سخنران استاد فرحزاد

«قال امیرالمومنین علیه السلام : خیر الناس لناس خیرهم لنفسه» [1].

  • دلا بسوز که سوز تو کارها بکنددعـای نیمه شـبـی دفـع صـد بـلاء بکند
  • تبیب عشق مسیحا دم است ومشفقلیک چو درد درتونبیند که را دوا بکند
  • عتاب یارپری چهره عاشقانه بکشکه یک کرشمه ساقی تلافی صدبلا بکند
  • زبخت خفته ملولم بود که دیداریبه وقـت فـاتحـه صبـح یک دعای بکند

استفاده از فرصت ماه رمضان

روایت داریم که در هر شب از ماه مبارک رمضان یک میلیون نفر و در شب و روز جمعه ماه رمضان در هر ساعتی یک میلیون نفر از آتش جهنم آزاد می شوند و باز در روایت دیگری داریم که در غیر ماه مبارک رمضان در هر ساعتی از شب و روز جمعه خدای متعال ششصد هزار نفر از آتش جهنم آزاد می کند.

یاد مرگ

«کن وصی نفسک واعمل فی مالک ما توثر ان یعمل فیه بعدک» [2]. یعنی خودت وصی خودت باش. خودت باید برای خودت فکری بکنی والا اولاد برای آدم کاری نمی کنند. خیلی از ما وصیت نامه ای نداریم این اشتباه است. کسی که نماز یا روزه قضا یا حج گردنش است واجب است که وصیت داشته باشد که برایش انجام بدهند. مریضی موقع جان دادنش بود زبانش هم باز بود هر چه به او می گفتند شهادتین بگو نمی گفت. به او می گفتند پیامبر فرمودند: «من کان آخر کلامه لا اله الا الله[3] من کان آخر کلامه الصلاه»[4]. هر کسی موقع مردن «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله». بگوید به بهشت می رود (هم چنین هر کسی موقع مردن صلوات بفرستد بمیرد به بهشت می رود.) ولی هر چه به او می گفتند شهادتین نمی گفت. نفس آخر را که می خواست بکشد گفت یهودیم یهودیم یهودیم و مرد. از این نمونه ها خیلی اتفاق افتاده است. روایت است که اگر کسی حج برایش واجب بشود و نرود یا یهودی و یا نصرانی می میرد. در داستان دیگری آقایی نقل کرده که پدر بزرگ من آدم مذهبی بود اما سهل انگاری کرده بود به مکه نرفته بود. موقع مردن به خاطر ارادتی که به اهل بیت داشت یک حال خوبی داشت. چند سال بعد از مردنش ورثه جمع شدند یک پولی گذاشتند بعد از هفت هشت سال برایش مکه رفتند. یکی از بستگانش اورا خواب دید گفت حاج آقا حالت چطور است؟ گفت: چند روز است من را از محله یهودی ها به محله مسلمان ها آوردند.

ما لباس هایمان را، فرش هایمان را با آب و وسایل شوینده می شوریم، بدنمان را در حمام تمییز می کنیم ولی روحمان را با چه چیز شستشو بدهیم؟ درونمان را چطور پاک کنیم؟ چند چیز است که خیلی خوب پاک میکند یکیش یاد مرگ است. «ذکر الموت جلاء للقلوب» یاد مرگ انسان را از گناه باز می دارد. مهر دنیا را از دل انسان سرد می کند. اگر کسی یک ذره مرگ را باور کند حرص دنیا از دلش بیرون می رود. حضرت امیر می فرماید: «اجعل همک وجدک لاخرتک»[5]. همت و تلاشت را برای آخرتت بکار ببر.

