کلید واژه ها: غیرت, فطری بودنِ عقل عملی, غیرت الهی, تکلیف همگانی به حفظ دین شخصی و اجتماعی, نقش وسائل ارتباط جمعی در ترویج بی غیرتی, غیرتمندی عباس.
اسامی معصومین:پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، امام حسین علیه السلام .
سخنران استاد آقامجتبی تهرانی
بحث ما این بود که حرکت و قیام امام حسین(علیه السلام)، قیامی هدفمند و مجموعه ای از در س های معرفتی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی برای ابناء بشر بود. آن طور که از حضرت نقل شده است که بیان هدف را فرمودند، مسئله این بود که دین اسلام را که دین جد حسین(علیه السلام) است، این را حفظ کند و صیانت کند در بین امت. خوب، منشأ این کار هم عبارت از غیرت است که در گذشته عرض کردم غیرت دینی است. لذا این تعبیری که «اصلاح امت جد» می فرماید باید گفت حسین(علیه السلام) مصلح غیوری بود.
خوب ما مطالبی را تا جلسه گذشته گفتیم. امشب من در یک رابطه ای می خواهم مطلبی را مطرح کنم. در باب مسئله حفظ دین که حسین(علیه السلام) قیامش برای او بود و نگذارد اسلام از بین برود، هدم نشود با بدعت ها، چون بدعت ها است که هدم می کند دین را؛ در بحث غیرت من عرض کردم یک حالت است، حالت روحی است که انسان را وامی دارد که کوشش کند، سعی کند که حفظ کند چیزی را که عقلاً و شرعاً لازم است حفظ او. من تعریفی که کردم از غیرت این بود.
در اینجا بحثی که می خواهم عرض کنم در این جلسه این است و آن اینکه حفظ دین منشأش غیرت دینی است؛ به تعبیر ما طلبه ها آنچه را که مجعول الهی است -ریختم در قالب اصطلاحی- آنچه را که مجعول الهی است یعنی احکام اسلام، حفظ او در رابطه با غیرت است که آن حالت روحی است که اگر بخواهیم این احکام الهیّه را حفظ کنیم چه در ربط با فرد چه جامعه فرقی نمی کند.
یک بحث هست و آن این است که این نسبت به مجعول الهی است، اما نفس جعل احکام الهیّه که خدا آمده است و این احکام را به ابناء بشر عرضه کرده است، این یک بحث دیگری است؛ این چه طور؟ چرا خدا آمده فرض بفرمایید دروغ را حرام کرده است؟ غیبت را حرام کرده است؟ تهمت را حرام کرده است؟ مال مردم خوری را حرام کرده است؟ نعوذ بالله، به عِرض و ناموس مردم تجاوز کردن را حرام کرده است؟ در اینجا من این را عرض کنم، منشأ این هم غیرت الهّیه است؛ خدا بی غیرت نیست. امشب ما می خواهیم بحث کنیم راجع به غیرت خدا. همانطور که مجعولات الهیّه در باب احکام، حفظش ریشه در غیرت دارد، اصل جعل بعضی از احکام الهیّه هم ریشه در غیرت دارد.
حالا من این را تا آن حدّی که جلسه اقتضا می کند می گویم. تعریف کردم غیرت را گفتم غیرت آن حالتی است در روح برای انسان که انسان را برمی انگیزاند به اینکه حفظ کند چیزی را که عقلاً و شرعاً لازم است حفظش؛ این عقلی را که می آورند در تعریف، این عقل، عقل نظری نیست. این مراد، عقل عملی است. عقل عملی یعنی چه؟ و آن چیزی است که هر انسانی مفطور به این فطرت است در باب اعمال و رفتارها که بدون اینکه بخواهد کسی به ما این را تحمیل کند، خوب و بد را خودمان تشخیص می دهیم ولو اینکه هیچ دینی هم نداشته باشیم.
