دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4 : خبر از فتنه‏ ها و شهادت خويش

خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4 موضوع "خبر از فتنه‏ ها و شهادت خويش" را بیان می کند.
No image
خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4 : خبر از فتنه‏ ها و شهادت خويش

موضوع خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4

متن خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4

4 خبر از فتنه ها و شهادت خويش

متن خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4

و قام إليه رجل فقال يا أمير المؤمنين، أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) عنها فقال (عليه السلام):

إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) بَيْنَ أَظْهُرِنَا فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أَخْبَرَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي فَقُلْتُ يَا رَسُولُ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ حِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَة

ترجمه مرحوم فیض

(سيّد رضىّ فرمايد:) مردى (بين سخنان امام عليه السّلام) رو بروى آن حضرت ايستاد و گفت: ما را از فتنه خبر ده، آيا از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چگونگى آنرا پرسيده اى پس امام عليه السّلام فرمود:

چون خداوند سبحان كلام خود را فرستاد: (س 29 ى 1) الم (ى 2) أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ يعنى منم خداوند بزرگوار، آيا مردم گمان كرده اند كه به گفتن اينكه ما (بخدا و رسول) ايمان آورديم وا گذاشته ميشوند، و آنان (بفتنه و فساد) آزموده نمى گردند دانستم مادامى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در بين ما باشد آن فتنه بر ما فرود نمى آيد، پس گفتم: اى رسول خدا چيست اين فتنه اى كه خدا ترا بآن خبر داده فرمود: اى علىّ بزودى بعد از من امّتم (بر اثر انديشه هاى نادرست) در فتنه و تباهكارى افتند. پس گفتم: اى رسول خدا آيا نبود كه در روز احد (احد نام كوهى است نزديك مدينه براه شام كه در آنجا جنگ كفّار قريش با مسلمانها در اوائل ماه شوّال سال سوّم هجرت واقع شده) آنجا كه گروهى از مسلمانان به درجه شهادت رسيدند، و كشته شدن در راه خدا از من باز داشته شد، و كشته نشدنم بر من دشوار گرديد (و از اين جهت غمگين بودم) بمن فرمودى مژده باد ترا كه بعد از اين كشته خواهى شد پس بمن فرمود: آنچه بيان كردى درست است، هنگام دريافت شهادت شكيبائى تو چگونه خواهد بود، گفتم: اى رسول خدا اين كار از موارد صبر نيست، بلكه جاى مژده و سپاسگزارى است (كشته شدن در راه خدا براى من بزرگترين نعمت و بخشش الهىّ است) و فرمود: اى علىّ زود باشد كه بعد از من مسلمانان بوسيله دارائيشان در فتنه افتند (بر اثر كمى يا بسيارى مال و كسب از راه حلال يا حرام و صرف آنها در راه خير و شرّ آزمايش ميشوند) و بسبب دينشان بر پروردگارشان منّت نهاده رحمت و مهربانى او را آرزو نمايند (در صورتيكه آرزوى رحمت با بى باكى در دين و پيروى نكردن از خدا و رسول غلط است) و از خشم او ايمن و آسوده خاطر باشند (و حال آنكه ايمنى از خشم و دورى رحمت او مانند نا اميدى از رحمتش از جمله گناهان بزرگ است) و بسبب شبهه هاى نادرست و خواهشهاى غافل كننده (از حقّ و كيفر روز رستخيز) حرام او را حلال گردانند، پس (از اين جهت) شراب را (بمشتبه نمودن) به آب انگور و خرما، و رشوه را بهديّه و ارمغان، و رباء را بخريد و فروخت حلال مى شمرند، پس گفتم: اى رسول خدا در آن هنگام ايشان را به كدام مرتبه اى از مراتب بحساب آورم آيا آنها را مرتدّ و كافر بدانم، يا بفتنه افتاده فرمود: در مرتبه فتنه و آزمايش (در دين، زيرا ايشان نمى گويند شراب و رشوه و رباء حلال است تا منكر ضرورىّ دين شده كافر گردند، بلكه از راه اشتباه كارى شراب را آب انگور و رشوه را ارمغان و رباء را سود خريد و فروخت مى پندارند، و چون آب انگور و ارمغان و سود خريد و فروخت در دين حلال است آنها را نيز حلال مى دانند).

ترجمه مرحوم شهیدی

[مردى برخاست و گفت ما را از فتنه خبر ده آيا آن را از رسول خدا (ص) پرسيدى امام گفت:] چون خدا اين آيت را فرستاد: «الم، أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ»، دانستم تا رسول خدا (ص) در ميان ماست، فتنه نتواند برخاست. پرسيدم اى رسول خدا، اين فتنه اى كه خدا تو را از آن خبر داده چيست فرمود: «اى على امّت من پس از من به زودى دچار فتنه گردند.» گفتم: اى رسول خدا روز احد كه از مسلمانان گروهى به شهادت رسيد، و شهادت نصيب من نگرديد، بر من دشوار نمود، گفتى: اى على مژده باد تو را كه شهادت به دنبالت خواهد بود. گفت: «سخن بدين منوال است، شكيبايى تو آن هنگام بر چه حال است» گفتم: اى رسول خدا نه جاى شكيبايى كردن است، كه جاى مژده شنيدن و شكر گزاردن است، و گفت: «اى على پس از من، مردم به مالهاى خود فريفته شوند و به دين خويش بر خدا منّت نهند. رحمت پروردگار آرزو كنند،و از سطوت او ايمن زيند. حرام خدا را حلال شمارند، با شبهت هاى دروغ و هوسهايى كه به غفلت در سر دارند. مى را نبيذ گويند و حلال پندارند. حرام را هديّت خوانند و ربا را معاملت دانند». گفتم: اى رسول خدا (ص)، آن زمان آن مردم را در چه پايه نشانم از دين برگشتگان، يا فريفتگان فرمود: «فريفتگان».

ترجمه مرحوم خویی

و بر خواست بسوى آن حضرت در أثناى اين كلام مردى، پس عرض نمود أى أمير مؤمنان خبر ده ما را از فتنه و بليّه و آيا پرسيدى آنرا از حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس فرمود: زمانى كه نازل نمود حق سبحانه و تعالى آيه الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ. يعنى منم خداى لطيف مجيد آيا گمان كردند مردمان كه ايشان ترك كرده ميشوند بحال خودشان بمحض اين كه مى گويند ايمان آورديم ما و حال آنكه ايشان امتحان كرده نشوند، آن حضرت فرمود زمانى كه نازل شد اين آيه دانستم من كه فتنه نازل نمى شود بما و حال آنكه حضرت رسالتمآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان ما است، پس گفتم يا رسول اللّه چيست اين فتنه و امتحان كه خبر داده تو را خداوند متعال بآن پس فرمود آن حضرت كه: أى عليّ بدرستى كه امّت من زود باشد كه بفتنه افتند بعد از من پس گفتم أى رسول خدا آيا نبود كه گفتى مرا در روز جنگ احد هنگامى كه بدرجه شهادت رسيدند كسانى كه شهيد شدند از مسلمانان و منع شد از من شهادت پس دشوار آمد اين شهيد نشدن بمن، پس فرمودى تو بمن كه: شاد باش كه شهادت از پس تو است، پس فرمود حضرت رسول بمن كه: يا عليّ كار بهمين قرار است يعنى البتّه شهيد خواهى شد پس چگونه است صبر تو آن هنگام عرض كردم: يا رسول اللّه نيست اين مقام از مقامهاى صبر و شكيبائى و لكن از مواضع بشارت و شكر است، پس فرمود آن حضرت: أى عليّ بدرستى اين قوم زود باشد كه مفتون باشند بعد از من بمالهاى خودشان و منّت گذارى كنند بدين خود بپروردگار خودشان، و آرزو نمايند رحمت او را و ايمن شوند از سخط او، و حلال شمارند حرام او را با شبهه هاى دروغ و با خواهشات غفلت كننده، پس حلال شمارند شراب را به نبيذ، و رشوت را باسم هديه، و ربا را بسبب مبايعه، پس گفتم: يا رسول اللّه بكدام منزلها نازل كنم ايشان را در آن حال آيا بمنزله فتنه يا بمنزله مرتد شدن پس فرمود كه بمنزله فتنه از جهت اين كه ظاهرا اقرار بشهادتين دارند اگر چه باطنا كافرند.

شرح ابن میثم

و قام إليه رجل و قال: أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت عنها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال عليه السّلام:

لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَ أَظْهُرِنَا فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أَخْبَرَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي فَقُلْتُ يَا رَسُولُ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ حِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ

المعنى

فأمّا ما حكاه من سؤاله الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جواب الرسول له فقد روى كثير من المحدّثين عنه عليه السّلام عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه قال: إنّ اللّه قد كتب عليك جهاد المفتونين كما كتب علىّ جهاد المشركين. قال: فقلت: يا رسول اللّه و ما هذه الفتنة الّتي كتب عليّ فيها الجهاد قال: فتنة قوم يشهدون أن لا إله إلّا اللّه و أنّي رسول اللّه و هم مخالفون للسنّة. فقلت: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: فعلام اقاتلهم و هم يشهدون كما أشهد. قال: على الإحداث في الدين و مخالفة الأمر. فقلت: يا رسول اللّه إنّك كنت وعدتنى بالشهادة فاسأل اللّه أن يعجّلها لى بين يديك. قال: فمن يقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين أما إنّي وعدتك الشهادة و ستشهد تضرب على هذا فتخضب هذه فكيف صبرك إذن. فقلت: يا رسول اللّه ليس ذا [هذا خ ] بموطن صبر هذا موطن شكر. قال: أجل أصبت فأعدّ للخصومة فإنّك مخاصم. فقلت: يا رسول اللّه لو بيّنت لى قليلا. فقال: إنّ امّتى ستفتن من بعدى فتتأوّل القرآن و تعمل بالرأى و تستحلّ الخمر بالنبيذ و السحت بالهدية و الربا بالبيع و تحرّف الكتاب عن مواضعه و تغلب كلمة الضلال فكن حلس بيتك حتّى تقلّدها فإذا قلّدتها جاشت عليك الصدور و قلبت لك الامور فقاتل حينئذ على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله فليست حالهم الثانية دون حالهم الاولى. فقلت: يا رسول اللّه فبأىّ المنازل هؤلاء المفتونين أ بمنزلة فتنة أم بمنزلة ردّة. فقال: بمنزلة فتنة يعمهون فيها إلى أن يدركهم العدل. فقلت: يا رسول اللّه أ يدركهم العدل منّا أم من غيرنا قال: بل منّا فبنا فتح و بنا يختم و بنا ألّف اللّه بين القلوب بعد الشرك. فقلت: الحمد للّه على ما وهب لنا من فضله. و ليس في هذا الفصل غريب ينبّه عليه سوى قوله: ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن الشكر. فإنّك علمت فيما سلف أنّ الصبر و الشكر من أبواب الجنّة و المقامات العالية للسالك إلى اللّه تعالى لكن علمت أنّ مقام الشكر أرفع من مقام الصبر، و لمّا كان هو عليه السّلام سيّد العارفين بعد سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا جرم كان أولى من صدرت عنه هذه الإشارة فأمّا إخبار الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بأنّ الناس سيفتنون بأموالهم و يمنّون بدينهم على ربّهم و يتمنّون رحمته و يأمنون سطوته و سائر ما أخبر به. إلى قوله: بالبيع. فكلّ ذلك مشاهد في زماننا و قبله بقرون، و أمّا كون ذلك منزلة فتنة لا منزلة ردّة فلبقائهم على الإقرار بالشهادتين و إن ارتكبوا من المحارم ما ارتكبوا لشبه غطّت على أعين أبصارهم. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

و قام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين، أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فقال عليه السلام: إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَ أَظْهُرِنَا فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أَخْبَرَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي فَقُلْتُ يَا رَسُولُ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ   حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ حِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ

ترجمه

در اين هنگام مردى به پا خاست و گفت اى امير مؤمنان ما را از آن فتنه آگاه كن، آيا در باره آن از پيامبر خدا (ص) پرسش كرده اى امام (ع) فرمود: «در آن هنگام كه خداوند سبحان آيه «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ«»» را نازل فرمود دانستم تا زمانى كه پيامبر خدا (ص) در ميان ماست اين فتنه بر ما فرود نمى آيد، از اين رو گفتم اى رسول خدا اين فتنه اى كه خداوند تو را بدان آگاهى داده چيست فرمود: اى على امّتم پس از من مورد آزمايش قرار خواهند گرفت، گفتم اى پيامبر خدا آيا جز اين است در جنگ احد هنگامى كه گروهى از مسلمانان به شهادت رسيدند و من بدان نائل نشدم و اين بر من گران آمد به من فرمودى مژده باد تو را كه پس از اين شهيد خواهى شد، فرمود: همين طور است ولى در آن هنگام شكيبايى تو چگونه خواهد بود گفتم اى پيامبر خدا اين از موارد شكيبايى نيست بلكه جاى سپاس و خوشحالى است فرمود: اى على اين مردم به وسيله اموالشان آزمايش خواهند شد و به دين خود بر پروردگار منّت مى نهند و رحمت او را آرزو مى كنند، و از خشم او خود را در امان مى بينند، با شبهات دروغ، و هوسهاى گمراه كننده، حرام خدا را حلال مى شمارند، شراب را به نام نبيذ و رشوه را به عنوان خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4 هديّه و ربا را به نام معامله حلال مى كنند، گفتم اى پيامبر خدا در اين هنگام اين مردم را در چه مرتبه اى قرار دهم آيا در زمره كسانى كه از دين برگشته و مرتدّ شده اند و يا كسانى كه مورد آزمايش قرار گرفته اند فرمود آنها را در مرحله فتنه و آزمايش قرار بده»

شرح

امّا گفتار آن بزرگوار در باره آنچه از پيامبر اكرم (ص) پرسش فرموده و پاسخ پيامبر (ص) به او، بسيارى از محدّثان از طريق آن حضرت از رسول گرامى (ص) روايت كرده اند كه به او فرموده است: خداوند جهاد با فتنه گران را بر تو واجب ساخته است چنان كه جهاد با مشركان را بر من واجب كرده است. امام (ع) فرمود: من گفتم اى پيامبر خدا اين چه فتنه اى است كه جهاد در برابر آن بر من واجب شده است فرمود: اين فتنه را گروهى پديد مى آورند كه بر يگانگى خدا و پيامبرى من گواهى مى دهند، امّا با سنّت من مخالفت مى كنند، گفتم اى پيامبر خدا به چه حجّتى با آنها بجنگم در حالى كه همان گونه كه من اقرار به شهادتين دارم آنها نيز شهادت مى دهند، فرمود: به دليل بدعتهاى آنها در دين و مخالفت آنها در اين امر، گفتم اى پيامبر خدا تو مرا به فوز شهادت وعده داده اى از خداوند بخواه در آن شتاب فرمايد و آن را در پيش روى خودت مقدّر گرداند پيامبر (ص) فرمود: در اين صورت چه كسى با ناكثان و قاسطان و مارقان كارزار مى كند آگاه باش كه من به تو وعده شهادت داده ام و شهيد خواهى شد بر فرق سرت شمشير زده مى شود و از خون آن محاسنت خضاب خواهد شد در اين هنگام شكيبايى تو چگونه خواهد بود، گفتم اى پيامبر خدا اين از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس است فرمود: آرى درست است پس خود را براى مبارزه با دشمنان آماده كن زيرا مورد خصومت و دشمنى هستى، گفتم اى پيامبر خدا كاش اندكى روشنتر بيان مى كردى فرمود: همانا امّتم پس از من مورد فتنه و آزمايش قرار مى گيرند، قرآن را تأويل و به رأى خود عمل مى كنند، شراب را نبيذ، و حرام را هديّه و ربا را داد و ستد خوانده و حلال مى شمارند كتاب خدا تحريف مى شود و سخنان گمراه كننده غلبه مى يابد پس در اين هنگام تو پلاس خانه خود باش تا اين كه امر بر عهده تو افتد و هنگامى كه تو آن را عهده دار شوى دلها جوشان و نگران شود، و اوضاع بر ضدّ تو دگرگون گردد، پس در اين موقع طبق تأويل قرآن به نبرد پرداز همان گونه كه مطابق تنزيل آن جنگيده اى، زيرا اوضاع اخير آنها با احوال نخستين آنان تفاوتى ندارد گفتم اى پيامبر خدا اين فتنه زدگان را چه منزلت و حكمى است، فريب خوردگانند يا مرتدّ و از دين برگشتگان فرمود: اينها دستخوش فتنه و آزمايش شده و در آن حيران و سرگردان مى مانند تا اين كه عدالت آنها را فرا گيرد، گفتم اى پيامبر خدا عدالت به وسيله ما به آنها مى رسد يا به دست غير از ما فرمود به دست ما، زيرا عدالت توسّط ما آغاز شده و در پايان نيز به وسيله ما برقرار خواهد شد، و به واسطه ما خداوند دلها را پس از شرك، الفت و نزديكى خواهد داد، گفتم سپاس خداوند را بر نعمتهايى كه به ما بخشيده است.

در اين خطبه مطلب مبهمى كه لازم به توضيح باشد نيست، جز آن جا كه فرموده است: «اين از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس است» زيرا چنان كه در صفحات پيش دانسته شده صبر و شكر دو در از درهاى بهشت و دو مقام از مقامات سالكان الى اللّه است همچنين مى دانيم كه مقام شكر بالاتر از مقام صبر است، و آن حضرت كه پيشواى عارفان و سرور خداشناسان پس از سيّد رسولان است (ص) سزاوارتر است به اين كه در سخنان گهربار خود به اين مطلب اشاره فرمايد.

امّا خبرهاى پيامبر خدا (ص) به اين كه مردم در اموال خود آزمايش خواهند شد، و به دين خود بر پروردگارشان منّت مى نهند، و رحمت او را آروز مى كنند، و از خشم او خود را ايمن مى بينند و ساير آنچه خبر داده تا... بالبيع همه امورى است كه در زمان ما و از قرنهايى پيش تا كنون مشهود بوده و هست، و اين كه امام (ع) پرسيده است اين مردم به منزله فريب خوردگان يا در حكم مرتدّان و از دين برگشتگانند براى اين است كه بر اقرار به شهادتين باقى هستند هر چند بر اثر شبهات و لغزشهايى كه پرده بر ديده باطن آنها كشيده محرّمات الهى را چنان كه گفته شد مرتكب مى شوند. و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

لمّا أنزل اللّه سبحانه قوله (آلم أ حسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لا يفتنون) علمت أنّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بين أظهرنا. فقلت يا رسول اللّه ما هذه الفتنة الّتي أخبرك اللّه تعالى بها، فقال: «يا عليّ إنّ أمّتي سيفتنون من بعدي» فقلت يا رسول اللّه: أو ليس قد قلت لي يوم أحد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنّي الشّهادة، فشقّ ذلك عليّ فقلت لي: «أبشر فإنّ الشّهادة من ورائك» فقال لي: «إنّ ذلك لكذلك فكيف صبرك إذا» فقلت: يا رسول اللّه ليس هذا من مواطن الصّبر، و لكن من مواطن البشرى و الشّكر. فقال: «يا عليّ إنّ القوم سيفتنون بأموالهم، و يمنّون بدينهم على ربّهم، و يتمنّون رحمته، و يأمنون سطوته. و يستحلّون حرامه بالشّبهات الكاذبة و الأهواء السّاهية. فيستحلّون الخمر بالنّبيذ، و السّحت بالهديّة. و الرّبا بالبيع» قلت يا رسول اللّه: بأيّ المنازل أنزلهم عند ذلك أ بمنزلة ردّة أم بمنزلة فتنة فقال: بمنزلة فتنة».

اللغة:

حيزت عني: أميلت عني: قال تعالى: وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ- 16 الأنفال» أي مائلا اليها.

الإعراب:

حسب تحتاج الى مفعولين، و المصدر من أن يتركوا ساد مسد هما، و المصدر من أن يقولوا بدل من مصدر أن يتركوا. و جمله علمت خبر انه. و كيف في موضع الحال.

المعنى:

قال الشريف الرضي قال رجل لأمير المؤمنين: أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت رسول اللّه (ص) عنها فقال: (انه لما أنزل اللّه سبحانه قوله: أحسب الناس ان يتركوا أن يقولوا آمنا و هم لا يفتنون). و معنى الآية أن من يدعي الاسلام و يحمل هويته فهو مسلم بالاسم إلا إذا اهتم بأمور الناس، و شاركهم في السراء و الضراء.. و يدل على ارادة هذا المعنى قول النبي (ص): «من لم يهتم بأمور المسلمين فليس منهم.. الدين النصيحة.. قالوا: لمن يا رسول اللّه.

قال: للّه و لرسوله و لأمة المسلمين و عامتهم». و ليس من شك ان سنة الرسول شرح و بيان لكتاب اللّه. و المراد بالمسلمين هنا الناس على وجه العموم، و إنما خص النبي (ص) المسلمين بالذكر لأنهم المخاطبون بالحديث، و لأن الاسلام كان آنذاك هو الغالب في المجتمعات.

(علمت ان الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه (ص) بين أظهرنا). و قد استوحى الإمام علمه بذلك من إخبار الرسول (ص) بأن الدنيا من بعده ستقبل على أمته، و يغرقون في زينتها الى الآذان، و من جملة ما قاله النبي (ص) في ذلك ما نقله الإمام عنه في هذه الخطبة بالذات، و هو قوله: «يا علي ان القوم سيفتنون بأموالهم». و ليس من شك ان الانسان كلما أسرف في الماديات ازداد بعدا عن عن الروحيات: كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ- 6 العلق». (فقلت يا رسول اللّه ما هذه الفتنة- الى- من بعدي) أي ان اللّه سبحانه يفتح عليهم أبواب المال و السلطان، فيتمتعون و يتلهون عن ذكر اللّه و طاعته، قال سبحانه: وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ- 28 الأنفال». و قال الإمام في تفسير هذه الآية: ان اللّه يختبرهم بالأموال و الأولاد لتظهر الأفعال التي يستحق بها الثواب و العقاب.

(فقلت: يا رسول اللّه أو ليس- الى- ورائك). كان الإمام يتمنى الشهادة في سبيل اللّه، و يبتهل اليه تعالى أن يعجلها له، فبشره بها النبي (ص) و لما طال أمدها طالب الرسول بالوعد. فقال له: وعدتك الشهادة، و لم أحدد الوقت، و لا بد أن تضرب على هذه فتخضب هذه (فكيف صبرك إذن) فأجابه الإمام بقوله: (ليس هذا من مواطن الصبر، و لكن من مواطن البشرى و الشكر). ان حب الحياة و كراهية الموت طبيعة و غريزة في الانسان و الحيوان. و من أجل هذا فكّر بعض الحمقى أن يخترع دواء يميت به الموت و يلغيه من الوجود.. كما دفع حب الحياة بآخرين الى إنكار وجود الموت من الأساس، و من هؤلاء أبيقور.. و صدق من قال: الحب يعمي و يصم.. حتى عن الأشياء التي يدركها الأعمى و الأصم، ان صح هذا التعبير.

و الحياة عند الإمام وسيلة لا غاية، و الغاية العظمى التي تقصر الإفهام عن إدراك قيمتها، و تبدل الحياة من أجلها هي مرضاة اللّه فقط لا غير، و من فاز بها فله أن يفرح و يبتهج، و عليه أن يشكرها و يحمد اللّه عليها (يا علي ان القوم سيفتنون بأموالهم) فتنسيهم ذكر اللّه و جميع القيم و الموت، و لا يرون جمالا و كمالا، و لا ذوقا و عاطفة، و لا أي شي ء إلا الأرباح و المكاسب (و يمنون بدينهم على ربهم) ذلك بأنهم لا دين لهم، و المال هو معبودهم الوحيد، و لكن الشيطان جعلهم يتصورون و يتخيلون انهم أصحاب دين، ثم وسوس لهم و زيّن أن يمنوا على اللّه بنفس الشي ء الذي عصوه فيه.. نعوذ باللّه من الغفلة و الغواية.

