دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 160 نهج البلاغه بخش 5 : راه و رسم زندگى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

موضوع خطبه 160 نهج البلاغه بخش 5 درباره "راه و رسم زندگى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم" است.
No image
خطبه 160 نهج البلاغه بخش 5 : راه و رسم زندگى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

موضوع خطبه 160 نهج البلاغه بخش 5

متن خطبه 160 نهج البلاغه بخش 5

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 160 نهج البلاغه بخش 5

5 راه و رسم زندگى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

متن خطبه 160 نهج البلاغه بخش 5

الرسول الأعظم

فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ (صلى الله عليه وآله) فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا كَشْحاً وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْناً عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ لَقَدْ كَانَ (صلى الله عليه وآله وسلم)يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ يَا فُلَانَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلَا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لَا يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لَا يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)مَا يَدُلُّكُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِيمِ وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلَّا فَلَا يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً (صلى الله عليه وآله)عَلَماً لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَةَ سَلِيماً لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اللَّهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّي فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى

ترجمه مرحوم فیض

قسمت چهارم خطبه

پس (از اينكه روش حضرت رسول را راجع بدل نبستن بدنيا اجمالا پيش از بيان رويّه پيغمبران دانستى، اكنون دوباره بشنو:) به پيغمبر خود- صلّى اللّه عليه و آله- كه (از همه خلائق) نيكوتر و پاكيزه تر است اقتداء نموده از آن بزرگوار پيروى كن، زيرا آن حضرت سزاوار پيروى كردن است براى كسيكه پيروى كند، و انتساب شايسته او است براى كسيكه بخواهد نسبت باو داشته باشد (يا صبر و شكيبائى او براى كسيكه شكيبا باشد سر مشق است) و محبوبتر بندگان نزد خدا كسى است كه پيرو پيغمبر خود بوده و دنبال نشانه او برود (در راه او سير نمايد، چنانكه در قرآن كريم س 3 ى 31 مى فرمايد: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ يعنى بگو اگر شما خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد خدا شما را دوست خواهد داشت، و گناهانتان را مى آمرزد، و خدا آمرزنده و مهربان است. و امّا نشانه آن حضرت اين بود كه) لقمه دنيا را به اطراف دندان مى خورد (نه به پرى دهان يعنى در دنيا زيادتر از آنچه را كه ناچار به استفاده از آن بود فرا نمى گرفت) و دنيا را به گوشه چشم نمى گريست (هيچ گونه بدنيا دل نبست) از جهت پهلو لاغرتر و از جهت شكم گرسنه ترين اهل دنيا بود، دنيا باو پيشنهاد شد (خداوند بوسيله جبرئيل اختيار كردن دنيا را باو پيشنهاد فرمود) از قبول آن امتناع نمود، و دانست كه خداوند سبحان چيزى را (علاقه بدنيا را) دشمن داشته او هم دشمن داشت، و آنرا خوار دانسته او هم خوار دانست، و آنرا كوچك قرار داده او هم كوچك شمرد، و (بنا بر اين) اگر نبود در ما مگر دوستى دنيايى كه خدا و رسول آنرا دشمن داشته، و بزرگ شمردن آنرا كه خدا و رسول كوچك شمرده همين مقدار براى سركشى از خدا و مخالفت فرمان او بس بود، و پيغمبر- صلّى اللّه عليه و آله- بروى زمين (بى آنكه خوان بگسترد) طعام مى خورد، و مى نشست مانند نشستن بنده (دو زانو نشسته پا روى پا نمى انداخت) و بدست خود پارگى كفشش را دوخته و جامه اش را وصله ميكرد، و بر خر برهنه سوار مى شد، و پشت سر خويش (ديگرى را) سوار ميكرد، و بر در خانه اش پرده اى كه در آن صورتها نقش شده آويخته بود، پس به يكى از زنهايش فرمود اى زن اين پرده را از نظر من پنهان كن، زيرا وقتى من بآن چشم مى اندازم دنيا و آرايشهاى آنرا بياد مى آورم، پس از روى دل (براستى) از دنيا دورى گزيده ياد آنرا از خود دور ساخت، و دوست داشت كه آرايش آن از جلو چشمش پنهان باشد تا از آن جامه زيبا فرا نگرفته باور نكند كه آنجا جاى آرميدن است، و اميدوارى درنگ كردن در آنجا را نداشته باشد، پس (علاقه به) آنرا از خود بيرون و از دل دور كرده، و (آرايشهاى آنرا) از جلو چشم پنهان گردانيد (زيرا بسيار بآن بد بين بود) و چنين است (رفتار) كسى كه چيزى را دشمن مى دارد، بدش مى آيد بآن چشم اندازد، و نام آن در حضورش برده شود.

قسمت پنجم خطبه

و هر آينه در روش رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- است آنچه ترا بر بديها و زشتيهاى دنيا راهنما باشد، زيرا آن حضرت در دنيا با نزديكان خود (اهل بيتش) شكم سير نخورد، و با بزرگى مقام و منزلت او (در نزد خداوند متعال) از آن بزرگوار آرايشهاى آن دور شد، پس بايد انديشه كننده بعقل خويش مراجعه كرده ببيند آيا خداوند محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- را بآن حالت گرامى داشته يا آنكه او را خوار كرده و كوچك شمرده است، اگر بگويد: او را خوار كرده، سوگند به خداوند بزرگ دروغ گفته و بهتان بزرگى زده (زيرا چگونه تصوّر مى توان كرد كه خداوند بهترين آفريده خود را كه معصوم و منزّه از هر خطاء است خوار گرداند) و اگر بگويد: او را گرامى داشته، بايد بداند كه خداوند غير آن حضرت را خوار كرده كه دنيا را باو ارزانى داشته و آنرا از مقرّبترين مردمان بخود دور كرده است، پس بايد پيرو از پيغمبر خود پيروى كند و دنبال نشانه او برود، و در آيد هر جا كه او درآمده (گفتار و كردارش طبق دستور او باشد) و اگر از آن حضرت پيروى نكرد از تباه شدن (در دنيا و آخرت) ايمن نيست، زيرا خداوند محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- را نشانه قيامت قرار داده (چون بعد از او پيغمبرى مبعوث نخواهد شد) و مژده دهنده ببهشت و بيم كننده از عذاب گردانيده (پس چون به همه احوال آگاه بود) با شكم گرسنه از دنيا بيرون رفت (از لذّت و خوشى آن بهره مند نگرديد) و بآخرت با سالم ماندن (از جميع معاصى) وارد شد، سنگى بروى سنگى نگذاشت (بنائى نساخت) تا اينكه راه خود را پوئيده (زندگانى خويش را بسر رسانده) دعوت پروردگارش را اجابت نمود (از دنيا رفت) پس چه بسيار بزرگ است احسان و نيكوئى خدا بما از اينكه نعمت وجود آن حضرت را بما عطاء فرموده كه براى ما پيشروى است كه از او پيروى مى كنيم، و پيشوايى است كه گام در جا پاى او مى نهيم (و من در همه زندگانى از آن بزرگوار پيروى نمودم بطوريكه) سوگند بخدا بر اين جبّه خود چندان پينه دوختم تا اينكه از دوزنده آن شرمنده شدم، و گوينده اى بمن گفت: آيا آنرا (بعد از اين همه پينه) از خود دور نمى كنى گفتم از من دور شو كه عند الصّباح يحمد القوم السّرى يعنى هنگام بامداد از مردم شب رو سپاسگزارى ميشود (جمله عند الصّباح يحمد القوم السّرى مثلى است گفته ميشود براى كسيكه رنج بر خود تحميل مى نمايد تا آسايش يابد، چنانكه كاروان در گرماى تابستان چون بشب راه روند و از بى خوابى رنج برند بامداد كه بمنزل رسيده از سختى گرما رهيدند، مورد تمجيد شنونده ها قرار خواهند گرفت).