همه دین ها را بگذار کنار! یک مُلحد را می آوریم، از او سؤال می کنیم اگر یک کسی بیاید مال تو را بگیرد از دستت و به زور ببرد، خوب کاری می کند؟ می گوید غلط می کند! بسیار کار بدی هم هست! خودش تشخیص می دهد؛ این عقل عملی است؛ فطری اش هم هست. اگر کسی تجاوز به ناموس تو بکند چطور؟ ناراحت می شود؛ این ناراحتی ها منشأش چیست؟ اگر کسی به تو تهمت بزند چطور؟ ناراحت می شود یا نمی شود؟ دروغ به تو بگوید... همه را می گوید ناراحت می شود. پس زشتی -این زشتی هایی را گفتم که دیگر خیلی روشن بود- در مقابل آن زیبایی ها هم همین طور است، یک سنخ اموری است که این ها آموزشی نیست برای ما و به تعبیر من برهان لازم ندارد، تا بخواهی استدلال کنی برای آن و دلیل برای آن بیاوری، لازم نیست اصلاً؛ همانجا بلافاصله تأیید می کند و هیچ معطّلش نمی کند.
می گویند انسان مفطور است به عقل عملی؛ یعنی سرشت انسان، هر انسانی این طور است که آمیخته است به این عقل عملی؛ لذا از آن تعبیر می کنند که عقل عملی در ارتباط با حکم به حُسن و قُبح است در اصطلاحش که بریزند؛ ظلم را می گوید قبیح است، هیچ هم استدلال نمی خواهد، عدل را می گوید چیست؟ حسن است، زیبا است؛ هیچ این ها استدلال نمی خواهد. در باب مسئله غیرت که گفته می شود آن حالت روحی است که انسان را برمی انگیزاند به سوی حفظ چیزی را که او از دیدگاه عقل عملی اش، حفظ آن لازم است، اینجا عقل نظری در کار نیست.
حتی راجع به دین، من می گویم مسائل دینی هم این جوری است؛ اگر قول دادی پای آن باید بایستی، اگر نایستادی نامردی، بی غیرتی؛ اسلام را قبول کردی تو؛ حتی در نظری هایش دارم می برم این را؛ آنهایی که اهلش هستند می فهمند. لذا غیرت را می گویند «مردانگی» وقتی که فارسی اش که می کنند، این جوری می گویند.
بسیاری از احکام شرعیه ما، این ها ریشه در همین حسن و قبح عقلی دارد. خدا هم خوب حسن و قبح سر ش می شود! نمی شود؟! می فهمد؛ خدا نمی فهمد خوب و بد یعنی چه؟! او که بهتر از من و تو می فهمد. او این معنا را که در باب اعمال محرمات هست از قبیل «ظلم کردن به دیگران قبیح است»، قبحش پیش خدا بیش از من تو آشکار است؛ همین منشأ می شود برای تحریم که بگوید حرام است؛ آدم نکشی ها؛ تجاوز به ناموس مردم نکنی ها؛ مال مردم نخوری ها؛... محرمات را دارم می گویم؛ این ها را که می گوید ریشه در غیرت خدا دارد. همانطور که عقل عملی من می گوید قبیح است، غیرت من اقتضا می کند پای آن بایستم. تو خیال کردی تو تنها مردی؟! خدا مردتر از تو است!
البته یک بحث هست که من اینجا می گویم؛ ممکن است یک کسی از نظر طلبگی بگوید خوب این هایی که تو گفتی این ها همه مصادیق دو تا چیز بیشتر نیستند: حُسن و قبح؛ ما این ها را در مدرسه آنجا می گوییم؛ اینجا جای آن نیست. باشد اما بالاخره مصداق همین است این اعمال: قبیح، حَسَن.
من حالا می روم سراغ روایات. من جلسات گذشته گفتم ما روایت داریم از پیغمبر اکرم «إِنَّ الغَیرَهَ مِنَ الایمان»[1]. یا مثلاً پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود «كَانَ إِبْرَاهِيمُ(ع)غَيُوراً وَ أَنَا أَغْيَرُ مِنْهُ وَ جَدَعَ اللَّهُ أَنْفَ مَنْ لَا يَغَارُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ»[2]. من این روایت را خواندم اما معنا نکردم؛ حالا می خواهم بروم سراغ این.
حالا می روم سراغ روایت جدید؛ قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) «لا اَحَدٌ اَغیَر مِنَ الله»[3]. هیچ موجودی غیرتمند تر از خدا نیست «وَ من اَجلِ ذلِک حَرَّمَ الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَن»[4]. چون خدا غیور است، روی این جهت است که آمده کارهای زشت را تحریم کرده است، چه ظاهرش، چه باطنش.
روایت دوم؛ قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) «أَلَا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْحَرَامَ وَ حَدَّ الْحُدُودَ وَ مَا أَحَدٌ أَغْيَرَ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ غَيْرَتِهِ حَرَّمَ الْفَوَاحِشَ»[5]. ای مردم، آگاه باشید خدا آمده است حرام کرده، بعد هم مرزبندی درست کرده است «وَ ما اَحَدٌ اَغیَر مِنَ الله» هیچ موجودی غیرتمند از خدا نیست «وَ مِن غَیرَتِه حَرَّمَ الفَواحِش» اینجا این تعبیر را دارد.
در یک روایت دیگر باز از پیغمبر اکرم «اِنَّ اللهَ غَیورٌ یُحِبُّ کُلَّ غَیور وَ مِن غَیرَتِهِ حَرَّمَ الفَواحِشَ ظاهِرَها وَ باطِنَها»[6].
بحث ما راجع به حرکت امام حسین(علیه السلام) بود. ما در همان وادی داریم می رویم جلو. امام حسین(علیه السلام) دید یزید آمده سر کار؛ نقش این چون حاکم است ما هم گفتیم که در باب مسئله جو حاکم و فضای حاکم بر چهار محیط در جامعه که سازنده است -من دیگر تکرار نکنم، جلسه گذشته گفتم این ها را- جوسازش کیست؟ حُکّام هستند؛ یعنی این هایی که در جامعه می آیند قوانین را اجرا می کنند؛ و این یک آدم فاسدی است؛ باطناً هم کافر است، اعتقاد هم به احکام الهیّه ندارد علناً هم آمد جلوی همه شُربِ خَمر هم کرد؛ بدعت هم شروع شد؛ و این طور هم نیست که دین دفعتاً از بین برود، کما اینکه آمدنش هم دفعی نبود، تدریجیّ هستند اینها؛ تدریجی الحُصول اند و در عمود زمان؛ دفعی الحصول نیستند؛
این یزید اگر بیاید چه می شود؟ بساط اسلام برچیده می شود؛ حضرت دنبال این بود و بر او واجب است که در مقابلش بایستد که بدعت ها را جلویش را بگیرد و دین را حفظ بکند. یعنی حفظ این احکام الهیّه. اگر دین بخواهد حفظ بشود در سطح جامعه، امام حسین باید بایستد. این کار او بود، وظیفه او بود، این دنبال آن بود و آن این است که یک جوی را این بر جامعه حاکم می خواهد بکند، یک جو بی دینی، بی غیرتی از نظر دینی، لاابالی گری، بعد هم بساط اسلام هم برچیده خواهد شد. لذا حرکت کرد و آن کار را شروع کرد؛
اما آیا این کافی بود؟ از یک نظر بله، به این معنا که این حرکت امام حسین کما اینکه دیدید اثرش را هم گذاشت و الاّ من و تو اینجا جمع نبودیم و از اسلام هم خبری هم نبود. اما آیا دیگران بدون تکلیفند؟ یعنی فقط مربوط به این آقا بود؟ یا نه هر کس، چه در ارتباط با مسائل شخصی اش، چه اجتماعی اش، یعنی من و تو وظیفه داریم؛ حفظ دین خودم، و حفظ دین تو؛
این که شما می بینید حسین(علیه السلام) می گوید می خواهم امر به معروف و نهی از منکر بکنم، می گوید اصلاح امت جدم، بعدش بلافاصله می فرماید: «آمُرُ بِالمَعروف وَ اَنهی عَنِ المُنکَر»[7]. برای همین است. کلاه خودت را بچسبی؟ نه؛ وظیفه داری مواظب کلاه او هم باشی از سرش بلند نکنند و برندارند! حواست باید جمع باشد؛ این جور نیست که تکلیف از ما ساقط باشد؛ یا آن هاییکه بودند آن موقع تکلیف نداشتند؛ آن ها هم همه شان این تکلیف را داشتند؛ البته چون حسین(علیه السلام) منحصر به فرد بود در جامعه آن موقع و در ارتباط با جایگاه حکومت بود، لذا آنجا منحصر بود، و لو کشته بشود در راه، بشود؛ و اثرش هم بقای اسلام بود؛ اما آن های دیگر تکلیف از آن ها برداشته نمی شود.
یعنی می خواهم این را عرض کنم همین عصر ما، زمان خود ما، ما هر کدام، هم موظفیم برای حفظ دین خودمان و هم دیگران؛ هم غیرت دینی نسبت به شخص و هم دیگران؛ این حالت باید در من باشد. من باید ناراحت باشم که چرا تو داری معصیت می کنی؛ چرا تو بی غیرتی؛ نه تنها اینکه خودت بی غیرت نباش، بلکه ناراحت باش از بی غیرتی دیگران در ارتباط با دینشان. نه، بی تفاوتی نیست؛ آن یک نوع بی غیرتی است؛ این امر به معروف و نهی از منکر، این هایی که نسبت به غیر گفتند، این ها بی جهت نبوده است؛ این همین است که من دارم می گویم. غیرت دینی این اقتضا را می کند. می فهمی قبیح است؛ نمی فهمی؟
بله، نعوذ بالله، خدا نکند -که در باب امر به معروف و نهی از منکر هم ما داریم- که کار جامعه اسلامی به جایی بکشد که بخواهند قبح یک سنخ مسائل را از بین ببرند. بله، هست؛ نمی توانیم ما این را انکار کنیم. در عصر ما این جوری شده است؛ آن موقع ها به این صورت نبود. هرچه این وسائل ارتباط جمعی بیشتر بشود، این خطر هم بیشتر است؛ و مصیبت بزرگ ما هم همین است الآن.
من کاری ندارم به شخصی، من کاری ندارم به فحش نامه ها و نشر اکاذیب، من به این ها فعلاً کاری ندارم؛ این ها را بگذار کنار. حرف من درباره یک سنخ ارائه برنامه هایی است که می خواهد قبح یک سنخ مسائل را از بین ببرد؛ به تعبیر دیگر بی غیرتی را ترویج بکند، غیرت دینی را می خواهد از مردم بگیرد، یا فهمیده یا نفهمیده؛ تذکر هم که به آن ها می دهی، ظاهر الصلاح هم هستند، یک چماق با لعاب دینی! بر می دارد و جوابت را می دهد.
کسی که بصیرت دینی داشته باشد، از این ریش های بی ریشه و ظاهرالصلاح ها نمی ترسد. تذکرش را به آن ها می دهد. –نعوذ بالله- کار ما دارد می کشد به آنجا که آدم جرأت نمی کند دیگر تذکر بدهد؛ چماق را بر می دارد -چماقش را هم که نگاه می کنی لعاب دین دارد- چنان جوابت را می دهد.
آقا برو دنبال کارت؛ هِی دکور عوض می کنی؛ برو دکور مغزت را عوض کن. یک سنخ از این برنامه هایتان جامعه را به فساد و بی غیرتی دارد می کشد؛ حیا کنید. یک سری فساد خانواده ها نشأت از همین کارهای شما می گیرد؛ حمل به صحتش این است که نمی فهمی.
مسئله این است در باب حفظ دین، هم فردی است هم اجتماعی است؛ غیرت دینی اقتضا می کند. تا یک چیزی می گویی، می گوید این تعصب های خشک! تو اصلاً می فهمی تعصب یعنی چه؟ بله، غیرت داریم، تعصب داریم، حمیت داریم، اما غیرت، حمیت و تعصبِ قداست دار؛ آن چیزی که مذموم است، آن حمیت جاهلیت است. مغالطه نکن؛ بله، چهار نفر را کلاه سرشان می گذاری با همین حرف ها، ظاهرالصلاح هم هست، چماق را دستش می گیرد تو هم که نمی فهمی بدبختانه، می کوبد روی سر تو.
بگذارید آیه را بخوانم «إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فىِ قُلُوبِهِمُ الحْمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجْاهِلِيَّةِ»[8]. نه یک آیه، نه دو آیه، نه سه آیه، همه را من دارم؛ هفت، هشت تا سوره می آورم برای تو؛ اما قید دارد تعصب جاهلیتّی که ناشی از کفر است؛ یعنی یزیدی، نه حسینی. یزید آمد گفت چه؟ «ليت أشياخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل»[9]. کجایند اجداد من؟! رفت حمیت جاهلیت را آورد، شرک. کجایند بیایند و ببینند و بگویند دست مریزاد به من؟! آن عصبیت مذموم، حمیت مذموم، غیرت مذموم برای جاهلیت است نسبت به شرک و کفر است و آن رسوماتشان. اما ما حمیت قداست دار داریم، غیرت قداست دار و ممدوح داریم، قداست دارد این ها؛ غیرتٌ حسینیٌّ دینیّ.
این هایی که اطراف حسین (علیه السلام) را گرفته بودند همه شان اینجوری بودند؛ اما البته در بین این ها یکی هست که به او می گویند «غیرت الله»، می گویند «غیرت الله» است؛ عظمت برای او است. امشب من از شما خیلی التماس دعا دارم، خودم حاجت دارم آمدم، شما هم حاجت دارید، هم فردی هم اجتماعی؛ برای همه دعا کنید. توسل ما معمول ما به این باب الحوائج است. خیلی التماس دعا...
«أن العباس لما رأى وحدته ع أتى أخاه و قال يا أخي هل من رخصة فبكى الحسين ع بكاء شديدا ثم قال يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ»[10].
«وَ لَمّا رَأَی العَباس وَحدَة أَخیهِ الحُسَین(علیه السلام)». ابالفضل وقتی دید برادر تک و تنها شده است، اصحاب رفتند، بنی هاشم، علی اکبر رفت، قاسم رفت، این ها همه این ها رفتند؛ آمد خدمت برادر عرض کرد: «هَل لی مِن رُخصَة». آیا اجازه می دهی من بروم به میدان؟ در مقتل می نویسد: «فَبَکَی الحُسَین بُکاءً شَدیدا» امام حسین(علیه السلام) سخت گریه کرد. جملاتی به عباس می گوید؛ یک جمله آن این است می گوید «أَنتَ صاحِبُ لِوایی» کجا بروی؟ تو علمدار منی... ابالفضل در جواب این را می گوید «قَد ضاقَ صَدری وَ سَئِمتُ مِنَ الحَیاة» این سینه ام تنگی می کند و از زندگی بیزارم حسین جان...
باز امام حسین اجازه به او نمی دهد، می گوید «إِن کُنتَ لا بُدَّ مِن ذلِک فَاطلُب لِهؤلاءِ الأَطفال قَلیلاً مِنَ الماء». حالا که می خواهی بروی، بیا برو یک مقداری آب برای این بچه ها بیاور... من در مقتل دیدم، وقتی این دو تا برادر با هم صحبت می کردند صدای العطش بچه ها بلند بود...
می نویسند عباس آمد مشکی برداشت، نیزه ای بر دست گرفت، رفت به سمت شریعه فرات، وارد شد، خوب خودش چند روز است آب نخورده است، آن سهمیه آبش را هم که به بچه ها داده بود، دست ها را برد زیر آب -طبیعی است آقا- آب را آورد به سمت دهان می نویسند «فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَین(علیه السلام)... فَرَمَی الماءَ مِن یَدِه»[11]. آب را ریخت روی آب، مشک را پر از آب کرد، سوار مرکب شد، حرکت کرد، دارد می آید...
یک وقت یک خبیثی آمد، مشک آب به شانه راستش بود، این خبیث همانجا را هدف کرد، دست راست عباس را؛ صدایش بلند شد «وَ اللهِ اِن قَطَعتُموا یَمینی» به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کنید «وَاللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُوا يَمينى إنّى أُحامى أَبَداً عَنْ دينى»[12]. من بی غیرت نیستم که، من حمایت از دینم می کنم، دست از دینم بر نمی دارم، دست از مولایم بر نمی دارم، امر کرده است آب بیاور من هم رفتم آب را ببرم.
بند مشک را به شانه چپ انداخت، یک مقدار آمد، یک خبیث دیگر دست چپ را هدف کرد، عباس(علیه السلام) مجبور شد بند مشک را به دهان بگیرد؛ من در مقتل دیدم نوشته بود خون از دو دست می ریخت اما عباس توقف نکرد، پا به مرکب می زد، می آمد به سمت خیمه ها، سریع می آمد؛ اما می دانید کی ایستاد؟ یک تیر آمد به مشک خورد، آب ها سرازیر شد، در اینجا اباالفضل دیگر ایستاد، حرکت دیگر نمی تواند بکند، چون آب ندارد ببرد؛
یا أخا أدرک أخا...
چه کار کردند؟ دور عباس را گرفتند و تیرباران کردند عباس را... امّا می نویسند وقتی عمود آهنین آمد به سر مبارکش خورد عباس به رو آمد روی زمین... صدا زد برادر به داد برادرت برس؛ حسین(علیه السلام) به سرعت آمد -من امشب حاجت دارم شما هم همه حاجت دارید- حسین(علیه السلام) آمد چه جوری؟ نمی گویم؛ همین که رسید، چشمش به برادر افتاد، گفت حالا کمرم شکست... اینجاست که عباس یک سؤال از حسین می کند، می گوید حالا چه کار می خواهی بکنی؟ امام حسین به او گفت هیچی، می خواهم تو را ببرم خیمه گاه؛ عباس گفت نَبر، نَبر، من به سکینه وعده آب دادم...
[1] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج 68/ باب 84 الغيرة و الشجاعة ..... ص : 342
[2] . الكافي/ شیخ کلینی/ج5/ باب الغيرة ..... ص : 535
[3] . أمالي الصدوق/ المجلس السادس و الستون.... ص: 427
[4] . الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف/ سيد ابن طاووس/ج 1/ في قبولهم رواية أعداء أهل البيت ع ..... ص : 206
[5] . أمالي الصدوق/ المجلس السادس و الستون.... ص: 427
[6] . الكافي/ شیخ کلینی/ج5/ باب الغيرة ..... ص : 535
[7] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج 44/ باب 37 ما جرى عليه بعد بيعة الناس ليزيد بن معاوية إلى شهادته صلوات الله عليه و لعنة الله على ظالميه و قاتليه و الراضين بقتله و المؤازرين عليه ..... ص : 310
[8] . الفتح/ 26
[9] . احتجاج-ترجمه غفارى مازندرانى/ ج 3/ ذكر در بيان احتجاج زينب بنت أمير المؤمنين على عليه السلام بر يزيد در هنگام كه آن باغى ايزد تعالى چوب بر دندانهاى سيد الشهداء عليه سلام الملك العلى ميزد در محضر ..... ص : 169
[10] . بحارالأنوار/ مجلسی/ج45 بقية الباب 37- سائر ما جرى عليه بعد....ص: 41
[11] . مع الركب الحسينى/ عزت الله مولایی/(ج 4) من هو أبوالفضل العباس بن أميرالمؤمنين عليهما السلام؟ ..... ص : 110
[12] . عاشوراشناسى/ جمعى از نويسندگان/ 20 - حمايت از ولى امر ..... ص : 288