دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه نهج البلاغه بخش 2 : عبرت گرفتن از دنيا

خطبه نهج البلاغه بخش 2 موضوع "عبرت گرفتن از دنيا" را مطرح می کند.
No image
خطبه نهج البلاغه بخش 2 : عبرت گرفتن از دنيا

عنوان خطبه نهج البلاغه بخش 2 خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه منهاج البراعه

شرح ابن ميثم

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح في ظلال نهج البلاغه

شرح منهاج البراعه خويي

شرح لاهيجي

شرح ابي الحديد

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه نهج البلاغه بخش 2 خطبه (دشتي)

عبرت گرفتن از دنيا

متن صبحي صالح

وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّكُمْ وَ مَا أَنْتُمْ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا- عَلَى سَبِيلِ مَنْ قَدْ مَضَى قَبْلَكُمْ- مِمَّنْ كَانَ أَطْوَلَ مِنْكُمْ أَعْمَاراً وَ أَعْمَرَ دِيَاراً وَ أَبْعَدَ آثَاراً- أَصْبَحَتْ أَصْوَاتُهُمْ هَامِدَةً وَ رِيَاحُهُمْ رَاكِدَةً- وَ أَجْسَادُهُمْ بَالِيَةً وَ دِيَارُهُمْ خَالِيَةً وَ آثَارُهُمْ عَافِيَةً- فَاسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِ الْمَشَيَّدَةِ وَ النَّمَارِقِ الْمُمَهَّدَةِ- الصُّخُورَ وَ الْأَحْجَارَ الْمُسَنَّدَةَ وَ الْقُبُورَ اللَّاطِئَةَ الْمُلْحَدَةَ- الَّتِي قَدْ بُنِيَ عَلَى الْخَرَابِ فِنَاؤُهَا- وَ شُيِّدَ بِالتُّرَابِ بِنَاؤُهَا فَمَحَلُّهَا مُقْتَرِبٌ وَ سَاكِنُهَا مُغْتَرِبٌ- بَيْنَ أَهْلِ مَحَلَّةٍ مُوحِشِينَ وَ أَهْلِ فَرَاغٍ مُتَشَاغِلِينَ- لَا يَسْتَأْنِسُونَ بِالْأَوْطَانِ وَ لَا يَتَوَاصَلُونَ تَوَاصُلَ الْجِيرَانِ- عَلَى مَا بَيْنَهُمْ مِنْ قُرْبِ الْجِوَارِ وَ دُنُوِّ الدَّارِ- وَ كَيْفَ يَكُونُ بَيْنَهُمْ تَزَاوُرٌ وَ قَدْ طَحَنَهُمْ بِكَلْكَلِهِ الْبِلَى- وَ أَكَلَتْهُمُ الْجَنَادِلُ وَ الثَّرَى- وَ كَأَنْ قَدْ صِرْتُمْ إِلَى مَا صَارُوا إِلَيْهِ- وَ ارْتَهَنَكُمْ ذَلِكَ الْمَضْجَعُ وَ ضَمَّكُمْ ذَلِكَ الْمُسْتَوْدَعُ- فَكَيْفَ بِكُمْ لَوْ تَنَاهَتْ بِكُمُ الْأُمُورُ- وَ بُعْثِرَتِ الْقُبُورُ هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ- وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ- وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ

ترجمه فيض الاسلام

3 بندگان خدا، بدانيد شما و آنچه در آن هستيد از (كالاها و ساختمانها و آرايشهاى) اين دنيا در راه آنان مى باشيد كه پيش از شما گذشته اند، عمرهاشان از شما درازتر و شهرهاشان آبادتر و اثرهاشان مهمتر بود، 4 صداهاشان خاموش شده (سخن نمى گويند) و بادهاشان خوابيده (كبر و نخوتشان از بين رفته) و اندامشان پوسيده، و شهرهاشان خالى مانده، و آثارشان ناپديد گشته، 5 قصرهاى افراشته و ساختمانهاى استوار وبالشهاى گسترده را به سنگهاى محكم و قبرهاى چسبيده به لحد تبديل نمودند، آن قبرهايى كه جلو خوان آنها ويران شده، و ساختمان آنها با خاك استوار گشته، آن قبرها بهم نزديك است، ولى ساكن آنها غريب و تنها است (با نزديكى قبر هر يك بقبر ديگرى همديگر را ملاقات نمى كنند) 6 ما بين اهل محلّه اى ساكن هستند كه ترسان و هراسانند (چون با هم الفت ندارند) و در بين گروهى بظاهر راحتند كه گرفتارى مى باشند (شغلى ندارند ولى در حقيقت به زحمات بيشمار مبتلى هستند) به وطنها (اقامتگاه هميشگى شان) انس نمى گيرند، و با هم آميزش ندارند چون آميزش همسايگان با اينكه نزديك و همسايه هستند، و چگونه بينشان ديد و باز ديد باشد و حال آنكه پوسيدگى با سينه خود آنها را خورد كرده و سنگ و خاك آنان را خورده (نابود نموده) است 7 و تصوّر كنيد كه شما رفته ايد جائيكه ايشان رفته اند و آن خوابگاه (قبر) شما را گرو گرفته، و آن امانتگاه شما را در آغوش دارد، پس (اى فريفتگان بدنيا) چگونه خواهد بود حال شما اگر كارهاى شما (قبر و عالم برزخ) بپايان رسد، و مردگان را از قبرها (براى رسيدگى بحساب) بيرون آورند (در قرآن كريم س 10 ى 30 است: هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ يعنى) در آن هنگام هر نفسى بآنچه كه پيش فرستاده (عملى كه انجام داده) است آزمايش ميشود (سود و زيان آنرا مى بينيد) و بسوى خدا كه مالك بحقّ و راستى ايشان است باز گرديده ميشوند، و بكار آنها نيايد آنچه را كه افتراء مى بستند (بتها را شريك خدا دانسته به شفاعتشان چشم داشتند).

ترجمه شهيدي

و بندگان خدا بدانيد كه شما و آنچه در آنيد، به راه آنان كه پيش از

شما بودند روانيد كه زندگانى شان از شما درازتر بود، و خانه هاشان بسازتر و يادگارهاشان ديريازتر. كنون آواهاشان نهفته شد، و بادهاشان فرو خفته.

تن هاشان فرسوده گرديد، خانه هاشان تهى، و نشانه هاشان ناپديد. كاخهاى افراشته و بالشهاى انباشته را به جا نهادند، و زير خرسنگها و درون گورهاى به هم چسبيده فتادند، جايى كه آستانه اش را ويرانى پايه است، و استوارى بنايش را خاك، مايه. جاى آن نزديك است، و باشنده آن دور و به كنار، ميان مردم محله اى ترسان، به ظاهر آرام و در نهان گرفتار. نه در جايى كه وطن گرفته اند، انس گيرند و نه چون همسايگان يكديگر را پذيرند. با آن كه نزديك به هم آرميده اند خانه هم را نديده اند و چسان يكديگر را ديدار كنند كه فرسودگى شان خرد كرده است، و سنگ و خاك آنان را در كام فرو برده. گويى شما هم به جايى رفته ايد كه آنان رفته اند، و آن خوابگاه به گروتان برداشته و آن امانت جاى شما را در كنار خود داشته. پس چگونه خواهيد بود اگر كار شما به سر آيد و گورها گشايد «آن هنگام آزموده مى شود هر كس بدانچه پيشاپيش فرستاده، و بازگردانيده مى شوند به سراغ خدا كه مولاى راستين آنهاست و به كارشان نيايد آنچه به دروغ بر مى بافتند.»

ترجمه منهاج البراعه

و بدانيد أى بندگان خدا بدرستى كه شما با چيزى كه هستيد در آن از متاع اين دنيا بر طريقه و روش كسانى هستيد كه گذشته اند پيش از شما از أشخاصى كه درازتر بودند از شما از حيثيّت عمرها، و معمورتر بودند از حيثيّت خانها، و دورتر بودند از حيثيّت أثرها، گرديد آوازهاى ايشان خاموش، و بادهاى غرور ايشان ساكن، و بدنهاى ايشان پوسيده، خانه هاى ايشان خالى، و أثرهاى ايشان مندرس پس عوض كردند بقصرهاى محكم شده با گچ و متّكاهاى مهيا شده، سنگها و حجرهاى تكيه كرده بهم قبرهاى هموار شده بزمين صاحب لحد را، چنان قبرهايى كه بنا كرده شده بر خرابى أطراف آنها، و بخاك محكم كرده شد بناى آنها، پس مكان آن قبرها نزديكست، و ساكن آنها غريبست در ميان أهل محله كه صاحبان وحشتند، و در ميان أهل فراغتى كه مشغولند بهولهاى برزخ، انس نمى گيرند ايشان بوطنها، و وصلت نمى كنند مثل وصلت كردن همسايها، با وجود اين كه در ميان ايشانست از قرب همسايگى و نزديكى خانه.