ترجمه مرحوم شهیدی

پس به پيامبر پاكيزه و پاك (ص) خود اقتدا كن، كه در- رفتار- او خصلتى است آن را كه زدودن اندوه خواهد، و مايه شكيبايى است براى كسى كه شكيبايى طلبد، و دوست داشته ترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر را سرمشق خود كند، و به دنبال او رود. از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند، و بدان ننگريست چندان كه گوشه چشم بدان افكند. تهيگاه او از همه مردم دنيا لاغرتر بود، و شكم او از همه خالى تر. دنيا را بدو نشان دادند، آن را نپذيرفت. و- چون- دانست خدا چيزى را دشمن مى دارد، آن را دشمن داشت- و ترك آن گفت- ، و چيزى را كه خوار شمرده آن را خوار انگاشت، و چيزى را كه كوچك شمرده، آن را كوچك داشت، و اگر در ما نبود جز دوستى آنچه خدا و رسول، آن را دشمن مى دارد، و بزرگ ديدن آنچه خدا و رسول، آن را خرد مى شمارد، براى نشان دادن مخالفت ما با خدا كافى بود و سرپيچى ما را از فرمانهاى او آشكارا مى نمود. او كه درود خدا بر وى باد، روى زمين مى خورد، و چون بندگان مى نشست، و به دست خود پاى افزار خويش را پينه مى بست، و جامه خود را خود وصله مى نمود، و بر خر بى پالان سوار مى شد، و ديگرى را بر ترك خود سوار مى فرمود، پرده اى بر در خانه او آويخته بود، كه تصويرهايى داشت، يكى از زنان خويش را گفت: «اين پرده را از من پنهان كن، كه هرگاه بدان مى نگرم، دنيا و زيورهاى آن را به ياد مى آورم». پس به دل خود از دنيا روى گرداند، و ياد آن را در خاطر خود ميراند، و دوست داشت كه زينت دنيا از او نهان ماند تا زيورى از آن برندارد. دنيا را پايدار نمى دانست و در آن اميد ماندن نداشت. پس آن را از خود برون كرد، و دل از آن برداشت، و ديده از آن برگاشت. آرى چنين است، كسى كه چيزى را دشمن داشت، خوش ندارد بدان بنگرد يا نام آن نزد وى بر زبان رود، و در زندگانى رسول خدا (ص) براى تو نشانه هايى است كه تو را به زشتيها و عيبهاى دنيا راهنماست چه او با نزديكان خويش گرسنه به سر مى برد، و با منزلتى بزرگ كه داشت زينتهاى دنيا از ديده او دور ماند- و آن را خوار شمرد- . پس نگرنده با خرد خويش بنگرد كه: آيا خدا، محمّد (ص) را به داشتن چنين صفتها اكرام فرمود، يا او را خوار نمود اگر بگويد: او را خوار كرد،- به خداى- بزرگ دروغ گفته است و بهتانى بزرگ آورده است، و اگر بگويد: خدا او را اكرام كرد، پس بداند خدا كسى را خوار شمرد كه دنيا را براى وى گستريد، و آن را از كسى كه نزديكتر از همه بدوست، درنورديد. پس آن كه خواهد، بايد پيامبر خدا را پيروى كند و بر پى او رود، و پاى بر جاى پاى او نهد، و گر نه از تباهى ايمن نبود، كه همانا خدا محمّد (ص) را نشانه اى ساخت براى قيامت، و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از عقوبت. از دنيا برون رفت و از نعمت آن سير نخورد، به آخرت در شد، و گناهى با خود نبرد، سنگى بر سنگى ننهاد تا جهان را ترك گفت، و دعوت پروردگارش را پذيرفت. پس چه بزرگ است منّتى كه خدا بر ما نهاده، و چنين نعمتى به ما داده. پيشروى كه بايد او را پيروى كنيم، و پيشوايى كه پا بر جاى پاى و نهيم. به خدا كه اين جامه پشمين خود را چندان پينه كردم كه از پينه كننده شرمسارى بردم. يكى به من گفت: «آن را دور نمى افكنى» گفتم: از من دور شو كه:

  • زر كامل عيار از بوته بى غش چهره افروزددل صاحب نظر را سرخ، روز امتحان بينى

ترجمه مرحوم خویی

پس تأسّى كن به پيغمبر پاك پاكيزه خودت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، پس بتحقيق كه در اوست قابليّت متبوعيّت از براى كسى كه اقتدا و تبعيّت نمايد، و لياقت انتساب از براى كسى كه نسبت خود را باو بدهد، و دوسترين بندگان بسوى خدا كسى است كه تأسّى نمايد به پيغمبر خود و متابعت كند أثر او را، خورد دنيا را خوردنى اندك بأطراف دندان و پر نكرد از آن دهان خود را، و نظر التفات بسوى او نگماشت، لاغرترين أهل دنيا بود از حيثيّت تهى گاه، و گرسنه ترين ايشان بوده از حيثيّت شكم، عرض كرده شد بر او خزاين دنيا پس امتناع فرمود از قبول آن و دانست كه خداى تعالى دشمن داشته چيزى را پس دشمن گرفت آن حضرت نيز آنرا، و حقير گرفته چيزى را پس حقير گرفت آن حضرت نيز آن را، و كوچك و بى مقدار شمرده چيزى را پس كوچك شمرد آن هم او را.

و اگر نشود در ما هيچ چيز مگر محبّت ما بچيزى كه دشمن داشته خدا و رسول او، و تعظيم ما چيزى را كه خوار و خرد شمرده خدا و رسول او هر آينه كفايت مى كند آن از حيثيّت مخالفت مر خدا را، و از حيثيّت معاداة و مجانبت از فرمان آن.

و بتحقيق كه بود حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خورد طعام را بر روى زمين، و مى نشست مانند نشستن غلام، و مى دوخت با دست خود كفش خودش را، و پينه مى زد با دست خود رخت خود را، و سوار مى شد بر دراز گوش برهنه و رديف ميكرد در پس خود ديگرى را، و مى بود پرده بر در خانه آن حضرت پس مى شد در آن پرده نقش نگارها، پس مى فرمود بر يكى از زوجات خود: أى فلانه پنهان كن اين را از نظر من، پس بدرستى كه من زمانى كه نظر مى كنم بسوى آن ياد مى كنم دنيا و زينتهاى آنرا.

پس اعراض فرمود از دنيا بقلب مبارك خود، و معدوم ساخت ذكر دنيا را از نفس نفيس خود، و دوست گرفت كه غايب شود زينت آن از چشم جهان بين خود تا اين كه اخذ ننمايد از دنيا لباس فاخرى، و اعتقاد نكند آنرا آرامگاهى، و اميد نگيرد در آن اقامت را، پس بيرون نمود دنيا را از نفس نفيس، و كوچانيد حبّ دنيا را از خواطر أنور، و غايب گردانيد آن را از نظر آفتاب منظر، و همچنين است هر كس كه دشمن مى گيرد چيزى را دشمن مى گيرد آنكه نگاه كند بسوى آن و آنكه ذكر بشود نام و نشان آن در نزد او.

و بتحقيق كه هست در رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى كه دلالت كند ترا بر بديهاى دنيا و عيبهاى آن از جهت اين كه گرسنه ماند در دنيا با خواصّ خودش، و دور كرده شد از او زينتهاى آن با وجود بزرگى قرب و منزلت او.

پس بايد كه نظر كند نظر كننده بعقل خود كه آيا گرامى داشته خداى تعالى محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله را به سبب اين، يا خوار نموده آن را پس اگر گويد خوار فرموده او را پس بتحقيق كه دروغ گفته قسم بخداى بزرگوار، و اگر گويد گرامى داشته او را پس بايد كه بداند آنكه خداى متعال بتحقيق كه خوار كرده غير او را از جهة اين كه بسط فرموده دنيا را از براى آن غير، و صرف نموده دنيا را از أقرب خلق بسوى او.

پس بايد كه تأسّى نمايد تأسّى كننده به پيغمبر برگزيده خود، و پيروى نمايد أثر او را، و داخل شود بمحلّ دخول آن، و إلّا پس أيمن نشود از هلاكت.

پس بدرستى كه خداى تعالى گردانيد محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله را نشانه از براى قيامت، و بشارت دهنده به بهشت، و ترساننده با عقوبت، بيرون رفت آن حضرت از دنيا در حالتى كه شكم تهى بود، و وارد شد بآخرت در حالتى كه سالم بود از مكاره و معايب، ننهاد سنگ بالاى سنگى تا اين كه در گذشت براه خود و اجابت فرمود دعوت كننده پروردگار خود را.