(و يتمنون رحمته) و هنا موضع الغرابة.. يطيعون الشيطان، و يعصون الرحمن و مع هذا يطلبون منه الأجر و الثواب.. و لكن لا عجب فإن كلمة الغرور تدل بطبعها و بجميع مشتقاتها على التناقض في الفكر و القول و الفعل (و يأمنون سطوته) فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ- 99 الأعراف». (و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة، و الأهواء الساهية) يؤولون المحظورات حسب أهوائهم و رغباتهم (فيستحلون الخمر بالنبيذ). الخمر في اصطلاح الشرع و أهله هو المسكر، سواء أصدق عليه اسم الخمر، أم أي اسم من الأسماء. قال الإمام جعفر الصادق (ع): لم يحرم اللّه الخمر لاسمها، و لكن حرمها لعاقبتها، فما كان عاقبته عاقبة الخمر فهو حرام.

(و السحت بالهدية). و المراد بالسحت المال الحرام، و منه الرشوة، و تسميتها بالهدية لا يغير شيئا من حقيقتها (و الربا بالبيع). و الأمثلة كثيرة على هذا الاحتيال، و منها ان يبيع المرابي سلعة لآخر بمائة و عشرين الى أجل معلوم، ثم يشتريها منه بمائة يدفعها له حالا و معجلا، و لا غرض لأحدهما إلا الربا. و ليس من شك ان النية هي القوام و الأساس، و بصحتها يصح البيع، و يفسد بفسادها، و اللّه سبحانه ليس بطفل يحتال عليه: إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ- 142 النساء». و من أراد التوسع في هذا فليرجع الى الجزء الثالث من «أعلام الموقعين» لابن القيم الجوزية.

(أ بمنزلة ردة، أم بمنزلة فتنة قال: بمنزلة فتنة). و الفرق بين الفتنة و الارتداد هو عين الفرق بين الفسق و الكفر. فكل من قال: لا إله إلا اللّه محمد رسول اللّه يجري عليه حكم الاسلام من المواريث و المناكحات و جميع المعاملات حتى و لو كان فاسقا أو منافقا في واقعه إلا أن يعلن إنكاره لما ثبت بضرورة الدين كوجوب الصوم و الصلاة، و تحريم الزنا و قتل النفس. و تكلمنا عن ذلك مفصلا في كتاب «فلسفة التوحيد و الولاية» بعنوان خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4: أصول الدين. 

شرح منهاج البراعة خویی

و قام إليه رجل فقال أخبرنا عن الفتنة و هل سألت عنها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال عليه السّلام: لمّا أنزل اللّه سبحانه قوله:- الم أ حسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لا يفتنون- علمت أنّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بين أظهرنا، فقلت: يا رسول اللّه ما هذه الفتنة الّتي أخبرك اللّه بها فقال: يا عليّ إنّ أمّتي سيفتنون من بعدي، فقلت: يا رسول اللّه أو ليس قد قلت لي يوم أحد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنّي الشّهادة فشقّ ذلك عليّ فقلت لي: أبشر فإنّ الشّهادة من ورائك، فقال لي: إنّ ذلك لكذلك فكيف صبرك إذا فقلت: يا رسول اللّه ليس هذا من مواطن الصّبر و لكن من مواطن البشرى و الشكر، و قال يا عليّ: إنّ الأمّة سيفتنون بعدي بأموالهم، و يمنّون بدينهم على ربّهم، و يتمنّون رحمته، و يأمنون سطوته، و يستحلوّن حرامه بالشّبهات الكاذبة، و الأهواء السّاهية، فيستحلوّن الخمر بالنّبيذ، و السّحت بالهديّة، و الرّبا بالبيع، فقلت: يا رسول اللّه فبأيّ المنازل أنزلهم عند ذلك أ بمنزلة ردّة أم بمنزلة فتنة فقال: بمنزلة فتنة.

الاعراب

قال في الكشّاف: الحسبان لا يصحّ تعلّقه بمعانى المفرد و لكن بمضامين الجمل، ألا ترى أنّك لو قلت حسبت زيدا و ظننت الفرس لم يكن شيئا حتّى تقول حسبت زيدا عالما و ظننت الفرس جوادا، لأنّ قولك زيد عالم أو الفرس جواد كلام دالّ على مضمون فأردت الأخبار عن ذلك المضمون ثابتا عندك على وجه الظنّ لا اليقين، فلم تجد بدّا في العبارة عن ثباته عندك على ذلك الوجه من ذكر شطرى الجملة مدخلا عليهما فعل الحسبان حتّى يتمّ لك غرضك. فان قلت: فأين الكلام الدّالّ على المضمون الذي يقتضيه الحسبان في الآية قلت: هو قوله: أن يتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لا يفتنون، و ذلك لأنّ تقديره أحسبوا تركهم غير مفتونين لقولهم آمنّا فالتّرك أوّل مفعولي حسب، و لقولهم آمنّا هو الخبر، و انا غير مفتونين فتتمّة التّرك لأنّه من التّرك الّذي هو بمعنى التّصيير كقوله: فتركته جزر السّباع ينشنه، ألا ترى أنّك قبل المجي ء بالحسبان تقدر أن تقول تركهم غير مفتونين لقولهم آمنّا على تقدير حاصل و مستقرّ قبل اللّام فان قلت: أن يقولوا هو علّة قولهم غير مفتونين فكيف يصحّ أن يكون خبر مبتدأ قلت كما تقول: خروجه لمخافة الشرّ و ضربه للتّأديب، و قد كان التأديب و المخافة في قولك خرجت مخافة الشّر و ضربته تأديبا تعليلين و تقول أيضا: حسبت خروجه لمخافة الشرّ و ظننت ضربه للتأديب، فتجعلهما مفعولين كما جعلتهما مبتدأ و خبرا.

و الهمزة في قوله عليه السّلام: أو ليس قد قلت، للاستفهام التّقريرى كما في قوله تعالى: أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ و المقصود به حمل المخاطب على الاقرار بما دخله النّفى

المعنى

قال السّيّد (ره) (و قام إليه رجل فقال أخبرنا عن الفتنة) الظّاهر أنّ الّلام فيها للعهد و تكون الاشارة بها إلى فتنة معهودة سبق ذكرها في كلام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و في الكتاب العزيز في الآية الآتية وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً» و غيرهما، و الفتنة تكون لمعان شتّى من الابتلاء و الامتحان و الاضلال و العذاب و الفضيحة و الكفر و الاثم و اختلاف النّاس في الآراء و نحوها.

و لمّا كان خطابه عليه السّلام بذلك الكلام لأهل البصرة حسبما نبّه السّيّد في عنوان خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4ه فبقرينة مساق الكلام يحتمل أن يكون استخبار السّائل عن موضوع خطبه 156 نهج البلاغه بخش 4 الفتنة ليفهم أنّ فتنة أهل البصرة هل هى داخلة في الفتنة الّتي أخبر اللّه بها و رسوله، و أن يكون عن حكمها.

و يشعر بالأوّل جوابه للسّائل بما ينقله عن رسول اللّه من قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا عليّ إنّ امّتي صيفتنون من بعدي، و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أيضا: يا عليّ إنّ القوم سيفتنون بعدي.

و يشعر بالثّاني آخر كلامه عليه السّلام أعني قوله: فقلت يا رسول اللّه فبأيّ المنازل انزلهم عند ذلك أ بمنزلة ردّة أم بمنزلة فتنة فقال: بمنزلة فتنة.

فعلى الاحتمال الأوّل يكون معنى قوله (و هل سألت عنها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هل سألت عن معنيها ليتبيّن المراد بها.

و على الاحتمال الثّاني فالمعنى هل سألت عن حكمها عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ليعلم أنّ المفتونين مرتدّون أم لا (فقال عليه السّلام) في جواب المستخبر.

(لمّا أنزل اللّه سبحانه قوله الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ قال في الكشّاف في تفسير الآية: الفتنة الامتحان بشدايد التّكاليف من مفارقة الأوطان و مجاهدة الأعداء و ساير الطّاعات الشّاقّة و هجر الشّهوات و الملاذّ، و بالفقر و القحط و أنواع المصائب في الأنفس و الأموال، و بمصابرة الكفار على اذاهم و كيدهم و ضرارهم، و المعنى أحسب الّذين أجروا كلمة الشّهادة على ألسنتهم و أظهروا القول بالايمان أنّهم يتركون لذلك غير ممتحنين، بل يمتحنهم اللّه بأنواع المحن و ضروب البلا حتّى يبلو صبرهم و ثبات أقدامهم و صحّة عقايدهم و خلوص نيّاتهم ليتميّز المخلص من غير المخلص و الرّاسخ في الدّين من المضطرب و المتمكّن من العابد على حرف، انتهى.

أقول: و بنحو ذلك فسّره غير واحد من علماء التّفسير، و محصّله أنّ المراد بالفتنة الامتحان و الابتلاء في النّفس و المال.

و رواه الطبرسي في مجمع البيان عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: معنى يفتنون يبتلون في أنفسهم و أموالهم، و المستفاد من غير واحد من الأخبار الآتية أنّ المراد بها خصوص الامتحان بالولاية، و اليه يرجع ما أجاب به أمير المؤمنين عليه السّلام هنا للسائل المستخبر، و لا تنافي بين المعنيين إذ الأوّل تنزيله و الثاني تأويله و لا غبار عليه و إنّما الاشكال في قوله (علمت أنّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بين أظهرنا) لظهور أنّ الآية لا دلالة فيها على عدم نزول الفتنة بهم مع كون الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بينهم فمن أين علم أمير المؤمنين عليه السّلام ذلك، و قد تنبّه لذلك الشّارح المعتزلي و أجاب عنه بما لا يعبأ به حيث قال: فان قلت: فلم قال عليه السّلام علمت أنّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بين أظهرنا. قلت: لقوله تعالى: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ» آه و أنت خبير بما فيه.

أمّا أوّلا فلأنّ هذا الجواب كما ترى مبنيّ على جعل الفتنة في الآية بمعنى العذاب، و قد علمت أنّ كلام أمير المؤمنين في هذا المقام ناظر إلى كونها بمعنى الامتحان بالولاية و التنافي بين المعنيين ظاهر.

و أمّا ثانيا فلأنّا بعد الغضّ عمّا ذكرنا نقول إنّ قوله: علمت، جواب لما و هو يفيد أنّ منشأ علمه بعدم نزول الفتنة هو قوله: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ الآية، لا قوله: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ، و العلم بعدم نزول العذاب من الآية الثّانية لا يلازم حصول العلم من الآية الأولى على ما هو مقتضى ظاهر كلامه عليه السّلام.

و الّذي عندي في رفع ذلك الاشكال أنّه عليه السّلام علم ذلك حين نزول الآية باعلام النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فقد روى في الصّافي عنه عليه السّلام أنّه لما نزلت هذه الآية قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لا بدّ من فتنة تبتلى به الأمّة بعد نبيّها ليتعيّن الصّادق من الكاذب، لأنّ الوحى قد انقطع و بقى السّيف و افتراق الكلمة إلى يوم القيامة.

فانّ هذه الرّواية ككثير من الرّوايات الآتية صريحة في أنّ نزول الفتنة إنّما يكون بعد النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فحصل بذلك العلم له عليه السّلام بأنّها لا تنزل مع كونه بين أظهرهم.