و چگونه مى شود در ميان ايشان زيارت كردن يكديگر و حال آنكه مثل آرد كرده بدنهاى ايشان را پوسيدگى بسينه خود، و خورده است ايشان را خاكها و سنگها، و گويا گرديديد شما بسوى آنچه كه گرديدند ايشان بسوى آن و بگرو گرفت شما را آن خوابگاه قبر، و فشار داد شما را آن امانت گاه.

پس چگونه باشد حال شما اگر بپايان برسد بشما كارها، و بيرون آورده شود مردهاى قبرها، در آن زمان امتحان مى كند هر نفس آن چيزى را كه پيش فرستاده و رد كرده شوند بسوى خدا كه مولاى بحقّ ايشانست، و گم شود از ايشان آن چيزى كه افترا مى گفتند يعنى شريكى كه قرار مى دادند براى خدا.

شرح ابن ميثم

و عفت الآثار: انمحت. و النمارق: جمع نمرق و نمرقة، و هى وسادة صغيرة. و الكلكل الصدر. و بعثرت القبور، و بعثرتها: إخراج ما فيها و نبشها. يقال: بعثر الرجل متاعه إذا فرّقه و قلّب أعلاه أسفله.

و عاشرها: كونها معهم على سبيل من قد مضى من القرون الخالية ممّن كان أطول أعمارا و أعمار ديارا و أبعد آثارا: أى كانت آثارهم لا يقدر عليها و لا تنال لعظمها، و كونها معهم على ذلك السبيل إشارة إلى إقبالها لهم كإفناء اولئك و إلحاقهم بأحوالهم. و قوله: أصبحت أصواتهم. إلى قوله: و الثرى. تفصيل لأحوال اولئك و وعيد للسامعين بلحوقها لهم. إذ كان سبيل الدنيا مع الجمع واحدا، و ركود رياحهم كناية عن سكون أحوالهم و خمول ذكرهم بعد العظمة في الصدور. و قوله: قد بنى بالخراب فناؤها. أى على خراب ما كان معمورا من الأبدان و المساكن، و ظاهر أنّ القبور اسّست على ذلك و بنيت عليه، و راعى في قوله: فناؤها و بناؤها و مغترب و مقترب السجع المتوازى مع المطابقة في القرينتين الاخريين، و أراد أنّ ساكنها و إن اقترب محلّه فهو غريب عن أهله، و نبّه بقوله: موحشين و متشاغلين و كونهم لا يستأنسون بالأوطان و لا يتواصلون تواصل الجيران على أنّ أحوالهم من تجاورهم و فراغهم ليس كأحوال الدنيا المألوفة لهم ليخوّف بها و ينفرّ عنها. ثمّ أشار إلى عدم علّة المزاورة، و استعار لفظ الطحن لإفساد البلى لأجسادهم ورشّح بلفظ الكلكل، و كذلك استعار لفظ الأكل لإفنائها. و قوله: و كأن قد صرتم. إلى قوله: المستودع. فكأن المخفّفة من الثقيلة، و اسمها ضمير الشأن، و التقدير فيشبه أنّكم قد صرتم إلى مصيرهم و أحوالهم و يقرب من ذلك لأنّ مشابهة الأحوال يستلزم قرب بعضها من بعض، و ارتهنكم ذلك المضجع: أى صار لكم دار إقامة و اتّخذكم سكّانه المقيمين به، و أطلق عليه لفظ المستودع باعتبار كونهم سيخرجون منه يوم القيامة. و قوله: فكيف بكم. إلى قوله: القبور. سؤال لهم عن كيفيّة حالهم عند تناهى امورهم و أحوالهم في يوم البعث سؤالا على سبيل التذكير بتلك الأحوال و التخويف بتلك الأهوال ليذكروا شدّتها فيفزغوا إلى العمل، و ذكر منها أمرا واحدا و هو اطّلاع النفوس على ما قدّمت و أسلفت في الدنيا من خير و شرّ و الردّ إلى المولى الحقّ الّذي ضلّ مع الرجوع إليه كلّ ما كان يفترى من دعوى حقيقة ساير الأباطيل المعبودة. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن ميثم

عفت الآثار: آثار محو شد، ناپديد شد نمارق: جمع نمرق و نمرقه: متكاى كوچك كلكل: سينه بعثرت القبور: قبرها نبش شد، و آنچه در آن بود بيرون آورده شد، هر گاه شخصى كالاى فروشى خود را، هم زند، و زير و رو كند بطورى كه آنچه در پايين است بالا بيايد و آنچه در بالاست پايين آيد، مى گويند: بعثر الرجل متاعه: آن مرد كالاى خود را زير و رو كرد.

بدانيد اى بندگان خدا، شما و دنيايى كه در آن قرار داريد در همان مسيرى گام برمى داريد كه گذشتگان شما آن را پيموده اند، آنها كه عمرشان از شما درازتر و خانه هايشان از خانه هاى شما آبادتر و آثارشان از شما بيشتر بود، صداهايشان خاموش شد و از هوا و هوس افتادند و بدنهايشان پوسيد و ساختمانهايشان خالى ماند و آثارشان مندرس شد، كاخهاى بر افراشته و ساختمانهاى استوار و بالشهاى گسترده را به سنگهاى محكم و قبرهاى به لحد چسبيده، تبديل كردند، آن قبرهايى كه اطرافشان ويران شده و ساختمان آنها با خاك استوار شده است مكان آن قبرها با هم نزديكند ولى آنان كه در قبرها خوابيده اند، غريب و تنهايند در يكجا اجتماع دارند ولى ترسان و هراسانند و گروهى به ظاهر راحتند امّا در واقع گرفتارند، با وطنهاى خود انس نمى گيرند، با آن كه با هم نزديك و همسايه اند، امّا همانند همسايگان با هم آميزش ندارند، چگونه ميان آنها ديد و باز ديد باشد و حال آن كه پوسيدگى با سينه خود آنان را خرد كرده و سنگ و خاك ايشان را خورده است، اكنون تصوّر كنيد كه شما نيز به جاى آنها رفته ايد و آن خوابگاه شما را به گرو گرفت، و آن امانتگاه شما را در آغوش دارد، پس چگونه خواهد بود حال شما، وقتى كه كارهايتان سرآيد و قبرها زير و رو شود «هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ماأَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.»

10- دنيا با ساكنان خود همان رفتارى را دارد كه با گذشتگان داشته است آنها كه از ايشان عمرشان درازتر و خانه هايشان آبادتر و آثارشان بالاتر بود يعنى عظمت آثار آنها چنان بود كه كسى را قدرت داشتن آن نبود و به سبب عظمتى كه داشت نمى توانست به آن برسد.

منظور از اين قسمت آن است كه دنيا همچنان كه پيشينيان را به نابودى كشانده ساكنان فعلى را هم به آنان ملحق مى سازد.

اصبحت اصواتهم... و الثرى،

اين جا امام (ع) آنچه را كه بر سر گذشتگان از مردم آمده بطور تفصيل بيان فرموده است كه هشدارى باشد براى مردم دنيا. و عبارت: رياحهم راكده، كنايه از بى حركت بودن و گمنامى آنهاست پس از آن همه عظمت و ابهّتى كه در دلهاى مردم داشتند.

قد بنى بالخراب فناؤها،

يعنى خانه هايى كه با داشتن اهل و وجود ساكنان در آن آباد و معمور بود اكنون خراب شده و بر روى آن قبرها جاى گرفته است.

در به كار بردن چهار كلمه فناؤها و بناؤها و مغترب و مقترب، امام (ع) رعايت سجع متوازى كرده است، كه در ميان هر يك از دو كلمه پهلوى هم، قرار دارد و از تقابلى كه ميان دورى و نزديكى وجود دارد، چنين اراده شده است كه آن كه در قبر خوابيده اگر چه قبرش به محلّ خانه اش نزديك است اما تنهاست و از خانواده اش دور است. و با بيان چند ويژگى براى خفتگان در قبرها كه وحشت زده و گرفتارند و با وطنهاى خود مأنوس و همانند همسايگان با هم ارتباط بر قرار نمى كنند، اراده كرده است كه اين همسايگى و فراغت خاطر آنها و حتى كليّه حالات آنها مثل دنيا نيست كه با هم انس و الفت داشته باشند و اين مطلب را بدان جهت بيان فرموده تا اهل دنيا از علاقه مندى به آن دورى كنند و چندان دلبسته به آن نباشند، و سپس علت آن را كه اهالى قبرها به ديدار يكديگر نمى روند با اين بيان تشريح فرموده است: چگونه ميان آنها ديد و باز ديد باشدو حال آن كه پوسيدگى با سينه خود آنها را آرد كرده و كلمه طحن را براى اين معنا كه كهنگى و پوسيدگى بدنهاى آنان را تباه ساخته استعاره آورده و واژه كلكل را هم كه به معناى سينه و از لوازم مشبّه به است به منظور ترشيح براى آن ذكر كرده است و همچنين لفظ اكل را كه به معناى خوردن است براى اين معنا كه سنگها و خاكهاى گور بدنهاى مردگان را به نابودى كشانده اند استعاره آورده است.

و كأن قد صرتم... المستودع،

واژه كأن از حروف مشبهه به فعل و مخفّفه از مثقّله است، اسم آن ضمير شأن و خبرش قد صرتم است و اشاره است به اين كه شما هم مثل گذشتگان خود گويا اكنون به سرنوشت آنان دچار شده ايد.