پس چه قدر بزرگست منّت و نعمت خدا در نزد ما وقتى كه انعام فرمود با آن حضرت بر ما پيش روى كه متابعت كنيم او را، و پيشوائى كه كام مى نهيم در پى او، قسم بخدا بتحقيق كه پينه دوزاندم اين درّاعه خود را تا بمرتبه كه خجالت كشيدم از پينه دوزنده آن، و بتحقيق كه گفت مرا گوينده: آيا نمى اندازى آن را از خودت پس گفتم كه دور شو از من كه در نزد صبح ستايش كرده مى شوند مردمان شب رونده.

شرح ابن میثم

فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ ص فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا كَشْحاً وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْناً عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ لَقَدْ كَانَ ص يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ يَا فُلَانَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلَا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لَا يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لَا يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص مَا يَدُلُّكُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِيمِ وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلَّا فَلَا يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً ص عَلَماً لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَةَ سَلِيماً لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اللَّهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّي فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى

اللغة

المقتصّ للأثر: أى المتّبع له. و القضم: الأكل بأدنى الفم. و الهضيم: الخميص لقلّة الأكل. و المحادّة: المعاداة. و الرياش: الزينة. و المدرعة. الدرّاعة. و أغرب: أى تباعد.

المعنی

و لمّا وصف حالهم عاد إلى الأمر بالتأسّي بالرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لأنّهم المأمورون بوجوب الاقتداء به مطلقا و فيه الاسوة الكافية لمن تأسّى به و لأنّه أقرب عهدا ممّن سبق، و حثّ على التأسي به بكون المتأسّي به المقتصّ لأثره أحبّ العباد إلى اللّه، و ذلك من قوله تعالى «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»«» ثمّ عاد إلى اقتصاص من حاله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في ترك الدنيا و الاقتصار منها على قدر الضرورة ليتبيّن ما يكون فيه التأسي به، و كنّى عن ذلك بقضمها. ثمّ كنّى عن عدم التفاته لها بعدم إعادتها طرفه، و عن كونه أقلّ الناس شبعا فيها و التفاتا إلى مأكلها و مشربها بكونه أخمصهم خاصرة و بطنا. روى عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أنّه كان إذا اشتدّ جوعه يربط حجرا على بطنه و يسمّيه المشبّع مع ملكه قطعة واسعة من الدنيا، و روى: أنّه ما شبع آل محمّد من لحم قطّ، و أنّ فاطمة و بعلها و بنيها كانوا يصومون على أقراص من الشعير كانوا يعدّونها لإفطارهم و ربّما آثروا بها السائلين و طووا. روى أنّهم فعلوا ذلك ثلاث ليال طووا في أيّامها حتّى كان ذلك سبب نزول سورة هل أتى في حقّهم كما هو المشهور في التفاسير، و أمّا قوله: و عرضت عليه فأبى أن يقبلها فكما روى [ورد خ ] عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه قال: عرضت علىّ كنوز الأرض و رفعت إلىّ مفاتيح خزائنها فكرهتها و اخترت الدار الآخرة.

الإشارة إلى أن الدنيا لأولياءه دارا لحقارتها بالقياس إلى ما أعده لهم في الآخرة

و قوله: و علم أنّ اللّه أبغض شيئا. إلى قوله: فصغّر. فبغض اللّه لها عدم إرادتها لأوليائه دارا، أو إشارة إلى أنّها مقصود وجودها بالعرض و تحقيرها و تصغيرها بالقياس إلى ما أعدّ لهم في الآخرة. ثمّ نفرّ عن محبّتها بعد أن أشار إلى بغض اللّه لها و تصغيره إيّاها بجملة اعتراضيّة يتلخّص منها قياس هكذا: أقلّ معايبنا محبّتنا لما أبغض اللّه و تعظيمنا لما صغّر و كلّ محبّة و تعظيم كذلك فكفى به شقاقا له و محادّة عن أمره. فينتج أنّ أقلّ ما فينا من المعايب يكفينا في مشاقّة اللّه و محادّته. ثمّ أردف ذلك بتمام أوصافه في ترك الدنيا و التكلّف لها.

فقوله: و لقد كان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يأكل على الأرض و يجلس جلسة العبد. كما روى عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه قال: إنّما أنا عبد آكل أكل العبيد، و أجلس جلسة العبيد. و غاية ذلك هو التواضع، و كذلك غاية خصف نعله بيده و ترقيع ثوبه بيده و ركوبه للحمار العارى و إردافه خلفه، و أمّا أمره بتغييب التصاوير فمحافظة من حركة الوسواس الخنّاس، و كما أنّ الأنبياء عليهم السّلام كانوا كاسرين للنفس الأمّارة بالسوء و قاهرين لشياطينهم كانوا أيضا محتاجين إلى مراعاتهم و مراقبتهم و تفقّد أحوال نفوسهم في كلّ لحظة و طرفة فإنّها كاللصوص المخادعين للنفوس المطمئنّة، مهما تركت و غفل عن قهرها و التحفّظ منها عادت إلى طباعها. و قوله: فأعرض عن الدنيا بقلبه. إلى قوله: و أن يذكر عنده. إشارة إلى الزهد الحقيقيّ و هو حذف الموانع الداخلة النفسيّة عن النفس.

و ما قبله من الأوصاف إشارة إلى زهده الظاهرىّ و هو حذف الموانع الخارجيّة عنه. ثمّ عاد إلى التذكير بالمقدّمة السابقة للدليل على حقارة الدنيا و خبثها فأعاد ذكر جوعه هو و خاصّة من أهل بيته مع عظيم زلفته و رفعة منزلته عند اللّه و إزوائها عنه، و لمّا ذكر تلك المقدّمة شرع في الاستدلال بقوله: فلينظر ناظر. إلى قوله: أقرب الناس إليه و هو بقياس شرطىّ متّصل مقدّمه حمليّة و تاليه قضيّه شرطيّة منفصلة و تلخيصه: إذا كان محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جاع في الدنيا مع خاصّته و زوى اللّه عنه زخارفها مع عظيم زلفته عنده فلا يخلو فعله بذلك إمّا أن يكون إكراما له أو إهانة و القسم الثاني ظاهر البطلان إذ ثبت أنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أخصّ خواصّ اللّه، و إذا كان أحقر ملك في الدنيا لا يقصد بأحد من خاصّته إذا كان مطيعا له الإهانة فكيف يصدر ذلك من جبّار الجبابرة و مالك الدنيا و الآخرة حكيم الحكماء و رحيم الرحماء في حقّ أحقّ خواصّه و أشدّهم طاعة له، و لأجل وضوح ذلك اقتصر على تكذيب من قال به و أكّده بالقسم البارّ، و أمّا القسم الأوّل و هو أنّه أكرمه بذلك فمن المعلوم أنّ الشي ء إذا كان عدمه إكراما و كمالا كان وجوده نقصا و إهانة فكان وجود الدنيا في حقّ غيره صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و إزوائها عنه مع قرب منزلته إهانة لذلك الغير و ذلك يستلزم حقارتها و يبعث العاقل على النفار عنها. ثمّ عاد إلى الأمر بالتأسّي به صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في ترك الدنيا تأكيدا لما سبق بعد بيان وجوه التأسى و هو أمر في صورة الخبر مع زيادة تنبيه على أنّ الميل إليها يحلّ الهلكة فمن لم يتأسّ بالنبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في أحواله في الدنيا و خالفه في الميل إلى شي ء منها لم يأمن الهلكة.

