجاب نمي شوند مگر اين که در ضمن دعاها صلوات بر محمد و آل محمد را ضميمه کنيد.
شب هاي قدر قبل از اين که اميرالمومنين به شهادت برسند هم شب هاي مهمي بودند. بلکه قبل از پيامبر هم در اين شب ها تقديرات يک سال انسان ها رقم مي خورد. گاهي در روايات ما با کنايه و اشاره که گاهي براي اهل آن از صراحت هم مهم تر است شب قدر را مشخص کرده اند. مثلا شخصي خدمت پيامبر خدا آمد و عرض کرد که من در بيابان زندگي مي کنم و سالي يک شب مي توانم به مدينه بيايم. چه شبي بيايم بهتر است؟ حضرت فرمودند: شب بيست و سوم بيا. شب ديگري را معين نفرمودند. فاطمه زهراء3 از روز بيست و دوم ماه بچه ها را مي خواباندند که براي شب بيست و سوم آماده باشند ولي در شب نوزدهم و بيست و دوم اين کار را نمي کردند. و آن شب نه تنها بزرگترها را بلکه بچه ها را هم بيدار نگه مي داشتند. اگر خواب براي بچه اي غالب مي شد مي فرمودند برو آب به صورت بزن که خواب بر تو غالب نشود. امام صادق عليه السلام بيمار بودند ولي در شب بيست و سوم به غلام ها فرمودند مرا به مسجد ببريد. ما خيلي روايات داريم که با اشاره و کنايه به ما فهماندند که شب قدر واقعي شب بيست و سوم است. لذا اعمال امشب هم بيشتر از شب هاي ديگر است. از جمله اعمال اين شب هزار مرتبه سوره «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»[4]. خواندن است. تلاوت سه سوره مهم دخان و روم و عنکبوت است. امام صادق عليه السلام فرمودند: «مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْعَنْكَبُوتِ وَ الرُّومِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لَيْلَةَ ثَلَاثَةٍ وَ عِشْرِينَ فَهُوَ وَ اللَّهِ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لَا أَسْتَثْنِي فِيهِ أَبَداً وَ لَا أَخَافُ أَنْ يَكْتُبَ اللَّهُ عَلَيَّ فِي يَمِينِي إِثْماً»[5]. هر کس در شب بيست و سوم ماه رمضان دو سوره روم و عنکبوت را بخواند بخدا قسم در اين شب اهل بهشت است و من استثناء هم نمي کنم. اگر کسي جهنمي باشد توفيق خواندن اين سوره ها از او گرفته مي شود . و گمان هم نمي کنم اين طور که صحبت مي کنم براي من گناهي نوشته بشود .
- تو مگو ما را به دان شه بار نيستبا کريمان کارها دشوار نيست
پيرمردي بنام آقا سيد عباس رحمة الله عليه در قم زندگي مي کرد که راننده مرحوم علامه اميني و علماء بود. کفنش را در بقچه اي در گوشه اتاقش گذاشته بود. مي گفت ملک الموت همين الآن بيايد او را بغل مي کنم. آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است. اگر مالمان و خودمان آلوده نباشيم چرا از مرگ بترسيم. کسي که مي ترسد حتما به خاطر دلبستگي به دنيا و خرابکاري هايش است.
- تکلف گر نباشد خوش توان زيستتعلق گر نباشد خوش توان رفت
ايشان با رفقايش مشهد رفته بودند. در صحن سقاخانه اي هست که بجاي شير معمولي، شير چشم الکترونيکي گذاشته اند. زير آن دست ببريد آب جاري مي شود وقتي دست را بکشي قطع مي شود. آقا سيد عباس گفت من تشنه هستم. رفيقش گفت از اينجا آب بخور. دستت را ببري زيرش آب مي آيد. بعد از اين که آقا سيد عباس آب خورد شروع کرد به گريه کردن، رفيقش گفت آقا چرا گريه مي کني؟ گفت: اين شير با من حرف زد، (آدم زنده دل و بيدار از همه چيز درس مي گيرد.) گفت هر وقت دست گدايي خودت را جلو بياوري من آب مي دهم. خداوند هم همين طور است. به شرطي که کشکول گدايي خودت را از دست ندهي. هيچ وقت در دستگاه خدا نااميد نباشيد رحمت خدا بي نهايت است. خداوند دنبال گناه کار مي گردد که ببخشد.
