کلمات کلیدی : حضرت موسی ، نجات ، نبوت ، رشد ، شب قدر ، ساحران ، فرعون ، برهان ، محبت خدا ، آیات
سخنران استاد میرباقری
نجات امت به وسیله وجود مقدس امام زمان (عج) شکل می گیرد. ایشان هستند که فیض را از خدای متعال می گیرند و کار به وسیله ایشان انجام می شود.
خدای متعال در قرآن، بعد از ماجراهایی از نبوت و چگونگی پیامبر شدن موسی که در چندین سوره آمده، در سوره قصص می فرماید: «فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً».[1] هنگامی که موسی کلیم مدتی را که با شعیب قرار گذاشته بود، سپری کرد، همراه با اهل و عیالش به سمت مصر حرکت کرد. در وادی طور آتشی را مشاهده کرد. «قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ».[2] تأمل و درنگی داشته باشید. من آتشی را دیدم، بروم شاید خبری از آن جا برای شما بیاورم.
از این تعبیر پیداست که جناب موسی کلیم در این شب تاریک راه را گم کرده است. اگر کسی نبود، خبری بگیرم و چاره جویی کنم و قطعه ای آتش بیاورم که شما از این آتش در این شب سرد استفاده کنید. «إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً».[3]
در بعضی روایات دارد که زمان وضع حمل همسرش بود. مجموع این مشکلات، جناب موسی کلیم را در برگرفته بود. خدای متعال در همین شرایط می خواهد این انسان را پیامبر، و نبوت را به او عطا کند. بنابراین، موسی کلیم، به انگیزه این که این آتش را برای زن و بچه خود بیاورد و راهی پیدا کند، به سمت آن شعله آتش حرکت کرد: «فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ».[4] از جانب راست ندایی آمد. صدا از یک درخت بود. خدا از طریق درخت با او صحبت کرد. جناب موسی شب آمده آتش ببرد که این ندا را می شنود: موسی من الله هستم، آن کسی که همه عالمین را پرورش می دهد. خدا با تو حرف می زند. بعد به او گفته شد: «وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنينَ».[5] عصای خود را بیانداز. عصا را انداخت. «فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً». عصای خشک به اهتراز در آمد و مثل یک موجود زنده حرکت کرد. موسی پشت کرد. وحشت او را گرفته بود. «يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنينَ». ندایی آمد که موسی برگرد و رو بیاور و هرگز نترس که تو از آمنین هستی و به تو امنیت داده شده که در این وادی پا می گذاری. هیچ خطری تو را تهدید نمی کند. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي [6]، وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي».[7] این مقامی است که اگر کسی وارد این مقام شد، دیگر خطری او را تهدید نمی کند. فرمود: «إِنَّكَ مِنَ الْآمِنينَ [8]، اسْلُكْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ».[9] دست خود را در گریبانت فرو ببر و این دست درخشان می شود،بدون این که هیچ بیماری در این دست باشد.
خدا یک نوری به دست موسی داد که کارهایی از آن بر می آمد. «وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ».[10] دست های خود را روی سینه بگذار تا امنیت خاطر و ترس تو از بین برود یا این که حالت تواضع به خود بگیر. بازوهای خود را به خود ملزم کن. حالت خشوع و تواضع داشته باش. این دو چیزی که به تو دادیم، ـ عصایی که تبدیل به اژدها شد و این درخشش و نورانیت دستت ـ کارگشاست و از ناحیه ربی است که پروردگار توست و تو را تربیت می کند. این هم از مراحل ربوبیت خدای متعال است.
با رشد حضرت، قوم هم رشد می کند و همیشه رشد اقوام به تبع رشد انبیاست. لذا هیچ امتی زمینه رشد بیشتری از امت نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را نداشتند، چون ظرفیت رشد امم به اندازه رشد نبی شان است و لذا راه بر امت نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بسیار کوتاه شده و دیگر راه های طولانی و رنج ها و عمرهای طولانی لازم نیست.