إذ قد عرفت أن حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة و هي الجاذبة عن درجات دار النعيم إلى دركات دار الجحيم. و قوله: فإنّ اللّه جعل محمّداً إلى قوله: داعى ربّه. صورة احتجاج على قوله: و إلّا فلا يأمن الهلكة. و تقريره أنّ اللّه تعالى جعله علما للساعة و أمارة على قربها و مبشّرا بالجنّة و منذرا بالعقوبة و اطّلعه على أحوال الآخرة ثمّ خرج من الدنيا بهذه الأحوال المعدودة المستلزمة للنفار عنها و الغض لها و الحذر منها فلو لم يكن الركون إليها و ارتكاب أضداد هذه الأحوال منها مظنّة الهلكة لما نفر النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عنها و يركن إليها لكنّه نفر عنها فكانت مظنّة الهلكة فوجب التأسّي به في نفاره عنها و إلّا لم يأمن غير المتأسّى به الهلكة فيها. و روى علما للساعة بكسر العين و هو مجاز إطلاقا لاسم المسبّب على السبب. إذ هو صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سبب للعلم بالساعة، و كنّى بوضع الحجر على الحجر عن البناء. ثمّ عقّب بتعظيم منّة اللّه تعالى على الناس حين أنعم عليهم به سلفا يتّبعونه و قائدا يقتفون أثره، و أردف ذلك بذكر بعض أحواله الّتي تأسّى به عليه السّلام فيها من ترك الدنيا و الإعراض عن الاستمتاع بها إلى غاية ترقيع مدرعته حتّى استحيا من راقعها و قول من قال له: ألا تنبذها و تلقيها و جوابه الحسن. و قوله: فعند الصباح يحمد القوم السرى. مثل يضرب لمحتمل المشقّة ليصل إلى الراحة فأصله أنّ القوم يسيرون في الليل فيحمدون عاقبة ذلك بقرب المنزل إذا أصبحوا. و مطابقة الصباح لمفارقة النفس البدن أو لإعراضها عنه و اتّصالها بالملأ الأعلى بسبب تلك الرياضة الكاملة و إشراق أنوار العالم العلوىّ عليها الّتي عنده تحمد عواقب الصبر على مكاره الدنيا و ترك لذّاتها و معاناة شدائدها مطابقة ظاهرة واقعة موقعها، و روى أنّه سئل عليه السّلام لم رقعت قميصك فقال: يخشع لها القلب و يقتدى بها المؤمنون. و ممّا نقل في زهده عليه السّلام ما رواه أحمد في مسنده عن أبي النور الحوّام بالكوفة قال: جاءني عليّ بن أبي طالب عليه السّلام إلى السوق و معه غلام له و هو خليفة فاشترى منّي قميصين و قال لغلامه: اختر أيّهما شئت فأخذ أحدهما و أخذ علىّ الآخر. ثمّ لبسه و مدّ يده فوجد كمّه افاضلة فقال: اقطع الفاضل فقطعه، ثمّ كفّه و ذهب، و روى أحمد أيضا قال: لما أرسل عثمان إلى عليّ وجدوه مؤتزرا بعباءة محتجرا بعقال و هو يهنأ بعيرا له: أى يمسحه بالقطران و هو الهناء والاخبار فى ذلك كثيرة و بالله التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ ص فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا كَشْحاً وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْناً عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ لَقَدْ كَانَ ص يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ يَا فُلَانَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلَا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لَا يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لَا يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص مَا يَدُلُّكُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِيمِ وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلَّا فَلَا يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً ص عَلَماً لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَةَ سَلِيماً لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اللَّهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّي فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى

لغات

مقتصّ: پيگير هضيم: كسى كه بر اثر كم خوردن شكمش فرو رفته باشد محادّة: دشمنى أغرب: دورى گزيد رياش: آرايش مدرعة: لباس بلند كه جلوش شكافته باشد

ترجمه

از پيامبر پاك و پاكيزه خود كه درود خدا بر او و خاندانش باد پيروى كن، زيرا او نمونه است براى كسى كه بخواهد تأسّى كند، و انتسابى شايسته است براى كسى كه بخواهد منتسب شود، محبوبترين بندگان نزد خداوند كسى است كه به پيامبر او اقتدا كند، و به دنبال او گام بردارد. او لقمه دنيا را با اطراف دندان مى خورد (نه به پرى دهان)، و به دنيا توجّهى نداشت. از همه مردم دنيا بيشتر پهلويش از آن تهى، و شكمش از همگان گرسنه تر بود، دنيا به او پيشنهاد شد ليكن از پذيرفتن آن خوددارى كرد، او آن چيزى را كه خداوند دشمن داشته، دانست و دشمن داشت، و آنچه را خداوند حقير شمرده او نيز حقير شمرد، و چيزى را كه خداوند خرد و كوچك دانسته او نيز خرد و ناچيز مى دانست. و اگر در ما جز دوستى آنچه را خدا و پيامبرش دشمن داشته و بزرگداشت آنچه را كه خداوند كوچك و حقير شمرده چيز ديگرى نبود براى دشمنى با خدا و مخالفت با دستور او كافى بود.

پيامبر (ص) بر روى زمين طعام مى خورد و مانند بردگان مى نشست، و به دست خود بر كفش و جامه اش وصله مى زد، بر الاغ برهنه سوار مى شد، و يكى را هم در پشت سر خود سوار مى كرد، پرده اى بر در اطاقش آويخته ديد كه در آن تصويرهايى بود، به يكى از همسرانش فرمود: اى زن اين را از نظر من پنهان كن، زيرا هنگامى كه به آن مى نگرم به ياد زيب و زيور دنيا مى افتم، او با تمام قلب خويش از دنيا روگردانيد و ياد آن را از خود دور ساخت، و دوست داشت كه آرايشهاى دنيا از نظرش ناپديد باشد، مبادا از آن جامه فاخرى برگيرد، يا دنيا را جاى آرميدن بشمارد، و اميد درنگ در آن داشته باشد، لذا آن را از جان خويش بكلّى بيرون راند، و از دل خود دور ساخت و از جلو چشمش پنهان گردانيد، آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن مى دارد از اين كه به آن نظر كند و نام آن نزد او برده شود نيز بيزار است.

در روش زندگى پيامبر خدا كه درود خداوند بر او و خاندانش باد چيزهايى است كه تو را به زشتيهاى دنيا و عيبهاى آن آگاه مى سازد، زيرا او با بستگان خود در دنيا گرسنه به سر برد و با همه تقرّبى كه در پيشگاه خداوند داشت زيب و زيور دنيا از او به دور داشته شد، بنا بر اين بيننده بايد با چشم خرد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار محمّد (ص) را گرامى داشته و يا خوار ساخته است، اگر بگويد خوار كرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند دست به بهتان بزرگى زده است، و اگر بگويد او را گرامى داشته بايد بداند خداوند آن ديگرى را خوار داشته كه دنيا را براى او فراخ و گسترده ساخته، زيرا آن را از مقرّبترين كسان به درگاهش دريغ داشته است، بنا بر اين كسى كه مى خواهد تأسّى جويد بايد از پيامبر خود پيروى كند، و در پى او گام بردارد، و به هر جا او وارد شده به آنجا در آيد، و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نخواهد بود، زيرا خداوند محمّد (ص) را نشانه قيامت و مژده دهنده بهشت و بيم دهنده عقوبتها و كيفرها قرار داده است.

آرى او با شكم گرسنه از دنيا رفت و با قلبى سليم به ديار آخرت وارد شد، او تا آن گاه كه به سراى باقى شتافت و دعوت پروردگارش را اجابت كرد سنگى بر روى سنگى ننهاد، چه بزرگ است منّت خدا بر ما كه نعمت وجود چنين رهبرى را به ما عطا فرمود تا از او پيروى كنيم، و به دنبال چنين پيشوايى گام بر داريم، به خدا سوگند من به اين جبّه خود آن قدر وصله زدم كه ديگر از وصله زننده آن شرم كردم، كسى به من گفت: ديگر اين لباس كهنه را از خود دور نمى كنى گفتم از من دور شو كه: «عند الصّباح يحمد القوم السّرى«»».

شرح

امام (ع) پس از بيان حال پيامبران مذكور (ع) تذكّر مى دهد كه به پيامبر گرامى (ص) خويش تأسّى جويند، زيرا همگى پيامبران مأمور بودند بطور مطلق به رسول اكرم (ص) اقتدا و از او پيروى كنند، و براى كسى كه بخواهد به او تأسّى كند همه نمونه هاى كمال در وجود مقدّس آن حضرت موجود است، دليل ديگر اين كه زمان او نسبت به ادوار پيامبران گذشته به ما نزديكتر است.

امام (ع) براى تحريك و تشويق مردم در تأسّى به رسول گرامى (ص) گوشزد مى كند كه كسانى كه از آن بزرگوار پيروى و راه او را دنبال مى كنند نزد خداوند متعال محبوبترين بندگانند و اين به دليل گفتار خداوند مى باشد كه فرموده است: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ«»».