در شهر اصفهان ساليان سال باران نمي آمد قحطي شده بود. مردم مستاصل شدند و با عده اي از علماء بيرون شهر رفتند و نماز باران خواندند ولي باران نيامد. هيئت هاي مختلف، اصناف، عباد، زهاد، بازاري ها چند روز رفتند نماز خواندند ولي باز باران نيامد. همه رفتند ولي از باران خبري نبود. در اصفهان کسي بنام لوتي غلام حسين بود (خدا مي فرمايد: من ناله ي گناه کاران را از ذکر تسبيح کنندگان بيشتر دوست دارم.) لوتي غلام حسين وقتي ديد مردم از بي باراني خيلي در مضيقه هستند و هر روز هم يک عده مي روند نماز مي خوانند ولي باران نمي آيد. يک شب نوچه هاي خودش را جمع کرد و گفت شما فلان فلان شده ها اين قدر معصيت کرديد که باران رحمت از اين شهر قطه شده است. بچه هاي کم سن و سال و پيرمردها که گناهي ندارند، ما خيلي گناه کرديم ما باعث شديم که باران نيايد. نصف شب اين ها را کنار زاينده رود برد و گفت بايد توبه کنيد بگوييد غلط کرديم خدايا، مردم چه گناهي دارند. لوتي غلام حسين و نوچه هايش مناجات و گريه کردند. مي گفتند خدايا به خاطر ما ديگران را عذاب نکن. در اثر همين ناله يک وقت نسيم خنکي بلند شد و ابرها شروع به باريدن کردند. اين ها وقتي باهم به طرف شهر برمي گشتند باهم زمزمه داشتند و شعار مي خواندند که
- نم نم باران به مي خواران خوش استرحمت حق بر گناه کاران خوش است
روايت داريم مدتي بر قوم حضرت سليمان باران نيامد. مردم هر چه کردند باران نيامد. يکبار که حضرت سليمان با مردم به بيابان براي نماز باران مي رفتند ديد يک مورچه سر خودش را بالا کرده و مي گويد اي خدا ما را به گناه بني آدم مواخذه نکن. بني آدم گناه و فساد کردند ما مورچه ها چه گناهي داريم. خداي متعال به پيامبر وحي کرد که ديگر نمي خواهد نماز باران بخوانيد من دعاي اين مورچه را مستجاب کردم.
در زمان حضرت موسي باران نيامد حضرت با بني اسرائيل به بيابان رفتند براي خواندن نماز باران رفتند. خطاب شد اي موساي کليم الله يک نفر در ميان شما هست که خيلي گناه کار است. (آدم سخن چين و نمامي بود.) به خاطر وجود او در جمع شما، هر کاري هم بکنيد دعاي شما را مستجاب نخواهم کرد و باران نخواهم فرستاد. حضرت موسي فرمودند: سخن چين در بين شما کيست که مانع رحمت خدا شده است. از جمع ما بيرون برود تا بلا و عذاب او ما را نگيرد. اين سخن چين هم ديد که اگر بيرون برود انگشت نما مي شود و آبرويش مي رود دلش لرزيد شروع کرد به راز و نياز کردن، «يَا سَرِيعَ الرِّضَا»[6]. اي خدايي که زود راضي مي شوي. «يَا مَلْجَأَ كُلِّ مَطْرُودٍ»[7]. اي خدايي که پناه هر طرد شده اي هستي. يعني کسي که حضرت موسي و مردم او را طرد کرده اند خدا مي گويد من او را پناه مي دهم. خدايا آبروي من را نبر، خدايا من توبه کردم دست من را بگير. حضرت موسي عليه السلام ديدند که ابر و باد و طوفان بلند شد و ابر رحمت آمد که ببارد. عرض کرد خدايا شما که فرموديد من دعاي شما را مستجاب نمي کنم تا زماني که سخن چين در بين شما هست پس چه طور شد؟ خطاب شد اي موسي به خاطر همان سخن چين من باران رحمت را براي شما مي فرستم و دعاي او را قبول کردم. چون توبه کرد، دلش شکست و برگشت ما هم از گفته ي خود برگشتيم. آبروي او را نبرديم و دعاي او را مستجاب کرديم. حضرت موسي عليه السلام عرض کرد خدايا او چه کسي است تا پيش او بروم. خطاب آمد اي موسي آن موقع که او گناه کار بود من او را نشان ندادم حالا که توبه کرده آبرويش را ببرم.
با خداي کريم زود مي شود ارتباط برقرار کرد. هيچ قلبي نزد خداوند مردود نيست. خداي متعال قصدش از خريدن اعمال بندها سود کردن نيست. او مي خواهد سود بدهد.