در ذیل سوره قبل روایتی درباره نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و یکی از امم گذشته است. حضرت به خدای متعال گفت: خدایا به آن ها عمر طولانی داده بودی و آن ها می توانستند در این عمر، عبادت کنند، ولی عمر امت مرا کوتاه قرار دادی. در مقابل عمری که به امم گذشته دادی، چه چیز به امت من بخشیدی؟ نقل شده سوره قدر نازل شد که «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ،لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر».[11] این شب قدری که به تو دادیم، برای امتت بهتر است.
البته شب قدر از عطایای خدای متعال به نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و ولی اش است، ولی وقتی خیری به یک نبی و ولی ای می رسد، این خیر به امتش هم می رسد، یعنی خیر به او می رسد و بقیه هم مهمان او و تحت سرپرستی او هستند.
شب قدر و قربش، برای حضرت و ائمه علیهم السلام ) است و خیری است که به آن ها می رسد و هر سال هم تکرار می شود. معارف و علوم و درجاتی است، ولی به تبع این شب قدری که به حضرت می رسد، امت هم عمرشان کوتاه می شود و برای رسیدن به مقصد، عمرهای طولانی لازم نیست. درجات بالاتر امم گذشته را می توان در فرصت های بسیار کوتاه با پای نبی اکرم و اهل بیت عصمت طی کرد.
در شعاع ربوبیت و هدایت، معجزه و برهانی به موسی می دهند و ثابت می شود این برهان برای دیگران، راه گشا و هادی است. برهان الهی همان چیزی است که حق را اثبات می کند. برهان همیشه لازم نیست، بلکه وسیله ای است که خدای متعال حجت را تمام و به این وسیله خدای متعال یقین و اطمینان ایجاد می کند. البته همه کس بهره مند نمی شوند.
وقتی موسی کلیم عصا را می اندازد، ساحران ایمان می آورند، ساحرانی که با سحر آشنا بودند. «وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ».[12] قدرت فراوانی در سحر داشتند و همه را با همین سحر نگه داشته بودند. یک امت و یک قوم را می ترساندند و وقتی دیدند این عصای حضرت موسی همه آن ها را بلعید و دوباره متوجه عصا شدند، دیدند کار موسی سحر نیست. بلافاصله ایمان آوردند، ولی وقتی فرعون معجزه را می بیند، به جای این که ایمان بیاورد، می گوید من تا به حال نمی دانستم شما دستتان در دست هم است و با هم دیگر می خواهید مردم مصر را ذلیل کنید.
برهان از طرف خدا می آید و حق را آشکار می کند و آشکار کردن حق هم کار خود خدای متعال است. خدای متعال با مخلوق خود، حجت را تمام مي کند. حجت های برتری هم هست که خدای متعال به انبیای خود داده است. عصا را می اندازد و عده ای ایمان می آورند و حجت برایشان تمام و حق آشکار می شود و می فهمند. بنابراین، برهان الهی، هدایتی برای حضرت است و بعد از طریق حضرت به دیگران نازل می شود و به دست او و از مسیر او به آن ها می رسد. آن ها مستقیم نمی توانند این برهان را دریافت کنند. این گونه نیست که همه بتوانند همه آیات الهی را مستقیم دریافت کنند. واسطه می خواهد. غذا را باید مادر تناول کند و بعد واسطه شود تا غذا به کودک برسد.
بسیاری از خیرات و برکات که به انسان ها می رسد، نمی تواند مستقیم برسد. باید از واسطه های فیض عبور بکند تا بتواند دریافت کند. باید این معجزه به دست موسی برسد و عصا در دست موسی می تواند معجزه باشد، نفس موسایی می خواهد. قدرت و مقام مي خواهد. لذا خدای متعال این پیامبر را واسطه قرار می دهد، برای رساندن هدایت به این امت فرعون و قوم فرعون سهمی دارند. این سهم به وسیله ولی خدا و پیامبر بزرگ الهی به آ ن ها می رسد. «إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ».[13]
وقتی قومی از مسیر خارج می شدند، برهان الهی بر آن ها نازل می شد تا دوباره مسیر بر آن ها روشن شود. خدای متعال این جریان را به شکل های دیگری هم در مواضع دیگر در قرآن بیان کرده است. خدای متعال می فرماید: «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ».[14] من پروردگار تو هستم. «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ».[15] پس خلع نعل کن. تو به مقصد رسیدی. کفش ها را بیرون بیاور. «إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى».[16] تو در سرزمین مقدس طوی هستی. این عبارت را چند گونه معنا کردند. در این سرزمین با کفش وارد نشو که این یک ادب ظاهری است.