پس از اين امام (ع) به بيان حال پيامبر گرامى (ص) كه دنيا را ترك و از آن به مقدار ضرورت بسنده كرده بود مى پردازد تا روشن كند كه چگونه بايد به روش آن حضرت تأسّى جست، ذكر واژه قضم اشاره به همين معناست و جمله و لم يعرها طرفا كنايه از عدم التفات و توجّه آن حضرت به دنياست، و عبارت أخمصهم بطنا بيانگر اين است كه شكم و پهلوى آن بزرگوار از همه كس گرسنه تر و تهى تر و توجّه او به خوردنيها و آشاميدنيها از همه كمتر بود. از آن حضرت روايت شده است هنگامى كه گرسنگى او سخت مى شد سنگى بر شكم خود مى بست و آن را مشبّع يا سير كننده مى ناميد با اين كه در اين موقع بخش بزرگى از دنيا را در زير فرمان خود داشت. همچنين روايت شده است كه خاندان پيامبر (ص) هرگز به اندازه اى كه سير شوند گوشت نخوردند، و فاطمه و همسر و فرزندانش (ع) روزه مى گرفتند و چند گرده نان جو براى افطار خود آماده مى كردند و بسا اتفاق مى افتاد كه آنها را به گدايان مى دادند و خود گرسنه مى ماندند، در اين باره نقل شده كه سه شب پياپى اين كار را كردند و در اين سه روز گرسنه ماندند و همين امر سبب نزول سوره هل أتى در حقّ آنان گرديد، چنان كه در تفاسير مشهور است، امّا در باره اين كه فرموده است دنيا به پيامبر گرامى (ص) عرضه شد و آن را نپذيرفت از رسول اكرم (ص) روايت شده كه فرموده است: «گنجهاى زمين به من عرضه، و كليد خزانه هاى آن به من پيشنهاد شد من آنها را ناخوش داشتم و سراى آخرت را برگزيدم«».»

فرموده است: و علم أنّ اللّه أبغض شيئا... تا فصغّر.

معناى اين كه خداوند دنيا را دشمن مى دارد اين است كه نمى خواهد آن را سراى اقامت دوستانش قرار دهد، و ممكن است اشاره باشد به اين كه ايجاد دنيا غرض بالعرض است و مقصود بالذّات نيست، و همچنين كوچك شمردن آن باشد در مقايسه با آنچه خداوند براى بندگانش در آخرت آماده فرموده است، و پس از ذكر اين مطلب كه دنيا مبغوض خداوند بوده و آن را كوچك و حقير شمرده است با ذكر جمله معترضه اى كه صورت قياس دارد، مردم را از دوستى دنيا بر حذر داشته است، صورت قياس اين است: كمترين عيبى كه در ما وجود دارد دوستى چيزى است كه خداوند آن را دشمن داشته، و تعظيم چيزى است كه خداوند آن را كوچك شمرده است، و هر محبّت و تعظيمى بدين گونه باشد در مخالفت با خدا و سرباز زدن از اوامر او كفايت مى كند، نتيجه مى دهد كه اين كمترين عيب ما در مخالفت با خدا و دشمنى با او كافى است، پس از اين امام (ع) دوباره به ذكر اوصاف رسول اكرم (ص) در باره ترك دنيا و تحمّل سختيهاى آن پرداخته است. فرموده است: و لقد كان (ص) يأكل على الأرض و يجلس جلسة العبيد.

از پيامبر گرامى (ص) روايت شده كه فرموده است: «جز اين نيست كه من بنده اى هستم همچون بندگان مى خورم و مانند بندگان مى نشينم«»» غرض از اين، اظهار فروتنى و تواضع در برابر خداوند است، و به همين منظور بود كه آن حضرت نعلين و جامه اش را به دست خويش وصله مى زد، و بر الاغ برهنه سوار مى شد و يكى را نيز با خود رديف مى كرد، امّا اين كه دستور داد تصاوير را از نظر او دور سازند براى محافظت از وسوسه هاى شيطان بوده است، چنان كه پيامبران (ع) ديگر نيز كه نفس بد كنش امّاره را شكسته و شياطين خود را سركوب كرده اند خود را محتاج مى ديده اند كه پيوسته مواظب احوال خويش بوده و در تمام لحظه ها و دقايق نفس خود را زير نظر و مراقبت داشته باشند، زيرا نفس امّاره همچون دزد حيله گرى است كه پيوسته در كمين نفس مطمئنّه است و هرگاه از قيد و بند رها و از سركوبى آن غفلت شود، و از آن پرهيز به عمل نيايد به حالت اوليّه خود باز مى گردد و قدرت و غلبه خود را از سر مى گيرد.

فرموده است: فأعرض عن الدّنيا بقلبه... تا و أن يذكر عنده.

اين سخن اشاره به زهد حقيقى است كه عبارت از حذف همگى موانع نفسانى از ساحت نفس انسانى است و آنچه پيش از اين در اوصاف آن حضرت فرموده بيان مراتب ظاهرى زهد اوست كه عبارت از رفع موانع خارجى در قبال آن است.

پس از اين امام (ع) آنچه را در مقدّمه پيش دليل پستى و پليدى دنيا ذكر كرده بود يادآورى، و دوباره به شرح گرسنگى پيامبر گرامى (ص) و خواصّ اهل بيت او اشاره مى كند كه با همه عظمت قرب او به خدا و بلندى مقامش در پيشگاه إلهى، خداوند دنيا را از او دور و بر كنار داشت. سپس امام (ع) با گفتار خود كه فرموده است: فلينظر ناظر... تا أقرب النّاس إليه

استدلال مى كند، و بيان او قياس شرطى متّصلى است كه مقدّم آن قضيّه اى است حمليّه و تالى آن قضيه شرطيّه منفصله اى است كه خلاصه آن به شرح زير است: اين كه محمّد (ص) با همه قرب منزلت او نزد خداوند، خود و خواصّ اهل بيت او گرسنه مى ماندند و خداوند او را از زيب و زيور دنيا بر كنار داشته بود، اين رفتار خداوند نسبت به پيامبر (ص) از دو حال بيرون نيست: يا براى اكرام و گراميداشت او و يا به منظور اهانت و خوار كردن اوست، بطلان توجيه دوم آشكار است، زيرا ثابت و قطعى است كه پيامبر گرامى (ص) اخصّ خواصّ إلهى است، و بديهى است كمترين و نادانترين پادشاهان در دنيا هرگز به كسى كه در زمره خاصّان او مى باشد و مطيع و فرمانبردار اوست اهانت روا نمى دارد، چگونه ممكن است جبّار جبابره و مالك دنيا و آخرت و حكيمترين حكيمان و مهربانترين مهربانان در حقّ اخصّ خواصّ و فرمانبردارترين بندگان خود توهين روا بدارد، و چون بطلان اين سخن روشن است امام (ع) به تكذيب گوينده آن اكتفا كرده و با سوگند به خدا آن را مؤكّد داشته است، امّا در باره توجيه نخست كه خداوند با اين رفتار، پيامبر (ص) خود را گرامى داشته است روشن است كه وقتى عدم چيزى كرامت و كمال باشد وجود آن اهانت و نقصان است، بنا بر اين وجود دنيا در دست غير او، و بر كنارى او از آن با همه قرب منزلت، نشانه توهين غير اوست، و اين استدلال، حقارت و پستى دنيا را اثبات، و خردمند را وادار مى كند كه از آن بيزار گردد، امام (ع) پس از بيان طرق تأسّى در تأكيد آنچه پيش از اين در اين باره فرموده است دستور مى دهد كه به پيامبر گرامى (ص) اقتدا كنند، و روش او را در بى اعتنايى به دنيا سرمشق خود قرار دهند، فعل فتأسّى متأسّ، امر به صورت خبر است و علاوه بر اين هشدار است بر اين كه ميل به دنيا باعث وقوع در هلاكت است، و كسى كه در دنيا از روش آن حضرت پيروى نكند و با رغبت به برخى از پديده هاى آن، راه خلاف پويد از افتادن در ورطه هلاكت ايمن نيست، زيرا مى دانيم دوستى دنيا ريشه تمام گناهان است«» و همين خطا و گناه است كه انسان را از درجات نعيم به دركات جحيم مى كشاند.

فرموده است: فإنّ اللّه جعل محمّدا (ص)... تا داعى ربّه.