- گر نماز و روزه اي فرموده امره به سوي خويشتن بنموده ام
- من نکردم خلق تا سودي کنمبلکه تا بر بندگان جودي کنم
آيت الله قاضي رحمة الله عليه (استاد حضرت آيت الله بهجت رحمة الله عليه ) گاهي آخر وقت مي رفتند اين ميوه هاي روي دست مانده ميوه فروش ها را مي خريدند. وقتي مي گفتند اين ها چه کار مي کنيد اين ها دور رختني است؟ مي گفتند: من که نمي خواهم اين ها را ببرم مصرف بکنم من مي خواهم به اين ميوه فروش فقير کمک کنم. اما اگر علني کمک کنم زشت است سبک مي شود من ميوه هاي دو ريختني او را مي خرم که يک انفاق و کمکي به اوکرده باشم. خداي متعال هم چيزهاي بدرد نخور ما را مي خرد.مي خواهد يک سودي به ما برساند .
آقاي هاشميان از منبري هاي تهران نقل مي کند من به بندر انزلي رفته بودم. يک پيرمردي بود که قهوه خانه اي داشت دوستان به من گفتند اين پيرمرد اهل دل است سري به او بزنيم. حدود هشتاد سال داشت و به او علي سبيل مي گفتند. رفتيم يک پذيرايي مختصر کرد و ما شروع کرديم به صحبت کردن، ديديم به خدا و اهل بيت خيلي اعتقاد دارد. گفتيم: فلاني خاطره اي داري براي ما نقل بکني؟ گفت: هميشه در زندگي بايد به خدا توکل کرد. بايد اميد انسان فقط به خدا باشد. بعد اين داستان زيبا نقل کرد. گفت: شما مي بيند که محل کار ما کنار درياست. منزل پدرم اينجا بود و يک بلمي داشت دريا مي رفت و ماهي صيد مي کرد. اسم پدرم کريم بود در شهر انزلي هم يک مغازه داري بنام کريم بود که به او مي گفتند کريم سماک، (سماک يعني ماهي فروش) ما ماهي مي گرفتيم و به او مي داديم و او براي ما مي فروخت. در يک ماه رمضاني طبق معمول پدرم مرا بيدار کرد که به دريا برويم. از صبح رفتيم تا شب هر چه تور انداختيم از ماهي خبري نبود. براي ما خيلي سخت بود چون هر روز خوراک و محل درآمدمان با ماهي بود. غروب مايوسانه به خانه برگشتيم و با يک نان مختصري افطار کرديم. فردا هم رفتيم و باز هرچه تور نداختيم خبري از ماهي نبود. غروب دوباره برگشتيم ضعف و گرسنگي هم خودمان و هم مادرمان را ناراحت کرده بود. روز سوم هم به دريا رفتيم. کريم سماک مغازه دار منتظر بود که ما برايش ماهي ببريم چون ماهي نبرده بوديم به منزل ما آمده بود و به مادر ما گفته بود که چرا شوهرت براي ما ماهي نمي آورد؟ مادرم گفته بود خدا مي داند دو روز است دريا مي روند ولي از ماهي خبري نيست. روز سوم هم از صبح هر چه تلاش کرديم يک ماهي هم در تور ما نيفتاد. نزديک غروب بود فضا يک حالت غم انگيز گرفته بود. لب هاي خشکيده و دهان روزه و اين نااميدي که سه روز است ماهي گيرمان نيامده اذيتمان مي کرد. از ضعف چشم هاي پدرم سياهي مي رفتند. همين طور که ما نااميد بوديم ديدم که يک سياهي در دريا پيدا شد. پدرم گفت علي اين چيست؟ دقت کردم گفتم يک بلمي است دارد مي آيد. جلو آمد ديديم کريم سماک است. آمد گفت جناب کريم ماهي گيرت نيامد؟ پدرم گفت نه سه روز است در دريا گشته ايم ولي چيزي پيدا نکرده ايم. گفت: خيلي ناراحت نباشيد. ديدم دوتا ظرف آماده کته با گوشت درست کرده و آورده، فهميده بود که ما اين وضع را داريم موقع افطار برايمان افطاري آورده بود. من خيلي خوشحال شدم و غذا را گرفتم. يکي از غذاها را هم به پدرم دادم و گفتم الآن خوشحال مي شود ولي پدرم ظرف غذا را گرفت و داخل دريا پرت کرد. گفت: من از کريم سماک غذا نمي خواهم از خدا مي خواهم. گفت امشب بايد تکليفم را با خداي کريم روشن بکنم. خدايا مگر تو نمي تواني روزي مرا بدهي؟ مي خواهي مرا نااميد بکني به کريم سماک دل ببندم. بگويم گره مرا کريم سماک باز کرده است. خدايا تو نمي تواني گره مرا باز کني از تو دل ببرم به يک آدم دل ببندم. فردا اگر وسط دريا گرسنه شدم بگويم کريم سماک کجاست به داد من برسد. يک دفعه آن قدر ماهي جمع شد که اگر به اندازه چند سال صيد مي کرديم کم مي آورديم. سه روز بود در دريا خبري از ماهي نبود چون پدرم از خلق بريد و به خدا چنگ زد خدا هم اين گونه به پدرم روزي داد.