و لمّا كان ذلك الاخبار من النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حين نزول الآية صحّ بذلك الاعتبار قوله عليه السّلام: لمّا أنزل اللّه قوله الم آه علمت إلى قوله (فقلت يا رسول اللّه ما هذه الفتنة التيّ أخبرك اللّه بها فقال يا عليّ انّ امّتى سيفتنون من بعدى) و هذا الجواب من النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم له عليه السّلام و إن كان مجملا لم يصرّح فيه بانّ افتتان الامّة بعده صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بما ذا إلّا أنّه عليه السّلام قد فهم منه أنّ مراده صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منه الافتتان به عليه السّلام و امتحانهم بولايته.

و فهمه عليه السّلام ذلك منه إمّا من باب سرّ الحبيب مع الحبيب أو بقرينة تصريحه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به في غيره، فقد روى في غاية المرام عن ابن شهر اشوب عن أبي طالب الهروي باسناده عن علقمة و أبي أيّوب أنّه لمّا نزل ألم أحسب النّاس الآيات، قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لعمّار: إنّه سيكون من بعدى هناة حتّى يختلف السّيف فيما بينهم و حتّى يقتل بعضهم بعضا و حتّى يتبرّء بعضهم من بعض، فاذا رأيت ذلك فعليك بهذا الأصلع عن يميني عليّ بن أبي طالب، فان سلك النّاس كلّهم واديا فاسلك وادى علىّ و خلّ عن النّاس، يا عمّار إنّ عليّا لا يردّك عن هدى و لا يردّك إلى ردى، يا عمّار طاعة علىّ طاعتي و طاعتي طاعة اللّه.

و فيه عنه من طريق العامّة أيضا في قوله الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ قال عليّ عليه السّلام يا رسول اللّه ما هذه الفتنة قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا عليّ بك و أنك المخاصم فأعدّ للخصومة.

و فيه عن محمّد بن العباس مسندا عن الحسين بن عليّ عن أبيه صلوات اللّه عليهم أجمعين قال: لما نزلت: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ الآية قال: قلت يا رسول اللّه ما هذه قال: يا على إنّك مبتلى بك و أنت مخاصم فأعدّ للخصومة.

و عن محمّد بن العباس قال: حدّثنا أحمد بن هودة عن إبراهيم بن إسحاق عن عبد اللّه بن حماد عن سماعة بن مهران قال: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ذات ليلة في المسجد، فلمّا كان قرب الصّبح دخل أمير المؤمنين عليه السّلام فناداه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال يا عليّ، فقال: لبيّك قال: هلمّ إليّ، فلمّا دنى منه قال: يا عليّ بت اللّيلة حيث تراني و قد سألت ربّي ألف حاجة فقضيها لي و سألت لك ربّي أن يجمع لك امّتى من بعدي فأبى عليّ ربّي فقال: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ. و هذه الرّوايات و ما بمعناها«» ممّا لم نوردها خوف الاطالة كما ترى صريحة في الدلالة على أنّ الافتتان بعده صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّما هو بولاية أمير المؤمنين عليه السّلام فهى رافعة للاجمال في الجواب المرويّ في المتن مبنيّة لكون مراد النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بقوله: إنّ امّتي سيفتنون من بعدي افتتانهم بها و امتحانهم به عليه السّلام.

و لمّا كان ذلك مبعدا لما كان ينتظره عليه السّلام و يرجوه من شهادته الّتي بشرّ بها النبيّ و موهما لعدم تنجّز ما بشّر به و مفيدا لعدم حصوله في زمان النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حال حياته و كان فيه خوف فوت المطلوب لا جرم أعاد عليه السّلام السّؤال تحصيلا لاطمينان القلب كما سأل إبراهيم ربّه بقوله: كيف تحيى الموتى فقال عليه السّلام (فقلت أ و ليس قد قلت لي يوم أحد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت) أى منعت (عنّي الشهادة فشقّ ذلك علىّ فقلت لي: ابشر فانّ الشّهادة من ورائك فقال لي: إنّ ذلك كذلك) يعني أنّ الشهادة واقعة لا محالة و إن لم تكن في زماني و في مجاهداتك الّتي بين يديّ، هذا.

و يجوز أن تكون الهمزة في قوله: أو ليس قد قلت، لم يرد بها الاستفهام و التقرير، بل المراد بها الاستبطاء نظير ما قاله علماء البيان في مثل: كم دعوتك من أنّ الغرض به ليس السؤال و الاستفهام، بل المراد الاستبطاء و هو الوصف بالبطوء أى عدّ المتكلم المخاطب بطيئا في اجابة الدّعوة، و الغرض من الكلام الشّكاية عن بطوء الاجابة و الحثّ عليها.

و معنى الاستبطاء فيما نحن فيه وصف ما قاله النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ما بشّر به من الشهادة بالبطوء و الشّكاية من تأخيره فانّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لما أخبر بأنّ الامة سيفتنون بعده أحبّ عليه السّلام أن لا يبقى إلى زمان تلك الفتنة فقال ذلك الكلام استبطاء للشهادة فافهم جيدا. ثمّ أراد النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الابانة عن علوّ همّته عليه السّلام و الافصاح عن ثبات قدمه في جنب اللّه فقال (فكيف صبرك إذا) يعني إذا ظفرت بالشهادة (فقلت يا رسول اللّه ليس هذا من مواطن الصّبر و لكن من مواطن البشرى و الشّكر) يعني أنّ الصبر عبارة عن تحمل المشاقّ و المكروه و هو إنّما يتصوّر في حقّ المحجوبين عن اللّه المنهمكين في لذّات الدّنيا و الغافلين عن لذّات الآخرة، فانهم يكرهون الموت و يفرّون منه و يحذرون من الشّهادة، و أمّا أولياء الدّين و أهل الحقّ و اليقين فغاية غرضهم الخروج من هذه القرية الظّالم أهلها و الفوز بلقاء الحقّ و النّيل إلى رضوانه فالموت لمّا كان وسيلة للوصول إليه فهو أحبّ إليهم من كلّ شي ء، و لذلك كان عليه السّلام يقول غير مرّة: و اللّه لابن أبي طالب آنس بالموت من الطّفل بثدى امّه، و لمّا كان حصول الموت بالقتل و الشّهادة من أعظم القربات و أفضل الطّاعات كانوا مستبشرين به و شاكرين على وصول تلك النعمة العظيمة، و إليه ينظر قوله عليه السّلام في الكلام المأة و الثّانية و العشرين، إنّ أكرم الموت القتل و الّذي نفس ابن أبي طالب بيده لألف ضربة بالسّيف أهون علىّ من ميتة على فراش.

ثمّ عاد النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعد الاشارة إجمالا إلى افتتان الامة من بعده إلى شرح حال المفتونين و بيان أوصافهم تفصيلا (و قال يا عليّ إنّ الامّة سيفتنون بعدي بأموالهم) أى بقلّتها و كثرتها و باكتسابها من حلال أو حرام و بصرفها في مصارف الخير أو الشّر و باخراج الحقوق الواجبة منها و البخل بها و غير ذلك من طرق الامتحان (و يمنّون بدينهم على ربهم) كما منّ من قبلهم بذلك على ما حكى اللّه عنهم بقوله: يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ (و يتمنّون رحمته و يأمنون سطوته) الأمن من سخط اللّه سبحانه كالإياس من رحمته من الكباير الموبقة، و أمّا تمنّى الرّحمة مع عدم المبالاة في الدّين فهو من صفة الجاهلين و قد روى عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: أحمق الحمقاء من اتبع نفسه هويها و تمنّي على اللّه.

(و يستحلّون حرامه بالشّبهات الكاذبة و الأهواء السّاهية) أى الغافلة و وصف الأهواء بها للمبالغة كما في قولهم: شعر شاعر، فانّ اتّباع الهوى لما كان موجبا للغفلة عن الحقّ صحّ اتّصافه به، و المراد أنّ استحلالهم للحرام بسبب متابعتهم لهوى أنفسهم الصّاد لهم عن الحقّ و الشّاغل بهم إلى الدّنيا.

روى أبو حمزة عن أبي جعفر قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يقول اللّه عزّ و جلّ: و عزّتي و جلالي و كبريائي و نورى و علوّي و ارتفاع مكاني لا يؤثر عبد هواه على هواى إلّا شتّت عليه أمره و لبّست عليه دنياه و شغلت قلبه بها و لم اوته منها إلّا ما قدرت له و عزّتي و جلالي و عظمتي و نوري و علوّي و ارتفاع مكاني لا يؤثر عبد هواى على هواه إلّا استحفظته ملائكتى، و كفّلت السّماوات و الأرضين رزقه و كنت له من وراء تجارة كلّ تاجر، و أتته الدّنيا و هى راغمة.

و أشار إلى تفصيل ما يستحلّونه من المحرّمات بقوله (فيستحلّون الخمر بالنّبيذ) الغالب في الخمر إطلاقه على الشّراب المتّخذ من العنب، و في النّبيذ استعمله في الشّراب المتّخذ من التّمر، و من ذلك نشأت شبهتهم حيث زعموا أنّ النّبيذ ليس بخمر فحكموا بحلّيته أى حلّية النّبيذ بتوهّم اختصاص الحرمة بالخمر فأوجب ذلك استحلالهم للخمر من حيث لا يشعرون.

و قد ذمهم عليه السّلام على ذلك تنبيها على فساد ما زعموه و هو كذلك.«» أما اولا فلمنع خروج النّبيذ من موضع الخمر، لأنّ الخمر عبارة عن كلّ ما يخمر العقل أى يستره و يغطّيه، فيشمل النّبيذ و غيره و إن كان استعماله في العصير العنبى اكثر.

و يدلّ عليه ما رواه في الوسايل عن الكليني بسنده عن عبد الرّحمن بن الحجّاج عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الخمر من خمسة: العصير من الكرم و النّقيع من الزّبيب و البتع من العسل، و المرز من الشّعير، و النّبيذ من التّمر.

و عن الكليني عن عامر بن السمط عن عليّ بن الحسين عليهما السّلام قال: الخمر من خمسة أشياء: من التمر، و الزبيب، و الحنطة، و الشّعير، و العسل. و فيه أيضا عن ابن الشّيخ في أماليه باسناده عن النّعمان بن بشير قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: أيّها النّاس إنّ من العنب خمرا، و إنّ من الزبيب خمرا و إنّ من التّمر خمرا، و إنّ من الشّعير خمرا، ألا أيّها النّاس أنهاكم عن كلّ مسكر.

و أما ثانيا فلمنع اختصاص حكم الحرمة بخصوص الخمر بعد تسليم عدم شموله للنّبيذ حقيقة، و ذلك لتعلّق الحكم بكلّ مسكر كما مرّ في الرّواية آنفا.

و مثله ما رواه في الوسايل عن الكلينيّ عن عطاء بن يسار عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: كلّ مسكر حرام و كلّ مسكر خمر.

و فيه عن عليّ بن إبراهيم القمّي في تفسيره عن أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السّلام في قوله: إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ الآية، أمّا الخمر فكلّ مسكر من الشّراب إذا أخمر فهو خمر و ما أسكر كثيره فقليله حرام و ذلك إنّ أبا بكر شرب قبل أن يحرم الخمر فسكر إلى أن قال فأنزل اللّه تحريمها بعد ذلك و إنّما كانت الخمر يوم حرمت بالمدينة فضيخ البسر و التّمر، فلمّا نزل تحريمها خرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقعد في المسجد ثمّ دعا بآنيتهم الّتى كانوا ينبذون فيها فأكفاها كلّها، و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هذه كلّها خمر حرّمها اللّه فكان أكثر شي ء أكفى في ذلك اليوم الفضيخ و لم أعلم اكفى يومئذ من خمر العنب شي ء إلّا إناء واحد كان فيه زبيب و تمر جميعا، فأمّا عصير العنب فلم يكن منه يومئذ بالمدينة شي ء، و حرّم اللّه الخمر قليلها و كثيرها و بيعها و شرائها و الانتفاع بها، هذا.

و يدلّ على حرمة النّبيذ بخصوصه ما رواه في الوسايل عن الكلينيّ باسناده عن خضر الصّيرفي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: من شرب النّبيذ على أنّه حلال خلد في النّار، و من شربه على أنّه حرام عذّب في النّار.