و ارتهنكم ذلك المضجع،

گويا قبر، محلّ اقامت شما شده است و شما را از ساكنان پا بر جاى خود به حساب مى آورد، و اين كه قبر را براى مردگان به عنوان خطبه نهج البلاغه بخش 2 مستودع يعنى جايگاه موقّتى و امانت ذكر كرده به اين دليل است كه براى هميشه در آن جا نيستند بلكه در آينده كه روز قيامت است از آن جا بيرون مى آيند و به صحنه رستاخيز و سپس قرارگاه ابدى خود رهسپار مى شوند.

فكيف بكم... القبور،

در آخر، امام (ع) به منظور اين كه مردم را به كارهاى نيك و عبادات تشويق كند و از هوا و هوس و اعمال گناه و معصيت باز دارد ايشان را به احوال روز رستاخيز و هول و هراسهاى آن هشدار مى دهد و به عنوان خطبه نهج البلاغه بخش 2 پرسش كه آگاه كننده تر است توجه آنها را جلب كرده است، و در ذيل اين سؤال به اين نكته اشاره فرموده است كه در آن روز در حقيقت آدمى بيدار شده و نسبت به آنچه از خير و شرّ كه پيش فرستاده و اعمالى كه در دنيا انجام داده آگاه مى شود، به سوى مولاى حقيقى و معبود واقعى بازگشت مى كند كه در اين صورت بطلان تمام معبودهاى باطلى كه در دنيا آنها را حق مى پنداشته اند آشكار مى شود. توفيق از خداوند است.

شرح في ظلال نهج البلاغه

و النمارق: الوسائد يستند اليها، و تعلق النمرقة على البساط. و اللاطئة: اللاصقة، و الملحدة: جعلوا في القبور لحودا. و فناؤها- بكسر الفاء- ساحتها. و الكلكل: صدر البعير. و الجنادل: الصخور.

و على سبيل خبر انكم، و أعمارا تمييز، و مثله ديارا و آثارا، و موحشين صفة لأهل محلة، و كأن مخففة، و اسمها محذوف أي كأنكم، و كيف بكم «كيف» خبر مقدم، و الباء زائدة و «كم» مبتدأ لأنها قائمة مقام أنتم، و اشتبه بعض الشارحين في قوله: إن المبتدأ محذوف.

(و كيف بكم لو تناهت إلخ).. قال أهل العلم باللّه و عدالته: إن للانسان قيامتين: صغرى و كبرى، و الأولى عالم البرزخ، و يبتدى ء بالموت، و ينتهي بالبعث، و في هذا العالم نوع من الثواب و العقاب، و لكن لا على سبيل التوفية الكاملة و الحكم النهائي المبرم، أما القيامة الكبرى فتبتدئ حيث تنتهي القيامة الصغرى أي من البعث الذي يرد اللّه فيه الأرواح الى الأجساد، و يبعثها الى جنة أو الى نار، و هذا البعث أو المعاد هو دار القرار، و فيها يتم الحساب و توفية الثواب أو العقاب، و ينتهي كل شي ء.. قال سبحانه: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما- 185 آل عمران» أي انكم في البرزخ و غرفة الانتظار تعاملون بما كنتم تعملون في الدنيا، و لكن كعربون أو بشارة.. أما التوفية الكاملة، و الجزاء التام فيوم القيامة.

و قد حث الإمام في هذه الخطبة على العمل و الاستعداد للقيامة الكبرى التي توفى فيها كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون.. و تساءل الإمام: ما ذا تصنعون آنذاك إذا كنتم عزلا من كل سلاح.. أنتم الآن على مفترق الطرق، و عليكم أن تختاروا لأنفسكم السلامة و النجاة. و تقدم قوله في الخطبة 118: اعملوا ليوم تذخر فيه الذخائر، و تبلى فيه السرائر، و اتقوا نارا حرها شديد، و قعرها بعيد، و حليتها حديد، و شرابها صديد.. و نختم هذه الكلمة بقول الرسول الأعظم (ص): «ان الرجل ليعمل عمل أهل الجنة فيما يبدو للناس، و هو من أهل النار، و ان الرجل ليعمل عمل أهل النار فيما يبدو للناس، و هو من أهل الجنة».

شرح منهاج البراعه خويي

و (همد) النّار همودا من باب قعد ذهب حرّها و لم يبق منها شي ء و همدت الرّيح سكنت.

و (المشيّدة) بضمّ الميم و تشديد الياء و فتحها كما في قوله تعالى وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ أى قصور مصونة و قيل: مجصّصة و قيل: مزينة، و في بعض النّسخ المشيدة بفتح الميم و تخفيف الياء كما في قوله تعالى وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ أى المعمول بالشّيد و الجصّ يقال: شدت البيت من باب باع أى بنيته بالجصّ و شاده شيدا أى جصّصه.

و (النّمرق) و النمرقة بتثليث النّون و ضمّ الرّاء الوسادة و هى المتكاء، و الجمع نمارق قال تعالى وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ و (المسنّدة) بتشديد النّون و تخفيفها من سند إلى الشّي ء من باب قعد و تعب اعتمد عليه كاستند إليه و يعدّى بالهمزة و التّضعيف يقال اسندته إلى الشّي ء و سندته فسند هو و (اللّطأ) بالأرض من باب منع و فرح لصق و (لحد) القبر و ألحده عمل به لحدا و (فناء) البيت بالكسر ما امتدّ من جوانبه.

و (موحشين) في بعض النّسخ بصيغة الفاعل من أوحش المكان و توحش خلا من الانس و أوحش النّاس أى انقطع و بعد قلوبهم عن المودّة و الالفة و في بعضها بصيغة المفعول من أوحش الأرض وجدها وحشة خالية من الانس كلّها مأخوذة من الوحش و هو ما لا يستأنس من دواب البرّ و يقال إذا أقبل اللّيل: استأنس كلّ و حشىّ و استوحش كلّ انسىّ.

و (الكلكل) و زان جعفر الصّدر و (الجندل) و زان جعفر أيضا ما يقلّه الرّجل من الحجارة و قد تكسر الدّال و (بعثرات القبور) أى قلّبت ترابها و أخرج موتاها من بعثرت الشي ء و بعثرته إذا استخرجته و كشفته

و قوله: إنّكم و ما أنتم فيه، الواو بمعنى مع، و قوله: فاستبدلوا بالقصور، الباء للمقابلة، و قوله: قد بنى بالخراب، الباء بمعنى على، و يؤيّده ما في بعض النّسخ على الخراب بدله و هى للاستعلاء المجازى.

و قوله: بين أهل، متعلّق بقوله: مغترب، و على في قوله: على ما بينهم، بمعنى مع كما في قوله تعالى وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ و قوله: وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ و قوله: و قد طحنهم، الجملة في محلّ النّصب على الحال، و البلى فاعل طحن، و قوله: و كأن قد صرتم، مخفّف كأنّ المشبّهة و الاسم محذوف أى كأنّكم، و يحتمل أن يكون ضمير شأن أى كأنّه قد صرتم و على التّقديرين فكأن هنا مفيدة للتّقريب لأنّ شباهة الأحوال بعضها ببعض تفيد قرب بعضها من بعض، و قوله: فكيف بكم، الفاء فصيحة و كيف اسم استفهام في محلّ الرّفع خبر لمبتدأ محذوف أى فكيف الحال بكم

فقال عليه السّلام (و اعلموا عباد اللّه أنكم و ما أنتم فيه من هذه الدّنيا) من متاعها و حطامها و زبرجها و زخارفها (على سبيل من قد مضى قبلكم) من أهل الدّيار الخالية و الربوع الخاوية (ممّن كان أطول منكم أعمارا) منهم عوج بن عناق كان جبارا عدو اللّه و للاسلام، و له بسطة في الجسم و الخلق

و كان يضرب يده فيأخذ الحوت من أسفل البحر ثمّ يرفعه إلى السّماء فيشويه في حرّ الشّمس و كان عمره ثلاثة آلاف و ستمائة سنة.

و منهم عاد قوم هود فقد كانت بلادهم في البادية و كان لهم زرع و نخل كثير و لهم أعمار طويلة فعبدوا الأصنام و بعث اللّه إليهم هودا يدعوهم إلى الاسلام و خلع الأنداد فأبوا.

و منهم شداد بن عاد الّذى بنى ارم ذات العماد في عدّة ثلاثمأة سنة و كان عمره تسعمائة سنة قال في إكمال الدّين: وجدت في كتب معمر أنّه ذكر عن هشام بن سعيد الرّحال، قال: إنّا وجدنا حجرا بالاسكندريّة مكتوبا فيه: أنا شدّاد بن عاد أنا شيّدت إرم ذات العماد الّتي لم يخلق مثلها في البلاد، و جنّدت الأجناد و شددت بساعدى الواد.

و منهم لقمان بن عاد و كان من بقيّة عاد الاولى فقد روى أنّه عاش ثلاثة آلاف و خمسمائة سنة.