«اللّهمّ يا من أجاب لأبغض خلقه إبليس»
[8]. اي خدايي که جواب دشمن ترين خلقت را دادي و او را از در خانه ات رد نکردي. ابليس گفت: خدايا به من مهلت بده، خدا هم به او مهلت داد. ابليس گفت: خدايا مرا بر بني آدم مسلط کن. خدايا اين کار را کرد. خدايي که فرعون ها و ابليس ها را از در خانه ي خودش نااميد بر نگردانده است بندگان گناه کارش را هم نااميد برنمي گرداند. اميرالمومنين عليه السلام به کميل فرمودند: «يَا كُمَيْلُ إِنَّ الْأَرْضَ مَمْلُوَّةٌ مِنْ فِخَاخِهِمْ- فَلَنْ يَنْجُوَ مِنْهَا إِلَّا مَنْ تَشَبَّثَ بِنَا»[9]. اي کميل دنيا پر از دام هاي شيطان است. و کسي از دام هاي شيطان نجات پيدا نمي کند مگر اين که به ما خانواده چنگ بزند. «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[10]. کسي که به خدا يا اولياي خدا چنگ بزندرستگار مثي شود. «وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ»[11]. اولياي خدا، جدا از خدا نيستند. کسي که به اهل بيت چنگ بزند در واقع به خدا چنگ زده است. پيامبر ما وقتي مي خواستند بلند شوند اگر اميرالمومنين عليه السلام در مجلس بودند مي آمدند دست پيامبر را مي گرفتند و بلند مي کردند يعني دوست داشتند حضرت امير بلندشان بکند. حلال مشکلات همه ي انبياء، حتي پيامبر ما هم حضرت امير عليه السلام بودند. پيامبر خدا مي فرمايد: «يَا عَلِيُّ وَ أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ كَيَمِينِي مِنْ شِمَالِي لَا أَسْتَغْنِي عَنْكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»[12]. يا علي من در دنيا و آخرت بي نياز از تو نيستم. در جايي که اول شخصيت عالم بگويد من از علي بي نياز نيستم ديگر وضع ما چگونه خواهد بود. حضرت فاطمه ي زهراء3 فرمودند: علي جان وقتي مرا در قبر گذاشتي به منزل نروي. علي جان کنار قبر من بنشين و رو به قبله براي من قرآن تلاوت کن. من به توي علي احتياج دارم. آن لحظه لحظه ي هست که ميت احتياج به انس با زنده ها دارد ما ديگر چه مي توانيم بگوييم .
يک روز آقا اميرالمومنين عليه السلام از جايي عبور مي کردند که ديدند خانمي مشک آبي بر دوش گرفته و مي گويد خدايا داد مرا از علي بن ابي طالب بستان. نمي دانست اين آقا حضرت اميرالمومنين است. حضرت گفت خانم مگر علي بن ابي طالب به شما چه کرده است که مي گوييد خدا داد من را از علي بن ابي طالب بگير. پيرزن گفت: شوهر من همراه اميرالمومنين به ميدان جنگ رفت شهيد شد و بچه هايم يتيم شدند. مدتي است ما آذوقه نداريم. آقا اميرالمومنين بقدري متاثر شدند که فوري به منزل برگشتند و مقداري خرما و آرد آماده کردند. قنبر مي گويد التماس کردم که آقا اجازه بدهيد من بردارم. آقا فرمودند: نه بايد خودم بردارم. خود آقا آذوقه ها را به دوش گرفتند و در خانه آن زن رفتند و درزدند. پيرزن جلوي در آمد گفت که هستي؟ آقا گفت من براي شما آذوقه آوردم و مي خواهم کمکتان بکنم. اجازه بده وارد خانه بشوم. آقا وارد خانه شدند و فرمودند شما بچه ها را نگهدار من نان مي پزم. آقا شروع کرد به درست کردن نان. قنبر مي گويد ديدم آقا اميرالمومنين کنار آتش تنور مي آمد و حرارت آتش به صورت ايشان مي خورد، آقا مي گفت علي حرارت اين آتش را بچش مبادا، بچه هاي يتيم را فراموش کني. مبادا خانواده هاي بي سرپرست را فراموش بکني. قنبر مي گويد ديدم به بچه هاي يتيم محبت مي کند نوازش مي کند. گاهي حضرت مثل گوسفند راه مي رفت و صداي گوسفند در مي آورد. گفتم آقاجان اين کارها در شان شما نيست. فرمود: آثار غم و غصه در چهره ي اين بچه هاست مي خواهم دلشان شاد بشود و اين بچه يتيم ها مرا حلال بکنند. آقا مشغول نگهداري بچه ها بود که خانم همسايه به خانه اين پيرزن آمد. ديد مولا در خانه اين هاست. گفت: «السلام عليک يا اميرالمومنين». تا سلام داد پيرزن متوجه شد گفت: آقا شما مولا اميرالمومنين هستيد من را حلال کنيد. آقا فرمود: شما مرا حلال کن من از وضع زندگي شما خبر نداشتم به شما دير کمک کردم.
