كلمات كليدي : تاريخ، امويان، معاوية بن يزيد، ابي ليلي، عمرو مقصوص، ام هاشم
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
معاویة بن یزید بن معاویة بن ابیسفیان، سومین خلیفهی اموی و آخرین خلیفه از دودمان ابیسفیان است. او عمر چندانی نکرد، از این رو در تاریخ ذکر زیادی از او به میان نیامده، وقایع مهم قابل ذکری در ایام خلافت او، عنوان نشده است.
در منابع تاریخی از تاریخ و محل تولد او ذکری به میان نیامده است؛ اما با توجه به اقوالی که از سن معاویة بن یزید در زمان وفات او، در برخی کتب تاریخی نقل شده است، چنین برمیآید که این تولد باید بین سالهای چهل و یک تا چهل و هفت هجری صورت گرفته باشد.[1] ذهبی این تولد را سال چهل و سه هجری دانسته است.[2] همچنین در این کتب مادر او، امهاشم دختر ابوهاشم بن عتبة بن ربیعة بن عبدشمس نام برده شده،[3] که در برخی منابع از او با نام امخالد[4] و امخلف[5] نیز یاد شده است.
نقل است معاویه مکنّی به ابوعبدالرحمن[6] و ابییزید بود[7] و زمانی که به خلافت رسید، به ابیلیلی نیز مکنّی شد؛[8] این کنیه خاص مردم ضعیف عرب بود و اعراب جهت تحقیر شخص، این کنیه را به کار میگرفتند.[9] گفته شده مروان بن حکم اول نفری بود که پس از مرگ معاویه از او به عنوان ابولیلی نام برده و این کنیه از آن زمان به بعد بر او ماندگار شده است.[10]
آغاز خلافت
یزید بن معاویه، معاویه را به ولیعهدی خود برگزید و در زمان احتضارش برای او از مردم بیعت گرفت.[11] پس از مرگ یزید در ربیعالاول سال شصت و چهار هجری، مردم جهت بیعت با معاویه به او روی آوردند؛ اما او از مردم کناره گرفته در انظار ظاهر نمیشد. مدتی گذشت و در این مدت او نه دستوری صادر کرد و نه مردم را از کاری نهی کرد و نه احدی از عمال پدر را برکنار کرد.[12] سپس بیرون آمده، دستور داد تا مردم در مسجد جامع جمع شوند، پس به سخنرانی پرداخته، پس از حمد و ثنای الهی گفت:
«ای مردم؛ ما به وسیله شما امتحان شدیم و شما به وسیلهی ما، از این که ما را خوش ندارید و از ما بدگویی میکنید، بیخبر نیستیم، همانا جد من معاویة بن ابوسفیان با کسی در خلافت به نزاع پرداخت که در خویشاوندی با پیامبر خدا(ص) از او سزاوارتر و در اسلام از او شایستهتر بود کسی که پیشرو مسلمانان بود و اول مؤمنان و پسر عموی برگزیده پروردگار جهانیان و پدر فرزندان خاتم پیغمبران. جد من نسبت به شما گناهانی مرتکب شد که میدانید و شما هم چنان رفتار کردید که انکارش نمیکنید تا این که مرگش فرا رسید و در گرو عمل خویش گرفتار آمد پس پدرم را عهدهدار حکومت ساخت با این که از او امید خیر نمیرفت، پس بر مرکب هوس نشست و گناه خود را نیکو شمرد و امیدش بسیار شد، لیکن به آرزوهایش دست نیافت و اجل دست او را کوتاه ساخت و قدرتش به سرانجام رسید و عمرش به سر آمد و در گورش گرو گناه و اسیر بزهکاری خویش گردید. سپس گریه کرد و ادامه داد: ناگوارترین چیزها بر ما آن است که بد مردن و رسواییاش را میدانیم، چه او عترت پیامبر(ص) را کشت و حرمتها را درید و کعبه را به آتش کشید. و من آن شخصی نیستم که امر شما را به عهده گیرم و مسئولیتهای شما را تقّبل کنم، اکنون خود دانید و خلافت خود، به خدا قسم اگر دنیا غنیمت است ما بهرهای از آن بردیم و اگر هم خسارت است آلابوسفیان را همانچه که از آن بدست آوردهاند بس است.» مروان بن حکم به او گفت: «به روش عمر خلافت را به شورا واگذار، اما او از این کار نیز امتناع ورزید و گفت: نه زنده و نه مرده کار شما را به عهده نمیگیرم و...».[13]
پس فرود آمده در را بر روی خویش بسته، در انظار حاضر نشد[14] تا این که در سال شصت و چهار هجری درگذشت.
البته برخی دیگر از مورخین نیز، بیانی دیگر از این ماجرا را ارائه دادهاند. آنان تصمیم معاویه برای خلع خود از خلافت را، ناشی از ضعف و بیماری او دانسته بر این اعتقادند که بیماری، توان اداره امور را از او گرفته بود از این جهت معاویه در اندیشه خلع خود از خلافت برآمده بود؛ از نظر آنان این واقعه چنین روایت گردیده است:
«پس از مرگ یزید مردم با معاویه که مردی ضعیفالبنیه و بیمار بود، بیعت کردند. او مدتی را به خلافت پرداخت و در این مدت به جهت بیماریاش در انظار ظاهر نمیشد، از اینرو ضحاک بن قیس را جهت اقامه نماز و اداره امور مردم جانشین خود کرد[15] و چون زمان مرگش فرا رسید، دستور داد تا مردم را در مسجد جامع جمع کنند، چون مردم جمع شدند به سخنرانی پرداخته، پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم من عهدهدار امر شما گردیدم؛ اما از انجام آن عاجزم؛ خواستم رویه عمر بن خطاب را برای شما به کار گیرم؛ اما یارای آن را نداشتم و راهی بر انجامش نیافتم؛ خواستم به مانند عمر، شورایی تشکیل دهم؛ اما اعضایی که شایسته باشند میان شما نیافتم ناگزیر از این کار دست شستم تا شما خود کسی را که شایسته این امر باشد برگزینید. پس از منبر پایین آمده پس از چندی وفات یافت.»[16]
از نظر بعضی دیگر از مورخان، خلعی از سوی معاویه صورت نگرفته است، آنان بر این باورند که «چون زمان مرگ معاویة بن یزید فرا رسید به او گفتند: آیا پس از خود خلیفهای برنمیگزینی؟ گفت: من لذت خلافت بر شما را نچشیدم، پس چرا وزر و وبال خلافت دیگری را به گردن بگیرم آنگاه گفت: بار خدایا من از این خلافت بیزارم و از آن به تو پناه میبرم بار خدایا من چونان اهل شورا کسی را نمییابم که امر انتخاب خلافت را به آنان واگذارم تا یکی را از میان خود برگزینند.»[17]
به باور برخی از مورخان تصمیم معاویه برای خلع خود از خلافت، برخاسته از اعتقاد او به مسلک قدریه بوده است آنان معتقدند: «معاویة بن یزید قدری مذهب بود؛ او این مسلک را از استادش عمر مقصوص آموخته بود. معاویه در امر خلافت از او چارهجویی کرد او گفت: یا عدالت پیشه کن یا کناره بگیر.»[18]- [19] معاویه نیز چون در خود توان انجام این امر را نمیدید از خلافت کناره گرفت.
وفات معاویة بن یزید
سرانجام معاویه پس از سپری کردن ایام کوتاهی از خلافت، که مدت آن از بیست روز تا پنج ماه و چند روز برشمرده شده است.[20] در سال شصت و چهار هجری درگذشت. منابع تاریخی سن او را در زمان وفات از هجده تا بیست و سه سال بیان کردهاند.[21] ولید بن عقبه[22] و به قولی عثمان بن عنسبه[23] بر او نماز خواند و او را در باب الصغیر دمشق به خاک سپردند.[24]
در چگونگی مرگ او اختلاف است، بعضی گفتهاند شربتی زهرآگین به او خوراندند و مسمومش کردند[25] برخی نیز گفتهاند، بر او ضربتی زدند و بر اثر این جراحت درگذشته است؛[26] عدهای هم گفتهاند بر اثر بیماری و به مرگ خدایی درگذشته است.[27]
پس از مرگ او بین خاندان اموی بر سر جانشینی او اختلاف افتاد و بنیان حکومت اموی برای مدتی متزلزل گردید.[28]
اوصاف معاویة بن یزید
او در منابع از لحاظ جسمانی مردی میانه بالا و لاغر[29] با چهرهای گرد و رویی سفید و چشمانی درشت با بینیای کشیده و موهای مجعد معرفی شده است.[30] برخی هم از او به عنوان جوانی صالح[31] و اندیشمند در امر معادش یاد کردهاند.[32]