و عن عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن الحسن بن عليّ عن أبيه عن أبي عبد اللّه عليه السّلام لو أنّ رجلا كحل عينيه بميل من نبيذ كان حقّا على اللّه عزّ و جلّ أن يكحله بميل من نار. و فيه عن الشّيخ باسناده عن عمّار قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الرّجل يكون مسلما عارفا إلّا أنّه يشرب العسكر هذا النّبيذ، فقال لي: يا عمّار إن مات فلا تصلّ عليه.

و الأخبار في هذا المعنى كثيرة و فيما أوردناها كفاية.

(و) يستحلّون (السّحت بالهدية) السّحت الحرام و كلّ ما لا يحلّ كسبه، و في مجمع البحرين عن عليّ عليه السّلام هو الرّشوة في الحكم و مهر البغى و كسب الحجام و عسب الفحل و ثمن الكلب و ثمن الخمر و ثمن الميتة.

و الظّاهر أنّ المراد به هنا خصوص الرّشوة كما فسّره بها الصّادق عليه السّلام فيما رواه في الوسايل عن الشّيخ باسناده عن أحمد بن محمّد عن محمّد بن سنان عن ابن مسكان عن يزيد بن فرقد قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن السّحت فقال: هو الرّشاء في الحكم.

و المقصود أنّهم يأخذون الرّشوة إذا اهديت إليهم و يستحلّونها بزعم أنّها هديّة قال الفاضل النّراقي: الفرق بين الرّشوة و الهديّة أنّ الأولى هى المال المبذول للقاضي للتوسّل به إلى الحكم ابتداء أو إرشادا، و الثّانية هى العطيّة المطلقة أو لغرض آخر نحو التّودّد و التّقرّب إليه أو إلى اللّه، و الحاصل أنّ كلّ مال مبذول للشّخص للتّوسّل به إلى فعل صادر منه و لو مجرّد الكفّ عن شرّه لسانا أو يدا أو نحوهما فهو الرّشوة، و لا فرق في الفعل الذي هو غاية البذل أن يكون فعلا حاضرا أو متوقّعا كان يبذل للقاضي لأجل أنّه لو حصل له خصم يحكم للباذل و ان لم يكن له بالفعل خصم حاضر و لا خصومة حاضرة، و كلّ مبذول لا لغرض يفعله المبذول له بل لمجرّد التقرّب أو التودّد إليه أو يصفة محمودة أو كمال فيه فهو هدية و إن كان الغرض من التودّد و التقرّب الاحتفاظ من شرّ شخص آخر أو التّوسل إلى فعل شخص آخر يوجبه التقرّب و التودّد إليه.

و قد يستعمل لفظ أحدهما في معنى الآخر تجوّزا فما كان من الأوّل فان كان الفعل المقصود الحكم فهو حرام مطلقا سواء كان الحكم لخصومة حاضرة أو فرضيّة، و لذا حكموا بحرمة الهديّة الغير المعهودة قبل القضاء، لأنه قرينة على أنّ المقصود منه الحكم و لو فرضا و هو كذلك لصدق اسم الرّشوة عرفا فيشمله إطلاقاتها و عليه يحمل إطلاق ما ورد من طريق العامّة و الخاصّة كما في أمالي الشيخ أنّ هدايا العمّال كما في بعضها أو هديّة الامراء كما في بعض آخر غلول أو سحت و يدلّ عليه أيضا رواية أبي حميد الساعدي قال: استعمل النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رجلا يقال له اللّثة على الصدقة، فلما قدم قال: هذا لكم و هذا اهدى لى، فقام النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على المنبر فقال: ما بال العامل نبعثه على أعمالنا يقول: هذا لكم و هذا اهدى لي فهلّا جلس في قعب بيته أو في بيت اللّه ينظر ليهدى أم لا، و الّذي نفسي بيده لا يأخذ أحد منها شيئا إلّا جاء يوم القيامة يحمل على رقبته، الحديث.

و إن كان غير الحكم فان كان أمرا محرّما فهو أيضا كرشوة الحكم محرّم لكونه إعانة على الاثم و اتّباعا للهوى، و ان لم يكن محرّما فلا يحرم للأصل و اختصاص الأخبار المتقدّمة برشوة الحكم، و ما كان من الثاني لا يحرم.

(و) يستحلّون (الرّبا بالبيع) الرّبا لغة هو الزّيادة و شرعا هو الزّيادة على رأس المال من أحد المتساويين جنسا ممّا يكال أو يوزن، و المراد أنهم يأخذون الزّيادة بواسطة البيع أى يجعلون المبايعة وسيلة إلى أخذ تلك الزيادة و يزعمون حليّتها لأجل أنّها معاملة بتراضى الطرفين أو أنهم يستحلّون الرّبا بقياسه على البيع كما كان عليه بناء أهل الجاهليّة على ما أخبر اللّه سبحانه عنهم بقوله: ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا.

قال الشيخ الطبرسيّ أى ذلك العقاب لهم بسبب قولهم إنّما البيع الّذي لا ربا فيه مثل البيع الّذي فيه الرّبا.

قال ابن عباس: كان الرّجل منهم إذا حلّ دينه على غريمه فطالبه به قال المطلوب منه له: زدني في الأجل و أزيدك في المال، فيتراضيان عليه و يعملان به، فاذا قيل لهم هذا ربا قالوا: هما سواء، يعنون بذلك أنّ الزّيادة في الثمن حال البيع و الزّيادة فيه بسبب الأجل عند حلّ الدّين سواء، فذمّهم اللّه به و الحق الوعيد بهم و خطاهم في ذلك لقوله تعالى: وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا و قال الفخر الرازي: اعلم أنّ الرّبا قسمان: ربا النسيئة و ربا الفضل أمّا ربا النّسيئة فهو الأمر الّذي كان متعارفا مشهورا في الجاهليّة، و ذلك أنّهم كانوا يدفعون المال على أن يأخذوا كلّ شهر قدرا معيّنا و يكون رأس المال باقيا، ثمّ إذا حلّ الدّين طالبوا المديون برأس المال، فاذا تعذر عليه الأداء زادوا في الحقّ و الأجل، فهذا هو الرّبا الّذي كانوا في الجاهليّة يتعاملون به، و أمّا ربا النّقد فهو أن يباع منّ من الحنطة بمنوين منها و ما أشبه ذلك.

أما قوله تعالى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا ففيه مسائل: المسألة الاولى القوم كانوا في تحليل الرّبا على هذه الشّبهة، و هى أنّ من اشترى ثوبا بعشرة ثمّ باعه بأحد عشر فهذا حلال فكذا إذا باع العشرة بأحد عشر يجب أن يكون حلالا، لأنّه لا فرق في العقل بين الأمرين فهذا في ربا النقد و أمّا في ربا النّسيئة فكذلك أيضا لأنّه لو باع الثوب الّذي يساوي عشرة في الحال بأحد عشر إلى شهر جاز، فكذا إذا أعطى العشرة بأحد عشر إلى شهر وجب أن يجوز، لأنّه لا فرق في العقل بين الصّورتين، و ذلك لأنّه إنّما جاز هنا لأنّه حصل التّراضى فيه من الجانبين فكذا ههنا لمّا حصل التّراضي من الجانبين وجب أن يجوز أيضا، فالبياعات إنّما شرعت لدفع الحاجات و لعلّ الانسان أن يكون صفر اليد في الحال شديد الحاجة و يكون له في المستقبل من الزّمان أموال كثيرة فاذا لم يجز الرّبا لم يعطه ربّ المال شيئا فيبقى الانسان في الشّدة و الحاجة أمّا بتقدير جواز الرّبا فيعطيه ربّ المال طمعا في الزّيادة و المديون يردّه عند وجدان المال مع الزّيادة و إعطاء تلك الزيادة عند وجدان المال أسهل عليه من البقاء في الحاجة قبل وجدان المال، فهذا يقتضى حلّ الرّبا كما حكمنا بحلّ ساير البياعات لأجل دفع الحاجة فهذا هو شبهة القوم و اللّه تعالى أجاب عنه بحرف واحد و هو قوله: وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا.

و وجه الجواب أنّ ما ذكرتم معارضة للنّص بالقياس و هو من عمل إبليس فانّه تعالى لمّا أمره بالسّجود لآدم عليه السّلام عارض النّص بالقياس فقال: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ، و ذكر الفرق بين البابين فقال: من باع ثوبا يساوى العشرة بالعشرين فقد جعل ذات الثوب مقابلا بالعشرين، فلمّا حصل التّراضي على هذا التّقابل صار كلّ واحد منهما مقابلا للآخر في الماليّة عندهما فلم يكن أخذ من صاحبه شيئا بغير عوض، أمّا إذا باع العشرة بالعشرين فقد أخذ العشرة الزّايدة من غير عوض.

و لا يمكن أن يقال إنّ عوضه هو الامهال في المدّة، لأنّ الامهال ليس مالا أو شيئا يشار إليه حتّى يجعله عوضا من العشرة الزّايدة، فظهر الفرق بين الصّورتين إلى أن قال: المسألة الثالثة في الآية سؤال، و هو أنّه لم لم يقل إنّما الرّبا مثل البيع و ذلك لأنّ حلّ البيع متّفق عليه فهم أرادوا أن يقيسوا عليه الرّبا، و من حقّ القياس أن يشبه محلّ الخلاف بمحلّ الوفاق، فكان نظم الآية أن يقال إنّما الرّبا مثل البيع في الحكمة في قلب هذه القضيّة فقال إنّما البيع مثل الرّبا و الجواب أنّه لم يكن مقصود القوم أن يتمسّكوا بنظم القياس، بل كان غرضهم أنّ الرّبا و البيع متماثلان من جميع الوجوه المطلوبة فكيف يجوز تخصيص أحد المثلين بالحلّ و الثّاني بالحرمة، و على هذا التّقدير فايّهما قدّم أو أخّر جاز، هذا.

و قال الرازى و ذكروا في سبب تحريم الرّبا وجوها: أحدها الرّبا يقتضى أخذ مال الانسان من غير عوض لأنّ من يبيع الدّرهم بالدّرهمين نقدا أو نسية فيحصل له زيادة درهم من غير عوض، و مال الانسان متعلّق حاجته و له حرمة عظيمة.

فان قيل: لم لا يجوز أن يكون إبقاء رأس المال في يده مدّة مديدة عوضا عن الدّرهم الزّايد، و ذلك لأنّ رأس المال لو بقى في يده هذه المدّة لكان يمكن المالك أن يتّجر فيه و يستفيد بسبب تلك التّجارة ربحا، فلمّا تركه في يد المديون و انتفع به المديون لم يبعد أن يدفع إلى ربّ المال ذلك الدّرهم الزّايد عوضا عن انتفاعه بماله. قلنا: إنّ هذا الانتفاع الّذي ذكرتم أمر موهوم لا ينفكّ عن نوع ضرر موهوم قد يحصل و قد لا يحصل، و اخذ الدراهم الزائدة أمر متيقّن فتفويت المتيقّن لأجل الأمر الموهوم لا ينفكّ عن نوع ضرر و ثانيها قال بعضهم: اللّه تعالى إنّما حرّم الرّبا من حيث إنّه يمنع النّاس عن الاشتغال بالمكاسب، و ذلك لأنّ صاحب الدّرهم إذا تمكّن بواسطة عقد الرّبا من تحصيل الدّرهم الزائد نقدا كان أو نسية خفّ عليه اكتساب وجه المعيشة، فلا يكاد يتحمّل مشقّة الكسب و التّجارة و الصّناعات الشّاقة، و ذلك يفضى إلى انقطاع منافع الخلق و من المعلوم أنّ مصالح العالم لا تنتظم إلّا بالتجارات و الحرف و الصّناعات و العمارات و ثالثها قيل: السّبب في تحريم عقد الرّبا إنّه يفضى إلى انقطاع المعروف بين النّاس من القرض، لأنّ الرّبا إذا حرم طابت النّفوس بقرض الدّرهم و استرجاع مثله، و لو حلّ الرّبا لكانت حاجة المحتاج تحمله على أخذ الدّرهم بدرهمين، فيفضى ذلك إلى انقطاع المواساة و المعروف و الاحسان.

