نمایش فیلم تگزاس در روزهای اخیر نشان می
دهد که مسعود اطیابی تغییر بزرگی در رویه فیلمسازی خود داده است. او که پیش از این
با فیلمی درباره حوادث هشتاد و هشت نشان داده بود که در فکر پرداختن به مسائل جدی
و حرکت در راستای سینمای اجتماعی است، حالا با تگزاس به جریان فیلم های پرفروشی
پیوسته که اتفاقا بر خلاف فیلم قبلی اش دچار موانع ممیزی و عدم مجوز اکران نشده و
با توجه به فضای سینمای ایران، سود قابل توجهی را به جیب تهیه کننده واریز می
کند.
تگزاس را باید در بستر سینمای کمدی بررسی کرد. سینمایی
که در ابتدا وامدار سبک طنز ادبی بود و با اتکا بر متون طنز، مسائل اجتماعی و سیاسی را به نقد میکشید (مانند سریال
دایی جان ناپلئون ۱۳۵۵ یا فیلم سینمایی سازش ۱۳۵۳) اما به مرور راه خود را از
ادبیات طنز جدا کرد و به شیوه ای از روایت متوسل شد که به جای به کارگیری مفاهیم
طنز به روش های خنداندن مخاطب تکیه کرد. این الزام در خنداندن بی محابای مخاطب و
سهل الوصول بودن محتواها باعث شد همواره بین توده مردم محبوب بوده و در اغلب اوقات
در شرایط بحرانی بتواند ارتباط بین مخاطب و سالن اکران را حفظ کند. این مسئله سویه
دیگری داشته که آن هم استفاده تهیه کنندگان از توانستارهای جذب مخاطب فیلم های
کمدی بوده است که در نهایت سینمای طنز را از یک سبک ادبی به یک کالای تجاری تبدیل
کرده است.
درباره مسائل فنی همچون ضعفهای فیلم
نامه، شیوه بازی بازیگران و در کل سطح کیفی فیلم میتوان صفحه های زیادی نوشت که
به یقین فیلم تگزاس پر از نقطه ضعف، برخورد کلیشه ای با سوژه ها و راحت طلبی در
پرداخت به مضامین است. گاف هایی که در سراسر فیلم شاهد آنها هستیم، بازی تکراری
بازیگران، شوخی های سخیف و جنسی و لوده بازی نیز از جمله مسائلی است که در فیلم
تگزاس به وفور یافت میشود.
اما در این متن نیت بر آن است که چند نکته مشترک در فیلم هایی این چنینی که در این
سالها تکرار شده و کم کم به یک اپیدمی تبدیل میشود را بررسی کنیم. نکاتی همچون(شوخی
های جنسی، شوخی با مذاهب و استفاده از زنان خارجی بی حجاب) که به نوعی یک مثلث
ابتذال میسازند و برخورد با سینما به عنوان کالا و لزوم حمایت از کالای ایرانی
موضوعات ما در این متن هستند.
سینما و اقتصاد ملی
رهبر انقلاب امسال را با نام سال حمایت
از کالای ایرانی نامگذاری کرده است. عناوین سالانه ای که به نوعی خط مشی جدیدی را
برای مردم ،ارگانهای دولتی و خصوصی فعال در سراسر کشور تعیین میکند و همواره این
نامگذاریها به دغدغهها و معضلات و اهداف چندین ساله تاکید دارد و نمیتوان به
این نامگذاریها به عنوان یک پروژه کوتاه مدت نگاه کرد. حمایت از کالای ایرانی
امری چند سویه است. اول اینکه باعث میشود تولیدکنندهی ایرانی در کار خود رونق
ببیند و سویه دیگر این داستان این است که برای وارد کردن کالای خارجی ارز از کشور
خارج نمیشود.
رابطه فرهنگ و اقتصاد روز به روز پیچیده
تر می شود و (( امروزه همه چیز، از جمله فرهنگ و علایق مردم، در نسبت با سود
سرمایه و حفظ قدرت دیده می شود. به همین جهت، در عالم معاصر با پدیده تولید فرهنگی
و محصولات فرهنگی رو به روییم. فرهنگ به صورت محصول و صنعت درآمده است:فیلم،
تبلیغات،اینترنت،موسیقی و ...در این وضع، سرمایه در واقع در حال تولید معنا و ارزش
و فرهنگ است.))( علی اصغر مصلح، فلسفه فرهنگ،1393، 431) در این وضعیت بدیهی و
مبرهن است که سینما یک تجارت است.در
همین راستا یکی از انگیزه های اصلی تاسیس و رشد هالیوود مدیریت سرمایه و تولید
ثروت بوده است که تا حدود زیادی در این مسیر موفق بوده اند هر چند همواره نگاهی
جدی هم به سیطره فرهنگی بر کشورهای دیگر داشته اند.