  • نردبان این جهان ما و منی استعـاقـبـت ایـن نـردبـان افـتـادنی است
  • لاجرم ان کس که بالاتر نشسـتاستخوانش سخت تر خواهد شکست

حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: اگر کسی در شبانه روز بیست بار یاد مرگ بکند ثواب شهدای بدر و احد را دارد. یعنی ثواب شهدای نابی مثل حضرت حمزه دارد با آن ها محشور می شود. بقول سعدی:

  • گرد من و توست که باد بهارمی برد اندر یمن و یسار

حافظ می گوید:

  • بشنو این نکته که خود را زغم آزاده کنیخون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
  • آخـر الامر گل کـوزه گـران خـواهی شدحـالـیا فـکر صبو کن که پر از باده کنی

یاد مرگ مصائب دنیا را بر انسان سبک می کند. اگر بدانیم ما مسافر هستیم مثل وقتی که به مسافر خانه می رویم و می خواهیم یک شب بمانیم حالا شاید وسایلش هم خیلی جور نباشد مرتب نباشد به خودمان می گوییم می خواهی یک شب بمانی این قدر جوش این مسافر خانه را نخور، باید در مورد دنیا هم همان طور فکر می کنیم. حضرت نوح دو هزار و خرده ای سال عمر کرد به او گفتند دنیا را چگونه دیدی؟ گفت: دنیا را مثل دالانی که از این ورش آمدم و از آن ورش هم بیرون می روم. چشم هم چشمی ها را کنار بگذاریم هر چه قدر هم دنیایمان را آباد در آخرت به دردمان نمی خورد باید آخرت را آباد کرد.

موعد اجل انسان

مرحوم آیت الله بهاءالدینی;می گفتند چند بار آمدند ما را ببرند ما دیدیم کاری برای آخرتمان نکردیم گفتیم برای ما مهلت بدهید. گاهی مهلت می دهند. یعنی خدا هم یک جایی که مومنی را دوست دارد می بیند مومن آمادگی ندارد یا می گوید کاری انجام ندادم آخرتم را احیاء نکردم صبر و مدارا می کند.

مرحوم آقای انصاری سرطان گرفته بود خیلی دلش برای مردن و مرگ آرام بود. می گفت: من احساس کرده بودم که که سرطان دارم ولی دکتر به من نمی گفت. می گفت به دکتر گفتم که شما نبض من را بگیر بهم بگو سرطان داری اگر نبض من تغییر کرد، من راحتم مهم نیست که این جا باشم یا آنجا. یکی هم هست که حرف مرگ متلاشیش می کند. «ما ترددت فی شیء انا فاعله کترددی فی قبض روح عبدی المومن یکره الموت و اکره المساعته»[6]. خدا اصلا جای تردیدی درباره اش مطرح نیست اما چون بنده اش تردید دارد خدا هم تردید می اندزد. حضرت امام نقل کردند که در قزوین کسی بود که دم جان دادن هر چه به او تقین شهادتین کردیم نگفت، گفتند زبانت باز است لا اله الا الله بگو چرا نمی گویی؟ گفت: این خدا به من ظلم کرده، بعد از عمری زندگیم مرتب شده تازه دارم با بچه ها و نوه هایم عشق می کنم. خیلی ها وقتی که دندان دارند نان برای خوردن پیدا نمی کنند و وقتی که بعد از عمری کار و تلاش نان پیدا می کنند دندان ندارند. وقتی که با کلی زحمت زندگیش را سرو سامان می دهد می بیند وقت اجلش رسیده است. مرحوم حاج آقای دولابی می گفتند: یک کسی بود که خیلی به امیرالمومنین علاقه داشت. آخر عمری که بچه هایش بزرگ شده بودند و خانمش هم فوت کرده بود به نجف رفت و گفت یا امیرالمومنین ما دیگر آمدیم در جوار شما باشیم آقا من آماده مرگ هستم. از حرم که به اتاقش برگشت تب و لرز شدید گرفت دید دعایش زود مستجاب شده غربت او را گرفت گفت خانم و بچه ای اندارم، جنازه ما را کی بر می دارد. به تلاتم آفتاد و سرش را به طرف گنبد حضرت امیر برگرداند و گفت: آقا ما یک حرفی زدیم شما جدی نگیرید غلط کردیم یک چیزی از دهان ما پرید. لحظات آخر فرشته مرگ آمده بود که قبض روحش کند دید فرشته دیگری از طرف مولی آمد به این فرشته گفت مولی امر کرده اند سی سال به عمر این اضافه شود بعد آن فرشته که می خواست برود گفت حیفت نیامد به خاطر چند روز دنیا حضرت امیر را پکر کردی. حضرت امیر می خواست به ملاقاتت بیاید.

مرحوم آیت الله بهاءالدینی می فرمود: ما در قم رفیقی داشتیم که وضع مالیش خوب بود مدتی مریض شد رفقایش را دعوت کرد صور داد گفتیم که این مهمانی به چه معنی است؟ گفت: خودتان رو منبر گفتید که آدم قبل از اینکه بمیرد باید برای آن دنیایش خرج کند نه این که بمیرد و برایش خرج کنند روایت داریم یک نفر یک انبار خرما داشت وصییش را هم پیامبر را قرار داد گفت یا رسول الله بعد از من همه این انبار خرما را به فقراء بده. بعد فوتش حضرت در انبار را باز کرد و بین فقرا تقسیم کرد حضرت یک خرمای مانده پلسیده را برداشتند و فرمودند: ایهاالناس این صاحب انبار اگر قبل از این که بمیرد فقط این خرمای پلاسیده را انفاق می کرد ثوابش از این انبار خرمایی که بعد از مردنش انفاق شد بیشتر بود.

نماز اول وقت

شهید در کتاب معادش نقل کرده که در اصفهان ایام عید نوروز عده ای برای مهمانی به خانه فامیلشان رفتند خانه فامیلشان هم کنار تخت فولاد بود در خانه اش رفتند دیدند کسی در خانه نیست گفتند این همه راه که آمدیم کنار قبرستان تخت فولاد هستیم برویم یک فاتحه ای بخوانیم. رفتند نشستند برای اهل قبور فاتحه خواندند و بعد یکی از این ها رو کرد به یکی از قبرها و گفت: الآن ایام نوروز است ما می رویم خانه زنده ها، شما مرده ها از ما یک پزیرایی نمی کنید. یک ندایی از همین خاک و قبر بلند شد و گفت هفته دیگر روز سه شنبه همه اتان مهمان من هستید. بیچاره ها رنگشان پرید حالشان برگشت و شروع کردند وصیت هایشان را نوشتند حلالیت طلبیدند سه شنبه نشستند و منتظر شدند که جناب عزرائیل بیایید هر چه منتظر نشستند نیامد گفتند بیاییم برویم به صاحب قبر بگوییم که بابا این چه دعوتی بود که از ما کردی. کنار آن قبر آمدند و گفتند این چه دعوتی بود که از ما کردی؟ قبر شکافت ندا آمد داخل بیایید این ها هم جراتشان خوب بود داخل رفتند دیدند یک راه روی هست رفتند رسیدند به یک باغ عالی، (باغ برزخی) دیدند غلام و حورالعین همه صف بستند این ها را بردند داخل کاخ، اتاق مخصوصی بود که صاحب قبر در آنجا بود بلند شد از ما استقبال کرد. هر چه می خواستیم آماده بود می آوردند ما استفاده می کردیم. صاحب قبر گفت شما هفته قبل سر قبر من آمده بودید برای من فاتحه خواندید به من اجازه دادند گفتند به این ها بگو هفته دیگر بیایند ازشون پذیرایی کن، این ها گفتن شما کی هستید؟ گفت: من در فلان منطقه اصفهان قصاب بودم. گفتند: آقا شما چه کار کردید که به این مقام رسیدید؟ گفت: دو چیز را من خیلی مقید بودم اول این که در خرید و فروش سر کسی کلاه نمی گذاشتم، یکی هم این که اگر گوشت رو ترازو گذاشته بودم و صدای قد قامت الصلاة بلند می شد می گفتم آقا الآن خدا من را صدا زده، (به نماز نگو وقت کار است به کار بگو وقت نماز است.) کار را رها می کردم می رفتم نماز می خواندم. من نماز اول وقت و کسب عادلانه داشتم خدای متعال به خاطر این دو چیز این مقام را به من داده است.

نوکری در خانه اباعبدالله علیه السلام

کاسبی در قم نقل می کرد که خانم من زن با تقوایی بود یک ویژگی خوبی که داشت به اهل بیت خیلی علاقه داشت به مجلس روضه می رفت جارو می کشید، ظرف می شست، چایی می داد، وقتی خانم من فوت کرد بعد از مدتی یک شب خوابش را دیدم، دیدم در باغ زیبا و خوبی است گفتم خانم چه خبر؟ گفت: حاجی یادت است من نماز می خواندم و روزه می گرفتم اما چیزی که بیشتر از هم به درد من خورد نوکری در خانه اباعبدالله بود. یادت است در مجلس روضه کار می کردم، کفش های عزادارهای امام حسین را جفت می کردم؟ حاجی امام حسین این قدر به من محبت کرد، موقع مردن آمد از من دلجویی کرد. یادت است روزی که من را تشییع جنازه می کردید بارندگی بود تابوت من را تند می بردید دیدم آقا اباعبدالله کنار تابوت من آمدند و فرمودند جنازه این کنیز من را آرام ببرید بدنش آزده نشود. وقتی من را در چاله قبر گذاشتید و رفتید قبر من وسیع و نورانی شد آقا سیدالشهداء به دیدن من آمد. آقا اباعبدالله آمدند من را از غربت و تنهایی نجات دادند و من را به این باغی که می بینی آوردند.

ذکر مصیبت :آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام

چه حالی داشت آقا اباعبدالله، یکی از مصائبی که خیلی دل آقا را به درد آورد مصیبت طفل شش ماهه اش بود. ابو خلیل خبر نگار دشمن بود مختار وقتی ابو خلیل را گرفت گفت وقایع کربلا را برایم شرح بده. او شرح می داد و مختار گریه می کرد و گریبان چاک می کرد. مختار سئوال کرد ابو خلیل تو که دشمن بودی صحنه ای بود که تو هم به گریه بیفتی و حالت خراب بشود؟ گفت: چرا یک جا بود که من هم خیلی حالم منقلب شدم و زار زار برای غربت و مظلومیت آقا اباعبدالله گریه کردم. موقعی که طفل شش ماهه غرق به خون روی دست اباعبدالله بود. آقا اباعبدالله این بچه را برده بود که به او آب بدهد و سیرابش کند اما حرمله نانجیب و ملعون تیری انداخت و گوش تا گوش علی را برید. قنداقه شش ماهه دست اباعبدالله بود به طرف خیمه برگشت دید مادر طفل شش ماهه (رباب)کنار خیمه ها ایستاده و منتظر اصغرش است. روش نشد برگشت آقاعبدالله سه بار به خیمه ها رفت وبرگشت من دیدم اباعبدالله متحیر است آنقدر دلم به مظلومیت اباعبدالله سوخت که من هم به گریه افتادم. یک وقت دیدم آقا پشت خیمه ها رفت و با غلاف شمشیر یک قبر کوچکی کند. وقتی خواستند علی اصغر را دفن کنند یک وقت صدای بلند شد گفت آقاجان صبر کن یک بار دیگر علی را ببینم. «لاحول و لا قوة الا بالله».


[1] - بحار الانوار /علامه مجلسی /33/390/باب23- باب قتال الخوارج واحتجاجاته صلوات الله علیه...ص:343

[2] -مستدرک الوسائل /محدث نوری /14/140/66- باب ان اذن لوصیه بالمضاربه به بمال ولده الصغار من غیر ضمان جازله ذلک و لم یضمن ...ص:140

[3] -وسائل الشیعه /شیخ حر عاملی /2/456/36- باب استحباب تلقین المحتضر الشهادتین ...ص:454

[4] - وسائل الشیعه /شیخ حر عاملی /7/199/37- باب استحباب الصلاه علی محمد واله عند النسیان ...ص:198

[5] - غرر الحکم/عبد الواحد بن محمد تمیمی آمدی/144/باب 46- فی ذم الدنیا ...ص:142

[6] - ارشاد القلوب /حسن ابن ابی الحسن دیلمی/1/142/ الباب الخامس والاربعون فی ولایه الله تعالی ...ص:141