اين سخن استدلالى است بر اين كه فرموده است: و إلّا فلا يأمن الهلكة.

توضيح مطلب اين كه خداوند متعال پيامبر گرامى (ص) را نشانه قيامت و علامت نزديكى آن و مژده دهنده بهشت و بيم دهنده عذاب قرار داده و او را بر احوال آخرت آگاه ساخته است، سپس پيامبر خدا (ص) با شيوه اى كه بيان شد و گوياى نفرت و دشمنى آن حضرت با دنيا و پرهيز او از آن است عمرش را گذرانيد و از جهان رفت، و بى گمان اگر رغبت و اعتماد به دنيا، و اتّخاذ رويه اى خلاف اين شيوه، موجب هلاكت ابدى نبود، پيامبر خدا (ص) از دنيا دورى نمى گزيد و از آن بيزارى نمى جست، ليكن او از آن دورى جست چون گرايش بدان موجب هلاكت و نابودى بود، بنا بر اين تأسّى به پيامبر گرامى (ص) در پشت پا زدن به دنيا واجب است و كسى كه به آن بزرگوار در اين باره اقتدا نكند مصون از هلاكت نيست. در برخى از نسخه ها واژه علما به كسر عين روايت شده است، كه در اين صورت مجازا از باب اطلاق نام مسبّب بر سبب به كار رفته است، زيرا پيامبر اكرم (ص) سبب حصول علم و يقين به وقوع قيامت است. اين كه فرموده است: رسول گرامى (ص) سنگى بر روى سنگى ننهاد كنايه از اين است كه بنايى بر پا نساخت.

پس از اين امام (ع) به عظمت منّتى كه خداوند به سبب نعمت وجود پيامبر اكرم (ص) بر مردم نهاده، و او را مقتدا و رهبر خلايق قرار داده تا از او پيروى كنند و در پى او گام بردارند اشاره مى كند و آن را بزرگ مى شمارد، و در دنبال اين مطلب برخى از احوال خود را كه در باره ترك دنيا و اعراض از لذّات آن به پيامبر گرامى (ص) تأسّى جسته است ذكر مى كند تا آن جا كه به قباى خود آن قدر وصله زده كه ديگر از وصله زننده آن شرم مى كند، و گفتار آن كس را كه به آن بزرگوار گفته است: ديگر از آن دست نمى كشى و آن را دور نمى افكنى ذكر كرده و پاسخ زيبايى را كه به اين گوينده داده نقل كرده است.

فرموده است: فعند الصّباح يحمد القوم السّرى.

اين مثل براى كسى آورده مى شود كه رنج كشيده تا به آسايش برسد، زيرا اصل مثل در باره كسانى است كه شب را نياسوده و راه پيموده اند و تنها هنگامى كه بامداد شود و به نزديك منزلگاه برسند مورد ستايش قوم قرار مى گيرند، در اين جا منظور از صباح يا بامداد زمانى است كه روح از بدن جدا شود، و يا به سبب پيروى كامل از تربيتها و رياضتهايى كه ذكر شد و تابش انوار جهان بالا بر او، و اتّصالش با ملأ اعلا، بكلّى از دنيا روى گرداند كه در اين هنگام بردبارى او در برابر ناملايمات، و پشت پا زدن او به لذّات، و تحمّل سختيها و تلخيهاى دنيا عاقبتى محمود و فرجامى پسنديده دارد، و مطابقت اين مثل با اين معنا روشن و جايگزين بيان آن است.

نقل شده است كه از آن حضرت پرسش شد چرا بر جامه خود وصله مى زنى، فرمود: با اين كار دل، خاشع و فروتن مى شود و مؤمنان از اين كار پيروى مى كنند، از جمله رواياتى كه در باره زهد آن حضرت نقل شده، روايت احمد بن حنبل«» در مسندش از ابى النّور حوّام ساكن كوفه است كه گفته است: علىّ بن ابى طالب (ع) به همراه غلام خود به بازار نزد من آمد و اين به هنگام خلافت او بود، دو پيراهن از من خريد، و به غلام خود گفت: هر كدام را مى خواهى برگزين غلام يكى را برگزيد، و ديگرى را على (ع) برداشت و پوشيد، و چون آستين جامه براى دستش بلند بود، به غلام فرمود: زيادى آستين را ببر، غلام چنين كرد، سپس سر آستينها را دوخت و رفت. همچنين احمد بن حنبل روايت كرده است كه هنگامى كه عثمان كسانى را نزد على (ع) فرستاد، ديدند آن حضرت عبايى بر تن كرده و بند عقالى به دور آن پيچيده و مشغول روغن مالى شتر خويش مى باشد، اخبارى كه در باره زهد آن حضرت رسيده بسيار است. و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

فتأسّ بنبيّك الأطيب الأطهر صلّى اللّه عليه و آله، فإنّ فيه أسوة لمن تأسّى، و عزاء لمن تعزّى. و أحبّ العباد إلى اللّه المتأسّي بنبيّه و المقتصّ لأثره. قضم الدنيا قضما. و لم يعرفها طرفا. أهضم أهل الدنيا كشحا، و أخمصهم من الدّنيا بطنا. عرضت عليه الدّنيا فأبى أن يقبلها. و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شيئا فأبغضه، و حقر شيئا فحقره، و صغر شيئا فصغره. و لو لم يكن فينا إلّا حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله و تعظيمنا ما صغر اللّه و رسوله لكفى به شقاقا للّه و محادّة عن أمر اللّه. و لقد كان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يأكل على الأرض، و يجلس جلسة العبد، و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه، و يركب الحمار العاري و يردف خلفه. و يكون السّتر على باب بيته فتكون فيه التّصاوير فيقول يا فلانة- لإحدى أزواجه- غيّبيه عنّي فإنّي إذا نظرت إليه ذكرت الدّنيا و زخارفها. فأعرض عن الدّنيا بقلبه، و أمات ذكرها من نفسه، و أحبّ أن تغيب زينتها عن عينه، لكيلا يتّخذ منها رياشا، و لا يعتقدها قرارا و لا يرجو فيها مقاما، فأخرجها من النّفس، و أشخصها عن القلب، و غيّبها عن البصر. و كذا من أبغض شيئا أبغض ان ينظر إليه و أن يذكر عنده. و لقد كان في رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما يدلّك على مساوي الدّنيا و عيوبها. إذا جاع فيها مع خاصّته، و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته. فلينظر ناظر بعقله أكرم اللّه محمّدا بذلك أم أهانه فإن قال أهانه فقد كذب و العظيم، و إن قال أكرمه فليعلم أنّ اللّه قد أهان غيره حيث بسط الدّنيا له و زواها عن أقرب النّاس منه. فتأسّى متأسّ بنبيّه، و اقتصّ أثره، و ولج مولجه، و إلّا فلا يأمن الهلكة. فإنّ اللّه جعل محمّدا صلّى اللّه عليه و آله علما للسّاعة، و مبشّرا بالجنّة، و منذرا بالعقوبة. خرج من الدّنيا خميصا، و ورد الآخرة سليما. لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله، و أجاب داعي ربّه. فما أعظم منّة اللّه عندنا حين أنعم علينا به سلفا نتّبعه، و قائدا نطأ عقبه. و اللّه لقد رقعت مدرعتي هذه حتّى استحييت من راقعها. و لقد قال لي قائل ألا تنبذها فقلت اغرب عنّي فعند الصّباح يحمد القوم السّرى.

اللغة:

العزاء: الصبر، و معنى تعزّ بعزاء اللّه: امتثل أمره بالصبر. و قضم الدنيا قضما: لم يملأ منها فمه. على العكس من الخضم، كما قال الإمام عن الأمويين: يخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربيع، و منه البحر الخضمّ. و أخمصهم: أكثرهم ضمورا. و يخصف النعل: يخرزها. و الرياش: اللباس الفاخر. و أشخصها: أبعدها. و مع خاصته: مع منزلته الخاصة عند اللّه و عظيم زلفته. و خميصا: ضامرا. نطأ عقبه: نقتفي أثره. و السرى: السير ليلا. و المدرعة: ثوب من الصوف.

الإعراب:

بطنا تمييز، و مثله شقاقا، و خميصا حال، و مثله سليما، و ما أعظم «ما» مبتدأ، و أعظم فعل ماض و فيه ضمير مستتر يعود على «ما» و منة اللّه مفعول.