و منهم فرعون ذو الأوتاد قال في مجمع البيان: قال الضحّاك: انّه عاش أربعمائة سنة و كان قصيرا ذميما و هو أوّل من خضب بالسّواد.

و منهم عمرو بن عامر الملقّب بمزيقيا و ماء السّماء ملك أرض سبا فقد عاش ثمانمائة سنة أربعمائة سنة سوقة في حياة أبيه و أربعمائة سنة ملكا و كان يلبّس كلّ يوم حليتين في سنّى ملكه فاذا كان بالعشىّ مزق الحليتين حتّى لا يلبسهما أحد غيره سمّى مزيقيّا و سمّى بماء السّماء أيضا لأنّه كان حياة أينما نزل كمثل ماء السّماء.

و منهم أبو هبل بن عبد اللّه بن كنانة عاش ستمائة سنة.

و منهم جلهمة بن اود و يقال له طىّ و اليه تنسب قبيلة طىّ كلّها، و كان له ابن أخ يقال له: بجابر بن ملك بن اود، و قد عاش كلّ منهما خمسمائة سنة.

و منهم عبيد بن الأبرص عاش ثلاثمأة سنة فقال:

  • فنيت و أفنانى الزّمان و أصبحتلدىّ بنو العشرون هنّ الفواقد

و منهم عزيز مصر الّذى كان في زمن يوسف و أبوه و جدّه و هم الوليد بن

الرّيان بن ذوسع و كان عمر العزيز سبعمائة سنة و عمر الرّيان ألف و سبعمائة سنة و عمر ذوسع ثلاثة آلاف سنة.

و منهم الضحّاك صاحب الحيّتين عاش ألفا و مأتي سنة.

و منهم افريدون العادل عاش فوق ألف سنة.

و منهم الملك الذى أحدث المهرجان فقد زعمت الفرس انّه عاش ألفى سنة و خمسمائة.

إلى غير هؤلاء من المعمّرين الّذين لا نطول بذكرهم، و انّما ذكرنا هؤلاء تاييدا لما قاله أمير المؤمنين عليه السّلام و ايضاحا له، لأنّ هؤلاء مع كونهم أطول أعمارا قد كانوا (أعمر ديارا و أبعد آثارا) أيضا حسبما أشرنا إليه.

و المراد ببعد الاثار بعدها عن أن يقتدر على مثلها المخاطبون الّذين خاطبهم عليه السّلام بهذه الخطبة و كفى بذلك شاهدا بناء الهرمين بمصر، و هما إلى الان باقيان و قد بناهما عزيز مصر وليد بن الرّيان كما نقله تفصيلا الصّدوق في كتاب اكمال الدّين و قد اشير الى بعد آثار بعض من تقدّم ذكرهم في قوله تعالى أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ. إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ. الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ. وَ ثَمُودَ الَّذِينَ. جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ. الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ. فَأَكْثَرُوا. فِيهَا الْفَسادَ. فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ.

قال أمين الاسلام الطّبرسي: الاية خطاب للنّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تنبيه للكفّار على ما فعله سبحانه بالامم السّالفة لما كفرت باللّه و بأنبيائه و كانت أطول أعمارا و أشدّ قوّة و عاد قوم هود.

و اختلفوا في إرم على أقوال: أحدها أنّه اسم قبيلة و قيل إنّه جدّ عاد و هو عاد بن عوص بن إرم بن سام ابن نوح.

و ثانيها أنّه اسم بلد و هو دمشق و قيل: هو مدينة الاسكندريّة و قيل مدينة شدّاد بن عاد فلمّا أتمّها و أراد أن يدخلها أهلكه اللّه بصيحة نزلت من السّماءو ثالثها أنّه لقب عاد و قوله «ذات العماد» معناه ذات الطول و الشدّة و قيل: ذات الأبنية العظام المرتفعة، و قال ابن زيد ذات العماد في احكام البنيان «التي لم يخلق مثلها» أى مثل أبنيتها «في البلاد و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد» أى قطعوا الصخر و نقبوها بالوادى الذين كانوا ينزلونه و هو وادى القرى.

قال ابن عباس: كانوا ينحتون الجبال فيجعلون منها بيوتا كما قال تعالى وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ «و فرعون ذى الأوتاد» قال عليّ بن إبراهيم القمّي عمل الاوتاد التي أراد أن يصعد بها إلى السماء.

و قال الطبرسي قيل في معناه أقوال: أحدها أنه كانت له ملاعب من أوتاد يلعب له عليها.

و الثاني انه كان يعذّب بالأوتاد و ذلك أنه إذا غضب على أحد و تد يديه و رجليه و رأسه على الأرض و الثالث أنّ معناه ذو البنيان و البنيان أوتاد.

و الرّابع أنه ذو الجموع و الجنود الكثيرة بمعنى أنهم يشدّدون ملكه و يقوّون أمره كما يقوّى الوتد الشي ء.

و الخامس أنه سمّى ذو الأوتاد لكثرة جيوشه السائرة في الأرض و كثرة أوتاد خيامهم فعبر بكثرة الأوتاد عن كثرة الأجناد و كيف كان فقد ظهر بذلك كلّه أنّ السلف الماضين كانوا طويلة الأعمار عامرة الدّيار بعيدة الاثار من أن يصفها الواصفون أو يقوى على إتيان مثلها الغابرون و مع اتّصافهم بهذه الابهة و العظمة و القوّة و الجلال: (أصبحت أصواتهم هامدة) و هذه الجملة استينافية بيانية فانه لما نبّه المخاطبين على أنهم على سبيل من قد مضى قبلهم فكان لقائل أن يستفهم و يقول: كيف كان حال الماضين و مال أمرهم أجاب عليه السّلام بأنّ أصواتهم العالية الجهورية بالأمرو النّهى و الحكم و الالزام صارت ساكتة ذاهبة الاثر بالمرّة.

(و رياحهم راكدة) قال الشارح البحراني: ركود رياحهم كناية عن سكون أحوالهم و خمول ذكرهم بعد العظمة في الصّدور انتهى.

و الأظهر أن يراد أنّ أعاصيرهم العاصفة الشديدة الهبوب التي كانت تهب بالرّتق و الفتق و السّياسات صارت ساكنة.

(و أجسادهم بالية) بعد بضاضتها و نضارتها (و ديارهم خالية) من أهلها بعد عمارتها (و آثارهم عافية) مندرسة بعد عظمتها و جلالتها.

(فاستبدلوا بالقصور المشيدة) المجصّصة الرّفيعة البنيان المحكمة القواعد و الأركان (و النمارق الممهّدة) أى الوسائد المهيئة للمتكئين (الصخور و الأحجار المسنّدة) اى المستندة بعضها إلى بعض أو أنها كانت لهم سنادا (و القبور اللّاطئة الملحدة) أى اللاصقة بالأرض المعمول لها اللّحد (التي قد بنى بالخراب فناؤها) أى على الخراب، و المراد خراب نفس القبور و تسرّع انهدامها، و انما نسب البناء إلى الفناء و لم يقل قد بنيت بالخراب، لأنّه من باب الكناية باقتضاء البلاغة و قد عرفت في ديباجة الشرح في مبحث الكناية أنّهم يقصدون إثبات شي ء لشي ء فيتركون التصريح باثباته له و يثبتونه لمتعلّقه كما في قول الشّاعر:

  • إنّ المروّة و السّماحة و الندىفي قبّة ضربت على ابن الحشرج

جعل الأوصاف الثلاثة في قبّة الممدوح و كنى به عن ثبوتها له و قول الاخر في وصف الخمر

  • صفراء لا تنزل الأحزان ساحتهالو مسّها حجر مسّته سرّاء

كنى عن نفى الحزن عنها بنفيها عن ساحتها و هو أبلغ من التّصريح به و يحتمل أن يكون المراد خراب الأبدان المدفونة فيها و فناؤها بالبلى (و شيّد بالتراب بناؤها) و في وصفها بذلك أى بكون شيدها التراب دون الجصّ ايماء إلى هوانها و هوان من دفن فيها.

(فمحلّها مقترب و ساكنها مغترب) يحتمل أن يكون المراد أنّ محلّ القبور و مكانها قريب من الأحياء و لكن ساكنها غريب عنهم، و أن يكون المراد أنّ محلّ كلّ منها قريب من الاخر و لكن ساكنوها غرباء، يعني أنّهم تدانوا في خططهم و قربوا في مزارهم و بعدوا في لقائهم.

(بين أهل محلّة موحشين) أى ذوى وحشة ليس بينهم مودّة و لا الفة و على كون موحشين بصيغة المفعول فالمعنى استيحاش الاحياء منهم، و حاصله أنّهم لا يستأنسون بأحد و لا يستأنس بهم أحد لا من الأحياء و لا من الأموات (و أهل فراغ متشاغلين) أى فراغ من الأمور الدّنيويّة متشاغلين بالامور البرزخيّة من السؤال و الجواب و الثواب و العقاب.