مرحوم مجلسی به همین آیه در بحار استناد می کنند و می گویند وقتی به آستان معصومین مشرف می شوید، کفش ها را بیرون بیاورید. معنای دیگری که در این آیه محتمل است، این است که دیگر به پروردگارت رسیدی. همه چیز را پشت سر بگذار. این ترس و غصه ای که در دلت هست، رها کن. به ما که رسیدی، باید همه چیز را رها کنی و فارغ و آزاد باشی. مگر خودت یک کودک شیرخوار نبودی که مادر تو را به دریا انداخت؟ مگر دشمن نمی خواست تو به دنیا نیایی و هزاران نفر را کشت و ما تو را بزرگ کردیم؟ واگذار کن به ما. تو پیغمبر شدی. مشغول این کار بزرگ باش. اگر به پیغمبری رسیدی، دیگر خوف از فرعون را کنار بگذار. مسئولیتی روی دوش توست که با این ها نمی سازد. این دو تا خوف را کنار بگذار. یکی خوف نسبت به پشت سرت، یکی خوف نسبت به پیش رویت. نه فکر آن ها باش و نه فکر این طرف. همه چیز را به خدا بسپار. کسی که به آن مقصد رسید، باید خلع نعل کند، کسی که به وادی ایمن می رسد، به خدا نزدیک می شود. باید همه چیز را پشت سر بگذارد و فقط توجه اش به حضرت حق باشد و مأموریتی باشد که از آن طرف می آید.
در روایت دیگری دارد خودت را از همه محبت ها باید خالی کنی. موسی کلیم در وادی ایمن به خدا عرض کرد که محبت تو بر من غالب شده. در عین حال محبتی از همسر در دلش بود. فرمود: باید آن را کنار بگذاری. بعضی ها هم گفتند: تو دیگر رسیدی. آدم سوار مرکب می شود تا برسد. وقتی رسید، باید از مرکب پیاده شود. وقتی به منزل رسید، کفش ها را باید در آورد و داخل منزل شود. «وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى».[17] از بین همه من تو را انتخاب کردم.
در آیه دیگری هست که: « وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي». [18] من تو را برای خودم ساختم. «فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى». بنابراین به آن چه به تو وحی می شود، گوش جان فرا بده. خدای متعال وحی می فرماید: «إِنَّني أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا».[19] این عبارات با هم درست است. خدای متعال وحی الهی را بیان می کند. این اولین وحی است که دعوت به توحید است. نکته دوم این است: «فَاعْبُدْني وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري».[20] مشغول بندگی من باش و نماز به جا بیاور. «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري». نماز بخوان، نه برای خوف، نه برای بهشت. «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى».[21] سومین چیزی که به حضرت تذکر داده می شود، این است که آن ساعت موعود فرا می رسد و من آن را پنهان می کنم و پنهان بودن قیامت، مصلحت های فراوانی دارد و هر انسانی بر اساس نتیجه تلاش خود به آن می رسد.
رسیدن به مقام لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ
باید به مبدأ و معاد و عبادتی که ما را به این مبدأ و معاد و مقصد می رساند، توجه کرد. «فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها».[22] یک توجه باید به مبدأ باشد و یک توجه به مقصد، تا بتوانی مردم را بین مبدأ و مقصد حرکت بدهی. باید این مردم را برسانی، باید مردم به مقام «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»[23] برسند. باید همه درجات را طی بکنند. بنابراین آن هایی که پیروی هوای نفسشان را بکنند و به خاطر نفس پرستی شان از این ساعت غافل اند، مانع تو می شوند. اگر چنین بشود تو که پیغمبر ما هستی، هلاک می شوی و سقوط می کنی. این یک قسمت کار است.
حضرت به نبوت رسید و صلاحیت پیدا کرد که بیاید و کار را تمام کند و امت خود را سرپرستی و هدایت کند و به وسیله او حجت بر فرعون و فرعونیان هم تمام و کار آن ها یکسره شود. آخر کار هم خود موسی است که واسطه همه این هاست.
وقتی موسی کلیم می خواهد به نبوت برسد، از خدای متعال یک درخواست دارد: «قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ».[24] من یکی از آن ها را کشتم. می ترسم همین که بروم به جای این که به حرفم گوش بدهند، از راه برسند و مرا بکشند. «وَ أَخي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعي رِدْءاً يُصَدِّقُني إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ».[25] برادرم هارون از من در بیان گویاتر است، چون موسی کلیم لکنت در زبان داشته است. «فَأَرْسِلْهُ مَعي رِدْءاً يُصَدِّقُني». او را همراه من قرار بده که او امت مرا تصدیق کند. «إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ». من نگران هستم نتوانم خوب مطلب را بیان بکنم و آن ها مرا تکذیب کنند. او را به عنوان مصدق و بیان من، همراه من بفرست تا این رسالت خوب انجام شود. در جاهای متعددی آمده که حضرت چنین خواستند و خدا هم این دعا را مستجاب کرد.
هارون صاحب درجاتی است. از پیامبران خداست. البته در روایت هست که این وحی به موسی کلیم شده و به وسیله ایشان به هارون می رسید. مستقیماً این وحی ها را دریافت نمی کرد. پیامبر اصلی، موسی کلیم است، گرچه هارون سنش بیش تر و افصح لسان است، ولی مقامات مال موسی کلیم است. خدای متعال هم اجابت کرد. «قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ».[26] به زودی تو را با برادرت کمک خواهم کرد و برای شما یک سلطان و سلطنت و پیروزی قرار می دهم. شما سلطان غالب دارید. دست آن ها به شما نمی رسد. به شما مسلط نمی شوند. خیالتان راحت باشد. غلبه با شماست. بروید و نگران نباشید. خدای متعال این دو پیامبر را به طرف فرعون می فرستد.
وقتی موسی کلیم به طرف فرعون آمد، یک لباس پشیمنه به تنش بود و یک عصا داشت. لذا وقتی آمد در زد، فرعون خیلی تعجب کرد که این آدم کیست که چنین ادعایی مي کند. گفتند آدمی است با چنین سیمایی و آمده ادعای پیغمبری می کند. می گوید فرستاده پروردگار تو هستم.
داستان انبیا در این دو مسأله خلاصه می شود، یکی بندگی های آن ها و ربوبیت خدای متعال و لطف خدا به آن ها و لطافت هایی که در این ربوبیت هست که خدای متعال چگونه اولیای خود را سرپرستی می کند و دوم، مسأله مخالفانی است که در مقابل انبیا ایستادند و شیطنت های آن ها و عقوبتی که خدا بر آن ها فرستاد و با تمام اقتدار و شوکت ظاهری که داشتند، خدا برای آن ها چنین خواست.
گاهی خدای متعال از آغاز تا انتهای خلقت را در یک پایه خلاصه می کند، گاهی هم تفصیل می دهد. گاهی انسان از خود می پرسد چگونه حجت تمام می شود. خدا حجت را بر هر کسی با دلیل روشنی تمام می کند. هیچ ابهامی نمی ماند، منتها حجت ها برای هر آدمی یک گونه است. گاهی یک آدم با کوچک ترین آیه هدایت می شود. آیات هم فراوان اند. مشکل اعراض از آیات الهی است. اگر کسی اهل توجه باشد، در می یابد که خود موسی بزرگ ترین حجت خداست.
وقتی فرعون موسی کلیم را می بیند، باید خدا را قبول کند، باید نبوتش را بپذیرد. به خاطر این که همه می دانند این آدم آن موعود است. همه تلاش داشتند این آدم را بکشند و خدا در آغوش خود فرعون، این آدم را بزرگ کرد. این نکته الهی برای فرعون کافی نیست. اگر فرعون اهل بصیرت بود، این نکته برایش کافی بود. البته بهره مندی از آیات خدا شرط می خواهد، و الا آیات خدا فراوان است. «إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ».[27] آیا بی خودی شب می شود، روز می شود و این آسمان و زمین وجود دارد؟ انسان نظام هستی را می بیند و آخرش توجیه می کند که این ماده ازلی بوده و از ابتدا وجود داشته و کرات و حیات بوده است. این غیر از استکبار انسان است؟ انسان آیات و بینات خدا را نمی بیند. آن چه مانع فهم ماست، عدم وضوح نیست، بلکه نخواستن است. انسان استکبار پیدا می کند و خدای خودش را نمی بیند.
خدا فرمود: «وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ».[28] آیات خدا فراوان است. انسان در آسمان و زمین، از کنار این آیات عبور می کند، ولی از آیات اعراض دارند.
موسی، بزرگ ترین آیه خدا
خداوند می فرماید: «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ».[29] وقتی ذکر و فکر با هم توأم شد، آن وقت همه عالم آیات خدا می شود. همه چیز با آدم حرف می زند. موسی کلیم، بزرگ ترین آیه خداست. چه آیه ای از این بالاتر؟ آیات بینات را هم آورده است. لازم نیست حضرت برای او معجزه بیاورد. او می فهمد این پیغمبر است. حضرت به احمد بن اسحاق فرمودند: تو داری مرا می بینی و می خواهی مرا از طریق اثرم بشناسی. چیزی که به تو می دهند، اثر خود ماست. چشمت را باز کن و خودم را ببین. چرا با اثر مرا می شناسی؟
بعضی ها در معرفت خدا این گونه اند. از آثار تجاوز نمی کنند. همیشه با آثار خدا را می شناسند. بالاتر نمی روند. نمي توانند خدا را با خدا بشناسد. «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ».[30]
باب مفصلی است که خدا را با خودش بشناسیم. این مقام بالاتر از این است که آدم خدا را با آیاتش بشناسد. این هم مقامی است. آدم عالم را می بیند، خدا را می بیند. باید ولی خدا را با خود خدا بشناسیم. «إِلَهِي بِكَ عَرَفْتُكَ».[31]
آدم پیامبر خدا را باید با خودش بشناسد. چه معجزه ای بالاتر از معجزات اثر اوست؟ سنگ ریزه تو دست نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم حرف می زند. به اذن خود حضرت است و با تصرف اوست. وقتی حضرت می گوید پیغمبرم، نمی گویند معجزه ات چیست؟ کی جناب خدیجه از حضرت نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم معجزه خواسته است؟ هیچ وقت از او معجزه نخواستند، اما تا خودش را دیدند، نور نبوت را دیدند.
آدم باید به جایی برسد که خدا را به خودش بشناسد. گاهی در خواب، انسان فرد مؤمن و ولی خدایی را می بیند، گاهی توفیق دارند وجود مقدس امام زمان (عج) را خواب می بینند، اصلاً تردید نمی کنند. یقین دارد بیدار که می شود، ممکن است عالم او عوض شود و شک کند، ولی در خواب شک ندارد. بعضی تو بیداری هم همین جوری اند. وقتی می بینند، یقین می کنند که همان شخص موعود است.
بعضی ها وقتی وجود مقدس امام زمان(عج) هم می آیند، شک دارند. همه آیات را هم می بینند، باز هم شک دارند. می گویند نکند کس دیگری باشد. بعد هم صفشان را جدا می کنند. این ها موسی شناس نیستند. خدای متعال برای اثبات موسی به او عصا داده است.
فرعون می گوید: جز خودم، کسی را که باید در مقابل او خشوع و خضوع کرد و سر به سجده گذاشت و همه وجود را وقف او کرد، نمی شناسم. به وزیرش می گوید: کاخ رفیعی برای من بساز تا بروم آن بالا و ببینم خدایی را که موسی می گوید، پیدایش می کنم.