يا اميرالمومنين جان عالمي بقربانت چقدر به فکر يتيم ها بودي. چقدر به فکر ضعفاء و فقيرها و بيچار ها بودي. امشب ديگر بي چاره ها و يتيم ها ي کوفه بي کس و تنها هستند. همه به در خرابه نگاه مي کنند که آقا بيايد اما از شما خبري نيست.
اما کدام مصائب اميرالمومنين را شکست. مصائب سنگيني که براي اميرالمومنين در مدينه بعد از شهادت پيامبر خدا پيش آمد خيلي مصائب سنگيني بودند. مرحوم مجلسي در جلد بيست و دوم بحار نقل کرده پيامبر خدا در روزهاي آخر عمرشان اميرالمومنين را خواستند و در خلوت فرمودند: علي جان کينه هايي هست که بعد از من بروز پيدا مي کند. آن هايي که بستگانشان در بدر و احد کشته شدند نقشه کشدند و بعد از من نقشه هاي فراوان دارند. علي جانت حق شما را غصب مي کنند آيا صبر مي کني ؟ اميزالمومنين عرض کرد صبر مي کنم. پيامبر فرمود: به خانه ات حمله مي کنند آيا صبر مي کني؟ پيامبر هر چه از آينده خبر دادند حضرت فرمودند صبر مي کنم. اما يک جايي بود که ديگر تاب و توان مولا شکسته شد. وقتي پيامبر فرمود: علي جان به خانه ات مي ريزند و به فاطمه ام جسارت و اهانت مي کنند. مولا بقدري منقلب شد که به صورت روي زمين افتاد. کدام غيرتمندي تاب دارد جلوي چشمش ناموسش را کتک بزنند.
- به گمـانـم مـرتضـي کشـته شـد آن روزکه بـشنـيـد از تـو آن فـرياد جـان سـوز
- من که يکباره در از قلعه ي خيبر کندمداغ زهراي جوان از نفس انداخت مرا
[1] . فضائل الشيعة/ شيخ صدوق / الحديث 10.... ص:12
[2] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسي/ ج 74/ 241 باب 9 وصية أمير المؤمنين صلوات الله عليه للحسين صلى الله عليه ..... ص : 238
[3] . فضائل الخمسة من الصحاح الستة/ سيد مرتضى فيروز آبادى/ ج 1/206 باب في أن الدعاء محجوب حتى يصلى على محمد و آل محمد عليهم السلام ..... ص : 206
[4] . القدر/ 1
[5] . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال/ شيخ صدوق/109 ثواب من قرأ سورة العنكبوت و الروم ..... ص : 109
[6] . مفاتيح الجنان/ شيخ عباس قمي/ 1/ 67 دعاى كميل بن زياد ..... ص : 62
[7] . مفاتيح الجنان/ شيخ عباس قمي/ 1/ 88 دعاى جوشن كبير ..... ص : 86
[8] . المراقبات/ حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى/ ج1/ 335 و أما آداب الزيارة للنبي صلى الله عليه ... ص: 335
[9] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسي/ ج 74/ 274 باب 11 وصيته ع لكميل بن زياد النخعي ..... ص : 268
[10] . آل عمران/ 101
[11] . عيون أخبار الرضا عليه السلام/ شيخ صدوق/ ج 2/ 274 زيارة أخرى جامعة للرضا علي بن موسى ع و لجميع الأئمة ع ..... ص : 272
[12] . الخصال/ شيخ صدوق/ ج 2/ 573 لأمير المؤمنين ع سبعون منقبة لم يشركه فيها أحد من الأئمة ..... ص : 572