أقول: و هذا الوجه الأخير هو المروىّ عن الصّادق عليه السّلام قال: إنّما شدّد اللّه في تحريم الرّبا لئلّا يمتنع النّاس من اصطناع المعروف قرضا و رفدا.

قال بعض العارفين: آكل الرّبا أسوء حالا من جميع مرتكبى الكبائر، فانّ كل مكتسب له توكّل ما في كسبه قليلا كان أو كثيرا كالتّاجر و الزارع و المحترف لم يعينوا أرزاقهم بعقولهم و لم يتعيّن لهم قبل الاكتساب، فهم على غير معلوم في الحقيقة كما قال رسول اللّه: أبي اللّه أن يرزق المؤمن إلّا من حيث لا يعلم، و أمّا آكل الربا فقد عيّن مكسبه و رزقه و هو محجوب عن ربّه بنفسه و عن رزقه بتعيّنه لا توكل له أصلا، فوكّله اللّه إلى نفسه و عقله و أخرجه من حفظه و كلائته فاحتفظته الجنّ و خبلته فيقوم يوم القيامة و لا رابطة بينه و بين اللّه عزّ و جلّ كساير النّاس المرتبطين به بالتّوكل، فيكون كالمصروع الّذي مسّه الشّيطان فتخبّطه لا يهتدى إلى مقصد، هذا.

و الأخبار في عقاب الرّبا كثيرة جدّا منها ما في الصّافي عن الكافي عن الصّادق عليه السّلام درهم ربا أشدّ من سبعين زنية كلّها بذات محرم، و زاد في الفقيه و التّهذيب مثل خالة و عمّة، و زاد القمّي في بيت اللّه الحرام، و قال: الرّبا سبعون جزء أيسره مثل أن ينكح الرّجل امّه في بيت اللّه الحرام.

و عن الفقيه و التهذيب عن أمير المؤمنين عليه السّلام لعن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الرّبا و آكله و بايعه و مشتريه و كاتبه و شاهديه.

ثمّ إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لما بيّن لأمير المؤمنين عليه السّلام أوصاف المفتونين فأعاد عليه السّلام السؤال و قال (فقلت يا رسول اللّه فبأىّ المنازل أنزلهم عند ذلك أ بمنزلة ردّة أم بمنزلة فتنة فقال بمنزلة فتنة) و ذلك لبقائهم على الاقرار بالشهادتين و ان ارتكبوا من المحارم ما ارتكبوا لشبه غطت على أعين أبصارهم، فلا يجرى عليهم في الظاهر أحكام الكفر و إن كانوا باطنا من أخبث الكفار.

تنبيهات

- الاول

قال الشارحان المعتزلي و البحراني: إنّ هذا الخبر الذي رواه أمير المؤمنين عليه السّلام عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قد رواه كثير من المحدّثين عنه عليه السّلام عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ اللّه قد كتب عليك جهاد المفتونين كما كتب علىّ جهاد المشركين قال عليه السّلام فقلت: يا رسول اللّه ما هذه الفتنة التي كتب علىّ فيها الجهاد قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فتنة قوم يشهدون أن لا إله إلّا اللّه، و أنّي رسول اللّه و هم مخالفون للسنّة، فقلت: يا رسول اللّه فعلى م أقاتلهم و هم يشهدون كما أشهد قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: على الاحداث في الدّين و مخالفة الأمر، فقلت: يا رسول اللّه إنّك كنت وعدتنى بالشهادة فاسأل اللّه أن يعجّلها لي بين يديك، قال: فمن يقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين أما أنّى وعدتك بالشهادة و ستشهد تضرب على هذا فتخضب هذه فكيف صبرك إذا فقلت يا رسول اللّه ليس ذا بموطن صبر هذا موطن شكر، قال: أجل أصبت فأعدّ للخصومة فانك مخاصم، فقلت: يا رسول اللّه لو بيّنت لي قليلا، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ امّتي ستفتن من بعدى فتتأوّل القرآن، و تعمل بالرّأى، و تستحلّ الخمر بالنبيذ، و السحت بالهديّة و الرّبا بالبيع، و تحرّف الكلم عن مواضعه، و تغلب كلمة الضّلال فكن جليس بيتك حتّى تقلّدها، فاذا قلّدتها، جاشت عليك الصّدور، و قلبت لك الامور، فقاتل حينئذ على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله، فليست حالهم الثّانية دون حالهم الاولى، فقلت: يا رسول اللّه فبأىّ المنازل انزل هؤلاء المفتونين أ بمنزلة فتنة أم بمنزلة ردّة فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: بمنزلة فتنة يعمهون فيها إلى أن يدركهم العدل، فقلت يا رسول اللّه أ يدركهم العدل منّا أم من غيرنا قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: بل منّا، بنا فتح اللّه و بنا يختم، و بنا ألّف اللّه بين القلوب بعد الشّرك، فقلت: الحمد للّه على ما وهب لنا من فضله.

بيان

قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: كن جليس بيتك هكذا في نسخة الشّارح المعتزلي فعيل بمعنى فاعل أى كن من يجالس بيتك، و في نسخة البحراني حلس بيتك بالحاء المهملة وزان حبر قال في مجمع البحرين: في الخبر كونوا أحلاس بيوتكم، الحلس بالكسر كساء يوضع على ظهر البعير تحت البرذعة، و هذا هو الأصل، و المعنى الزموا بيوتكم لزوم الاحلاس و لا تخرجوا منها فتقعوا في الفتنة، و الضّمير في تقلّدها و قلّدتها على البناء للمفعول فيهما راجع إلى الخلافة، و التّقليد مأخوذ من عقد القلادة على الاستعارة و تقليدهم اطاعتهم و ترك الفساد، و جاش القدر بالهمز و غيره غلا، و قلبت لك الامور أى دبّروا أنواع المكائد و الحيل.

الثاني

قال الشّارح المعتزلي: في قوله عليه السّلام: بل بمنزلة فتنة، تصديق لمذهبنا في أهل البغى و أنّهم لم يدخلوا في الكفر بالكلّية، بل هم فسّاق، و الفاسق عندنا في منزلة بين المنزلتين خرج من الايمان و لم يدخل في الكفر، انتهى.

اقول: قد علمت تحقيق الكلام في حكم البغاة و الخوارج في شرح

الخطبة الثّالثة و الثّلاثين و ظهر لك هناك أنّهم محكومون بكفرهم باطنا و إن يجرى عليهم في الظّاهر أحكام الاسلام، و لقد ظفرت حيثما بلغ بنا الشّرح إلى هذا المقام على تحقيق أنيق للعلّامة المجلسي قدّس سرّه العزيز في هذا المرام، فأحببت أن أورده هنا لكونه معاضدا لما قدّمنا، فأقول: قال قدّس اللّه روحه في المجلّد الثّامن من البحار في باب حكم من حارب أمير المؤمنين عليه الصّلاة و السّلام:

تذييل في أحكام البغاة

اعلم أنّه قد اختلف في أحكام البغاة في مقامين:

الاول في كفرهم

فذهب أصحابنا إلى كفرهم قال المحقّق الطّوسي رحمة اللّه عليه في التجريد: محاربوا عليّ عليه السّلام كفرة، و مخالفوه فسقة.

أقول: و لعلّ مراده إنّ مخالفيه في الحرب و الذين لم ينصروه فسقة كما يؤمى إليه بعض كلماته فيما بعد.

و ذهب الشّافعي إلى أنّ الباغي ليس باسم ذمّ، بل هو اسم من اجتهد فأخطأ بمنزلة من خالف الفقهاء في بعض المسائل.

و قال شارح المقاصد: و المخالفون لعليّ عليه السّلام بغاة، لخروجهم على امام الحقّ بشبهة من ترك القصاص من قتلة عثمان، و لقوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لعمّار رضي اللّه عنه تقتلك الفئة الباغية، و قد قتل يوم صفّين على يد أهل الشّام، و لقول عليّ عليه الصّلاة و السّلام: إخواننا بغوا علينا و ليسوا كفّارا و لا فسقة و ظلمة، لمالهم من التأويل و إن كان باطلا، فغاية الأمر أنّهم أخطئوا في الاجتهاد، و ذلك لا يوجب التّفسيق فضلا عن التّكفير.

و ذهبت المعتزلة إلى أنّه اسم ذمّ و يسمّونهم فسّاقا.

و الدّلائل على ما ذهب إليه أصحابنا أكثر من أن تحصى، و قد مضت الأخبار الدّالة عليه و سيأتي في أبواب حبّ أمير المؤمنين و إمّام المتّقين عليّ بن أبي طالب عليه صلوات اللّه الملك الغالب و بغضه عليه الصّلاة و السّلام و أبواب مناقبه و ايرادها هنا يوجب التّكرار، فبعضها صريح في كفر مبغض أهل بيت العصمة و الطّهارة عليهم الصّلاة و السّلام، و لا ريب في أنّ الباغي مبغض، و بعضها يدلّ على كفر من أنكر إمامة أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه الصّلاة و السّلام، و بعضها على أنّ الجاحد له من أهل النّار، و بعضها يدلّ على كفر من لم يعرف امام زمانه، و ذلك ممّا اتّفقت عليه كلمة الفريقين، و البغى لا يجامع في الغالب معرفة الامام، و لو فرض باغ على الامام لأمر دنيويّ من غير بغض و لا انكار لامامته فهو كافر أيضا، لعدم القائل بالفرق.

ثمّ إنّ الظّاهر«» أنّ قوله تعالى: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ.

لا يتعلّق بقتال البغاة بالمعنى المعروف، لما عرفت من كفرهم، و إطلاق المؤمن عليهم باعتبار ما كانوا عليه بعيد، و ظاهر الآية التّالية و هى قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

بقاء المذكورين في الآية السّابقة على الايمان، و لعلّه السّرّ في خلوّ أكثر الأخبار عن الاحتجاج بهذه الآية في هذا المقام، فتكون الآية مسوقة لبيان حكم طائفتين من المؤمنين تعدّت و بغت احداهما على الاخرى لأمر دنيويّ أو غيرها ممّا لا يؤدّى إلى الكفر.

الثاني فيما اغتنمه المسلمون من أموال البغاة

فذهب بعض الأصحاب إلى أنّه لا يقسم أموالهم مطلقا، و ذهب بعضهم إلى قسمة ما حواه العسكر دون غيره من أموالهم و تمسّك الفريقان بسيرته عليه السّلام في أهل البصرة.

قال الأوّلون: لو جاز الاغتنام لم يردّ عليه السّلام عليهم أموالهم و قد روى أنّه عليه السّلام نادى من وجد ماله فله أخذه فكان الرّجل منهم يمرّ بمسلم يطبخ في قدر فيسأله أن يصبر حتّى ينضج فلا يصبر فيكفاها و يأخذها، و أنّه عليه السّلام كان يعطى من القوم من له بيّنه و من لم يكن له بيّنه فيحلفه و يعطيه.

و قال الآخرون لو لا جوازه لما قسم عليه السّلام أموالهم أوّلا بين المقاتلة و قد كان ردّها عليهم بعد ذلك على سبيل المنّ لا الاستحقاق كما منّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على كثير من المشركين، و قد رووا عنه عليه السّلام أنّه قال: مننت على أهل البصرة كما منّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على أهل مكّة، و لذا ذهب بعض أصحابنا على جواز استرقاقهم كما جاز للرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في أهل مكّة، و المشهور عدمه.

و الّذي نفهم من الأخبار أنّهم واقعا في حكم المشركين و غنايمهم و سبيهم في حكم غنايم المشركين و سبيهم، و القائم عليه السّلام يجرى عليهم تلك الأحكام، و لمّا علم أمير المؤمنين عليه السّلام استيلاء المخالفين على شيعته لم يجر هذه الأحكام عليهم لئلّا يجروها على شيعته، و كذا الحكم بطهارتهم و جواز مناكحتهم و حلّ ذبيحتهم لاضطرار معاشرة الشّيعة معهم في دولة المخالفين.

و يدلّ عليه ما رواه الكلينيّ باسناده عن أبي بكر الحضرمي قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: لسيرة علىّ يوم البصرة كانت خيرا للشّيعة ممّا طلعت عليه الشّمس لأنّه علم أنّ للقوم دولة فلو سباهم لسبيت شيعته، قلت فأخبرني عن القائم أ يسير بسيرته عليه السّلام قال: لا إنّ عليّا سار فيهم بالمنّ، للعلم من دولتهم، و إنّ القائم عليه السّلام يسير فيهم بخلاف تلك السّيرة، لأنّه لا دولة لهم.

و أمّا ما لم يحوها العسكر من أموالهم فنقلوا الاجماع على عدم جواز تملّكها، و كذلك ما حواه العسكر إذا رجعوا إلى طاعة الامام عليه السّلام و إنّما الخلاف فيما حواه العسكر مع إصرارهم، و أمّا مدبرهم و جريحهم و أسيرهم فذو الفئة منهم يتبع و يجهز عليه و يقتل، بخلاف غيره، و قد مضت الأخبار في ذلك و ستأتي في باب سيرته عليه السّلام في حروبه.

تكملة

قال الشّيخ قدّس اللّه روحه في تلخيص الشّافي عندنا أنّ من حارب أمير المؤمنين و ضرب وجهه و وجه أصحابه بالسّيف كافر، و الدّليل المعتمد في ذلك إجماع الفرقة المحقّة الاماميّة على ذلك، فانّهم لا يختلفون في هذه المسألة على حال من الأحوال و تدلّلنا على أنّ إجماعهم حجّة فيما تقدّم، و أيضا فنحن نعلم أنّ من حاربه عليه السّلام كان منكرا لامامته و دافعا لها، و دفع الامامة كفر كما أنّ دفع النّبوّة كفر، لأنّ الجهل بهما على حدّ واحد.

و قد روى عن النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه قال: من مات و هو لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهليّة، و ميتة الجاهليّة لا تكون إلّا على كفر.

و أيضا روى عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه قال: حربك يا عليّ حربي و سلمك يا عليّ سلمي، و معلوم أنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّما أراد أحكام حربك تماثل أحكام حربي، و لم يرد أنّ إحدى الحربين هى الاخرى، لأنّ المعلوم ضرورة خلاف ذلك و ان كان حرب النّبي كفرا أوجب مثل ذلك في حرب أمير المؤمنين عليه السّلام لأنّه جعله مثل حربه.

و يدلّ على ذلك أيضا قوله صلّى اللّه عليه و آله: اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و نحن نعلم أنّه لا يجب عداوة أحد بالاطلاق إلّا عداوة الكفّار.

و أيضا فنحن نعلم أنّ من كان يقاتله يستحلّ دمه و يتقرّب إلى اللّه بذلك، و استحلال دم مؤمن مسلم كفر بالاجماع، و هو أعظم من استحلال جرعة من الخمر الّذي هو كفر بالاتّفاق.

فان قيل: لو كانوا كفّارا لوجب أن يسير فيهم بسيرة الكفّار، فيتبع مولّيهم و يجهز على جريحهم، و يسبى ذراريهم، فلمّا لم يفعل ذلك دلّ على أنّهم لم يكونوا كفّارا.

قلنا: لا يجب بالتّساوي في الكفر التّساوى في جميع أحكامه، لأنّ أحكام الكفر مختلفة، فحكم الحربي خلاف حكم الذّمي، و حكم أهل الكتاب خلاف حكم من لا كتاب له من عباد الأصنام، فانّ أهل الكتاب يؤخذ منهم الجزية و يقرّون على أديانهم، و لا يفعل ذلك بعبّاد الأصنام، و عند من خالفنا من الفقهاء يجوز التّزوّج بأهل الذّمة و إن لم يجز ذلك في غيرهم، و حكم المرتدّ بخلاف حكم الجميع، و إذا كان أحكام الكفر مختلفة مع الاتّفاق في كونه كفرا لا يمتنع أن يكون من حاربه كافرا و إن سار فيهم بخلاف أحكام الكفّار.

و أمّا المعتزلة و كثير من المنصفين من غيرهم فيقولون بفسق من حاربه و نكث بيعته و مرق عن طاعته، و إنّما يدعون أنّهم تابوا بعد ذلك، و يرجعون في اثبات توبتهم إلى امور غير مقطوع بها و لا معلومة من أخبار الآحاد، و المعصية معلومة مقطوع عليها، و ليس يجوز الرّجوع عن المعلوم إلّا بمعلوم مثله.

شرح لاهیجی

و قام اليه (علیه السلام) رجل فقال اخبرنا عن الفتنة و هل سئلت عنها رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) فقال (علیه السلام) لمّا انزل اللّه سبحانه قوله الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ علمت انّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه صلّى اللَّه عليه و آله بين اظهرنا يعنى برخواست در اثناء كلام بسوى امير المؤمنين عليه السّلام مردى پس گفت كه خبر ده ما را از فتنه و ايا سؤال كرده از انفتنه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پس گفت امير المؤمنين (علیه السلام) كه در زمانى كه نازل كرد خدا سبحانه قول خود الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ را يعنى ايا گمان برده اند مردمان اين كه واگذاشته شده اند بگفتن اين كه ما ايمان آورده ايم و حال آنكه آزموده نشوند باختلاف خواهشها و فساد رأيها دانستم كه بتحقيق كه آن فتنه نازل نمى شود در ما و حال آن كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در ميان ما باشد زيرا كه اختلاف هوا و فساد اراء نخواهد بود مگر بعد از رحلت پيغمبر (صلی الله علیه وآله) از دنيا بتقريب آيه كريمه وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ يعنى بنوده است خدا كه بعقوبات گرفتار گرداند بندگانش را و حال اين كه تو يعنى پيغمبر (صلی الله علیه وآله) در ميان ايشان باشى فقلت يا رسول اللّه ما هذه الفتنة الّتى اخبرك اللّه بها فقال يا علىّ انّ امّتى سيفتنون من بعدى فقلت يا رسول اللّه ا و ليس قد قلت لى يوم احد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنّى الشّهادة فشقّ ذلك علىّ فقلت لى ابشر فانّ الشّهادة من ورائك فقال انّ ذلك لكذلك فكيف صبرك اذا فقلت يا رسول اللّه ليس هذا من مواطن الصّبر و لكن من مواطن البشرى و الشّكر يعنى پس گفتم اى رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چه چيز است اين فتنه آن چنانى كه خبر داده است خدا تو را بان پس گفت أ يعلى بتحقيق كه امّت من مفتون گردند و باختلاف هوا و فساد اراء گرفتار شوند بعد از رحلت من پس گفتم يا رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) ايا نيست كه گفتى تو از براى من در روز جنگ احد در جائى كه شهيد گشتند آن كسانى كه شهيد گشتند از مسلمانان و منع شد از من شهادت پس دشوار امد بر من گفتى پس تو از براى من كه بشارت باد تو را كه بتحقيق كه شهادت از پيش روى تو است پس فرمود پيغمبر (صلی الله علیه وآله) كه آن چه تو حكايت كردى هر اينه چنانست و راستست پس چگونه باشد صبر تو در انوقت پس گفتم يا رسول اللّه نيست انوقت از مواضع صبر و لكن از مواضع بشارت و خوشوقتى و شكر بر نعمت رستگارى است كه بالاتر از مرتبه صبر است و قال يا علىّ انّ القوم سيفتنون باموالهم و يمنّون بدينهم على ربّهم و يتمنّون رحمته و يأمنون سطوته و يستحلّون حرامه بالشّبهات الكاذبة و الاهواء السّاهية فيستحلّون الخمر بالنّبيذ و السّحت بالهدية و الرّبا بالبيع يعنى گفت يا على بدرستى كه قوم زود باشند كه فريفته شوند باموال خود و منّت بگذارند در رعايت دين خود بر پروردگار خود و تمنّا كنند رحمت پروردگار را و ايمن باشند از سطوت و غضب او و حلال گردانند حرام او را بدلائل مشتبه دروغ و خواهشها غافل گرداننده پس حلال گردانند شراب را بمشتبه ساختن باب خرما و انگور و رشوه را بمشتبه ساختن بهديه و تحفه و سود خوردن را بمشتبه ساختن به بيع و شرى مثل اين كه دو من گندم مى خرند به نسيه به يك من گندم بنقد و مى گويند كه يكمن را فروختيم باو و قيمت انرا از او بدو من گندم خريديم و امثال ان فقلت يا رسول اللّه فباىّ المنازل انزّلهم عند ذلك بمنزلة فتنة ام بمنزلة ردة فقال بمنزلة فتنة يعنى پس گفتم يا رسول اللّه پس بكدام منزلت از منازل نازل گردانم ايشان را در انوقت يعنى در كدام مرتبه محسوب نمايم ايشان را ايا در منزلت و مرتبه فتنه و فساد در دين بدانم ايشان را يا در منزلت و مرتبه ردّه و ارتداد از دين و كفر بدانم پس فرمود پيغمبر (صلی الله علیه وآله) كه در منزلت فتنه و فساد و عصيان در دين بدان نه ارتداد از دين و كافر شدن يعنى در طهارات و مناكحات و معاملات احكام مسلمانان بر ايشان جارى بدار نه كفّار اگر چه فاسق و مستحقّ حدود و تعذيرات باشند زيرا كه نمى گويند كه شراب و رشوه و ربا حلالست تا منكر ضرورى دين و مرتدّ شده باشند بلكه مشتبه مى سازند و مى گويند اب انگور حلال و هديه حلال و بيع و شراء حلالست كه ما مى خوريم

شرح ابن ابی الحدید

و قام إليه ع رجل فقال أخبرنا عن الفتنة و هل سألت عنها رسول الله ص فقال ع : إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَ أَظْهُرِنَا فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أَخْبَرَكَ اللَّهُ بِهَا فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي فَقُلْتُ يَا رَسُولُ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ حِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ

قد كان ع يتكلم في الفتنة و لذلك ذكر الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و لذلك قال فعليكم بكتاب الله أي إذا وقع الأمر و اختلط الناس فعليكم بكتاب الله فلذلك قام إليه من سأله عن الفتنة و هذا الخبر مروي عن رسول الله ص

قد رواه كثير من المحدثين عن علي ع أن رسول الله ص قال له إن الله قد كتب عليك جهاد المفتونين كما كتب علي جهاد المشركين قال فقلت يا رسول الله ما هذه الفتنة التي كتب علي فيها الجهاد قال قوم يشهدون أن لا إله إلا الله و أني رسول الله و هم مخالفون للسنة فقلت يا رسول الله فعلام أقاتلهم و هم يشهدون كما أشهد قال على الأحداث في الدين و مخالفة الأمر فقلت يا رسول الله إنك كنت وعدتني الشهادة فأسأل الله أن يعجلها لي بين يديك قال فمن يقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين أما إني وعدتك الشهادة و ستستشهد تضرب على هذه فتخضب هذه فكيف صبرك إذا قلت يا رسول الله ليس ذا بموطن صبر هذا موطن شكر قال أجل أصبت فأعد للخصومة فإنك مخاصم فقلت يا رسول الله لو بينت لي قليلا فقال إن أمتي ستفتن من بعدي فتتأول القرآن و تعمل بالرأي و تستحل الخمر بالنبيذ و السحت بالهدية و الربا بالبيع و تحرف الكتاب عن مواضعه و تغلب كلمة الضلال فكن جليس بيتك حتى تقلدها فإذا قلدتها جاشت عليك الصدور و قلبت لك الأمور تقاتل حينئذ على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله فليست حالهم الثانية بدون حالهم الأولى فقلت يا رسول الله فبأي المنازل أنزل هؤلاء المفتونين من بعدك أ بمنزلة فتنة أم بمنزلة ردة فقال بمنزلة فتنة يعمهون فيها إلى أن يدركهم العدل فقلت يا رسول الله أ يدركهم العدل منا أم من غيرنا قال بل منا بنا فتح و بنا يختم و بنا ألف الله بين القلوب بعد الشرك و بنا يؤلف بين القلوب بعد الفتنة فقلت الحمد لله على ما وهب لنا من فضله

