فرصت ها، سرمايه هاى ملكوتى و الهى اند كه خداوند از باب رحمت در اختيار بندگانش قرار مى دهد و از باب لطفش، راه غنيمت دانستن آن ها را نيز نشان مى دهد. در زمينه فرصت و غنيمت دانستن آن، نقطه كورى وجود ندارد. روايتى از وجود مبارك اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل شده است كه در آن به ارزش غنيمت دانستن فرصت بيشتر پى مى بريم. به يقين در دنيا و آخرت، برترين گروه نزد پروردگار مهربان عالم، اهل تقوا هستند. در قرآن مجيد مى خوانيم: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَيكُم».[1]
آيه ناظر به برترى اهل تقوا در دنيا نسبت به ديگران است. «إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا».[2] كه دليل برترى اهل تقوا از ديگران در قيامت است. در اين روايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: اگر بخواهيد اهل تقوا را در هر منطقه و در اين جمعيت زياد، بشناسيد كه اهل تقوا چه كسانى هستند، سه ملاك وجود دارد. اگر اين سه برنامه را در كسى ديديد، او اهل تقوا است و اگر نديديد، اهل تقوا نيست، گرچه ممكن است مؤمن و مسلمان باشد.
متن حديث اين است: «للمتقى ثلاث علامات».[3] براى اهل تقوا سه نشانه و ويژگى هست كه هر سه خيلى مهم هستند. به دست آوردنش نيز واقعاً هم زمان مى خواهد و هم كار و هم حال. نه يك شبه به دست مى آيد، نه با تنبلى و بى حالى. اولين نشانه اهل تقوا؛ «اخلاص العمل» اين است كه هر كارى كه مى خواهند بكنند؛ چه عبادت و چه خدمت به مردم، هيچ نظرى جز به خدا ندارند و طرف معامله آن ها در كارى كه مى خواهند انجام بدهند، فقط خداست و بس، نه كس ديگر.
نشانه رياكار اين است كه وقتى او را نبينند و زمينه اى براى تعريف از او وجود نداشته باشد، كارى نمى كنند. هر چقدر هم كار، مهم و عبادى و يا خدمت به عباد خدا باشد. ولى به محض اينكه زمينه اى فراهم شود كه كارش در معرض ديد قرار بگيرد و از او تعريف كنند، اين كار را خيلى با نشاط انجام مى دهد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: نماز رياكار بين مردم، خيلى پرمايه است و اما در خلوت، بى مايه است. در خلوت يا نماز نمى خواند، يا وقتى مى خواند، مانند كسى مى خواند كه او را به خواندن نماز مجبور كرده باشند. ولى در برابر مردم، خيلى با شوق نماز مى خواند، گرچه يك ساعت نيز طول بكشد. ولى همين نماز را در خلوت، اگر دو دقيقه طول بكشد، گويا كوه دماوند را روى سرش انداخته اند.
سعدى مى گويد: شاهى براى گشت و گذار به شيراز آمده بود، كسى را دعوت كرد. بعد از تمام منظور از «ريا» كه همان شرك خفى است؛ آن است كه انسان كارهايى را كه ظاهرش اطاعت پروردگار است، انجام بدهد ولى هدفش تقرب به او نباشد بلكه مقصود، ايجاد منزلت در قلوب خلق خدا باشد تا او را احترام كنند و نيازهايش را بر طرف سازند كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فرمود: «من صلّى صلاة يرائى بها فقد اشرك».[4]
«ريا» سه خطر دارد: اوّل، مربوط به زمان قبل از عمل است به اين نحو كه از ابتدا، كارش را براى ديدن مردم شروع كند و انگيزه دينى در كارش نباشد، اين چنين ريايى را حتماً بايد ترك كرد؛ چون معصيت است و به هيچ وجه، طاعت پروردگار نمى باشد و همان است كه فرمود: «الرّياء شرك خفىّ».[5]
دوّم، عزمش بر اين بود كه دعا را براى خداوند متعال انجام بدهد، منتها در همان ابتداى كار، ريا، بر او عارض گرديده است. در اينجا سزاوار نيست عمل را ترك كند؛ چون انگيزه او دينى بوده. بنابراين، وظيفه اش اين است كه از طرفى عمل را آغاز كند و از طرف ديگر با نفسش جهاد نمايد تا ريا را برداشته، اخلاص را جايگزينش گرداند.
سوّم، قلبش را بر اخلاص، گره زده، منتها در بين راه، ريا و انگيزه هايش بر او عارض گرديده است، در اينجا هم سزاوار است كه در دفع آن، مجاهده كند و عمل را ترك ننمايد و به همان اخلاص سابقش برگردد. راهش هم تفكر و تعقل در عاقبت ريا و نيز توجه و تدبر در رواياتى است كه در اين زمينه آمده است تا به سلامت، عمل را به پايان برساند. اصل و ريشه ريا، دوستى دنيا، فراموشى آخرت، تفكر كافى نداشتن در آنچه نزد خداست (كه باقى مى ماند) و تأمل شايسته نكردن در آفات دنيا و عظمت نعمتهاى اخروى است.
«اخلاص» (كه حالت سلامتى از مرض ريا مى باشد) آن است كه ظاهر و باطن انسان يكى باشد. به كسى گفته شد: كار تو آشكار باشد. پرسيد: چگونه آشكار باشد؟ گفت: كارى انجام بده كه اگر مردم مطلع شدند، از آن شرم نكنى. پدر بعد از اتمام مجلس مهمانى، آخر شب به خانه آمد. ديد پسرش بيدار است. گفت: شام بردار بياور، پسرش گفت: مگر در خانه شاه ميهمان نبودى؟ گفت: چرا، گفت: مگر آنجا شام ندادند؟ گفت: مفصل. گفت: مگر نخوردى؟ گفت: نه، گفت: پس تو در آنجا چه چيزى خوردى؟ گفت: ذره اى نان و سبزى. به او گفت: پدر! تا نمرده اى، عبادات تمام دوره عمرت را قضا كن؛ چون تو شام نخوردى كه همه بگويند: عجب آدم زاهدى است، براى اين كه از تو تعريف كنند، پس معلوم مى شود اعمال تو مريضى ريا گرفته و هنوز صاف و پاك نشده اى.
اما اهل تقوا، در آشكار عادى تر از خلوت هستند، نه اين كه يك خلوت ديگرى داشته باشند و آشكار ديگرى. كارهايى كه براى بندگان خدا مى كنند، بيشتر به صورت ناشناخته مى كنند و مردم نمى فهمند كه اين كار از او بوده است.
امام جمعه اى براى من مى گفت: در شهر ما شخص ثروتمند و خيرى زندگى مى كند البته خود آن خير قبول نمى كند، والا من حاضر بودم در خطبه هاى نماز جمعه اعلام كنم و اسم او را بگويم، ولى او نگذاشت. مى گفت: بيشتر كارهاى خيرى كه من در اين شهر مى كنم، قسمت عمده پول و جنسش را او مى دهد. گفت: جلسه كه مى گيريم، دعوت مى كنيم، براى معلولين، ايتام، جهيزيه، مستحق ها، او اغلب نمى آيد.
اگر هم بيايد، در كاغذى كه پخش مى كنند كه هر كسى مبلغى را متعهد مى شود، چيزى نمى نويسد. بسيار هم افراد موّجه اين شهر به من گفته اند. حاج آقا! اين شخص اگر بخواهد مشكل ايتام، معلولين و جهيزيه را حل كند، چهل درصدش را مى تواند حل كند. اما بخيل است. ولى اين امام جمعه به من مى گفت: آن ها مى گويند چهل درصد، ولى من اين چند سالى كه در اين شهر هستم، شصت درصد مشكلات را با پول او حل كردم، ولى هيچ كس نمى داند.
گفت: يك بار به او گفتم: پشت سر تو چنين حرفى مى زنند، بد مى گويند، بگذار در نماز جمعه بگوييم، مردم نيز تشويق شوند. گفت: من از اين هايى كه پشت سرم حرف مى زنند گذشتم، اما نمى خواهم به كسى بگويى، راضى نيستم. علامت اول، اخلاص در عمل است. ارزش عمل نيز به همين است كه آزاد از توقع و تماشا و تعريف ديگران انجام بگيرد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) مظهر اخلاص وقتى امام زانو روى سينه عمرو بن عبدود گذاشت، او آب دهانش را به صورت اميرالمؤمنين(عليه السلام) انداخت.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) دشمن خدا را كشت، اما بعد از اينكه آب دهان به صورت اميرالمؤمنين(عليه السلام) انداخت، حضرت مى فرمايد: من ناراحتى خود از انداختن آب دهان به صورتم را با كارم مخلوط نكردم كه به خاطر اين كارش او را بكشم و بگويم: چهل درصد كشتن او براى اين بود كه دلم راحت شود، از اينكه آب دهن به صورت من انداخت.
اصلاً براى آن كار و كشتن او پرونده اى جدا درست كرد؛ عصبانى شد و آب دهان انداخت، انداخت كه انداخت، ما مى رويم و صورت خود را آب مى كشيم. اما پرونده كشتن او «وَقتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ».[6] است، بجنگيد، اما براى خدا، اگر كسى در حق شما كار بدى كرد، با خوبى با او برخورد كنيد، گذشت كنيد، اين ها دو پرونده شده. حضرت اين دو پرونده را با هم يكى نكرد، يعنى براى خالى شدن عصبانيت خود، دشمن را از پا درنياورد.
-
از على آموز اخلاص عمل
شير حق را دان مطهر از دغل
-
او خدو انداخت در روى على
افتخار هر نبى و هر ولى
يعنى از روى عصبانيت خود و ديگران، كارى نكنيد. شما كه داريد مايه مى گذاريد، رنج عبادت را تحمل مى كنيد، پس براى خدا تحمل كنيد. اين نشانه اول اهل تقوا است.
نشانه دوم اهل تقوا: «قصر الامل» است. اهل تقوا آرزوها و اميدشان در حدى است كه قابل تحقق است. وقت آرزويى نمى كنند كه در زندگى تحقق پيدا نكند. اهل تقوا هر آرزويى كه دارند، در حدى است كه قابل پياده شدن است. مثلاً آرزو مى كند كه آگاه به قرآن شود. با شوق به كلاس قرآن مى رود و در حد خودش عالِم به قرآن مى شود. اين آرزو وقتى پياده شود، سراغ آرزوى دست يافتنى ديگرى مى رود.
آرزو مى كند كه كار خيرى براى چند خانواده انجام دهد، وقتى فرصت آن ايجاد مى شود، مى رود و آن را انجام مى دهد. يا آرزو دارد كه سالى چند بار به حرم حضرت رضا(عليه السلام) مشرف شود. يا آرزو دارد كه شب ها برخيزد و نماز شب بخواند.
آرزوى او نيز قابل پياده شدن است. پس اهل تقوا نيز اهل آرزو هستند، نه اين كه هيچ آرزويى در دل آن ها نباشد، اما آرزوى كوتاه، قابل پياده شدن، با ظرف زمان و پولى متناسب است. هيچ كس نگفته است كه اهل تقوا بى آرزو هستند. انسان كه بى آرزو نمى شود. سعدى مى گويد: تاجرى شيرازى ما را براى شام دعوت كرد. پيرمرد قد خميده اى بود. شام را كه خورديم، گفتم: پيرمرد! حالت چطور است؟ گفت: خدا را شكر. گفت: الحمد لله كار و درآمد شما خيلى حسابى است. آيا آرزويى دارى؟
گفت: يك آرزو دارم، آن آرزوى من اين است كه جنس از اينجا بردارم و به چين ببرم. سعدى در اوايل قرن هفتم بوده است. ما اگر با هواپيما تا چين بخواهيم برويم، چهارده ساعت بايد روى هوا باشيم، او مى خواست با قاطر برود، شما حساب كن مى خواسته برود و اين جنس ها را در چين بفروشد و ظرف چينى بخرد و به سوريه ببرد و از آنجا ديباى رومى كه پارچه هاى قشنگى بود بخرد و به حلب ببرد و از آنجا گوگرد احمر بخرد و بار كند و به شيراز بيايد و بفروشد. بعد نيز تازه مى گفت كه بقيه عمر را گوشه اى بنشينم و خدا را عبادت كنم. خيلى عجيب است.
آشكارى صدق حديث پيامبر(صلى الله عليه و آله) بر هارون الرشيد روزى هارون الرشيد گفت: آيا كسى از زمان پيغمبر زنده مانده است؟ گفتند: بايد جستجو كنيم. گشتند و گفتند: پيرمردى است كه او را در گهواره مى گذارند، او هست. گفت: او را بياوريد. سبدى برداشتند و پيرمرد را در سبد نشاندند و آوردند.
هارون به او گفت: تو رسول خدا(صلى الله عليه و آله) را ديده اى؟ گفت: بله. گفت: چيزى از پيغمبر(صلى الله عليه و آله) شنيده اى؟ گفت: بله. گفت: چه شنيده اى؟ گفت: رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فرمود: «يشيب ابن آدم و يشبّ فيه خصلتان الحرص و طول الأمل».[7]
فرزند آدم پير مى شود، ولى دو چيز در او جوان مى شود؛ يكى حرص، يكى آرزوهاى دراز. گفت: هزار دينار طلا به او بدهيد. پيرمرد كه در كل عمرش صد دينار طلا نديده بود، تشكر كرد و دوباره درون سبد نشست و او را بردند بيرون دربار، گفت: مرا برگردانيد، با هارون كار دارم. او را برگرداندند. گفتند: قربان! او با شما كار دارد، هارون گفت: او را بياوريد، پيرمرد گفت: اين هزار دينار طلاى امسال است، يا هر سال به من هزار دينار مى دهى؟
هارون گفت: «صدق رسول الله» جان او دارد در مى رود، ولى حرص پول و آرزوى زنده ماندن سال هاى ديگر را دارد. گفت: نه، سال هاى ديگر نيز هست. تا او را بيرون بردند. مرد. اما اهل تقوا، تمام آرزوهايشان منطقى است و بى آرزو نيستند، ولى آرزويى كه دارند، آرزويى منطقى و قابل پياده شدن است كه براى آن زحمت مى كشند، اما تمام آرزوهايشان مثبت، حكيمانه و منطقى است.
اما نشانه سوم اهل تقوا، «و اغتنام المهل» است. اهل تقوا تمام فرصت هايى كه به دست مى آورند، غنيمت مى دانند. اين از نشانه هاى تقواداران عالم است. فرصت پيش مى آيد براى اين كه عالم شوند، مى روند و عالم مى شوند. فرصت پيش بيايد، براى اينكه خدمت گذار نابى براى دين، مردم و پدر و مادر شوند، فرصت را غنيمت مى شمارند. يا فرصت خدمت به بيمار را غنيمت مى دانند و از هر فرصتى براى آباد كردن آخرت خود استفاده مى كنند. كسانى كه اين اخلاق را دارند، از انجام كار مثبت، گرچه ظاهرش به نظر نيايد، روى گردان نيستند. در خانه سالمندان مى روند و با حوصله، سالمندان را به حمام مى برند، و آن ها را نوازش مى كنند. لباس نو مى پوشانند، لباس هاى ايشان را مى شويند، روى بند مى اندازند، خشك مى كنند، تا مى كنند، درون بقچه و كمد آن ها مى گذارند. اين گونه فرصت ها را غنيمت دانستن علامت سوم اهل تقوا است.
تمام حسن زندگى انبيا، امامان و اولياى خدا به همين بوده كه هيچ فرصتى را از دست ندادند. عمر ما كوتاه است، چيزى نمى گذرد كه مى بينيد به سر و صورت شما موى سفيد در آمده است و اين پوست زيبا پژمردگى نشان مى دهد. چيزى نمى گذرد كه ديگر نمى توانيد غذا بخوريد، وگرنه چربى و قند شما بالا مى رود؛ يعنى بدن مى گويد: نمى توانم قبول كنم. اين فرصت جوانى و ثروت را غنيمت بشماريد، اى كسانى كه زبان گرم و نرم داريد، كسانى كه هنر خدمت به عباد خدا را داريد، فرصت را نگذاريد كه از دست برود.
بنابراين از نشانه هاى اهل تقوا؛ «اغتنام المهل» است و اهل خدا و تقوا، فرصت را از دست نمى دهند.
-
هيزم سوخته، شمع ره و منزل نشود
بايد افروخت چراغى كه ضيائى دارد
-
سوى بتخانه مرو، پند برهمن مشنو
بت پرستى مكن، اين ملك خدائى دارد
-
گوهر وقت بدين خيرگى از دست مده
آخر اين درّ گران مايه بهائى دار
-
گرگ، نزديك چراگاه و شبان رفته به خواب
برّه دور از رمه و عزم چرائى دارد
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته »
حجة الاسلام انصاریان
[1].حجرات/آيه13
[2].نبأ/آيه31
[3].شرح آقا جمال خوانساريبر غرر الحكم/ج5/ص47
[4].آيين بندگى و نيايش(ترجمه عدة الداعي)/ص358
[5].همان
[6].بقره/آيه190
[7].منهاج البراءة في شرح نهج البلاغه(خويي)/ج4/ص200