دشمن موسی می گفت: «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَ فَلا تُبْصِرُونَ».[32]رود نیل از زیر پای من رد می شود. روزی تان دست من است. «فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ».[33]
بعد هم در آیات دیگر می فرماید: جنازه اش را هم گرفتیم که دیگران بفهمند کسی که ادعای خدایی می کرد، عاقبتش چنین است. این همان کسی است که ادعای رب العالمین بودن می کرد. ادعای رب اعلی بودن داشت. خدای متعال می فرمود: «فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ». ببینید عاقبت این ها چگونه عاقبتی است؟ «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَدْعُونَ إِلىَ النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ لَا يُنصَرُونَ، وَ أَتْبَعْنَاهُمْ فىِ هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ». [34]
آن ها را جزو ائمه قرار دادیم، پیشوایانی که خودشان به جهنم می روند و دیگران را هم جهنمی می کنند. امام نار قرارشان دادند. بعد از این که زیر بار نرفتند و حجت ها تمام شد، به آتش دعوت شان کردند.
«اللَّهِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَتَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِي لَنَا عِنْدَ اللَّهِ».[35]
محقق بزرگواری می فرماید: من از ماجراهای میخ در بی خبرم. اگر می خواهید این خبر را بپرسید، بروید از سینه ای که خزینه و مخزن اسرار الهی است، سؤال کنید.
آیا واقعاً جا داشت چنین انسانی که کوثر خدا و مصداق آیه تطهیر است، انسانی که مظهر انوار الهی است، این گونه مورد هجوم قرار بگیرد؟ آیا جا داشت خانه او را که خانه وحی است، خانه امیرالمومنین است، خانه ای است که رسول خدا به آن جا می آمد و ماه ها دست به چارچوب این خانه می گرفت و آیه تطهیر را می خواند.
نقل است چند صد نفر هجوم آوردند به در خانه بی بی. پشت در چه کار دارید؟ آیا آمدید به ما تسلیت بگویید؟ متوجه هجوم دشمن شد. آن ها را به خدا و رسولش قسم داد که برگردید و از ما دست بردارید.
بی بی فرمود وقتی چنین شد، دومین تازیانه را گرفت. از شکاف در چنان به بازوی من زد که تازیانه به بازوی من پیچید. وقتی از دنیا رفت، هنوز آثار تازیانه ها بر بدن و بازوی فاطمه مانده بود، سپس خانه را به آتش کشیدند. آتش شعله می کشید و این بانوی بزرگوار پشت در ایستاده بود و هنوز در مقابل هجوم دشمن مقاومت می کرد تا آن که در نیمه سوخته شد.
- این هایی اند که طبل خاتمه جنگ می زننددیگر چرا به خیمة ما سنگ می زنند
- غارت گران درون خیام اند و کودکاناز ترسشان به دامن من چنگ می زنند
- از رهگذر خاک سر کوی شما بودهر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
- ای نسیم سحری بندگی من برسانکه فراموش مکن وقت دعای سحرم
[1] . القصص : 29.
[2] .همان.
[3] . طه : 10 .
[4] . القصص : 30 .
[5] . القصص : 31 .
[6] . بحارالأنوار.
[7] . همان.
[8] . القصص : 31 .
[9] . القصص : 32 .
[10] .همان.
[11] . القدر : 1،3.
[12] . الأعراف : 116.
[13] . القصص: 32.
[14] . طه : 12.
[15] .همان.
[16] .همان.
[17] . طه : 13.
[18] . طه : 41 .
[19] . طه : 14 .
[20] .همان .
[21] . طه : 15.
[22] . طه : 16.
[23] . محمد : 19 .
[24] . القصص : 33 .
[25] . القصص : 34 .
[26] . القصص : 35 .
[27] . آل عمران : 190.
[28] . يوسف : 105 .
[29] . آل عمران: 191.
[30] . الكافي، شیخ کلینی، ج1، ص85، باب أنه لا يعرف إلا به ...، ص 5.
[31] . بحارالأنوار، مجلسی، ج91، ص190، باب 35، الأدعية المختصرة المختصة بكل امام علیه السلام... ، ص184.
[32] . الزخرف : 51 .
[33] . القصص : 40.
[34] .القصص: 41،42.
[35] . مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی، ج1، ص108، دوم دعاى توسل ...، ص ،108.