نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى
مسلم است که با شناختهاى معمولى هرگز نمىتوان شخصیت على بن ابىطالب(ع) را دریافت. به ویژه اگر پژوهشگر در مواردى جویاى عناصر و فعالیتهاى روحى آن بزرگوار باشد؛ به عبارتى دیگر، حباب نمىتواند تمام مفهوم دریا باشد. حباب کجا و آن عظمت ژرف و شگفتانگیز کجا!؟ به راستى پدیدههاى ترکیبى و مفاهیم عالى انسانىدرون شخصیتها با نظر به عظمت رشدى که دارند، بسیار پیچیدهتر و ظریفتر از آن است که در انسانهاى معمولى بهوجود آید.
آمیزهاى از عدالت و محبت با وابستگى به خداوند متعال، از على بنابى طالب(ع) شخصیتىساخته است که در نادره دوران است. در جنگ صفین، لشکریان معاویه آب فرات را بهروى لشکریان على(ع) مىبندند و آنان را در معرض هلاکت قرار مىدهند. با فرمان امام فرات بهدست لشکریان حضرت مىافتد و یاران او مىخواهند در مقابل تخلف لشکریان معاویه از قانون، آب را به روى لشکریان او ببندند؛ ولى امام فرات را در اختیار آنان مىگذارد و از بستن آب بهروى لشکریان معاویه جلوگیرى مىکند. همان معاویهاى که دشمن دیرین اوست. در جاى دیگر همین رفتار را با قاتل خود مىکند. در تمام لحظات زندگىاش چنین شخصیت خاصىدارد.
به این قیاس، انسان از دیدگاه شخصیت على(ع) موضوعى است که در مجراى سه پدیده متنوع مطرح است: «محبوبیت»، «مشمول بودن به عدالت»، «وابستگى به خدا».
براساس تحقیقات همه جانبهاى که از آغاز ظهور اسلام تاکنون درباره شخصیت علىبنابىطالب(ع) چه به وسیله مشاهده کنندگان معاصر او و چه بعدها توسط متفکران صاحبنظر اسلامى و دیگر ملل صورت گرفته است، این حقیقت پذیرفته شده که:
شخصیت على(ع) چنان که در قلمرو مکتبهاى الهى (غیر از نبوت) در ردیف پیامبرانىمانند حضرت ابراهیم، حضرت موسى، حضرت عیسى و حضرت محمد علیهمالسلام (صاحبان رسالت کلى) قرار دارد، در قلمرو پیشتازان کاروانیان انسانى که تکامل در انسانیت را هدفگیرىنمودهاند، در صف اول جا گرفته است. على علیهالسلام پیامبر نیست و خضوع و تسلیمش در برابر پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله وسلم ایمان راستین او به خاتم پیامبران علیهمالسلام چیزى نیست که قابل کمترین تردید باشد.
شایستگى على علیهالسلام براى مقام نمایندگىرسالتهاى کلى نه تنها از سوىصاحبنظران جهان تشیع، بلکه از طرف همه فرقهها و مذاهب اسلامى و غیر اسلامى بدون کمترین ابهامى ابراز شده است.
به این نمونهها نگاه کنیم:
1 ـ شبلى شمیل که از پیشتازان مکتب مادیگرى بود، مىنویسد: «امام على بنابىطالب بزرگ بزرگان، یگانه نسخهاى است که شرق و غرب، نه در گذشته و نه در امروز، صورتى مطابق این نسخه ندیده است.»
2 ـ جبران خلیل جبران یکى دیگر از نویسندگان و متفکران مسیحى عرب مىنویسد: «من معتقدم که فرزند ابىطالب نخستین عرب بود که با روح کلى رابطه برقرار نمود. او اولین شخصیت از عرب بود که لبانش نغمه روح کلى را در گوش مردمى طنین انداز نمود که پیش از او آن را نشنیده بودند... او از این دنیا رخت بربست، در حالى که رسالت خود را به جهانیان نرسانده بود. او چشم از این جهان پوشید مانند پیامبرانى که در جوامع بشرى مبعوث مىشدند که گنجایش آن پیامبران را نداشتند و به مردمى وارد مىشدند که شایسته آن پیامبران نبودند و در زمانى ظهور مىکردند که زمان آنان نبود. خدا را در این کار حکمتى است که خود داناتر است.»