اما به نظر میرسد در سالهای اخیر سینمای
ایران در برخورد با دوگانگی فرهنگی و تجاری بودن سینما نوعی رویه افراطی و تفریطی
در پیش گرفته. بطور مثال فیلمی همچون محمدرسول الله با عوامل و تجهیزات گران مشمول
هزینه های فراوان شد و به هیچ وجه در بازگشت سرمایه موفق نبود و صرفا سرمایه ای
فرهنگی ماند. هر چند نمی توان به چرایی تولید همه آثار با منطقی اقتصادی نگاه کرد
اما به هر حال ارتباط مستقیمی بین موفقیت اقتصادی و بازخورد عمومی یک اثر وجود
دارد که میتواند ضامن موفقیت فیلم در رسیدن به هدفش باشد.
برخی آثار هم تمام یا بخش عمدهای از
پروسه ساخت را در کشوری دیگر انجام دادهاند. این مسئله به هر دلیلی که باشد خواه
با کیفیت خوب و یا بد، باعث خارج شدن مقدار قابل توجهی ارز از کشور میشود که در
نهایت بطور مستقیم اثرش را بر جیب مردم میگذارد. در چنین شرایطی که بهترین سرمایههای
انسانی به کشورهای صنعتی بزرگ پیوستهاند و سرمایه گذاران بزرگ نیز گاها ترجیح میدهند
در کشورهای همسایه سرمایه گذاری کنند، سینما میتواند ظرفیتی باشد برای بررسی یا
حداقل مطرح کردن این معضل عمومی-ملی و یا حتی جبران آن، اما متاسفانه به نظر میرسد
خود جزئی از آن معضل شده و در همین مسیر غیر صحیح حرکت میکند.
سینمای دینی و سینمای ضددین
پس از انقلاب و بنا بر ضرورت با تاسیس
بنیادهای مانند حوزه هنری تاکید زیادی بر لزوم پرداختن به مسائل دینی در سینما شد.
آثار اولیه حوزه هنری همه در راستای شعائر دینی بود. نام هایی همچون مرتضی آوینی،
رسول ملاقلی پور و فرج الله سلحشور.. از فعالانی بودند که با حوزه هنری همکاری کردند
و در سالهای اولیه انقلاب به ساخت فیلم های با رویکرد و مضامین دینی پرداختند.
نوعی از سینما که با وجود تفاوت در فرم و محتوا با تولیدات موجود، همواره طرفدار
خود را داشته و دارد. در این بین، بودند هنرمندانی که تمایلی نداشتند در این حوزه
کار کنند. فیلم های اجتماعی میساختند و یا سعی میکردند به تجربههای در زمینه رشد
زبان سینما دست پیدا کنند. حسین معززینیا از پژوهشگران سینما در یادداشتی، جریانِ
سینمایِ دینی در ابتدایِ انقلاب را به کلی جریانی متفاوت با جریان عمومی سینما میداند:
« روشن است که خاستگاه سینما در جهان یک
خاستگاه دینی نیست. از هر جنبه که به آن بنگریم چه سینما را هنر بدانیم، چه صنعت،
چه تکنولوژی، چه رسانه، جستجو برای یافتن یک منشاء دینی برای این پدیده قرن بیستم حاصلی
در بر نخواهد داشت... امروز برای ما روشن است که تفکر مدرن و اساس آن، با کنار
گذاشتن دوران تعهد دینی موجودیت پیدا میکند و با التزام بر علم و تاکید بر محوریت
علم تجربی به ظهور میرسد و خود به خود
عالمی را محقق میکند که غیر دینی است... اما غیر دینی بودن یک تفکر و تمدن لزوماً
به معنای ضددینی بودنش نیست».(روزنامه اعتماد ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۸)
اگر این نظر را درست بدانیم پس باید
بپذیریم در بستر جامعه اسلامی نیز لزومی بر دینی بودن تمامی سینما به این معنی که
صرفاَ به موضوعات و مسایل مناسکی پرداخته
شود نیست. هرچند ارزش های اخلاقی و دینی همچون عفو و گذشت، ایثار، نظم، مهربانی،عدالت
و ... نیز مفاهیمی دینی اند که سینما می تواند در گسترش آنها موثر باشد؛ این ارزش ها
در سایر ادیان توحیدی نیز مورد توجه اند و از این رو زمینه ارتباطات میان فرهنگی نیز
پدید می آید، اما لازم است دربهره مندی از ظرفیت تمامی سینما بویژه در سینمای
اجتماعی جایگاه مذهب به روشنی مشخص شود، خاصه اینکه اگر فیلمی در باب مهاجرت و
پناهندگی و حضور یک فرد در سرزمین دیگر باشد نیز باید سرزمینی با مذهب متفاوت
ارائه داده شود. در این مورد سینما میتواند محلی برای تقابل و ایجاد دیالوگ بین
مذاهب باشد. اتفاقی که نه تنها نکوهیده نیست که در قرآن نیز بارها از پیامبر می
خواهد با ادیان و اهل کتاب صحبت کنند:
«بگو ای اهل کتاب بیایید به سوی سخنی که میان من و شما یکسان است که جز خداوند
یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم.»( آیه 64 سوره آل عمران)
«با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت
نما. با آنها به روشی که نیکوتر است مناظره کن»
( آیه 125 سوره نحل)
این مسئله را میتوان بحثی جدی دانست، در
وضعیتی که در تمامی کشورها و در تمام قدرتهای جهانی نیروی محرکه ای برای اثبات
حقانیت یک مذهب خاص دیده می شود. سرمایه گذاری در توسعه و نشر مذهب با ساخت و
نمایش فیلم های تبلیغی مسیحیان، یهودیان، بوداییان و ادیان هندی در سینمای بالیوود
که به وفور دیده می شود، نظریه های بشری و ادیان جدید که حاصل ایدئولوژی های فردی
هستند به مانند شبه مذاهبی که در سایه نظریه تکامل داروین، نظریه فروید، نظریات
کانت و هگل و البته مارکس شکل گرفته اند نیز این حق را برای خود قائل هستند که از
طریق تمامی رسانه ها و ابزارها از جمله سینما به رساندن اندیشه خود به گوش دیگر
جهانیان و ورود به عرصه گفتگوی مذاهب استفاده کنند. این وظیفه فیلمسازان مسلمان و
فرصتی برای آنها است که با طرح مسایل و مباحث دین اسلام به تبلیغ و گسترش دین مبین
اسلام مبادرت ورزند. و یا با طرح مسایل بین مذاهب فرصتی برای گفتگوی ادیان فراهم
آورند مانند گفتگویی که در فیلم «سرو زیر آب» از فیلم های حاضر در جشنواره سی وششم
فیلم فجر، به آن پرداخته شده بود و با ورود شخصیتهای زردتشتی به جنگ ایران و عراق، سعی کرده بود به برخی
سوءتفاهمات مذهبی بین دو دین اسلام و زردتشت اشاره کند.
در این بین همواره برخی نارساییهای
منطقی و سوء استفاده ها باعث میشود فضای گفتگو بسته شده و در نهایت دیالوگی که
قرار بود به شناخت و فهم بهتر منجر شود به یک سوءتفاهم بزرگ تر ختم شده است. از
جمله این نارسایی های عقلی و منطقی، بی احترامی ها و توهین هایی است که در برخی
آثارخواسته یا ناخواسته به ادیان دیگر شده است، که در چند سال اخیر نمونههای البته
از روی عناد و دشمنی بوده که باعث شده در کشورهای اسلامی راهپیمایی هایی در تکفیر
سازنده فیلم صورت گیرد.(مانند فیلم نازل و بی کیفیت محمد و کاریکاتور پیامبراعظم (ص)
در دانمارک)
در فیلم تگزاس به مانند فیلم های مشابه که در
این چند سال ساخته شده است(به عنوان نمونه به فیلم اکسیدان می توان اشاره کرد)
شاهد مراسم غسل تعمید به شکلی کاملا کاریکاتورگونه و مسخره وحضور نامتعارف در
کلیسا و پوشیدن لباس روحانیون مسیحی و استفاده هجوگونه از آن وبه مسخره گرفتن
مراسم اعتراف هستیم. باید لحظه ای مکث کنیم و فارغ از بحث های اعتقادی توجه داشته باشیم که
این مراسم مذهبی چه جایگاهی معنوی و دینی در بین پیروان آن دین دارد آنهم
یک دین توحیدی که نزدیک به سه میلیارد نفر پیرو دارد و بدانیم توهین و به مسخره
گرفتن این مراسم موجب ترویج توهین متقابل به مراسم دینی مذاهب دیگر و مراسم مذهبی ما خواهد داشت و
بزرگان دین ما را از این کار منع کرده اند. اگر در فیلمی هالیوودی به صحنه ای طنز که
در حال تمسخر مراسم مذهبی ما باشد بر بخوریم، آیا ما هم در کنار سایر آدمها میخندیم
و به صحنه بعدی فیلم میرسیم؟
خیلی سریع میتوانیم به آماری دمدستی
برسیم که اغلب توهین ها به اقوام و ادیان در آثار داستانی و سینمایی در آثار طنز و
کمیک صورت گرفته است. فیلم ۳۰۰، بر اساس
کتاب کمیک استریپ ساخته شده بود. توهین به پیامبراعظم (ص) در یک کاریکاتور صورت
گرفته بود و مواردی از این قبیل. پس طنز بودن و کمیک بودن اثر نمیتواند بهانه
خوبی باشد برای توهین به مذاهب. این نکته را نیز نباید فراموش کنیم که در اغلب
موارد انتقاد و محتوای ساختارشکنانه در مرحله اولیه به صورت طنز مطرح می شوند و
وقتی با انعکاس مثبتی از طرف توده و حاکمیت مواجه میشود به صورت جدی مطرح میشود.
برای مثال نقد مذهب و مناسبات کلیسا در اروپا ابتدا در آثار داستانی طنزی همچون «دکامرون»
و «حکایت های کنتربری» مطرح شد و پس از استقبال از این صحبت ها به مرور در آثار
جدی نیز این صحبت ها تکرار شد. حالا هم شاهد هستیم که تمسخر مذاهب در آثار طنز در
کشورهای مختلف و حالا در کشور خودمان دیده می شود.
در تمامی موارد هم، کشور سازنده به بهانه
آزادی بیان برخورد مناسبی با سازنده نداشته است و هرگز دست به عمل بازدارنده نزده
است. اگر مخاطب خارجی را در نظر نگیریم که به نظر نمیرسد این فیلم برای آنها
موضوعیت داشته باشد، در کشور خودمان هزاران نفر اقلیت مذهبی مسیحی و سایر ادیان را
داریم. آیا با تمام ممیزی ها و حذف هایی که سالانه در سینمای خود داریمِ آیا باز
هم میتوانیم این تمسخر را با آزادی بیان توجیه کنیم؟
این مسئله میتواند زنگ خطری باشد برای
ورود به شیوه هایی از طنز که در نهایت منجر به یک مشاجره و جنگ مذهبی شود.
شبیه سازی ها و گمگشتگی سینمای ملی
فیلم تگزاس با یک صحنه غیر متعارف شروع
میشود که همه مخاطبان به نوعی جا میخورند. زنی روی تخت دراز کشیده و پژمان
جمشیدی وارد میشود و نزدیک تر می شود و بوسه از او که صورتش را نمیبینیم میگیرد.
سپس نوزادی را از او جدا میکند که ما گمان میکنیم آن نوزاد را بوسیده است اما پس
از برگشتن زن و دیدن صورت او میفهمیم که او مرد(سام درخشانی) بوده و از کلاه گیس
استفاده کرده است و مسئله و صورت مسئله با هم پاک میشود. اتفاقی که در خیلی از
فیلم های دهه های گذشته شاهد آن بوده ایم. استفاده از بازیگر مرد به جای زن برای
راحت بودن و دور زدن موانع اخلاقی و ممیزی.
در این جا سوالی پیش می آید که مشکل دقیقا کجاست؟ نفس حرکت مشکل دارد یا آدم هایی
که آن کار را انجام میدهند؟ اگر یک حرکت مبتذل میان دو مرد اتفاق بیفتد دیگر جنبه
اروتیک و سخیف و بدآموزی خود را از دست می دهد؟ یا اینکه همجنسگرایی و معانقه با
یک همجنس، شکل آبرومندانه تری از تمایل به جنس مخالف است؟ حالا که دلایلی همچون
نظام اخلاقی جامعه و قوانین رسمی کشور اجازه اجرا و نمایش برخی صحنه ها را نمیدهد،
جایگزین کردن آنها با صحنه هایی مخرب تر نه تنها با روح واقع گرایانه هنر سینما در
تناقض است، که سینمای تجاری را بیش از پیش به سمت ابتذال می کشاند.
در این بین راه دیگری برای دور زدن ممیزی باب شده است که در سالهای اخیر در فیلم
هایی همچون من «سالوادور نیستم»، سریال «ساخت ایران» و غیره شاهد آن بودهایم.
راهی که به خارج از مرزهای ایران ختم میشود تا با استفاده از قوانین کشورهای دیگر
و استفاده از زنان خارجی از بند ممیزی ها فرار کند. این شیوه باعث دوگانگی در فضای
سینمای ایران میشود. سینمایی که ایرانی است ولی خارج از ایران و با ذهنیت و جهان
بینی متفاوتی از فضای داخلی ساخته میشود اما درنهایت هر دو در یک سالن و برای یک
مردم نمایش داده میشوند. این مسئله را میتوانیم به هویت های دوگانه و اغلب
متناقض ایرانیان پناهنده در کشورهای دیگر شبیه بدانیم که همواره خود را ایرانی میدانند
اما منش و کرداری شبیه کشور مقصد پیدا کردهاند. با توجه به مخاطب بسیار این فیلم
ها، در صورت ادامه این روند، باید منتظر آثار مخربی در هنر و فرهنگ عمومی مردم باشیم.
انتهای یک مسیر
فرسایشی
آیا قرار است تا
ابد سینمای طنز پرفروش باشد و نجات بخش گیشه؟
آیا سینمای گیشه قرار است هر روز به درجه
دون تری از ابتذال فروبکاهد؟ با بررسی تاریخ سینمای ایران قبل از انقلاب می توان
انتهای این مسیر را حدس زد. سینمایی که هر روز به دلیل فروش و رضایت مخاطبان راحت
طلب و به اصطلاح توده به سطح نزدیک تر میشد و عملا در سالهای پایانی حکومت پهلوی
به ورشکستگی رسید. سینماها مجبور بودند برای فروش فیلم های ایرانی در کنارشان یک
فیلم هندی یا رزمی(جنوب شرق آسیا) نیز پخش کنند. دو فیلم با یک بلیط. البته دلایل دیگری نیز برای ورشکستگی
سینمای پیش از انقلاب وجود دارد اما به یقین افت کیفی و راحت طلبی فیلمسازان با
برخورد با سوژه ها نیز یکی از دلایل اصلی این ماجرا بود. از جمله این دلایل رواج
فیلم های اروتیک اروپایی در ایران بود که متعاقبا رشد صحنه های مبتذل جنسی را در
سینمای ایران به همراه داشت. فیلم های ایرانی چنان تکراری و نخ نما
شده بودند که دیگر کارتن خوابها را هم برای گرم شدن به سمت سالنها نمیکشیدند.
حالا هم تا حدودی در همان مسیر حرکت میکنیم. تکیه بر شوخی های جنسی، لوده بازی و
حرکت های ناشیانه سبک کمدی اسلپ استیک، همان چیزی است که در دوره فیلم فارسی ها هم
شاهد آن بودیم. در این بین سیاست های کلی مدیران سینمایی نیز بی تاثیر نبوده است. جدی
نگرفتن و عدم حمایت از سینمای مستقل و مولف، سوء تفاهم و سطحی نگری در شیوه انتخاب
اولویت ها در گزینش مضامین و راضی شدن به آمار فروش برخی فیلم ها که با فروش بالایشان
میانگین کلی فروش را بالا می برند شاید سیاست های غلطی است که هر ساله سینمای
ایران را به سمت ابتذال و ورشکستگی میبرد.
فاصله زیاد فروش فیلم های جشنواره فجر با
فیلم هایی که صرفا برای گیشه ساخته میشوند نشان میدهد بین سیاست های کلی جشنواره
فجر(به عنوان بزرگترین ویترین و رویداد سینمای ملی ایران) و سلیقه عمومی مردم
فاصله بسیار افتاده است و همین مسئله ضرورت شکل گیری گونه ای از فیلم ها را ایجاب
میکند که همزمان که به فروش فکر میکنند ارزش های هنری- فرهنگی را ارتقاء دهند.
گونه ای که در دهه های گذشته کم و بیش داشته ایم و حالا بسیار کمرنگ شده است.
منبع: سایت فیلمنوشت