و اعلم أن لفظه ع المروي في نهج البلاغة يدل على أن الآية المذكورة و هي قوله ع الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أنزلت بعد أحد و هذا خلاف قول أرباب التفسير لأن هذه الآية هي أول سورة العنكبوت و هي عندهم بالاتفاق مكية و يوم أحد كان بالمدينة و ينبغي أن يقال في هذا إن هذه الآية خاصة أنزلت بالمدينة و أضيفت إلى السورة المكية فصارتا واحدة و غلب عليها نسب المكي لأن الأكثر كان بمكة و في القرآن مثل هذا كثير كسورة النحل فإنها مكية بالإجماع و آخرها ثلاث آيات أنزلت بالمدينة بعد يوم أحد و هي قوله تعالى وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ فإن قلت فلم قال علمت أن الفتنة لا تنزل بنا و رسول الله بين أظهرنا قلت لقوله تعالى وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ و قوله حيزت عني الشهادة أي منعت قوله ليس هذا من مواطن الصبر كلام عال جدا يدل على يقين عظيم و عرفان تام و نحوه

قوله و قد ضربه ابن ملجم فزت و رب الكعبة

قوله سيفتنون بعدي بأموالهم من قوله تعالى وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ قوله و يمنون بدينهم على ربهم من قوله تعالى يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ قوله و يتمنون رحمته من قوله أحمق الحمقى من أتبع نفسه هواها و تمنى على الله قوله و يأمنون سطوته من قوله تعالى أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ و الأهواء الساهية الغافلة و السحت الحرام و يجوز ضم الحاء  و قد أسحت الرجل في تجارته إذا اكتسب السحت و في قوله بل بمنزلة فتنة تصديق لمذهبنا في أهل البغي و أنهم لم يدخلوا في الكفر بالكلية بل هم فساق و الفاسق عندنا في منزلة بين المنزلتين خرج من الإيمان و لم يدخل في الكفر 

شرح نهج البلاغه منظوم

و قام إليه رجل وّ قال: أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت عنها رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- فقال عليه السّلام: لمّا أنزل اللّه سبحانه قوله: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ علمت أنّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- بين أظهرنا، فقلت: يا رسول اللّه- ما هذه الفتنة الّتى أخبرك اللّه بها فقال: «يا علىّ إنّ أمّتى سيفتنون من بعدى» فقلت: يا رسول اللّه أو ليس قد قلت لى يوم أحد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنّى الشّهادة، فشقّ ذلك علىّ فقلت لى «أبشر فإنّ الشّهادة من وّرائك فقال لى «إنّ ذلك لكذلك فكيف صبرك إذا» فقلت: يا رسول اللّه، ليس هذا من مواطن الصّبر، و لكن مّن مّواطن البشرى و الشّكر، و قال: «يا علىّ إنّ القوم سيفتنون بعدى بأموالهم» و يمنّون بدينهم على ربّهم، و يتمنّون رحمته، و يأمنون سطوته، و يستحلّون حرامه بالشّبهات الكاذبة و الأهواء السّاهية، فيستحلّون الخمر بالنّبيذ، و السّحت بالهديّة، و الرّبا بالبيع» فقلت: يا رسول اللّه، بأىّ المنازل أنزلهم عند ذلك أ بمنزلة ردّة أم بمنزلة فتنة فقال: «بمنزلة فتنة».

ترجمه

(در اين هنگام كه حضرت باين موقع از سخن رسيده بود) مردى بر خاست و عرض كرد، يا امير المؤمنين ما را از فتنه خبرد ده كه آيا آنرا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيده، حضرت عليه السّلام فرمود: هنگامى كه خداوند تعالى اين قول خودش را كه فرمايد: س 29 ى 2 الم، أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا، أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ نازل كرد دانستم ما دام كه رسول خدا (ص) در ميان ما است فتنه بر ما نازل نمى شود، پس آن گاه من از رسول اللّه (ص) پرسيدم كه اين فتنه كه خداوند تو را بآن خبر داده كدام است، آن حضرت فرمود يا على زودا كه پس از من امّتم به فتنه دچار گردند، عرض كردم يا رسول اللّه (ص) مگر نه اين است كه در روز جنگ احد هنگامى كه گروهى از مسلمين كشته شدند، و شهادت (در راه خداى تعالى) از من باز گرفته شد، و اين بر من گران آمد پس (براى تسلّى خاطر) شما بمن فرموديد شادمان باش كه پس از اين كشته خواهى شد (آيا چنين نيست) فرمود مطلب چنين است (بگو بدانم) صبر و شكيب تو در آن هنگام چگونه است، عرض كردم يا رسول اللّه اينجا كه جاى صبر و شكيب نيست، بلكه از جاهاى شكر و شادمانى است، حضرت فرمود: (پس از من بآرزوى خويش خواهى رسيد، و اجر شهادت را خواهى دريافت) يا على زودا كه مسلمين پس از من بوسيله دارائيشان مفتون واقع خواهند شد (خدا براى امتحان دست آنان را در راه جمع آورى مال باز مى گذارد، تا ببيند آيا آنان بحلال و حرام پاى بند مى باشند يا نه) و با اين كه بدينشان بر پروردگارشان منّت مى نهند، تمنّاى رحمت و آمرزش او را نيز دارند (در صورتى كه خدا جز از پرهيزكاران را نمى پذيرد) و از خشم او ايمن زيسته بوسيله شبهه ها و خواهشهاى فراموش خيز (از قيامت) حلال خدا را حرام شماراند، شراب را بنام آب انگور، رشوه را بهديه و ارمغان، ربا را بخريد و فروخت حلال شمارند، پس عرض كردم يا رسول اللّه، در اين هنگام آنها را بحساب كدام مرتبه از مراتب بگذارم، آيا آنها را مرتد و كافر بدانم يا به فتنه افتاده، فرمود در مرتبه به فتنه افتاده، و آزمايش نشده بآن (براى آنكه آنها منكر حرام بودن ربا و رشوه و شراب نيستند تا بدينجهت كافر باشند، بلكه از راه سود شخصى نام آنها را عوض كرده، و چون آب انگور، و هديه، و خريد و فروش، در دين حلال است، آنها را باين نام حلال دانند، و خدا هم در قيامت همان معامله كه با شرابخواران، و رشوه گيران، و ربا خواران مى فرمايد، با آنها هم عين همان معامله را معمول خواهد داشت).

نظم

  • در آن موقع كه آن شه اين گهر سفتبپا مردى بپرسش خاست و گفت
  • كه ما را كردى از فتنه خبر دارشنيديش از رسول پاك گفتار
  • در گنج سخن را باز بگشودبدان پرسنده در پاسخ بفرمود
  • (الف لام ميم) را چون حىّ سبحان بسوره (عنكبوتش) كرد تبيان
  • كه آيا بندگانم را گمان استكه بيرون جانشان از امتحان است
  • بصرف آنكه بر خود لفظ مؤمن نهاده ز امتحانم گشته آمن
  • چنين نبود برخشان ز آزمودندرى از امتحان خواهم گشودن
  • كه تا نيكو ز بد آيد پديدارز غشّ آيد برون مؤمن طلا وار
  • چو من اين آيت از قرآن شنفتمبپرسش با رسول اللّه گفتم
  • كه اين فتنه بمن بر گو كدام است چه موقع باشد و آن را چه نام است
  • پيمبر گفت زودا كه پس از مننمايند امّتم در فتنه مسكن
  • روند اندر ره جور مناهى شوند اندر بگرداب تباهى
  • بجز معدودى از جمهور امّتبگردانند روى از حكم و سنّت
  • كنند احداث در اسلام ايجادپديد آرند اندر شرع افساد
  • بمفتونين تو مى بايد كنى جنگكنى خاك زمين از خونشان رنگ
  • بتوضيح سخن از روى خواهش شدم از سيّد مرسل بپرسش
  • كه در جنگ احد آن دم كه در خونزدندى دست و پا مردان بهامون
  • دليران از شراب شوق سر مست كشيده در ره دين از جهان دست
  • تمامى ترك جان و سر گرفتهمكان اندر بر دلبر گرفته
  • مرا شد از شهادت دست كوتاه دلم زين رنج آمد پر غم و آه
  • بدلجوئى مرا پس مژده دادىدرى از خرّمى بر دل گشادى
  • به كشته گشتنم آن روز اشارت نمودىّ و بدان دادى بشارت
  • نبى فرمود آن مطلب چنين استسخن صدق و درست است و همين است
  • و ليكن صبر تو آن دم چنان است كه جان از تاب زهرت ناتوان است
  • بگفتم آن زمان وقت صبورىنباشد هست هنگام شكورى
  • ز صبرم گر چه محكم پى اساس است خود آن دم موقع شكر و سپاس است
  • چو پيغمبر ز من اين گفته بشنفتشگفت و اندران بشكفتگى گفت
  • كه بعد از من تو بايد با سه دسته كه از بند ديانت آن سه رسته
  • شوى حاضر بميدانهاى پيكاربراه شرع ريزى خون بسيار
  • بجامت زهر كين از ناكثين است دلت خونين ز جور قاسطين است
  • ز دست مارقين حالت تباه استصباحت همچو شام غم سياه است
  • خوارج چون كه گرديدند گمراه تو مى بايد زنى از روزشان راه
  • ز خون بايد كه اندر جنگ صفّيننمائى پنجه همچون شير رنگين
  • ز خيل شام داد دين ستانى معاويه بجاى خود نشانى
  • زبير و طلحه آن دو شيخ كج سرگنه بايد ز تو بينند كيفر
  • تو چون با اين سه دسته آورى جنگ زمين از خون كنى سيراب و گلرنگ
  • پس از شمشير كين ابن ملجمبچرخ دين شكست آيد فراهم
  • از آن تيغى كه زهرش جاى آبست ز خون فرق ريش تو خضاب است
  • ز ضرب كينه گرديدى چو مدهوشدر آرى شاهد مقصد در آغوش
  • پس از من امّتم اغفال گردندهمه مفتون ز عشق مال كردند
  • خدا ز افزونى مال و ز كاهشگدازدشان ببوته آزمايش
  • قدم بيرون زده از شرع و سنّت ز دين دارند از حق چشم رحمت
  • به شيطان كرده جمله همعنانىز حقّ در آرزوى مهربانى
  • ز دستورات و فرمانهاش تن زن ز سطوتها و كيفرهاش ايمن
  • قدم اندر ره خواهش فشرده حرامش را حلال آسان شمرده
  • لباس باطل اندر حق بپوشندبباطل چون براه حق بكوشند
  • به نيكى ياد بنمايند از شرّعوض نامش شود با نام ديگر
  • شراب آب جو و انگور خوانندخورند آن رشوه را و هديه دانند
  • زده اعلان جنگ با خدا رانهاده بيع نام هر ربا را
  • تمامى كرده از دين نقل و تحويل بنا حق حكم حق را كرده تبديل
  • چو زين فتنه پيمبر كردم اخبارچنين با پرسش از وى كردم اظهار
  • كه آنان را در اين هنگام هايل كنم نازل بكو اندر چه منزل
  • ز چه آبشخور و چشمه دهم آبز چه در كه كنم شان وارد باب
  • بدانم شان همه مرتدّ و كافرو يا مفتون و اندر فتنه حاضر
  • نبى فرمود آنان اند مفتونگنهكاراند و از دين نى به بيرون
  • باصل دينشان چون اعتراف است و ليكن كارشان زشت و خلاف است
  • مسلمان اند و ليكن اهل عصيانسزاشان مى دهد در حشر يزدان
  • بمفتونان زشت نابهنجاربكن چون غير اهل كفر رفتار

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS