کلید واژه ها: صلوات, سرانجام اعمال, خودسازی, دنیا پرستی, شکم, مال اندوزی, زاد و توشه,سفر آخرت, حسین علیه السلام
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله... , امام علی علیه السلام , امام حسین علیه السلام , امام صادق علیه السلام
سخنران استاد فرحزاد
«عَنْ النَّبِيِّ صلی الله... قَالَ أَكْثِرُوا الصَّلَاةَ عَلَيَّ فَإِنَّ الصَّلَاةَ عَلَيَّ نُورٌ فِي الْقَبْرِ وَ نُورٌ عَلَى الصِّرَاطِ وَ نُورٌ فِي الْجَنَّةِ» (محدث نوری/ مستدرك الوسائل/ ج5/ ص: 328). رسول الله صلی الله... فرمودند: بر من زیاد صلوت بفرستید که صلوات قبر و جایگاهتان را نورانی خواهد کرد و در بهشت و قیامت هم نورانی خواهید بود. و روایت داریم هر کس در روز قیامت نور داشته باشد در آتش جهنم نمی افتد.
هر حرکتمان از اول صبح تا آخر شب که می خوابیم حتی خوابیدنمان هم، قلب ما را نورانی یا تاریک می کنند؟ کارهایمان ما را به خدا نزدیک یا دور می کنند؟ بعضی ها ممکن است بگویند ما بی تفاوت می مانیم. ولی نمی دانند که در دستگاه خدا بی طرفی معنی ندارد. یا حقیم یا باطل. یا بهشتی، یا جهنمی هستیم. هر حرکتی که انجام می دهید به طرف بهشت یا جهنم می روید. «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» (يونس: 32). یعنی بعد از حق جز گمراهی چیز دیگری نیست. اگر کاری حق نباشد حتما باطل و شیطانی است. اگر بالا نرفتید حتمان بدانید که پایین می روید. روایت داریم افراد در زندگی یا به جلو می روند یا در جا می زنند یا عقب می روند.
این برای ما سئوال است که بعضی از بزرگان اصلا منبر نمی رفتند. از بزرگی پرسیدند چرا شما منبر نمی روید؟ گفت: دو تا آیه در قرآن است که زبان من را بسته است. آیه اول، خدای متعال می فرماید: «أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ» (البقرة: 44). دیگران را امر به خوبی می کنید ولی خودتان را فراموش می کنید. آیه دوم «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» (الصف: 2). ای کسانی که ایمان آوردید چرا به کارهایی که عمل نمی کنید به دیگران می گویید عمل کنید.
چرا مردم به مسجد نمی آیند؟ برای این که دنبال دنیا هستند. مردم خودشان را برای دنیا می کشند. چرا باید این همه حرص دنیا را بخوریم. دنیایی که سود و سرمایه اش از بین می رود، مالکش از بین می رود چرا باید غصه این دنیا را بخوریم. حیف این دل که غصه گل را بخورد با این که می تواند با خدا همنشین بشود بیاید غصه پول و لجن دنیا را بخورد. ما با گفته های ائمه امان صد و هشتاد درجه فرق می کنیم. آن ها از این ور می روند ما از آن ور می رویم. مخصوصا در مسائل دنیایی اصلا از آن ها پیروی نمی کنیم. امام های ما موقع نماز رنگ و رویشان می پرید. در روایت داریم وقتی ماه رمضان وارد می شد پیامبر ما رنگشان می پرید. عظمت الهی او را می گرفت. موقع وضو بدن امام حسن مجتبی می لرزید. مسجد که می آمد دلش منقلب می شد. ولی ماها موقع دعا و نماز در غصه کم و زیاد شدن مالمام هستیم.
امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: «الدنيا جيفة و طالبها كلاب» (امام صادق علیه السلام / مصباح الشريعة/ ص: 137). دنیا مثل لاشه مردار متعفن و بدبو است که فضا را آلوده کرده است. اگر با این دید به دنیا بنگریم هیچ وقت به دلمان خطور نمی کند سراغش برویم. بینیمان را می گیریم فرار می کنیم. اما اگر این گونه نباشیم برای مردار غصه می خوریم. سر این مردار دعوا می کنیم. در یک سال شش ملیون پرونده دعوا و نزاع در ایران داریم. این قدر غصه دنیا را نخوریم شد شد نشد نشد. این قرص اعصاب را بخوریم و راحت بشویم. بی خیال دنیا بشویم. آقای دولابی می گفتند: این بدنی که بعد از این در قبر خاک می شود چرا این قدر غصه این بدن را بخورم. همه اش به فکر شکم و خوراک و پوشاک و مسکن و دکور و پز هستیم. بیشتر وقتمان به خاطر این خوراک و خواب و مسکن و پوشاک تلف می شود نوکر بدن شدیم. حیف این انسان کامل که نوکر بدنش باشد. وقتش را برای بدن صرف بکند. ماه رمضان یک برکتش این است که انسان یک مقدار از فکر بدن، خورد و خوراک بیرون می آید.
حضرت امیر علیه السلام می فرماید: دنیا مردار گندیده است. به ما گفتند دنبال کسب حلال بروید خدا روزیتان را می دهد. آقایی می گفت در محل ما پیرمردی بود که محصول باغش گلابی بود. یک روز این پیرمرد آمد دید که سرما همه گلابی هایش را خراب کرده است. میوه هایش را سرما زده است. گفت: خدایا کار خودت را زیاد کردی. هر سال از این گلابی ها رزق من می دادی حالا باید بشینی فکر کنی خرج من را چه طوری بدهی. سرما را که نه نه من نیاورده است خودت فرستادی.
یکی از دوستان که برادرش خیلی ثروتمند است می گفت: دختر دادشم می گفت اگر شوهر ثروتمند بیاید خدا وکیلی من ازدواج نمی کنم. اگر متوسط و معمولی باشد ازدواج می کنم. گفتم: چرا؟ گفت: پدرمان را نه شب و نه روز می بینیم. همه اش دنبال دنیاست. خدا نکند حرص دنیا ما را بگیرد.
امیرالمومنین علیه السلام راجب شکم فرمودند: برای مسکنت و ذلت بنی آدم این شکم بس است. اما خدا و اولیای خدا بی نیازند. یعنی اگر انسان رنگ و بوی خدایی پیدا کند از همه چیز بی نیاز می شود. خدا بر این بنی آدم شکمی گذاشته که اورا بی چاره می کند. این شکم وقتی خالی می شود انسان ضعف می کند، حال به حال می شود. دیدید در موقع افطار مردم چه طور با سرعت به خانه هایشان می روند. شکم که خالی می شود می گوید یا من را پر کن یا تو را افضاء و بی چاره می کنم. آدم گرسنه نه دین دارد و نه آرامش، وقتی تشنگی یا گرسنگی شدید بر آدم غالب می شود آدم غضب می کند. ممکن است آدم بدون مسکن و لباس زنده بماند اما با گرسنگی نمی تواند زنده بماند. در موقع قحطی خانمی در بازار اصفحان پنچ کیلو طلا آورد صدا زد یک مرد بامروت، باغیرت این ها را بگیرد یک عدد نان به من بدهد و من را از مردن نجات بدهد. اما هیچ کس به او نان نداد. به خدا قسم ما قدر این نعمت ها را نمی دانیم. قدر نان را بدانیم. بعضی ها دوتا نان لازم دارند ده تا می خرند حیفش می کنند. ناشکری نکنیم. قدر این وفور نعمت را بدانیم. از این ور آن ور نانی، گوشتی پیدا می کنیم در شکم می ریزیم پرش می کنیم. وقتی که پر شد بدبختیش بیشتر می شود. سنگین و ناحال می شود. حضرت می فرماید: وقتی پرش کردی می گوید زود برو خالی کن و الا مفتضحت می کنم. کار ما شده پر کردن و خالی کردن شکم، همین شکم برای ذلت و بی چارگی ما کافی است.
امام صادق علیه السلام می فرماید: وقتی خدا روح ما را در عالم بالا خلق کرد، در عالم قدس با خدا بودیم. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» (البقرة: 156). این روح در عالم بالا با خدا بود ادعای استقلال کرد خدا گفت: تو کی هستی؟ روح انسانی به خدا گفت: من برای خودم کسی هستم. تو کی هستی؟ خدا گفت: در مقابل من ادعا می کنی. علم استقلال بلند می کنی. می فرستمت در این بدن دنیایی تا حالت جا بیاید بفهمی چه هستی. تو محتاج و فقیر و مسکین محضی، یعنی خدا ما را به این دنیا فرستاده تا شکنجه بشویم فشار بکشیم. حواستان باشد که هیچی نیستیم. هر چه هست مال خداست. ما فقیر و بی چاره محض و دست خالی هستیم. یک مشت خاکیم.
سرمایه گذاریمان همه اش روی بدن و پز و مسائل دنیایی است. یعنی لباس خوب بپوشیم، خانه امان را وسیع تر بکنیم. حقوقمان را بالا ببریم. در حالی که همه این ها با بند آمدن نفس از بین می روند. چیزهایی که در دنیا جمع کردیم در دنیا از بین می روند. باید سرمایه ای داشته باشیم که در آن دنیا به دردمان بخورد.
- در سرای مردمان خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن
- چـیـست بیگانه تن خاکی توکز برای اوسـت غـم ناکی تو
برای دیگران کار نکنید برای خودتان کار کنید. برای چه کسی جمع می کنید؟ امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: آن هایی که مال جمع می کنند برای خانواده می گذارند می میرند کار خیر نمی کنند. با این مال می توانست کار خیر بکند اما گذاشت و رفت. ورثه هم اگر کار خیر بکنند ثوابش را به شما نمی دهند چون شما کار خیر نکردید آن ها کردند. اما اگر ورثه بروند کار شر و گناه بکنند در گناهشان شریکید چون وسایلش را شما مهیاء کردید. حضرت امیر و خانواده اش افطارشان را به مسکین دادند. چون می دیدند آن چیزی که خوردند از بین رفته ولی آن چه را بخشیدند می ماند. شما می آیید خانه ای را می سازید. صدها میلیون خرج می کنید و وقتی که در پایان کار می آیید تحویل بگیرید می گویند آقا ببخشید این مال شما نیست. برای کس دیگری درست کردید. این زمین را برای دیگران درست کردی. ما همه سرمایه هایمان را روی بدن خاکی می گذاریم بعدا هم این بدن خاک می شود. بیا خودت را دست کن. روح وجان و قلبت و چیزی که بعد از مردنت می ماند را درست کن. همه اش غصه بدن را می خوریم. شکم و خواب و مسکن را ول کن. کمی هم به آخرتت برس.
آقایی خانه قدیمی داشت. هفتاد سال همین طور که در بازار کار می کرد سرمایه اش را جمع کرد یک خانه حسابی در بالا شهر درست کرد. یعنی پول هایش را جمع کرد عوض کمک به نیازمندان و صله رحم خانه ساخت. (اگر بیش از نیازت خرج کرده باشی باید در قیامت پاسخ بدهی. در روایت هست خانه ای که بیش از نیاز ساخته بشود وزر و وبال بر صاحبش خواهد بود. خیلی از ثروتمندان چند تا خانه دارند. حدیث داریم دعا بدون عمل مثل تیری است که می خواهی در کمان بی زه پرتاب کنی. همراه دعا باید عمل هم باشد. ما می گوییم خدایا هر فقیری را غنی کن. ما هم دست به جیب باید بشویم.) این آقا وسایلش را به آن خانه انتقال داد. با خانواده اش به خانه جدید رفتند. شب دومی که نقل مکان کرده بودند قلبش گرفت مرد. شب دوم جنازه اش را از آن خانه در آوردند. یک عمر زحمت کشید اما تازه می خواست نتیجه زحماتش را ببیند که عمرش تمام شد. آیت الله رئیسی می فرمودند: ما در نجف که بودیم دوران طلبگی یک آب و نان که داشتیم خدا را شکر می کردیم درس می خوانیدیم، مطالعه می کردیم. خیلی راحت بودیم. یکی از ثروتمندان تهران که فامیلی دوری با ما داشت به نجف آمد. در حرم دیدمش تعارفش کردم به حجره آمد. (یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام با آقا می رفتند که دم در خانه امام صادق رسیدند، امام فرمود: التماس دعا، (به قول ما خداحافظ) فرزندان حضرت گفتند: آقا تعارف می کردید. امام صادق فرمود: آمادگی نداشتیم. اگر می گفتم دروغ بود.) یک آبگوشت طلبگی ساده درست کرده بودیم غذا خیلی ساده بود. این آقا که ثروتمند بود و کارخانه داشت این آبگوشت ما را خورد نفسی تازه کرد الحمدلله گفت، بعد گفت: خوش به سعادت شما، گفتیم: چطور؟ گفت: من در تهران غرق نعمتم با پارو پول جا به جا می کنم ولی خوشی که شما دارید، آرامشی که دارید من ندارم. من گرفتار دنیا شدم. گفت یک نمونه اش را برای شما می گویم. یک روز در مغازه ام بودم یکی از رفقایم به من زنگ زد که ده هزار تن پنبه است. شما می خواهی. گفتم: ده هزار تن پنبه زیاد است. هزار تن برای ما بس است. با یک تلفن هزار تن پنبه خریدم. هفته بعدش اتفاقی قیمت پنبه دوبرابر شد. تمام وجودم آتش گرفت که چرا ده هزار تن را نگرفتم. شب تا صبح سیگار می کشیدم راه می رفتم تو سرم می زدم که چرا تمام ده هزار تن را نگرفتم. گفت عذابی که اهل دنیا می کشند خیلی بیشتر است از عذابی که فقیرها می کشند.
آقا اباعبدالله علیه السلام می فرماید: «فكأنّ الدنيا لم تكن! وكأنّ الآخرة لم تزل!» (عزت الله مولایی/ مع الركب الحسينى/ ج 4/ ص: 98). دنیا را این طور را حساب کن که اصلا نیست. ولی آخرت را این طور بدان که همیشه هست. یکی از مدحان می گفت آدم ثروتمندی در مشهد بود که وضع مالیش خوب بود ولی عشقش با امام حسین بود. خیلی موقع که می فهمید جایی هیئت هست می آمد داوطلبانه چایی ریز می شد آدم ثروتمند و موجهی بود. می گفت می خواهم در دستگاه امام حسین نوکر باشم. حدود شصت سال چایی ریز امام حسین بود. در اواخر عمر حالش بد شد احتیاج به پرستار داشت. هر شب یکی از پسرهایش می آمد از ایشان پذیرایی می کرد. یکی از این پسرها می گفت: یک روز که من پرستار پدرم بودم دیدم حال پدرم خیلی وخیم است. آه و ناله اش زیاد است. دیدم حالش خیلی بد است گفتم: بروم دکتر بیاورم؟ گفت: نه دیگر از این حرف ها گذشته است. گفتم: زیر بغل هایت را بگیرم به حرم امام هشتم ببرم بلکه آن جا شفاء بگیری. گفت: برای زیارت امام هشتم زیاد رفتم. حالا نوبت آن هاست که بیایند. پدرم که نمی توانست از جا بلند بشود یک وقت به من گفت بابا جان زیر بغل هایم را بگیر بلند شوم بنشینم. بلندش کردم نشاندمش، گفتم: بابا جان تو که توان نشستن نداری. گفت: مگر پسرم نمی بینی اربابم امام حسین به دیدنم آمده است. من شصت سال نوکر امام حسین بودم. به عزادارهایش چایی دادم. حالا نوبت امام حسین نیست که به دیدن ما بیاید. گفت: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» (شیخ عباس قمی/ مفاتيح الجنان/ ج1/ ص: 458). شروع کرد سلام دادن و عرض ادب کردن به امام حسین، بعد از سلام و عرض ادب دراز کشید و جان داد. معلوم شد که آقا اباعبدالله به بالینش آمده بود. جان عالمی به قربانت یا اباعبدالله، همه برای شما گریه کردیم عزاداری کردیم. امید داریم لحظه آخر به بالین ما هم بیایید.
علی بن موسی الرضا علیه السلام به پسرش شبیب فرمود: یابن شبیب اگر خواستی بر کسی گریه کنی بر جد غریبم اباعبدالله حسین گریه کن. «فإنّه ذبح كما يذبح الكبش» (علی الشاوی/ مع الركب الحسينى/ ج 1/ ص: 187). دیدی گوسفند را چه طور سر می برند. کسی مزاحم و مانع نمی شود. جدم اباعبدالله هم همان طور ذبح شدند. در میان جمع نامسلمانان هر چه ناله می زد ای قوم جگرم از تشنگی می سوزد کسی پاسخی نمی داد. ولی شمر دون با شمشیر پاسخ داد. «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».