3 ـ میخائیل نعیمه، نویسنده، صاحبنظر و متفکر مسیحى عرب مىنویسد: «هیچ مورخ و نویسندهاى هر اندازه هم که از امتیاز نبوغ و رادمردى برخوردار باشد، نمىتواند از انسان بزرگى مانند امام على یک چهره کلى در مجموعهاى که حتى هزار صفحه هم باشد، ترسیم نماید و دورانى پر از رویدادهاى بزرگ مانند دوران او را توضیح دهد. تفکرات و اندیشههاى آن ابر مرد عربى و گفتار و کردارى را که او میان خود و پروردگارش انجام داده است، نه گوشى شنیده و نه چشمى دیده است. تفکرات، ایدهها، گفتارها و کردارهاى او بسیار بیش از آن بوده است که با دست و زبان و قلم وى بروز کرده و در تاریخ ثبت شده باشد.»
4 ـ ایلیا پاولیچ پتروشفسکى استاد تاریخ دانشگاه لنینگراد نیز مىنویسد: «على پرورده محمد و عمیقاً به وى و اسلام وفادار بود. على تا سر حد شور و عشق پایبند دین بود. صادق و درستکار بود. در امور اخلاقى بسیار خردهگیر بود و از نامجویى و مال پرستى به دور، و بىتردید هم مردى سلحشور بود و هم شاعر، و تمام صفات لازمه اولیاء الله در وجودش جمع بود.»
5 ـ جرج جرداق، از بزرگترین نویسندگان مسیحى عرب مىنویسد: «آیا انسان بزرگى مانند على را مىشناسى که حقیقت انسانى را به عقول و مشاعر بشرى آشنا سازد؟ آن حقیقت انسانى که سرگذشتى چون ازل و آینده باقىچون ابدیت و ژرفایى بس عمیق دارد که هریک از صاحبان عقول و نفوس بزرگ مطابق روش و طبع خود، آن را درک مىکند و دیگر انسانهاى عادى بدون اینکه خود بدانند، در سایه آنان زندگى مىکنند... آن حقیقت انسانى که اساس همه فلسفههاى مثبت در مقابل فلسفههاى منفى است.منظورم از آن فلسفهها کاوش از مطلق است که عامل اساسى ثبات و پایدارى انسانیت در وجود انسان است؛ کاوشى که اگر تا اعماق مطلق ادامه یابد، به یکى از چهرههاى حقیقت خواهد رسید.
در این بحث و پیگیرى، اندیشه و عقل و خیال و سایر فعالیتهاى ناشى از آنها دست به دست هم مىدهند، سپس بر موقعیتها و عوامل و عموم تمایلات با داشتن معانى مختلف تطبیق مىیابد. على این مطلق را به طور مخصوص دریافته، سپس با عقل و قلبش درک کرده است که بالاترین قدرتها از پایدارى و مقاومت روى آن مطلق ناشى مىگردد.على بدینسان تجسم یافته آن قدرت شگفتانگیز است که او را در پیروزیها و شکستها یکسان نشان مىدهد؛ زیرا عامل ملاک او در پیروزیها و شکستها همان قدرت است که در میدان جنگ چه با چهره پیروزمند بیرون آید و چه با شکست روبرو شود و همچنین در میدان سیاست و هر میدان دیگرىکه براى تکاپوى زندگى تصور شود، یکسان است.»
6 ـ ابن سینا مىنویسد: «... به این دلیل بود که شریفترین انسان و عزیزترین انبیاء و خاتم رسولان علیهمالسلام به مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزانه عقل امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «اى على، چون مردمان در تکثر عبادت رنج برند، تو در ادراک معقول رنج ببر تا بر همه سبقت بگیرى.» و این چنین خطاب جز در مورد چون او بزرگى راست نیامدى که او در میان خلق چنان بود که معقول در میان محسوس. لاجرم چون با دیده بصیرت عقل، مُدرک اسرار گشت، همه حقایق را دریافت و به دیدن حکم داد. و براى این بود که گفت: اگر پرده برداشته شود، بر یقین من افزوده نگردد.
هیچ دولت، آدمى را زیادت از ادراک معقول نیست. بهشتى که به حقیقت آراسته باشد به انواع زنجبیل و سلسبیل، ادراک معقول است و دوزخ با عقاب و اشغال، متابعت اشغال جسمانى است که مردم در بند هوا افتند و در جحیم خیال بمانند.»
7 ـ حسن بن یسار بصرى که از مشهورترین علما و دانشمندان قرن اول هجرى است، مىنویسد: «علىبنابىطالب ربانى امت اسلامى و داراى عظمت و سابقه منحصر به فرد و نزدیکى با پیامبر اکرم. او هرگز از امر الهى غفلت نورزید و در راه دین هیچ ملامتى در او تأثیر نداشت.»
8 ـ ابن ابى الحدید شارح نهجالبلاغه که از مطلعترین علماى اهل تسنن و متفکر در فلسفه و کلام و صاحبنظر در تاریخ اسلام است، مىنویسد: «امتیازات انسانى على (ع) از لحاظ عظمت و جلال و شهرت در آن حد اعلاست که شرح کردن و بحث و تفصیل دادن آنها ناروا و بیهوده است... من چه بگویم در حق مردى که دشمنانش نتوانستند عظمتها و فضایل او را منکر شوند و همه آنان به برترى شخصیت او اعتراف کردند؟ ... من چه بگویم درباره مردى که همه فضیلتها به او منتهى مىشود و هر مکتب و هر گروهى خود را به او منسوب مىسازند.»
9ـ مولوى جلالالدین محمد بلخى (مولانا) یکى از بزرگترین عرفا و متفکران و حکماى بشرى که حقایق فراوانى را در جهانبینى و خداشناسى و انسانشناسى در قالب شعرى آورده است. این شعر معروف از اوست:
از على آموز اخلاص عمل
شــیر حــق را دان منـزه از دغل
در غذا برپهلوانی دست یافت
زود شمشیرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على
افتــخار هر نبــى و هــر ولــى
او خدو انداخت بر رویى که ماه
سجـده آرد پیش او در سجدهگاه
در شجاعت شیر ربانیستى
در مروت خـود که داند کیــستى
اى على که جمله عقل و دیدهاى
شمـهاى واگو از آنــچه دیـدهاى
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علـمت خـاک ما را پاک کرد
بازگو اى باز عرش خوششکار
تا چه «دیدى» این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چـشـمهاى حاضـران بـردوختته
چون تو بابى آن مدینهى علم را
چــون شعــاعى آفــتاب حلم را
باز باش اى باب رحمت تا ابد
بــارگــاه مــاله کــفواً احـد
10ـ محمد ابوالفضل ابراهیم محقق بزرگ که شرح نهجالبلاغه ابنابى الحدید را مورد تحقیق عالمانه قرار داده است، مىنویسد: «در شخصیت امام علىبن ابىطالب آن قدر کمالات و عناصر پسندیده، و عظمتهاى روحى و نورانیت تکاملى و شرافت عالى توأم با فطرت پاک و نفس محبوب خداوندى جمع شده است که در هیچ یک از انسانهاى بزرگ دیده نمىشود.»
11 ـ محمد عبده، بزرگترین روحانى و دانشمند عالم تسنن، معاصر سیدجمالالدین اسدآبادى مىنویسد: «هنگام مطالعه نهجالبلاغه، گاهى یک عقل نورانى را مىدیدم که شباهتى به مخلوق جسمانى نداشت. این عقل نورانى از گروه ارواح و مجردات الهى (ملکوتیان) جدا شده و به روح انسانى پیوسته، و آن روح انسانى را از پوشاکهاى طبیعت تجرید نموده، تا ملکوت اعلا بالا برده و به عالم شهود و دیدار روشنترین انوار نائل ساخته است.
و با این وصف شگفتانگیز، پس از رهایى از عوارض طبیعت در عالم قدس آرمیده است. و لحظات دیگرىصداى گوینده حکمت را مىشنیدم که واقعیات درست را به پیشتازان و زمامداران گوشزد مىکرد و موقعیتهاى تردیدآمیز را به آنان نشان مىداد، و آنان را از لغزشهاى اضطرابآور بر حذر مىداشت و به دقایق سیاست و طرق کیاست راهنمایىمىکرد و آنان را با مقام واقعى ریاست آشنا مىساخت و به عظمت تدبیر و سرنوشت شایسته بالا مىبرد.»
نگاهى که محمد صلى الله علیه وآله و سلم به على(ع) داشت، نگاه به یک مؤمن ساده نبود. نگاهى سرشار از اشارات خوانده شده بود. مجموعه سخنانى که حضرت محمد(ص) درباره على(ع) فرموده است، به روشنى اثبات مىکند که على(ع) در قلمرو مکتبهاى الهى در ردیف اول رهبران است. از این رو رسالت او به عنوان نمایندگىکل از رسالتهاى کلى تاریخ احتیاجى به گفتگو و تفصیل بیشتر ندارد. این سخنان را بخوانیم:
1 ـ «اى على، نسبت تو به من، مانند نسبت هارون به موسى است، مگر در نبوت که پس از من پیامبرىنیست.»
2 ـ «هرکس که من مولاى او هستم، على مولاى اوست.»
3 ـ «به على ناسزا مگویید، او شیفته و بىقرار ذات الهىاست.»
4 ـ «پروردگار عالمیان در باره على بن ابىطالب تعهدىنموده و فرموده است: على پرچم هدایت، کانون نور ایمان، پیشواى اولیاءالله و نور براى هرکس است که مرا اطاعت کند.»
5 ـ «على امیر مردم با ایمان، پیشواى متقین و رهبر کمالیافتگان پاک به بهشت پروردگار عالمیان است. کسى که او را تکذیب کرد، رسوا و ساقط گشت.»
6 ـ «هرکس بخواهد به آدم در علمش بنگرد و به نوح در تقوایش و به ابراهیم در بردبارىاش و به موسى در هیبتش و به عیسى در عبادتش، بنگرد به علىبنابیطالب.»
دو نکته بارز در شخصیت اوست که از دیدگاه خودش به خوبى مىتوان آنها را شناخت. اول اینکه على(ع) یک راستگو و صادق محض بود. در سرتاسر زندگىاش، در کردار و گفتار و رفتارش جز صدق و راستى نمىتوان یافت. طبیعت انسانى او در اوج کمال راستى و درستى قرار داشت.
دوم اینکه گروهى از پاکترین مردم صدر اسلام تحت تعلیم شخصیت خاص على(ع) قرار داشتند که این تربیت یافتگان، خود هریک سرآمد زمان خود شدند.کسانى مانند سلمان، ابوذر، مالکاشتر، عمار، میثم و... که عالىترین مراحل رشد و کمال را در حوزه جاذبیت شخصیت على(ع) پیمودند. فهرست هشتاد و یک تن از این نخبگان و برگزیدگان را مىتوان در تاریخ حیات آن بزرگمرد تاریخ یافت.
و سرانجام میراث مبارک و نابى که به تصدیق عالمان دین بىهیچ خدشه و عیب و نقص از او به امانت به دست ما رسیده، مجموعه گهربار نهجالبلاغه اوست.با اطمینان مىتوان گفت: بهترین نامى که بر مجموعه سخنان مبارکش در هر سهشکل (خطبهها، نامهها، کلمات قصار و حکمتآموز) گذاشته شده، همین «نهجالبلاغه» است؛ زیرا بلاغت در یک موضوع در لغت عربى به معناى وصول به مطلق مربوط به آن موضوع است.
پس از کتاب خدا (قرآن مجید) سیر و سیاحت تا حدودى دقیق و همهجانبه در مجموعه نهجالبلاغه اثبات مىکند که صاحب این سخنان بهطور عموم با همه حقایق زندگى انسان در ارتباطهاى چهارگانه یعنى:
1ـ ارتباط انسان با خویشتن
2 ـ ارتباط انسان با خدا
3ـ ارتباط انسان با جهان هستى
4 ـ ارتباط انسان با همنوع خود
آشنایى قلبى و عقلى تام و تمام داشته است. این آشنایى فقط به وسیله مفاهیم و دریافت کلى و مطلق نبوده است، بلکه همانگونه که این سخنان مبارک نشان مىدهد، به ویژه در وضعیتى که به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) فرموده یا برنامه اداره جامعه بشرى که به مالک اشتر فرموده است، به خوبى نشان مىدهد که واقعیات عینى گذرا همانند اصول کلى و ثابت، ارتباطات چهارگانه در آن روح بزرگ در مقام شهود و درک بوده است. تاکنون دیده نشده است که بشریت توانسته باشد در جایى پاسخهاى حقیقى سؤالات ششگانه اصلى را مانند پاسخهایى که در این مجموعه نورانى آمده است، بیابد. این سؤالات از این قرارند:
1 ـ من کیستم؟
2 ـ از کجا آمدهام؟
3ـ به کجا آمدهام؟
4ـ با کیستم؟
5ـ به کجا مىروم؟
6ـ براى چه آمده بودم؟
ما هم موافق با یکى از علىشناسان مىگوییم: آنچه ما بین ذات علىبن ابیطالب(ع) و خویشتن گذشته و آنچه مابین خویشتن على و خدا و هستى (در دو قلمرو آن چنان که هست و آنچنان که باید) خطور کرده است، و آنچه على(ع) درباره رسالتش براى بشریت منظور کرده بود، نه از زبان مبارک او بیرون تراوید و نه این کتاب (نهجالبلاغه) ظرفیت ارائه آن را داشته است. بهراستى حکمت وجود چنین شخصیت والایى را فقط در مجموعه نورانى و پرفروغى که براى ارائه راههاىکمال بشرى به ودیعه گذاشته، تا حدودىمىتوان مشاهده کرد.
هریک از علما و دانشمندان، اخبار و احادیث خود را براى وثوق و اعتبار به او مىرسانند. علماى اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن، مفتخرند که گفتار خود را به على مسند دارند؛ چه، گفتار او حجت قطعى داشت و او باب مدینه علم بود و با روح کلى پیوستگى تام داشت.