كلمات كليدي : تاريخ، امويان، اسلام، عبدالله، جنگ
نویسنده : طاهره رضايي
عبدالله بن جعفر یکی از شخصیتهای برجسته و نام آشنای تاریخ اسلام بود، که نام پدرش جعفر بن ابیطالب، پسر عموی پیامبر(ص) و برادر حضرت علی(ع) بود که در جنگ موته به شهادت رسید.[1] مادرش اسماء دختر عمیس بود، او خواهر میمونه امالمؤمنین و سلمی همسر حمزه بن عبدالمطلب و لبابه همسر عباس بن عبدالمطلب بود.[2] کنیه عبدالله «ابو جعفر» است[3] و برخی نیز او را با کنیۀ ابومحمد و ابوهاشم هم یاد کردهاند.[4] پدر عبدالله هنگامی که سران قریش به مسلمانان بسیار سخت میگرفتند، برای حفظ دینش به حبشه هجرت کرد و در آن جا عبدالله که اولین مولود مسلمان در حبشه بود، به دنیا آمد و در سال هفتم هجری همزمان با پیروزی مسلمانان در جنگ خیبر به همراه خانواده به مدینه بازگشت.[5]
عبدالله بن جعفر فردی بزرگوار و بسیار بخشنده و سخاوتمند بود به گونهای که به او لقب «بحر الجود» و «قطب السخاء» دادهاند.[6]
عبدالله بن جعفر در زمان رسول اکرم(ص)
عبدالله ابن جعفر به واسطۀ موقعیت خانوادگی و جایگاه والای پدر بزرگوارش نزد رسول اکرم(ص) مورد احترام و تکریم بود.[7] پس از شهادت پدرش جعفر، پیامبر برای دلجویی به خانۀ آنها میرفت و آنان را مورد لطف و محبت خاص خویش قرار میداد، و میفرمود: من سرپرست آنها در دنیا و آخرت هستم[8] و نیز میفرمودند: عبدالله در خلقت و خصلت شبیه من است.[9]
عبدالله بن جعفر میگوید: من به خاطر دارم که رسول خدا(ص) نزد من آمد و خبر مرگ پدرم را آورد. من به رسول اکرم نگاه میکردم و ایشان بر سر من و برادرم دست میکشید و از چشمانش اشک سرازیر میشد.[10]
چند نفر انگشت شمار در کودکی بودند که با رسول اکرم(ص) بیعت کردند که اولین آنها حضرت علی(ع) بود، بعد از او امام حسن(ع) و امام حسین(ع) با پیامبر(ص) بیعت کردند چهارمین کودکی که با رسول اکرم بیعت کرد، عبدالله بن جعفر بود. در همۀ این موارد بیعتها از جانب پیامبر(ص) مورد قبول قرار میگرفت. امام صادق(ع) به نقل از پدرش فرمود: امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر در کودکی با رسول خدا بیعت کردند.[11]
یکی از امتیازات عبدالله بن جعفر این است که او را از صحابۀ پیامبر(ص) شمردهاند.[12] ابن اثیر پس از این که نام عبدالله را در شمار صحابه میآورد، میگوید. او از اصحاب بود.[13] عبدالله با این که 10 سال بیشتر نداشت، احادیثی را اگر چه اندک، از پیامبر(ص) نقل کرده که نشانگر هوش و استعداد او میباشد. احمد از رؤسای مذاهب چهارگانۀ اهل سنت در مَسند خود 13 حدیث از پیامبر(ص) را از وی نقل کرده است.[14]
عبدالله بن جعفر در زمان امام علی(ع)
عبدالله بن جعفر مورد توجه و عنایت عموی خود علی بن ابیطالب(ع) نیز بود. امام علی(ع) به دلیل علاقهای که به برادرش جعفر داشت، فرزندان او را نیز مانند فرزندان خویش میدانست.[15] برای مثال بعد از ماجرای حکمیت که گروهی میگفتند، امام علی(ع) باید همراه یاران وفادارش بجنگد تا این که پیروز شود و یا اینکه کشته شود. امام(ع) در پاسخ آنان فرمودند: من به دنیا بیرغبت هستم و از مرگ نیز هیچ هراسی ندارم، اما ترسم از این بود که این دو -امام حسن(ع) و امام حسین(ع)- کشته شوند و نسل رسول خدا(ص) منقطع گردد و نخواستم این دو، یعنی محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر کشته شوند، زیرا میدانم که آنان به خاطر من آمدهاند. به این دلیل بود که هر چه آنان میگفتند من صبر میکردم.[16]
عبدالله بن جعفر نیز در همه حال فرمان بردار دستورات امیرالمؤمنین علی(ع) بود که در تاریخ نیز شواهد بسیاری وجود دارد؛ همانند این که هنگام تبعید ابوذر به ربذه علی رغم دستور عثمان که گفته بود، او را به تنهایی از شهر خارج کنید، عبدالله بن جعفر همراه امام علی(ع) او را تا خارج شهر بدرقه کردند.[17] هم چنین هنگامی که ولید بن عقبه به دلیل مستی نماز صبح را چهار رکعت خواند، عبدالله بن جعفر به دستور امام علی(ع) بر او حد را جاری کرد.[18]
عبدالله بن جعفر در زمان خلافت امام علی(ع) در هنگام صلح و جنگ مورد اعتماد و طرف مشاورۀ امیرالمؤمنین(ع) بود و برای اثبات حقانیت و ولایت امام علی(ع) به حدیث غدیر تمسک میکرد.[19] هم چنین وی در برخی از میدانهای جنگ همراه امام علی(ع) بود، به گونهای که در جنگ جمل یکی از فرماندهان لشکر امام(ع) بود،[20] و در جنگ صفین نیز حضور داشت و در آنجا نیز فرماندهی لشکر را بر عهده داشت، وی فرمانده طایفههای قریش، اسد و کنانه بود و در آن جنگ رشادتهای فراوانی از خود نشان داد.[21]
در جنگ صفین و پس از پایان گرفتن سرنوشت حکمیت و خیانت به اسلام و مسلمین، یاران حضرت علی(ع) به آن حضرت اعتراض میکردند که چرا ابوموسی را که فردی ساده لوح بود را به عنوان حکم انتخاب کرده است. امام علی(ع) روزی از عبدالله بن جعفر خواست که دربارۀ ماجرای حکمیت و علت انتخاب ابوموسی به عنوان حکم صحبت کند. عبدالله پس از حمد و ثنای پروردگار، گفت: ای مردم! این امر چیزی بود که نظر خواهیاش از علی و پذیرفتنش از دیگران بود، اما شما آمدید و ابوموسی را پیشنهاد کردید، و گفتید: به غیر از او به کسی دیگر رضایت نمیدهید. به خدا سوگند من از ابوموسی نه علمی آموختم و نه امیدی به او داشتم و نه او را یار خود میدانستم. این کار ابوموسی نه تباهی کار مردم عراق را در برداشت و نه کار شامیان را سر و سامان داد و نه حق علی(ع) را به پا داشتند و نه باطل معاویه را سرنگون کرد. چنین نیست که حق به وسیلۀ طلسم جادوگران و یا به دمیدن شیطان از بین رود. ما امروز بر همان نظری هستیم که دیروز از آن دفاع میکردیم.[22] منظور عبدالله از این سخن این بود که به اعتراض کنندگان بفهماند این نتیجۀ حکمیت نتیجۀ انتخاب نادرست خودشان بوده است.
هم چنین امام علی(ع) هنگام عزل و نصب فرماندهان با او مشورت میکرد.[23] عبدالله داماد عموی خویش، حضرت علی(ع) نیز بود. عبدالله از جمله خواستگارانی بود که به خانۀ امام علی(ع) رفت و آمد میکرد، و آرزو داشت با حضرت زینب، دختر عموی خویش ازدواج کند. اما شرم و حیا میکرد که خواستۀ خود را به امام علی(ع) مطرح کند. به همین دلیل عبدالله قاصدی را برای خواستگاری به خانۀ، عموی خویش فرستاد تا حضرت زینب را برایش خواستگاری کند. حضرت علی(ع) هم که غیر از جهت خویشاوندی و اصالت خانوادگی، در وجود عبدالله اخلاق و فضیلت و ارزشهای انسانی و معنوی زیادی سراغ داشت، از این رو خواستگاری را پذیرفت. امام علی(ع) حضرت زینب را که ده سال سنش کمتر از عبدالله بن جعفر بود، به عقد عبدالله با مهریۀ هم مانند مادرش زهرا(س) در آورد.[24]
هم چنین عبدالله در زمان امام علی(ع) یکی از کارگزاران آن حضرت بود و از جانب آن حضرت پست کتابت را بر عهده داشت. همان گونه که در زمان پیامبر(ص) امام علی(ع) این پست را بر عهده داشت.[25]
عبدالله در مراسم تغسیل و تکفین امیرالمؤمنین که شبانه و بدون حضور مردم صورت گرفت نیز حضور داشت.[26]
عبدالله بن جعفر در زمان معاویه و بیعت با یزید
معاویه برای بیعت گرفتن برای فرزندش یزید برای بزرگان نامههایی را فرستاد از آن جمله برای عبدالله بن جعفر نیز چنین نوشت: آگاهى که من در مورد تو و خاندان تو چه نظرى دارم؟ من به تو و خاندان تو خوشبینم. خبرهایى از تو به من رسیده است که از آنها ناخشنودم. اگر بیعت کنى سپاسگزارم و اگر خوددارى کنى مجبورت مىکنم. و السلام.[27]
زمانی که نامه به دست عبدالله رسید، در جواب نامۀ او چنین نوشت: نامه تو را دریافت کردم، مرا مجبور به بیعت با یزید کردى. به جان خود سوگند، اگر تو مرا بر آن مجبور کنى، ما تو را و پدرت را به اجبار وارد اسلام کردیم، در حالى که در ورود به اسلام شما آن را ناپسند مىدانستید.[28]
در سال 50(ه.ق) معاویه برای بیعت گرفتن، برای یزید به مدینه سفر کرد و با بزرگان قبایل،از جمله عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عمرو عبدالله بن زبیر به طور خصوصی دیدار کرد و آنها را به بیعت با یزید دعوت کرد، عبدالله بن جعفر با سخنان قاطع و کوبندۀ خود، نقشۀ معاویه را ویران کرد و به بیعت با یزید جواب منفی داد. او در سخنان خود به معاویه چنین گفت: حمد و ستایش از آن خداست، گواهى مىدهم که خدایى جز او نیست. نه یارى گرفته است و نه فرزندى، و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست. این خلافت اگر به واسطه فرمان قرآن گرفته شده است، قرآن مىفرماید: «به حکم کتاب خدا، خویشاوندان به یک دیگر سزاوارترند.» (انفال، آیه 75) و اگر به سنت رسول خدا(ص) گرفته مىشود، پس سزاوار همان رسول خدا(ص) است و اگر به سنت ابوبکر و عمر گرفته مىشود، پس چه کسى برتر و سزاوارتر از فرزندان رسول خدا(ص) به این کار است. به خدا سوگند، اگر فرزندان رسول خدا(ص) کار خلافت را در دست بگیرند، خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. در این صورت اطاعت خداوند و عصیان شیطان شده است. معاویه تقواى الهى را در نظر گیر، تو راعى هستى و ما رعیت، در کار رعیت خود نگاه کن، فردا در مقابل آن مسئولى و مىباید پاسخ گویى. آن چه در مورد پسر عموهایم، حسن و حسین گفتى و آنان را به این جا نخواندى، به خدا سوگند، به حق رفتار نکردى در حالى که خلافت براى تو بدون آنان راست نمىگردد. تو مىدانى آنان معدن علم و کرامتند. خواهى بخوان و خواهى رها کن. از خداوند براى خودم و شما خواهان مغفرت و بخشش اویم.[29]
معاویه پس از این سخنان از مدینه به شام رفت و دیگر از بیعت یزید تا سال 51 سخنى نگفت. هم چنین بخششهاى خود را از این چهار تن قطع نکرد.[30]
رابطۀ عبدالله بن جعفر با امام حسین(ع)
عبدالله بن جعفر به امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بسیار احترام میگذاشت و در همه جا از آنها به احترام و نیکی یاد میکرد به گونهای که روزی معاویه به عبدالله گفت: ای عبدالله چقدر حسن و حسین را بزرگ میشماری، در حالی که آنها بهتر از تو نیستند، پدرشان نیز از پدر تو بهتر نیست و اگر فاطمه دختر پیامبر نبود، میگفتم که مادرت اسماء دختر عمیس نیز از او کمتر نیست. عبدالله در پاسخ گفت: به خدا سوگند که این دو و پدر و مادرشان بهتر از من هستند... .[31]
در زمینۀ اقدام امام حسین(ع) برای قیام علیه یزید بن معاویه نیز، زمانی که عبدالله بن جعفر شنید که امام حسین(ع) از مکه به سوی عراق خارج شده است، پسرانش عون و محمد را همراه با نامهای که نوشته بود، به دنبال امام حسین(ع) فرستاد تا او را از اقدامش منصرف، و به مکه باز گردانند.[32] مضمون نام، عبدالله بن جعفر این چنین بود: «ترا به خدا، وقتى این نامه را دیدى بازگرد که میترسم این سفری را که در پیش دارى مایه هلاک تو و نابودى خاندانت شود. اگر اکنون هلاک شوى نور زمین خاموش شود که تو دلیل هدایت جویانى و امید مؤمنان در رفتن شتاب نکن که من بسیار سریع به دنبال تو میآیم. و السلام.[33]
پس از آن عبدالله بن جعفر برای امان گرفتن و برگرداندن امام حسین(ع) به سوی مکه به نزد عمرو بن سعید رفت و به او گفت که: نامهاى به حسین بنویس و او را امان بده با وعده نیکى و رعایت. در نامه خویش تعهد کن و از او بخواه که بازگردد شاید اطمینان یابد و بازآید. عمرو بن سعید گفت: هر چه مىخواهى بنویس و پیش من آر تا مهر بزنم. عبدالله بن جعفر نامه را نوشت و پیش عمرو بن سعید برد و به او گفت: مهر بزن و نامه را همراه برادرت یحیى بن سعید بفرست که کاملا مطمئن شود و بداند که قضیه جدیست.[34]
اما زمانی که نامه به دست امام حسین(ع) رسید امام راضی به بازگشت نشد، و به سوی کربلا همراه با یاران و اهل بیت خویش و دو پسران عبدالله بن جعفر به نامهای عون و محمد حرکت کرد.[35]
چون خبر به شهادت رسیدن امام حسین(ع) و دو فرزند عبدالله بن جعفر را به خود عبدالله دادند، عبدالله به عزا نشست، یکى از وابستگان او داخل شد و به او تسلیت گفت و در حالی که مردم تسلیت مىدادند، گفت: این مصیبتی که بر سر ما آمده، مسببش حسین(ع) است، عبدالله بن جعفر او را با کفش خود زد و گفت: اى زاده ناپاکان! حسین را چنین و چنان میگوئى؟ به خدا سوگند اگر من هم حاضر بودم، از او جدا نمىشدم تا آن که با او کشته شوم. بخدا سوگند تنها چیزی که ما را گرامى و کریم داشته که از جان خود دریغ نکنیم و مصیبت را براى ما آسان کرده این است که هر دو با برادرم و پسر عمویم کشته شدند. اگر من نتوانستم با حسین(ع) با دست و جان خود همکاری کنم، دو فرزندم این کار را کردند.[36]
رابطۀ عبدالله با دستگاه حکومت
عبدالله بن جعفر در میان مردم و حکومت وقت از احترام بسیاری برخوردار بود و هم چنین مورد احترام خلفای آن زمان به خصوص معاویه نیز بوده است، به گونهای که نوشتهاند : معاویه برای او سالیانه یک میلیون درهم مقرری تعیین کرد و هنگامی که یزید به حکومت رسید میزان آن مقرری را دو برابر کرد و عبدالله بن جعفر نیز بسیاری از آن ثروت را در میان مردم بذل و بخشش میکرد، و از موقعیت خویش نیز در دربار بیشتر برای رفع سوء تفاهمات و برقراری صلح و آرامش برای مردم استفاده میکرد.[37]
سرانجام عبدالله بن جعفر
عبدالله بن جعفر در روزهای آخر عمر خویش بسیار تهی دست شده بود، مردی پیش او آمد و گفت: «حال من از ظلم حاکم و حوادث زمان خم شده است اگر میتوانی کمکی به من بکن. عبدالله چیزی نداشت که به او ببخشد، و تنها ردایی داشت که بر دوشش بود، ردای خویش را از دوشش برداشت و به مرد داد و سپس به مسجد رفت و گفت: خدایا! مرا عادتی دادی و من نیز بندگان تو را مطابق آن، عادت دادم، اگر آن را از من گرفتهای، پس مرا زنده مدار. او در همان روز و یا اینکه چند روز بعد بیمار شد و با همان بیماری از دنیا رفت.[38] تاریخ وفات او را با اختلاف، سال 80، 84، 85، 87 یا 90[39] و سن او را هنگام وفات 67، 80، 90 یا 92 سال نوشتهاند.[40] عبدالله بن جعفر در زمان عبدالملک در مدینه از دنیا رفت، و ابان بن عثمان امیر مدینه بر او نماز خواند و در بقیع به خاک سپرده شد.[41]
[1]. ابن سعد، محمد بصری؛ الطبقات الکبری، بیروت، دارالصادر، بی تا، ج 8، ص281.
[2]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله؛ الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415، ج 2، ص 230 - 231.
[3]. بخاری، اسماعیل بن ابراهیم؛ التاریخ الکبیر، بیروت، دارالکتبالعلمیه، بی تا، ج 5، ص 7.
[4]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الأشراف، بیروت، دارالفکر، 1417، ج 2، ص 67.
[5]. الطبقات الکبری، پیشین، ج 8، ص 281.
[6]. الإستیعاب، پیشین، ج 3، ص 176.
[7]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب؛ تاریخ یعقوبی، ترجمۀ محمد آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343، ج 1، ص 415.
[8]. ابن اثیر، عزالدین محمد؛ الکامل، بیروت، دارالصادر - دارالبیروت، 1385، ج 2، ص 115.
[9]. عسقلانی، احمد بن علی؛ الإصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتبه العلمیه، 1415، ج 2، ص 218.
[10]. الکامل، پیشین، ج 2، ص 115.
[11]. ابن عبدربه، محمد بن محمد؛ عقدالفرید، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1403، ج 5، ص 133.
[12]. ابن اثیر، عزالدین؛ اسدالغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دارالفکر، 1409، ج 3، ص 135.
[13]. اسداالغابه، پیشین، ج 3، ص 135.
[14]. مسند احمد، ج 1، ص 15.
[15]. شیخ مفید، محمد بن محمد؛ الإختصاص، تهران، مؤسسۀ نشر اسلامی، بی تا، ص 179.
[16]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، بیروت، دارالکتب العلمیه، سوم 1411، ج 3، ص 107.
[17]. طوسی، محمد بن حسن؛ اختیار معرفه الرجال، بیروت، اعلمی، 1386، ج 1، ص102.
[18]. الکامل، پیشین، ج 3، ص 107.
[19]. طبرسی، محمد بن علی؛ الإحتجاج، نجف، دارالنعمان، بی تا، ج 2، ص 3.
[20]. مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، بی تا، ج 1، ص 718.
[21]. منقری، نصر بن مزاحم؛ وقعه صفین، قم، کتابخانۀ آیه الله مرعشی، 1403، ص 373.
[22]. عقدالفرید، پیشین، ج 5، ص 98.
[23]. تاریخ طبری، پیشین، ج 3، ص 107 و انساب الأشراف، پیشین، ج 2، ص 53.
[24]. الإصابه، پیشین، ج 4، ص 315.
[25]. عقدالفرید، پیشین، ج 4، ص 246.
[26]. الکامل، پیشین، ج 2، ص 436.
[27]. دینوری، ابو محمد عبدالله؛ الإمامه و السیاسه، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1410، ج 1، ص 155.
[28]. الإمامه و السیاسه، پیشین، ج 1، ص 119.
[29]. امینی، الغدیر، قم، مرکزالغدیر، 1416، ج2، ص 207.
[30]. تاریخ طبری، پیشین، ج 3، ص 104.
[31]. امینی، عبدالحسین؛ الغدیر، بیروت، دارالکتب العربی، 1379، ج 1، ص 119.
[32]. ابن کثیر، ابو الفداء؛ البدایه و النهایه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1407، ج 8، ص 180.
[33]. تاریخ طبری، پیشین، ج 4، ص 292.
[34]. همان، ج 4، ص 291.
[35]. ابی مخنف، لوط بن یحیی؛ مقتل الحسین، قم، مکتبه العلمیه بی تا، ص 69 - 70.
[36]. الکامل، پیشین، ج 2، ص 579.
[37]. انساب الأشراف، پیشین، ج 2، ص 46 و الإصابه، پیشین، ج 2، ص 39 و مروج الذهب، پیشین.
[38]. انساب الأشراف، همان، ج 2، ص 46.
[39]. الکامل، پیشین، ج 2، ص 579.
[40]. تاریخ یعقوبی، پیشین، ج 1، ص 415.
[41]. اسد الغابه، پیشین، ج 1، ص 199.