(لا يستأنسون بالأوطان) كاستيناس الاحياء بأوطانهم (و لا يتواصلون تواصل الجيران) كتوصّل أهل الدّنيا بجيرانهم (على ما بينهم من قرب الجوار و دنوّ الدّار) و حاصله أنّهم جيران لا يتأنسون و أحياء لا يتزاورون، بليت بينهم عرى التّعارف، و انقطعت منهم أسباب التّواصل، فكلّهم و حيدوهم جميع، و بجانب الهجران و هم جيران (و كيف يكون بينهم تزاور) و تأنّس (و قد طحنهم بكلكله البلى) استعارة بالكناية شبّه البلى بالجمل الضّروس الّذى يرضّ و يدقّ ما يركب عليه بكلكله أى صدره فأثبت له الكلكل تخييلا، و الطحن ترشيحا، و الجامع أنّ البلى يجعل الأجساد أجزاء دقاقا مثل الدّقيق و الطّحين، و كذلك يجعل الضّروس بكلكله ما برك عليه عند الصّيال، و محصّله استبعاد تزاورهم مع اضمحلال أجسامهم و انحلالها بالبلى و كونهم ممزّقين كلّ ممزّق (و أكلتهم الجنادل و الثرى) استعارة تبعيّة كما في قولهم: نطقت الحال، و المراد إفناؤها لهم، فاستعار لفظ الاكل للافناء أى كيف يكون بينهم تزاور و قد أفنتهم الجنادل و التّراب هذا.

و لا يخفى عليك أنّ إنكار التّزاور و التأنس إمّا مخصوص بغير المؤمنين

أو محمول على التزاور بالأجساد، و هو الأظهر، لأنّ المستفاد من الأخبار الكثيرة ثبوت التّزاور بين أرواحهم، و قد مضت عدّة منها في أواخر التّذييل الثالث من شرح الفصل السّابع من فصول الخطبة الثانية و الثّمانين فليراجع ثمّة.

و رويت هنا مضافا إلى ما سبق من البحار من المحاسن عن ابن محبوب عن إبراهيم بن إسحاق الجازى قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام أين أرواح المؤمنين فقال: أرواح المؤمنين في حجرات الجنّة يأكلون من طعامها و يشربون من شرابها و يتزاورون فيها و يقولون ربّنا أقم لنا السّاعة لتنجز لنا ما وعدتنا، قال: قلت: فأين أرواح الكفار فقال: في حجرات النّار يأكلون من طعامها و يشربون من شرابها و يتزاورون فيها و يقولون: ربّنا لا تقم لنا السّاعة لتنجز لنا ما وعدتنا.

و من المحاسن أيضا عن ابن فضّال عن حماد بن عثمان عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ذكر الأرواح أرواح المؤمنين فقال: يلتقون، قلت: يلتقون قال: نعم يتساءلون و يتعارفون حتى إذا رأيته قلت فلان.

و فيه من الكافي باسناده عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه عليه السّلام إنّ الأرواح في صفة الأجساد في شجر الجنة تعارف و تسائل، فاذا قدمت الرّوح على الأرواح تقول: دعوها فانها قد أقبلت من هول عظيم، ثمّ يسألونها ما فعل فلان و ما فعل فلان، فان قالت لهم: تركته حيا ارتجوه، و إن قالت لهم: قد هلك، قالوا: قد هوى هوى و الاخبار في هذا المعنى كثيرة و لا حاجة إلى الاطالة.

ثمّ إنه عليه السّلام لما ذكر المخاطبين بشرح أحوال الماضين و عظم ما حلّ بهم من احوال القبر و دواهيه عقّب عليه السّلام ذلك بالتنبيه على قرب لحاقهم بهم فقال (و كأن قد صرتم إلى ما صاروا إليه) أى انتقلتم من ذروة القصور إلى وهدة القبور و بدّلتم النمارق الممهّدة بالأحجار المشيدة، و دار الانس و العيش و السعة ببيت الوحدة و الوحشة و الضيق و الغربة (و ارتهنكم ذلك المضجع) أى أخذكم أخذ المرتهن لرهنه (و ضمّكم ذلك المستودع) أى ضغطكم القبر الذى هو محلّ الاستيداع

قال الشارح البحراني: و اطلق عليه لفظ المستودع باعتبار كونهم سيخرجون منه يوم القيامة، انتهى.

و قد تقدّم بيان ضغطة القبر تفصيلا و تحقيقا مع الأخبار الواردة فيها في التذييل الثالث من شرح الفصل السابع من الخطبة الثانية و الثمانين و لا حاجة إلى الاعادة.

ثمّ ذكرّهم عليه السّلام بدواهي القيامة و أفزاعها فقال (فكيف بكم لو تناهت بكم الأمور) أى الامور البرزخية (و بعثرت القبور) أى قلب ترابها و بعث الموتى الذين فيها و جدّدوا بعد اخلاقهم و جمعوا بعد افتراقهم لنقاش الحساب و معاينة الجزاء و هذه اللفظة من ألفاظ الكتاب العزيز قال سبحانه إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ.. وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ. وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ. وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ. عَلِمَتْ نَفْسٌ. ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ و قال أيضا أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ. وَ حُصِّلَ ما فِي. الصُّدُورِ. إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ أى بحث عن الموتى فاخرجوا عنها يعني عند البعث.

(هنا لك تبلو كلّ نفس ما أسلفت و ردّوا إلى اللّه موليهم الحقّ و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون) اقتباس من الاية الشّريفة في سورة يونس أى في ذلك المقام يعني مقام البعث تختبر كلّ نفس ما قدّمت من عمل فتعاين نفعه و ضرّه، و قرء بعضهم تتلو أى تقرء من التلاوة أو تتبع من التّلو، و ردّوا إلى اللّه موليهم الحقّ أى إلى ربّهم الصّادق ربوبيّته المتولّي لأمرهم على الحقيقة لا ما اتّخذوه مولى و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون، أى ضاع عنهم ما كانوا يدعونه أنّهم شركاء اللّه و أنّهم تشفع لهم روى فى البحار من كتاب مطالب السّؤول عن أمير المؤمنين عليه السّلام أنّه قال: انظروا إلى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها فانّها و اللّه عن قليل تشقى المترف، و تحرّك السّاكن، و تزيل الثّاوى، صفوها مشوب بالكدر، و سرورها منسوج بالحزن، و آخر حياتها مقترن بالضعف، فلا يعجبنّكم ما يغرّنكم منها فعن كثب تنقلون

عنها، و كلّ ما هو آت قريب، و هنا لك تبلو كلّ نفس مأ اسلفت و ردّوا إلى اللّه موليهم الحقّ و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون.

تكملة

هذه الخطبة رواها المحدّث العلامة المجلسي قدّس سرّه في المجلّد السابع عشر من البحار من كتاب عيون الحكمة و المواعظ لعليّ بن محمّد الواسطي قال: و من كلام له عليه السّلام: إنكم مخلوقون اقتدارا، و مربوبون اقتسارا، و مضمّنون أجداثا، و كائنون رفاتا، و مبعوثون افرادا، و مدينون جزاء، و مميّزون حسابا، فرحم اللّه عبدا اقترف فاعترف، و وجل فعمل، و حاذر فبادر، و عبّر فاعتبر، و حذّر فازدجر، و أجاب فأناب، و راجع فتاب، و اقتدى فاحتذى، فأسرع طلبا، و نجا هربا فأفاد ذخيرة، و أطاب سريرة، و تأهّب للمعاد، و استظهر بالزّاد، ليوم رحيله، و وجه سبيله، و حال حاجته، و موطن فاقته، تقدّم امامه لدار مقامه فمهّدوا لأنفسكم في سلامة الأبدان، فهل ينتظر أهل غضارة الشّباب إلّا حوانى الهرم، و أهل بضاضة الصحّة إلّا نوازل السّقم، و أهل مدّة البقاء إلّا مفاجاة الفناء، و اقتراب الفوت و دنوّ الموت، و ازوف الانتقال، و اشفاء الزّوال، و حفى الأنين، و رشح الجبين، و امتداد العرنين، و علز القلق، و فيض الرّمق، و ألم المضض، و غصص الجرض.

و اعلموا عباد اللّه أنكم و ما أنتم فيه من هذه الدّنيا على سبيل من قد مضى ممّن كان أطول منكم أعمارا، و أشدّ بطشا، و أعمر ديارا، و أبعد آثارا، فأصبحت أصواتهم هامدة جامدة من بعد طول تقلبها، و أجسادهم بالية، و ديارهم خالية، و آثارهم عافية، و استبدلوا بالقصور المشيّدة، و السّرور و النّمارق الممهّدة، الصخور و الأحجار المسندة، في القبور اللاطئة الملحدة التي قد بين الخراب فنائها و شيد التراب بنائها، فمحلّها مقترب و ساكنها مغترب، بين أهل عمارة موحشين، و أهل محلّة متشاغلين، لا يستأنسون بالعمران، و لا يتواصلون الجيران و الاخوان على ما بينهم من قرب الجوار و دنوّ الدّار.

و كيف يكون بينهم تواصل و قد طحنهم بكلكله البلى، فأكلهم الجنادل و الثرى، فأصبحوا بعد الحياة أمواتا، و بعد غضارة العيش رفاتا، فجع بهم الأحباب و سكنوا التراب، و ظعنوا فليس لهم اياب، هيهات هيهات «كلّا إنها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إلى يوم يبعثون».

و كأن قد صرتم إلى ما صاروا إليه من البلى و الوحدة فى دار الموت، و ارتهنتهم في ذلك المضجع، و ضمّكم ذلك المستودع، فكيف بكم لو قد تناهت الامور، و بعثرت القبور و حصّل ما في الصّدور و وقعتم للتحصيل، بين يدي الملك الجليل، فطارت القلوب لاشفاقها من سلف الذنوب، هتكت منكم الحجب و الأستار، و ظهرت منكم العيوب و الأسرار «هنا لك تجزى كلّ نفس بما كسبت» إنّ اللّه يقول وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ.

اغتنموا أيّام الصحّة قبل السقم، و أيام الشيبة قبل الهرم، و بادروا بالتوبة قبل النّدم، و لا يحملنّكم المهلة على طول الغفلة، فان الأجل يهدم الأمل، و الأيّام موكلة بنقص المدّة، و تفريق الأحبّة.

فبادروا رحمكم اللّه بالتوبة قبل حضور النوبة، و بروز اللّعبة التي لا ينتظر معه الأوبة و استعينوا على بعد المسافة بطول المخافة.

فكم من غافل وثق لغفلته، و تعلّل بمهلته، فأمّل بعيدا، و بنى مشيدا، فنقص بقرب أجله بعد أمله، فأجابه منيّته، فصار بعد العزّ و المنعة و الشرف و الرفعة مرتهنا بموبقات عمله، قد غاب فما رجع، و ندم فما انتفع، و شقى بما جمع في يومه و سعد به غيره في غده، و بقى مرتهنا بكسب يده، زاهلا عن أهله و ولده، لا يغنى عنه ما ترك فتيلا، و لا يجد إلى مناص سبيلا فعلهم عباد اللّه التعرّج و الدّلج و إلى أين المفرّ و المهرب، و هذا الموت في الطلب يخترم الأوّل فالأوّل، لا يتحنّن على ضعيف، و لا يعرّج على شريف، و الجديد ان يحثّان الأجل تحثيثا، و يسوقانه سوقا حثيثا، و كلّ ما هو آت فقريب، و من وراء ذلك العجب العجب فأعدّوا الجواب يوم الحساب، و أكثروا الزّاد ليوم المعاد، عصمنا اللّه و إياكم بطاعته، و أعاننا و اياكم على ما يقرّب إليه و يزلف لديه، فانما نحن به و له إنّ اللّه وقّت لكم الاجال، و ضرب لكم الأمثال، و ألبسكم الرّياش، و أرفع لكم المعاش، و آثركم بالنعم السوابغ، و تقدم إليكم بالحجج البوالغ، و أوسع لكم في الرفد الرافع، فتنهزوا فقد أحاط بكم الاحصاء، و ارتهن لكم الجزاء القلوب قاسية عن حظها، لاهية عن رشدها، اتّقوا اللّه تقيّة من شمّر تجريدا، و جدّ تشميرا و انكمش في مهل، و أشفق في وجل، و نظر في كرّة الموئل، و عافية الصبر، و معية المرجع، و كفى باللّه منتقما و نصيرا، و كفى بكتاب اللّه حجيجا و خصيما.

رحم اللّه عبدا استشعر الحزن، و تجلبب الخوف و أضمر اليقين، و عرى من الشك في توهم الزّوال، فهو منه على وبال، فزهر مصباح الهدى في قلبه، و قرّب على نفسه البعيد، و هوّن الشديد، فخرج من صفة العمى، و مشاركة الموتى و اجتاز من مفاتيح الهدى، و مغاليق أبواب الرّدى، و استفتح بما فتح العالم به أبوابه، و خاض بحاره، و قطع غماره، و وضحت له سبيله و مناره، و استمسك من العرى بأوثقها، و استعصم من الحبال بأمتنها، خواض غمرات، فتاح مبهمات، دافع معضلات امة و لا مطية إلّا قصدها

تنبيه

قد تقدّم أوائل فقرات هذا الكلام بهذه الرّواية إلى قوله و غصص الجرض في ضمن فقرات الخطبة الثانية و الثمانين باختلاف أيضا فانظر ما ذا ترى و بما ذكرناه في شرح هذه الخطبة و الخطب المتقدّمة يتّضح لك قريب «غريب ظ» ما فى هذه الرواية و لا حاجة إلى الاعادة هذا.

و يستفاد من بعض الرّوايات كون هذه الخطبة مع الكلام الثاني و الأربعين ملتقطين من خطبة طويلة، و هو ما رواه أيضا في المجلّد السابع عشر من البحار في موضع آخر من مناقب ابن الجوزى قال: خطبة و يعرف بالبالغة.

روى ابن أبي ذئب عن أبي صالح العجلي قال: شهدت أمير المؤمنين كرّم اللّه وجهه و هو يخطب فقال بعد أن حمد اللّه تعالى و صلّى على محمّد رسوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أيّها النّاس إنّ اللّه أرسل إليكم رسولا ليربح به عليكم، و يوقظ به غفلتكم و إنّ أخوف ما أخاف عليكم اتّباع الهوى و طول الأمل، أمّا اتّباع الهوى فيصدّكم عن الحقّ، و أمّا طول الأمل فينسيكم الاخرة، ألا و انّ الدّنيا قد ترحّلت مدبرة، و إنّ الاخرة قد ترحّلت مقبلة، و لكلّ واحد منهما بنون فكونوا من أبناء الاخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا، فانّ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل.

و اعلموا أنّكم ميّتون و مبعوثون من بعد الموت و محاسبون على أعمالكم و مجازون بها، فلا يغرّنكم الحياة الدّنيا و لا يغرّنكم باللّه الغرور.

فانّها دار بالبلاء محفوفة، و بالعناء و الغدر موصوفة، و كلّ ما فيها إلى زوال، و هي بين أهلها دول و سجال، لا تدوم أحوالها، و لا يسلم من شرّها نزّالها، بينا أهلها في رخاء و سرور، إذا هم في بلاء و غرور، العيش فيها مذموم، و الرّخاء فيها لا يدوم، أهلها فيها أغراض مستهدفة، كلّ حتفه فيها مقدور، و حظّه من نوائبها موفور.

و أنتم عباد اللّه على محجّة من قد مضى، و سبيل من كان ثمّ انقضى، ممّن كان أطول منكم أعمارا و أشدّ بطشا، و أعمر ديارا، أصبحت أجسادهم بالية، و ديارهم خالية، فاستبدلوا بالقصور المشيّدة، و النّمارق الموسّدة، بطون اللّحود، و مجاورة الدّود، في دار ساكنها مغترب، و محلّها مقترب، بين قوم مستوحشين، متجاورين غير متزاورين، لا يستأنسون بالعمران، و لا يتواصلون تواصل الجيران، على ما بينهم من قرب الجوار، و دنوّ الدّار.

و كيف يكون بينهم تواصل و قد طحنتهم البلى، و أظلتهم الجنادل و الثرى، فأصبحوا بعد الحياة أمواتا، و بعد غضارة العيش رفاتا، قد فجع بهم الأحباب، و اسكنوا التّراب، و ظعنوا فليس لهم اياب، و تمنّوا الرّجوع فحيل بينهم و بين ما يشتهون

كلّا إنّها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إلى يوم يبعثون.

قال و قد أخرج أبو نعيم طرفا من هذه الخطبة في كتابه المعروف بالحلية.

شرح لاهيجي

و اعلموا عباد اللّه انّكم و ما أنتم فيه من هذه الدّنيا على سبيل من قد مضى قبلكم ممّن اطول منكم اعمارا و اعمر ديارا و ابعد اثارا اصبحت اصواتهم هامدة و رياحهم راكدة و اجسادهم بالية و ديارهم خالية و اثارهم عافية فاستبدلوا بالقصور المشيّدة و النّمارق الممهّدة الصّخور و الاحجار المسنّدة و القبور اللّاطئة الملحدة الّتى قد بنى بالخراب فنائها و شيّد بالتّراب بنائها فمحلّها مقترب و ساكنها مغترب بين اهل محلّة موحشين و اهل فراغ متشاغلين يعنى بدانيد اى بندگان خدا بتحقيق كه شما و آن چيزى كه شما در او هستيد از دنيا بر طريقه و راه كسى باشيد كه بتحقيق گذشتند پيش از شما از كسانى كه دراز عمرتر بودند از شما و خانهاى اباد داشته تر بودند از شما و اثرهاى دور از انعدام دارنده تر بودند از شما داخل صبح شدند صداهاى ايشان در حالتى كه فرو نشسته است بادهاى نخوت انها در حالتى كه ساكن و ايستاده شده است بدنهاى ايشان در حالتى كه پوسيده شده است و اثار و بناهاى ايشان در حالتى كه مندرس شده است پس تبديل كردند قصرهاى افراشته را و فرشها و بالشهاى گسترده را بسنگهاى سخت و بسنگهاى بديوار افراشته و بقبرهاى بزمين چسبيده لحد داشته شده آن چنانى كه بنا شده است از براى خراب شدن عرصه او را و بسته شده است از براى خاك گشتن بنيان او را پس جاى انقبرها نزديكست و ساكن در انها بغربت رونده و دور شونده است باشند در ميان اهل محلّه كه وحشت كننده اند از انها و در ميان اهلى كه فارغند از كار دنيا و مشغولند بكار اخرت لا يستأنسون بالاوطان و لا يتواصلون تواصل الجيران على ما بينهم من قرب الجوار و دنوّ الدّار و كيف يكون بينهم تزاور و قد طحنهم بكلكلة البلى و اكلتهم الجنادل و الثّرى و كان قد صرتم الى ما صاروا اليه و ارتهنكم ذلك المضجع و ضمّكم ذلك المستودع فكيف بكم لو تناهت بكم الامور و بعثرت القبور هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ يعنى خواهش نمى كنند انس گرفتن با يكديگر را در وطنها و پيوند نمى كنند با يكديگر مثل پيوند كردن همسايگان با وصف اين كه باشد در ميان ايشان نزديكى همسايه بودن و نزديكى خانه داشتن و چگونه ميباشد ميانه ايشان ديد و بازديد و حال آن كه خورد كرده است اعضاء ايشان را سينه كهنه شدن و پوسيده گشتن و خورده است بدنهاى ايشان را سنگهاى سخت و خاك گور و گويا كرده ايد شما بحالتى كه گرديده اند رفتگان بآن حالت و بگرو برداشته است شما را ان خوابگاه گور و در يك مكان جمع كرده است شما را ان امانت گاه قبر پس چگونه است حال شما در وقتى كه بنهايت برسد كارهاى شما و برانگيزد و بيرون اندازد شما را گورها و در انوقت ميازمايد هر نفسى آن چه را كه پيش فرستاده است از خوب و بد بودن و بازگردانيده ميشوند بسوى حساب خدا كه مالك بر حقّ ايشانست و كم شود از ايشان و بكار ايشان نيايد آن چه را كه افتراى خدا بودن باو زده بودند

شرح ابي الحديد

و رياحهم راكدة ساكنة و آثارهم عافية مندرسة- . و القصور المشيدة العالية- و من روى المشيدة بالتخفيف و كسر الشين- فمعناه المعمولة بالشيد و هو الجص- .

و النمارق الوسائد- . و القبور الملحدة ذوات اللحود- . و روي و الأحجار المسندة بالتشديد- . قوله ع قد بني على الخراب فناؤها- أي بنيت لا لتسكن الأحياء فيها- كما تبنى منازل أهل الدنيا- . و الكلكل الصدر و هو هاهنا استعارة- . و الجنادل الحجارة و بعثرت القبور أثيرت- . و تبلو كل نفس ما أسلفت تخبر و تعلم جزاء أعمالها- و فيه حذف مضاف- و من

قرأ تتلو بالتاء بنقطتين أي تقرأ كل نفس كتابها- و ضل عنهم ما كانوا يفترون- بطل عنهم ما كانوا يدعونه- و يكذبون فيه من القول بالشركاء و أنهم شفعاء

ذكر بعض الآثار و الأشعار الواردة في ذم الدنيا

و من كلام بعض البلغاء في ذم الدنيا- أما بعد فإن الدنيا قد عاتبت نفسها بما أبدت من تصرفها- و إنبات عن مساوئها بما أظهرت عن مصارع أهلها- و دلت على عوراتها بتغير حالاتها- و نطقت ألسنة العبر فيها بزوالها- و شهد اختلاف شئونها على فنائها و لم يبق لمرتاب فيها ريب- و لا ناظر في عواقبها شك- بل عرفها جل من عرفها معرفة يقين- و كشفوها أوضح تكشيف- ثم اختلجتهم الأهواء عن منافع العلم- و دلتهم الآمال بغرور- فلججت بهم في غمرات العجز- فسبحوا في بحورها موقنين بالهلكة- و رتعوا في عراصها عارفين بالخدعة- فكان يقينهم شكا و علمهم جهلا- لا بالعلم انتفعوا و لا بما عاينوا اعتبروا- قلوبهم عالمة جاهلة و أبدانهم شاهدة غائبة- حتى طرقتهم المنية فأعجلتهم عن الأمنية- فبغتتهم القيامة و أورثتهم الندامة و كذلك الهوى حلت مذاقته- و سمت عاقبته و الأمل ينسى طويلا- و يأخذ وشيكا فانتفع امرؤ بعلمه- و جاهد هواه أن يضله- و جانب أمله أن يغره و قوي يقينه على العمل- و نفى عنه الشك بقطع الأمل- فإن الهوى و الأمل إذا استضعفا اليقين صرعاه- و إذا تعاونا على ذي غفلة خدعاه- فصريعهما لا ينهض سالما و خديعهما لا يزال نادما- و القوي من قوي عليهما و الحازم من احترس منهما- ألبسنا الله و إياكم جنة السلامة- و وقانا و إياكم سوء العذاب- .

كان عمر بن عبد العزيز إذا جلس للقضاء قرأ- أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ- ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ- ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ- . قال منصور بن عمار لأهل مجلسه- ما أرى إساءة تكبر على عفو الله فلا تيأس- و ربما آخذ الله على الصغير فلا تأمن- و قد علمت أنك بطول عفو الله عنك- عمرت مجالس الاغترار به و رضيت لنفسك المقام على سخطه- و لو كنت تعاقب نفسك بقدر تجاوزه عن سيئاتك- ما استمر بك لجاج فيما نهيت عنه- و لا قصرت دون المبالغة فيه- و لكنك رهين غفلتك و أسير حيرتك- . قال إسماعيل بن زياد أبو يعقوب- قدم علينا بعبادان راهب من الشام- و نزل دير ابن أبي كبشة فذكروا حكمة كلامه- فحملني ذلك على لقائه فأتيته و هو يقول- إن لله عبادا سمت بهم هممهم فهووا عظيم الذخائر- فالتمسوا من فضل سيدهم توفيقا يبلغهم سمو الهمم- فإن استطعتم أيها المرتحلون عن قريب- أن تأخذوا ببعض أمرهم- فإنهم قوم قد ملكت الآخرة قلوبهم- فلم تجد الدنيا فيها ملبسا- فالحزن بثهم و الدمع راحتهم و الدءوب وسيلتهم- و حسن الظن قربانهم- يحزنون بطول المكث في الدنيا إذا فرح أهلها- فهم فيها مسجونون و إلى الآخرة منطلقون- . فما سمعت موعظة كانت أنفع لي منها- . و من جيد شعر أبي نواس في الزهد-

  • يا بني النقص و الغيرو بني الضعف و الخور
  • و بني البعد في الطباععلى القرب في الصور
  • و الشكول التي تباينفي الطول و القصر
  • أين من كان قبلكممن ذوي البأس و الخطر
  • سائلوا عنهم المدائنو استبحثوا الخبر
  • سبقونا إلى الرحيلو إنا لبالأثر
  • من مضى عبرة لناو غدا نحن معتبر
  • أن للموت أخذةتسبق اللمح بالبصر
  • فكأني بكم غدافي ثياب من المدر
  • قد نقلتم من القصورإلى ظلمة الحفر
  • حيث لا تضرب القبابعليكم و لا الحجر
  • حيث لا تطربون منهللهو و لا سمر
  • رحم الله مسلماذكر الموت فازدجر
  • رحم الله مؤمناخاف فاستشعر الحذر

- . و من جيد شعر الرضي أبي الحسن رحمه الله- في ذكر الدنيا و تقلبها بأهلها-

  • و هل نحن إلا مرامي السهاميحفزها نابل دائب
  • نسر إذا جازنا طائشو نجزع إن مسنا صائب
  • ففي يومنا قدر لا بدو عند غد قدر واثب
  • طرائد تطردها النائباتو لا بد أن يدرك الطالب
  • أرى المرء يفعل فعل الحديدو هو غدا حمأ لازب
  • عواري من سلب الهالكينيمد يدا نحوها السالب
  • لنا بالردى موعد صادقو نيل المنى موعد كاذب
  • حبائل للدهر مبثوثهيرد إلى جذبها الهارب
  • و كيف نجاوز غاياتناو قد بلغ المورد القارب
  • نصبح بالكأس مجدحةذعافا و لا يعلم الشارب

- . و قال أيضا و هي من محاسن شعره-

  • ما أقل اعتبارنا بالزمانو أشد اغترارنا بالأماني
  • وقفات على غرور و إقدامعلى مزلق من الحدثان
  • في حروب مع الردى فكانا اليومفي هدنة مع الأزمان
  • و كفانا مذكرا بالمناياعلمنا أننا من الحيوان
  • كل يوم رزية بفلانو وقوع من الردى بفلان
  • كم تراني أضل نفسا و ألهوفكأني وثقت بالوجدان
  • قل لهذي الهوامل استوقفي السيرأو استنشدي عن الأعطان
  • و استقيمي قد ضمك اللقم النهجو غني وراءك الحاديان
  • كم محيدا عن الطريق وقد ضرحخلج البرى و جذب العران
  • ننثني جازعين من عدوة الدهرو نرتاع للمنايا الرواني
  • جفلة السرب في الظلام و قد ذعذعروعا من عدوة الذؤبان
  • ثم ننسى جرح الحمام و إن كانرغيبا يا قرب ذا النسيان
  • كل يوم تزايل من خليطبالردى أو تباعد من دان
  • و سواء مضى بنا القدر الجدعجولا أو ماطل العصران

- . و أيضا من هذه القصيدة-

  • قد مررنا على الديار خشوعاو رأينا البنا فأين الباني
  • و جهلنا الرسوم ثم علمنافذكرنا الأوطار بالأوطان
  • التفاتا إلى القرون الخواليهل ترى اليوم غير قرن فان
  • أين رب السدير فالحيرة البيضاءأم أين صاحب الإيوان
  • و السيوف الحداد من آل بدرو القنا الصم من بني الريان
  • طردتهم وقائع الدهر عن لعلعطرد السفاف عن نجران
  • و المواضي من آل جفنة أرسىطنبا ملكهم على الجولان
  • يكرعون العقار في فلق الإبريزكرع الظماء في الغدران
  • من أباة اللعن الذين يحيونبها في معاقد التيجان
  • تتراءاهم الوفود بعيداضاربين الصدور بالأذقان
  • في رياض من السماح حوالو جبال من الحلوم رزان
  • و هم الماء لذ للناهل الظمآنبردا و النار للحيران
  • كل مستيقظ الجنان إذا أظلمليل النوامة المبطان
  • يغتدي في السباب غير شجاعو يرى في النزال غير جبان
  • ما ثنت عنهم المنون يدا شوكاءأطرافها من المران
  • عطف الدهر فرعهم فرءاهبعد بعد الذرى قريب المجاني
  • وثنتهم بعد الجماح المنايافي عنان التسليم و الإذعان
  • عطلت منهم المقاري و باختفي حماهم مواقد النيران
  • ليس يبقى على الزمان جري ءفي إباء أو عاجز في هوان
  • لا شبوب من الصوار و لا أعنقيرعى منابت العلجان
  • لا و لا خاضب من الربد يختالبريط أحم غير يمان
  • يرتمي وجهة الرئال إذا آنسلون الإظلام و الإدجان
  • و عقاب الملاع تلحم فرخيهابإزليقة زلول القنان
  • نائلا في مطامح الجو هاتيكو ذا في مهابط الغيطان

- و هذا شعر فصيح نادر معرق في العربية- .

و من شعره الجيد أيضا في ذكر الدنيا و مصائبها-

  • أ و ما رأيت وقائع الدهرأ فلا تسي ء الظن بالعمر
  • بينا الفتى كالطود تكنفههضباته و العضب ذي الأثر
  • يأبى الدنية في عشيرتهو يجاذب الأيدي على الفخر
  • و إذا أشار إلى قبائلهحشدت عليه بأوجه غر
  • يترادفون على الرماح فهمسيل يعب و عارض يسري
  • إن نهنهوا زادوا مقاربةفكأنما يدعون بالزجر
  • عدد النجوم إذا دعي بهميتزاحمون تزاحم الشعر
  • عقدوا على الجلى مآزرهمسبطي الأنامل طيبي النشر
  • زل الزمان بوطء أخمصهو مواطئ الأقدام للعثر
  • نزع الإباء و كان شملتهو أقر إقرارا على صغر
  • صدع الردى أعيا تلاحمهمن ألحم الصدفين بالقطر
  • جر الجياد على الوجى و مضىأمما يدق السهل بالوعر
  • حتى التقى بالشمس مغمدةفي قعر منقطع من البحر
  • ثم انثنت كف المنون بهكالضغث بين الناب و الظفر
  • لم تشتجر عنه الرماح و لارد القضاء بماله الدثر
  • جمع الجنود وراءه فكأنمالاقته و هو مضيع الظهر
  • و بنى الحصون تمنعا فكأنماأمسى بمضيعة و ما يدري
  • و بري المعابل للعدا فكأنمالحمامه كان الذي يبري
  • إن التوقي فرط معجزةفدع القضاء يقد أو يفري
  • و حمى المطاعم للبقا و ذي الآجالمل ء فروجها تجري
  • لو كان حفظ النفس ينفعناكان الطبيب أحق بالعمر
  • الموت داء لا دواء لهسيان ما يوبي و ما يمري

- . و هذا من حر الكلام و فصيحه و نادره- و لا عجب فهذه الورقة من تلك الشجرة- و هذا القبس من تلك النار

شرح منظوم انصاري

بندگان خداى بدانيد، از اين جهان شما و آنچه از عيش و نوش كه در آن هستيد، براه آنانكه پيش از شما بودند روايند، كسانى كه عمرهاشان از شما بلندتر، و شهرهاشان از شما آبادتر، و آثارشان از شما مهمتر بود، صداهايشان خاموش شد، بادهايشان از وزش افتاد، جسدهايشان پوسيد، شهرهايشان ويران، و نشانه هايشان نابود گرديد، كاخهاى بر كشيده، بناهاى استوار، و بسترهاى گسترده را به سنگهاى سخت، و گورهاى گلينى كه داراى لحدهايند، تبديل كردند، گورهايى كه ساحتشان با ويران شدن بنا، و بنايش را از خاك (سست) سخت كرده اند، هر يك از آن گورها بهم نزديك، لكن ساكنش غريب و دور است (نمى تواند از ديگرى ديدارى بنمايد) در ميان محلّه ساكنند كه اهلش هراسان، و در بين گروهى اند كه بظاهر آسوده، لكن (در باطن) گرفتاراند، نه با وطنهايشان انسى است، و نه با اين كه بهم نزديك و همسايه هستند، همچون همسايگان با هم آميزش دارند، چسان بين شان آميزش و ديد و بازديد باشد، و حال آنكه پوسيدگى آنان را در زير سينه خويش خرد كرد، و سنگ و خاك آنانرا بخورد (و نابودشان ساخت) چنين پنداريد كه شما هم به آن جائى كه آنها رفته اند، رفته ايد، و آن خوابگاه و امانتگاه شما را هم گرو گرفته، و در آغوش كشيده است، چگونه است حالتان اگر دوران شما نيز سر آيد، و مردگان را از قبرها بيرون آورند، هنالك تبلوا كلّ نفس مّا أسلفت و ردّوا إلى اللَّه مولاهم الحقّ، و ضلّ عنهمّ مّا كانوا يفترون، اينجا است كه هر كس به آن چه پيش فرستاده است آزمايش شود، و بسوى خدائى كه براستى و درستى مالك آنان است باز گرديده شوند، و آنچه را كه بآن افترا مى بستند (و مى گفتند اينها خدايان ما هستند) بكارشان نيايد.

  • شما اى مردمى كاندر جهانيدره پيشينيانتان را روايند
  • كسانى كرده در اين دهر فانىبسى پيش از شماها زندگانى
  • تمامى شهرشان آبادتر بودمهمتر از شما ز آنان اثر بود
  • صداشان ناگهان خاموش گرديدز جنبش بادشان افتاد و خوابيد
  • شدند آن شهرها يكباره ويرانبدن پوسيد و شد خاك بيابان
  • نشانشان يكسره گرديد نابودز خرمنشان بگردون رفت بس دود
  • بسا كاخى كه بر گردون سر افراختميانشان بهر آنان بستر انداخت
  • جهان آن كاخها را از پى افكندبزيرش گورها از بهرشان كند
  • بخشت آن متّكاها شد مبدّلبه سنگ و خاك بسترها محوّل
  • منازلشان ز ويرانى بپاشدبه سختى بندشان از هم جدا شد
  • اگر آن قبرها با هم قريب اندز هم ليك اهلشان دور و غريبند
  • بظاهر جملگى در أمن و راحتبباطن در غم و بيم اند و وحشت
  • بظاهر جمع چون همسايگانندبباطن فرد چون بيگانگانند
  • بسر فكر و بدل جوشش ندارندخيال انس و آميزش ندارند
  • چنانشان خاك اندر خويش افشردچنان اجسادشان از سنگ شد خرد
  • چنان پوسيد مغز استخوانشانچنان شد لانه موران دهانشان
  • كه شد نابودشان نام از ميانهاثرشان رفت از ياد زمانه
  • شما ز انديشه و فكر و تدبّربراى خود كنيد اكنون تصوّر
  • كه آن راهى كه آنان رفته رفتيدبمنزلگاهشان مركز گرفتيد
  • كشيده خاكتان تنگ اندر آغوشز جام سكرت مرگيد مدهوش
  • كنون افرشتگان از امر بيچونكشند از قبرتان خواهند بيرون
  • فرستاده هر آن كس هر چه از پيشدر آن هنگام خواهد گشت تفتيش
  • موالى سوى مولا باز گردندحساب و اجر را دمساز گردند
  • ز بتها كارى آنجا بر نخيزدسقر بابت پرستان مى ستيزد
  • شماها را سزد اكنون ره آوردبراى راهى انيسان گرد آورد
  • براى آنكه آنجا در نمايندعمل آريد و مركب در جهانيد

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS