واژگان کليدي: خداوند، انسان، «قلب سليم»، دنيا، هدف، امکانات، زندگي، زهد، «اهل بيت»، سرمايه
اسامي معصومين: اميرالمؤمنين عليه السلام ، امام مجتبي عليه السلام ، امام حسين عليه السلام
يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ ، إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ.
[1] در اين آيه نوراني، خداي متعال هشداري بزرگ به انسان مي دهد و مي فرمايد: شما روزي را در پيش داريد که در آن روز، هيچ يک از اين امکاناتي که در دنيا به شما داديم، براي شما سودي ندارد و به کار نمي آيد؛ در حالي که آن روز، مهم ترين روز براي انسان است. مگر آن کسي که با قلب سليم بر آستان الهي وارد شود. بزرگان درباره اين آيه نوراني دو احتمال را بيان فرموده اند:
1. اين آيه نوراني به ما مي فهماند که در قيامت هيچ چيزي به درد نمي خورد و فقط قلب سليم سرمايه شما خواهد بود. اگر در اين دنيا صاحب قلب سليم شديد، در آخرت به کار شما مي آيد.
2. اموال و فرزنداني که در دنيا در اختيار شما قرار داديم و از بهترين نعمت هاي دنيا هستند، در روز قيامت براي کسي نفعي ندارند، مگر آنکه صاحب قلب سليم باشد. با قلب سليم اين امکانات براي او مفيد خواهد بود.
روايات، قلب سليم را اين گونه معنا مي کنند: قلب سليم قلبي است که وقتي به لقاء خدا مي رود (از دنيا مي رود) چيزي جز خداي متعال و محبت او در آن نباشد.
سپس حضرت فرمودند: كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ[2]؛ هر قلبي که نسبت به حقايق شک دارد و هنوز به مرحله يقين نرسيده، قلبي است که در محضر خدا از درجه اعتبار ساقط است!
پس آن قلبي در محضر خداي متعال معتبر است که: يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ[3]؛ وقتي به لقاء پروردگار مي رود هيچ چيزي جز خدا در آن قلب نباشد.
درباره دنيا و استفاده از آن، نگاه هاي متفاوتي وجود دارد که بعضي از آنها مردود، برخي متوسط و بعضي عالي است:
نگاه اول: اينکه دنيا را اصل قرار دهيم و به حلال و حرام دنيا توجه نداشته باشيم. بي ترديد اين نگاه، نزد اوليا و انبياي الهي، مردود است. اديان الهي نيز به اتفاق اين برخورد را نمي پسندند.
نگاه دوم: به طور کلي از دنيا دوري کنيم. به معناي اينکه از دنيا کناره گرفت و به رهبانيت رو آورد.
اين نگاه از نظر اسلام مردود است. رهبانيت جزو اسلام نيست. از نظر اسلام انساني که از جامعه، از زندگي، از معيشت در ميان مردم کناره گيري کند به خدا نمي رسد؛ زيرا اين تفکر در اسلام جايي ندارد و راه اسلام براي رسيدن به سوي خداي متعال، راه ديگري است.
نگاه سوم: اين است که انسان درباره احکام شريعت الهي مراقبه داشته باشد و از دنيا هم در چهارچوب اين شريعت استفاده کند. اين نگاه، نگاه متوسطي است؛ يعني همين قدر که انسان از حرام دنيا اجتناب کند و در پي حلال آن باشد کافي است. البته نگاه اهل قرب و اولياي خدا، از اين کامل تر و بالاتر است.
به ما آموخته اند که نبايد از دنيا جدا شد، بلکه بايد از آن در حد کمال استفاده کرد. البته بايد دانست که استفاده کردن از دنيا يعني چه؟ اگر انسان راه استفاده کردن از دنيا را ياد گرفت، از آن بهره مند مي شود.
انسان بايد امکانات دنيا و راه به کارگيري آنها را بشناسد. مثلا ممکن است انسان از بياباني بگذرد و از گياهاني که آنجا روييده اند استفاده کند. گاهي براي گرم شدن و گاهي براي تفرج. اما يک طبيب و گياه شناس، مي داند چگونه بايد از آنها درست استفاده کند؛ زيرا او از خواص دارويي هر يک از اين گياهان آگاه است. او هم نياز انسان و هم فايده اي که در اين نعمت قرار داده شده را مي شناسد.
انسان هم اگر بخواهد از دنيا بهره ببرد، ابتدا بايد راه و نياز خودش را بشناسد. سپس به بهره هاي موجود در دنيا توجه کند. اگر انسان مقصد را نشناخت يا راه رسيدن به آن مقصد را نيافت، از دنيا بهره مند نخواهد شد.
در روايات، به نقل از امام مجتبي صلي الله عليه وآله وسلم و ديگر ائمه صلوات الله عليهم مي خوانيم که مي فرمايند: قيمت شما بهشت است و خودتان را به کمتر از بهشت نفروشيد؛ يعني از امکاناتي مانند چشم، گوش، زبان، قلب، قواي باطني و ظاهري و امکاناتي که در دنيا براي شما قرار داديم، بهترين بهره را ببريد. همين استفاده درست، شما را به بهشت و درجات آن مي رساند. البته درجات بهشت هم نامنتاهي هستند.
حال اگر انسان هدف را فهميد، ولي به هدف علاقه نداشت، رسيدن به آن ممکن نخواهد بود. مثلاً مي دانيم اين کودک يا نوجوان مي تواند با تحصيل علم ترقي کند و به مدارج عالي برسد؛ ولي انگيزه اي براي حرکت ندارد.
بايد گفت براي حرکت به سمت يک هدف، شناخت آن هدف، امکانات و داشتن انگيزه لازم است. همچنين بي توجهي به انگيزه هايي که مانع رسيدن به هدف ها هستند، ضروري خواهد بود. اين ها همه با قلب سليم به دست مي آيند.
اگر انسان خودش را نشناسد، اهدافش را هم در حد همين دنيا تعريف مي کند و تنها به متنوع تر خوردن، متنوع تر پوشيدن و پيچيده تر زندگي کردن مي انديشد. اين مسئله نشان مي دهد که انسان مقاصد بلند خود را نشناخته است. انبياء الهي آمدند اين مطالب را به ما بياموزن، به ما بياموزند که هدف ما کجاست و تا کجا مي توانيم پيش برويم. قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ[4]. آنها گفتند حقيقت اوست و مابقي هيچ کاره اند. نه محبتي به شما دارند و نه مي توانند کاري براي شما انجام دهند.
وَ بِيَدِكَ لَا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضُرِّي إِلَهِي إِنْ حَرَمْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْزُقُنِي وَ إِنْ خَذَلْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُنِي [5] خدايا همه نفع و ضرر من در دست توست. اگر تو مرا محروم کني، چه کسي مي تواند به من روزي بدهد؟ اگر تو من را رها کني ، چه کسي مي تواند به من کمک کند؟ انسان بايددريابد هيچ کسي غير از خداي متعال خيري به انسان نمي رساند و اوست که انسان را اداره مي کند.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَكَلَنِي إِلَيْهِ النَّاسُ فَأَكْرَمَنِي وَ لَمْ يَكِلْنِي إِلَيْهِمْ فَيُهِينُونِي
[6]. اگر خداي متعال ما را به مردم واگذار مي کرد ، هيچ بهره اي از آنها به ما نمي رسيد. ما را به همديگر نيازمند کرده. ولي معناي اين نيازمندي اين نيست که ما به يکديگر واگذار شده ايم. بلکه جنود او عالم را اداره مي کنند. بنابراين اگر اين توجه پيدا شد که ما به غير خداي متعال نياز نداريم، به سرمايه اصلي براي حرکت دست يافته ايم.
اين محبتي که در فطرت ما هست محبت نسبت به خداست و سرمايه اي است که مي تواند ما را تا قرب خداي متعال پيش ببرد و اگر دريافتيم که سرمايه ما سرمايه اي ست که مي شود با آن به لقاء خدا رسيد، حرکت به سوي خداي متعال را براي انسان فراهم مي کند.
حال اگر علاوه بر همه اينها نيتش نيز خالص شد، آن وقت آماده حرکت به سوي خداي متعال است. حالا براي آنکه به او بفهمانند که از اين امکاناتي که در اختيار اوست، چگونه مي تواند استفاده کند، انبياء الهي آمدند. آمدند اين چراغ را روشن کنند تا انسان در پرتو اين نور، هدف خودش را ببيند. بنابراين اگر کسي به دعوت انبيا روي آورد، از امکانات دنيا براي رسيدن به آن مقاصد بلند و آن اهداف متعالي استفاده مي کند. براي او در هر لحظه حجاب هايي برداشته مي شودو موانعي رفع مي شود. بنابراين اگر کسي خوب توجه کند، در مي يابد که تنها اولياء خدا، به خوبي از دنيا بهره مند مي شوند. مابقي با همين دنيا، به رنج و عذاب مي افتند.
در آيات قرآن مکرر به اين مطلب اشاره شده: إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ[7]. آنهايي که به لقاء ما اميد ندارند (آن هدف هاي بلند در دلشان زنده نشده) طبيعتاً به بهجت ها و لذت هاي دنيا راضي اند و در ميان آرامش به دنيا مي رسند. آنها آيات هشدار دهنده ما را نمي شنوندو از اين آيات روي مي گردانند. پناهگاه آنها و چيزي که در نهايت به آن مي رسند، جهنم است.
اگر کسي در مسير درست حرکت نکرد، يعني اين امکانات را نشناخت، بي شک همين امکانات براي او به جهنم تبديل مي شوند.
فقط يک دسته هستند که از اين امکانات دنيا خوب استفاده کردند. برخي بر اين باورند که اهل زهد از دنيا چشم مي پوشند که به آخرت برسند، ولي اين گونه نيست. اهل زهد از دنيا استفاده مي کنند تا به خدا برسند؛ زيرا با ترک دنيا، کسي به خدا نمي رسد. بلکه با استفاده از دنياست که انسان ها به خدا مي رسند.
البته استفاده بايد راهي را که در دنيا بسوي خداي متعال گشوده شده پيدا کند و در آن راه، گام بردارد. در اين مسير بصيرت ها و انگيزه هاي جديدي در انسان پديد مي آيد. تا آنجا که به اخلاص محض مي رسد و در شمار مخلصين قرار مي گيرد. او جز خدا نمي خواهد. بنابراين، اهل اخلاص هم در همين دنيا زندگي مي کنند و از مسير همين دنيا به خداي متعال مي رسند. پس در دنيا و آخرت بهره مندند و به سرور و نشاط و آرامش و امنيت مي رسند.
امّا کسي که از خداي متعال روي برگرداند: وَمَنْأَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً [8]. عيش دنياي او عيش ضنک مي شود. اين غير از اين است که وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى[9]. در آخرت هم او کور محشور مي شود و از نور بهره اي ندارد. امکانات براي انسان وسعت نمي آورد. وسعت در توجه به خداي متعال پديد مي آيد و انسان را حفظ مي کند. امکانات دنيايي، محافظ انسان نيست؛ مزاحم انسان است.
حضرت موسي يک عصا داشت. خداي متعال از موسي مي پرسد: اين چيست؟ موسي پاسخ مي دهد: اين يک عصا است. به آن تکيه مي کنم. چوپاني مي کنم. برگ درختان را با اين چوب براي گوسفندهاي خودم مي ريزم. خاصيتي غير از اين ندارد. به او دستور مي دهند عصا را بياندازد. وقتي انداخت، ديگر عصا نيست، معجزه خداست. اين عصا به تعبيري محافظ موسي مي شود. نقل شده که ساحران فرعون درباره راست يا دروغ بودن ادعاي موسي از بزرگ خود پرسيدند. بزرگ آنها گفت: وقتي موسي در خواب است عصاي او را برداريد. اگر توانستيد برداريد، سحر است، ولي اگر نتوانستيد، بدانيد معجزه است. آنها چنين کردند ولي نتوانستند عصا را بگيرند.
شخصي از قوم بني اسرائيل کشته شد و قاتل او نيز گريخت. پس از مدتي قبيله اي را به قتل متهم کردند. قوم بني اسرائيل از حضرت موسي خواستند فکري بکند. حضرت به قبيله مورد نظر فرمود: قسم بخوريد که او را نکشتيد سپس ديه بدهيد. آن ها زير بار نرفتند. گفتند: هم ديه و هم قسم که نمي شود؛ يکي از اين دو را مي پذيريم. بعد گفتند: کاري کنيد تا قاتل پيدا شود.
حضرت موسي فرمود: به فرمان خداي متعال يک گاو بکشيد. اهل قوم بهانه جويي کردند. گفتند: گاو کشتن چه ربطي به تعيين قاتل دارد. ما مي خواهيم قاتل مشخص شود. حضرت موسي پاسخ داد: من مسخره نمي کنم:قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ[10] فرمان خدا چنين است. خدا فرموده گاو بکشيد. آنها نيز بهانه جويي کردند. مثلا مي پرسيدند رنگ اين گاو چگونه باشد. تا اين که چندين ويژگي دشوار گفته شد و کار را سخت کرد. وقتي مي خواستند اين گاو را بخرند و قرباني کنند، صاحب اين گاو گفت: بايد به اندازه وزنش به من طلا بدهيد، آنها هم مجبور شدند بپردازند.
دين با کسي شوخي ندارد. مي گويند دروغ نگو به خدا مي رسي، نگاه حرام نکن به خدا مي رسي، غيبت نکن به خدا مي رسي، کسبت حلال باشد به خدا مي رسي. اينها همه جدي است. ولي اگر به انسان چند ذکر پيچيده بياموزند تا هنگام خواب بگويد، اين را جدي مي پندارد. خداي متعال مي تواند از هر راهي که بخواهد به انسان خير رسانده و با همين امکانات دنيا، انسان را به خودش برساند: تَرْحَمُ مَنْ تَشَاءُ بِمَا تَشَاءُ كَيْفَ تَشَاءُ[11].
خداي متعال با پيامبرانش سخن مي گفت. مثلاً مورچه اي را سر راه حضرت سليمان قرار داد: يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ[12].
اگر کسي تمام کارهايش خدايي شد صاحب قلب سليم مي شود؛ يعني خدا مالک اين قلب است. اگر کسي صاحب قلب سليم شد، از همه امکانات دنيا بهره مند مي شود. حتي از پول هم به خدا مي رسد.
بنابراين راه بهره مندي از امکانات دنيا، يک چيز بيشتر نيست و آن پيدا کردن راه داد و ستد با خداي متعال در دنيا است؛ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ[13]. آنهايي که با خدا معامله کردند و جانشان و اموالشان را در راه خدا دادند، اين راه را يافته اند.
خداي متعال مي فرمايد: أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ؛[14] تنها راه استفاده در دنيا، داد و ستد با خدا در همين دنياست.
ولي اگر نتوانست داد و ستد کند، همه دنيا وبال او خواهد شد: مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ[15]. مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ[16].
خداوند در سوره هل اتي معارف بلندي را بيان مي کند؛ مي فرمايد: شما دنيا را انتخاب مي کنيد در حالي که نمي توانيد از اين مسير به خدا برسيد. در روايات مي خوانيم: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا[17]، دنيا يعني ولايت دشمنان ما. وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى[18] يعني ولايت ما معصومين.
تمام سخن اين يک کلمه است. اگر کسي در دنيا زير چتر ولايت اولياء طاغوت و دشمنان باشد، همه امکانات براي او مي شود جهنم. يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ[19]. اگر کسي در دنيا به آن حقيقت راه پيدا کرد، همه دنيا مي شود، آخرت؛ يعني دو تا محيط در عالم هست. محيط نوراني ولايت حق و محيط ظلماني ولايت باطل. اين دو محيط، هم قلب انسان را در بر مي گيرد و هم فکر انسان را.
قلب سليم، يعني قلبي که با ولايت اميرالمومنين نوراني است و غير ولايت، در آن جايي ندارد. همه دنيا براي اين قلب، آخرت است. برخي از روايات دنيا تعريف مي کنند و مي فرمايند: مسير آخرت شما از دنيا مي گذرد. بخشي از روايات هم به شدت دنيا را منع مي کنند و مي گويند: دنيايي که محيط ولايت اميرالمومنين باشد، اصلاً دنيا نيست؛ اين راه بسوي آخرت است. راه بسوي خداست. أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ[20]. دنيايي هم که در ولايت دشمنان حضرت باشد، تا آخرش جهنم است. حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ مِفْتَاحُ كُلِّ سَيِّئَةٍ وَ سَبَبُ إِحْبَاطِ كُلِّ حَسَنَة[21].
تشنه اي در گهواره
السلام عليك يا أبا عبد الله و على الأرواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم [لزيارتك] السلام على الحسين و على علي بن الحسين [و على أولاد الحسين] و على أصحاب الحسين[22].
امام حسين تنها شده بود. به حسب ظاهر کسي باقي نمانده از او دفاع کند. همه رفتند. اصحاب، بني هاشم، امام حسين مانده بود و يک خيمه زن و کودک و يک بيابان دشمن. آمد مقابل دشمن تا اتمام حجت کند: هَلْ مِنْ ناصرٍ يَنْصُرُنى وَ هَلْ مِنْ مُعينٍ يُعينُنى، هل من ذابٍّ عن حُرم رسول اللّه؟ هل من موحّدٍ يخاف اللّه فينا؟ [23].
اهل حرم ديدند اين کودک شيرخوار در گهواره حرکت کرد. بي تاب و بي قرار شد. او را آوردند و به امام حسينعليه السلام دادند. تشنگي بر او غلبه کرد. همين که او را در آغوش امام حسين قرار دادند، آرام گرفت:
- نمي نالد ز بي شيرينمي گريد ز بي آبي
- شده مادر فراموشش
- زبان خويش را گاهيبرون آرد به آرامي
- مگر مرطوب گرداندلبان خشک و خاموشش
حضرت کودک را مقابل لشکر دشمن آورد. کم کم در لشکر دشمن همهمه افتاد. عمر سعد رو کرد به حرمله: حرمله قائله را تمام کن. امير پدر را بزنم يا پسر را. مگر سپيدي گلوي علي را نمي بيني. همينطور که حضرت با دشمن صحبت مي کرد، سر اين کودک روي دوش امام حسين، ذبح الطفل من الاذن الي الاذن و من الوريد الي الوريد[24].
از يک سو از طرف خداي متعال امام حسين را به صبر دعوت کردند، صبرا يا أباعبداللّه [25]، من نمي دانم چه طوفاني در دل امام حسين به پا شده، ولي يک صحنه اي را نقل کردند، خيلي جان سوز است. لذا توجه اهل ادب را به خودش جلب کرده و آن صحنه اين است که معمولاً وقتي کودکي، طفلي، نه طفلي، يک شجاع توانمند، هدف تير سه شعبه قرار بگيرد، لبخند نمي زند. اين طفل به روي امام حسين لبخند زد و چشماش را روي هم گذاشت و خاموش شد. لذا بعضي اهل ادب در اشعار خودشان گفتند اين طفل دست و پاي خودش را گم کرده بود. به جاي اينکه گريه کند خنديد. ولي آنهايي که بيشتر اهل معرفت بودند گفتند: يعني ديديد چه خوب از تو حمايت کردم. يعني بابا ممنونتم، خوب من را به هدف رسانيدي.
درست است که اين کودک لبخند مي زند، ولي آتش به جگر امام حسين زد که اين کودک شش ماهه بين دو نهر آب، از عطش بي تاب شده بود و امام يک جرعه آب به حسب ظاهر براي او فراهم نکرد.
- غم مخور اي کودک خاموش منقتلگاهت مي شود آغوش من
- غم مخور اي کودک دردي کشممن خودم تير از گلويت مي کشم
چطور امام حسين اين تير سه شعبه را از گلوي نازک بيرون بشکد؟
- تو اي دست خدا با شصت قدرتبکش تير از گلوي شير خواران
[1] . الشعراء : 88،89
[2] . الكافي ،مجلسي،ج2،16،باب الإخلاص ..... ص : 15
[3] .همان
[4] . الكهف : 110
[5] . بحارالأنوار،مجلسي،ج91،96، باب 32، أدعية المناجاة ..... ص : 9
[6] . بحارالأنوار،مجلسي،ج91،213، باب 38، أحراز النبي صلى الله عليه ...
[7] . يونس : 7 ،8
[8] . الكافي،مجلسي،ج1،435،باب فيه نكت و نتف من التنزيل في الو
[9] .همان
[10] . البقرة : 67
[11] . بحارالأنوار،مجلسي ج،95،85، باب 6، الأعمال و أدعية مطلق ليالي ...
[12] . النمل : 18
[13] . التوبة : 111
[14] . همان
[15] . التوبة : 95
[16] . يونس : 8
[17] . الكافي،شيخ کليني،ج1،418، باب فيه نكت و نتف من التنزيل في الو
[18] .همان
[19] . البقرة : 257
[20] . منلايحضرهالفقيه،شيخ صدوق،2/613،زيارة جامعة لجميع الأئمة ع ..... ص
[21] . إرشاد القلوب إلى الصواب،شيخ حسن ديلمي،ج1/21، الباب الثاني في الزهد في الدنيا ..... ص : 16
[22] . المصباحللكفعمي ،ابراهيم بن علي عاملي کفعمي،484،الفصل الحادي و الأربعون في الزيارات
[23] . فرهنگ عاشورا/جمعي ازنويسندگان، 118،3. طرح شعائر عاشورايى ..... ص : 117
ومعالركب الحسينى ،ج 1،عزت الله مولايي، 405، الإمام الحسين عليه السلام وحيدا فريدا في الميدان ... ص : 404
[24] .
[25] . معالركب الحسينى،ج1،علي الشاوي،203،الاخبار بمقتله عليه السلام : ..... ص : 200