و سلفا حال، و مثله قائدا.

المعنى:

و في العديد من الخطب المتقدمة تكلم الإمام عن رسول اللّه (ص) كمنقذ للإنسانية من التخلف في كل ميدان، و أنه حقق الغاية من رسالة اللّه سبحانه التي أشار اليها بقوله: «هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ- 9 الحديد». و قوله: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ- 28 الفتح». و في الخطبة التي نحن بصددها تكلم الإمام عن حياة النبي (ص) العادية، و تصرفاته مع نفسه و في بيته كقوله: (قضم الدنيا قضما) أي ما أصاب منها إلا بقدر الحاجة و الضرورة، و قوله: (يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه إلخ).. و ما هذا التحقير للدنيا و الزهد فيها إلا تواضع للّه نابع من ذات النبي و شخصيته، و طبعه و طابعه بلا تصادم ميول و زواجر، و تغلب العقل على المشاعر.

و تسأل: إذا كان زهد النبي (ص) في الدنيا نابعا من ذاته فكيف يأمر الإمام بالتأسي و الاقتداء به و هل نفوس الناس كنفوس الانبياء في طهرها و صفائها و من الذي يقدر و يستطيع أن يغير ذاته و طبعه.

الجواب: مراد الإمام بالتأسي هنا أن لا نتهالك و نتكالب على الدنيا، و نثير من أجلهما الحروب، و نفتح أبواب الفساد و الجلاد.. هذا، الى ان الانسان يستطيع الصبر على جهاد نفسه و كبحها إذا مالت الى ما يضر بدينه أو دنياه.

(و علم ان اللّه سبحانه أبغض- الى- فصغره) استجاب النبي (ص) لأمر اللّه و أطاعه بفطرته و سجيته بلا تكلف و تثاقل (و لو لم يكن فينا- الى- أمر اللّه) كيف تدعي الإيمان باللّه و رسوله، و أنت تكره ما يحبان، و تحب ما يكرهان أليس هذا صدودا و عنادا للّه و رسول اللّه (و لقد كان يأكل على الأرض إلخ).. و أيضا في كتب السيرة: انه كان في طعامه لا يرد موجودا، و لا يتكلف مفقودا، و انه كان يشد على بطنه حجرا من المجاعة، و كان قدحه من خشب غليظ يشرب فيه، و يسقي أصحابه مبتدئا بالذي على يمينه كائنا من كان على يساره، و كان يحب النظافة و حسن المظهر (و لا يعتقدها قرارا) بل يعامل الدنيا كما هي في واقعها من انها دار ممر لا دار مقر.

(فلينظر ناظر بعقله- الى- الهلكة). ان مكانة محمد (ص) عند اللّه سبحانه لا تقاس بها أية مكانة، فقد اصطفاه ليكون خاتم النبيين، و أثنى عليه بما لم يثن به على سواه، فقال: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ- 4 القلم». و أقسم بحياته، و لم يقسم بحياة غيره كما في الآية 72 من سورة الحجر «لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ» و مع هذا كان يمر عليه الشهر لا يجد ما يخبزه، و لو كانت الدنيا جزاء و ثوابا من اللّه للمتقين لأكرم بها محمدا حبيبه و صفوته، و لكان الأنبياء أحرص الناس على الدنيا.. و من أجل هو انها عليه تعالى أبعدها عنهم، و أبعدهم عنها.

(فإن اللّه جعل محمدا (ص) علما للساعة، و مبشرا بالجنة، و منذرا بالعقوبة).

قال الشيخ محمد عبده: «أي ان بعثة محمد (ص) دليل على قرب الساعة حيث لا نبي بعده». و هذا بعيد عن الواقع و عن دلالة الكلام، لأنه لا يشير من قريب أو بعيد الى ختم النبوة و الأنبياء. و الأقرب ان المراد بالعلم- بفتح العين- العلامة، و بالساعة القيامة، و اللام الداخلة عليها للتعليل، و المعنى ان اللّه سبحانه أرسل محمدا لكي يبلغ الناس بأن الساعة آتية لا ريب فيها، و ان الجنة للمتقين، و النار للغاوين.

مدرعة الإمام تنص عليه:

(و اللّه لقد رقعت مدرعتي هذه إلخ).. استدل الشيعة على خلافة الإمام بالنص كتابا و سنّة، و ذهلوا عن المدرعة، و هي و ما اليها أصرح و أوضح من جميع النصوص، لأن النص فرع لا أصل، و انعكاس عما هو واقع و كائن بكل ما فيه، و المدرعة شي ء محسوس و ملموس تنطق بالحق عن صاحبه، و تشهد بصدقه فيما قال: «أو أبيت مبطانا و حولي بطون غرثى و أكباد حرى.. أقنع من نفسي بأن يقال: هذا أمير المؤمنين، و لا أشاركهم في مكاره الدهر، أو أكون أسوة لهم في خشونة العيش.». (من كتاب له الى عامله عثمان بن حنيف الأنصاري).

و هل يريد المؤمنون أميرا يلهو عنهم بنفسه و ذويه، و لا يشاركهم في مكاره الدهر. و هل يكون أميرا حقا و صدقا من لا يرى إلا همومه و مشاكله. و من أراد هذا الأمير، و رضي بإمرته على المسلمين- فهل هو عند اللّه من المؤمنين و المسلمين.. و من درس تاريخ المسلمين بعد رسول اللّه بتأمل و إمعان يرى ان قلوب الجماهير كانت مع علي، لأنه الناطق بلسانهم، و المعبر عن آمالهم، و الثائر من أجلهم في كل كلمة من كلماته، و كل خطوة من خطواته. هذا هو المنطق المعقول الذي يفرضه مقتضى الحال، و يدل عليه قرص علي و مدرعته، و هما ذنبه الوحيد عند من أبغضه و ثار عليه. و بعد فإن نظرية الإمام أو عقيدته في الخليفة و الحاكم يحددها قوله لعاصم بن زياد: «إن اللّه تعالى فرض على أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس».

مشاركته فعلا لا قولا فقط للمعوزين في مكاره العيش.. و هذه هي أمنية عباد اللّه و عياله «و اللّه رؤوف بالعباد».

شرح منهاج البراعة خویی

فتأسّ بنبيّك الأطيب الأطهر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فإنّ فيه أسوة لمن تأسّى، و عزاء لمن تعزّى، و أحبّ العباد إلى اللّه المتأسّي بنبيّه، و المقتصّ لأثره، قضم الدّنيا قضما، و لم يعرها طرفا، أهضم أهل الدّنيا كشحا، و أخمصهم من الدّنيا بطنا، عرضت عليه الدّنيا فأبى أن يقبلها، و علم أن اللّه سبحانه أبغض شيئا فأبغضه، و حقّر شيئا فحقّره، و صغّر شيئا فصغّره، و لو لم يكن فينا إلّا حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله، و تعظيمنا ما صغّر اللّه و رسوله، لكفى به شقاقا للّه، و محادّة عن أمر اللّه. و لقد كان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يأكل على الأرض، و يجلس جلسة العبد، و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه، و يركب الحمار العاري، و يردف خلفه، و يكون السّتر على باب بيته، فتكون فيه التّصاوير، فيقول: يا فلانة- لإحدى أزواجه- غيّبيه عنّي، فإنّي إذا نظرت إليه ذكرت الدّنيا و زخارفها، فأعرض عن الدّنيا بقلبه، و أمات ذكرها عن نفسه، و أحبّ أن تغيب زينتها عن عينه، لكيلا يتّخذ منها رياشا، و لا يعتقدها قرارا، و لا يرجو فيها مقاما، فأخرجها من النّفس، و أشخصها عن القلب، و غيّبها عن البصر، و كذلك من أبغض شيئا أبغض أن ينظر إليه، و أن يذكر عنده.

و لقد كان في رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما يدلّك على مساوى الدّنيا و عيوبها، إذ جاع فيها مع خاصّته، و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته، فلينظر ناظر بعقله، أكرم اللّه تعالى محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بذلك أم أهانه فإن قال: أهانه، فقد كذب و العظيم، و إن قال: أكرمه، فليعلم أنّ اللّه أهان غيره حيث بسط الدّنيا و زويها عن أقرب النّاس منه، فتأسّى متأسّ بنبيّه، و اقتصّ أثره، و ولج مولجه، و إلّا فلا يأمن الهلكة، فإنّ اللّه جعل محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم علما للسّاعة، و مبشّرا بالجنّة، و منذرا بالعقوبة، خرج من الدّنيا خميصا، و ورد الآخرة سليما، لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله، و أجاب داعى ربّه، فما أعظم منّة اللّه عندنا حين أنعم علينا به سلفا نتّبعه، و قائدا نطا عقبه، و اللّه لقد رقعت مدرعتي هذه حتّى استحييت من راقعها، و لقد قال لي قائل: ألا تنبذها عنك، فقلت: اعزب عنّي، فعند الصّباح يحمد القوم السّرى.

اللغة

(القضم) الأكل بأدنى الفم أى بأطراف الأسنان و يروى قصم بالصّاد المهملة من القصم و هو القصر و (الهضم) محرّكة انضمام الجنبين و خمص البطن و (الكشح) الخاصرة (و حقر شيئا) يروى بالتّخفيف و التضعيف

الاعراب

الواو في قوله: و لقد كانت، للقسم و المقسم به محذوف لمعلوميّته، و سلفا، و قائدا، منصوبان على الحال من ضمير به.

المعنى

و أمّا سيّد البشر فوصف حاله إجمالا قد مرّ و قد تقدّم أنّ فيه كافيا لك في الاتباع به و الاهتداء بهداه، و لذلك عقّبه بالأمر بالتّأسّي به و أردفه بوصف حاله تفصيلا فقال (فتأسّ بنبيّك الأطيب الأطهر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و اتّبع له (فانّ فيه اسوة لمن تأسّى و عزاء لمن تعزّى) أى نسبة لمن انتسب (و أحبّ العباد إلى اللّه المتأسّى بنبيّه و المقتصّ) المتتبّع (لاثره) و إنّما كان أحبّ العباد إليه سبحانه لقوله تعالى قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ قال الفخر الرّازي: قال المتكلّمون محبّة اللّه للعبد عبارة عن إرادته تعالى ايصال الخيرات و المنافع في الدّين و الدّنيا إليه، و قال بعض المحقّقين: و من المتكلّمين من أنكر محبّة اللّه لعباده كالزمخشري و أترابه، زعما منهم أنّ ذلك يوجب نقصا في ذاته و لم يعلموا أنّ محبّة اللّه تعالى لخلقه راجعة إلى محبّة ذاته، هذا.

و قوله (قضم الدّنيا قضما) استيناف بيانيّ، فانّه لمّا ذكر أنّ أحبّ العباد إلى اللّه من اقتصّ أثر النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و كان ذلك مظنّة لأن يسأل عن الأثر الذي يقتصّ أردف بهذا الكلام و ما يتلوه جوابا لهذا السّؤال المتوهّم، و تفصيلا لما فيه الاسوة، و به يكون الاقتصاص، و أراد بقضمه اقتصاره صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في الدّنيا على قدر الضّرورة إذا لقضم يقابل الخضم و الأوّل أكل الشي ء اليابس بأطراف الأسنان، و الثاني الأكل بالفم كلّه للأشياء الرّطبة كما قال عليه السّلام في وصف حال بني اميّة في الخطبة الشقشقيّة: يخضمون مال اللّه خضم الابل نبتة الرّبيع، و في حديث أبي ذر «رض» يخضمون و نقضم و الموعد للّه (و لم يعرها طرفا) أى لم يعطها نظرة على وجه العارية فكيف بأن يجعلها مطمح نظره، و هو كناية عن عدم التفاته إليها (أهضم أهل الدّنيا كشحا و أخمصهم بطنا) أى أخمصهم خاصرة و بطنا، و هو كناية عن كونه أشدّهم جوعا و أقلّهم شبعا كما روى أنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إذا اشتدّ جوعه كان يربط على بطنه حجرا و يسميّه المشبع مع كونه مالكا لقطعة واسعة من الدّنيا.

قال الغزالي في احياء العلوم: و في الخبر أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كان يجوع من غير غور أى مختارا لذلك.

قال: و كانت عايشة تقول إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لم يمتل قطّ شبعا و ربّما بكيت رحمة له مما أرى به من الجوع فأمسح بطنه بيدى و أقول نفسى لك الفداء لو تبلّغت من الدّنيا بقدر ما يقويك و يمنعك من الجوع، فيقول: يا عايشة اخواني من اولى العزم من الرّسل قد صبروا على ما هو أشدّ من هذا، فمضوا على حالهم فقدموا على ربّهم فأكرم مآبهم و أجزل ثوابهم، فأجدني أستحي إن ترفّهت في معيشتي أن يقصر بي غدا دونهم، فالصّبر أيّاما يسيرة أحبّ إلىّ من أن ينقص حظّى غدا في الآخرة، و ما من شي ء أحبّ إلىّ من اللّحوق بأصحابي و إخواني، قالت عايشة: فو اللّه ما استكمل بعد ذلك جمعة حتّى قبضه اللّه إليه.

و عن أنس قال: جاءت فاطمة صلوات اللّه و سلامه عليها بكسرة خبز إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: ما هذه الكسرة قالت: قرص خبزته و لم تطب نفسى حتى أتيتك منه بهذه الكسرة، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أما أنّه أوّل طعام دخل فم أبيك منذ ثلاثة أيّام، هذا، و سنورد فصلا مشبعا في فضيلة الجوع و فوايده بعد الفراغ من شرح الخطبة إنشاء اللّه.

(عرضت عليه الدّنيا فأبى أن يقبلها) إشارة إلى ما ورد في غير واحد من الأحاديث العاميّة و الخاصيّة من أنّه صلّى اللّه عليه و آله عرض عليه مفاتيح كنوز الأرض فامتنع من قبولها.

منها ما في الكافي عن عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد عن القاسم بن يحيى عن جدّة الحسن بن راشد عن عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: خرج النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هو محزون، فأتاه ملك و معه مفاتيح خزائن الأرض فقال: يا محمّد هذه مفاتيح خزائن الدّنيا يقول لك ربّك: افتح و خذ منها ما شئت من غير أن تنقص شيئا عندى، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: الدّنيا دار من لا دار له و لها يجمع من لا عقل له، فقال له الملك: و الّذي بعثك بالحقّ لقد سمعت هذا الكلام من ملك يقوله في السّماء الرّابعة حين اعطيت المفاتيح.

و منها ما في الوسائل عن الكلينيّ عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السّلام في حديث طويل و فيه: ثمّ قال عليه السّلام: يا محمّد لعلّك ترى أنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شبع من خبز البرّ ثلاثة أيّام منذ بعثه اللّه إلى أن قبض، ثمّ ردّ على نفسه ثمّ قال: لا و اللّه ما شبع من خبز البرّ ثلاثة أيّام متوالية منذ بعثه اللّه إلى أن قبضه، أما أنّي لا أقول إنّه كان لا يجد، لقد كان يجير الرجل الواحد بالمأة من الابل فلو أراد أن يأكل لأكل، و قد أتاه جبرئيل بمفاتيح خزائن الأرض ثلاث مرّات يخيّره من غير أن ينقص ممّا أعدّ اللّه له يوم القيامة شيئا، فيختار التّواضع للّه، الحديث.

و قد مرّ في شرح الكلام التّاسع و السّتين في التّذنيب الأوّل من شرحه المسوق لكيفيّة شهادة أمير المؤمنين عند اقتصاص حاله في ليلة تسع عشرة من شهر رمضان حديث عرض المفاتيح برواية لوط بن يحيى بنحو آخر فتذكّر (و علم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّ اللّه سبحانه أبغض شيئا) و لم يرده لأولياءه (فأبغضه) النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لنفسه لأنّه لا يشاء إلّا أن يشاء اللّه روى في إحياء العلوم عن موسى بن يسار قال: قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ اللّه عزّ و جلّ لم يخلق خلقا أبغض إليه من الدّنيا و أنّه منذ خلقها لم ينظر إليها.

و فيه أيضا قال رسول اللّه: الدّنيا موقوفة بين السّماء و الأرض منذ خلقها اللّه لم ينظر إليها و تقول يوم القيامة: يا ربّ اجعلني لأدنى أوليائك اليوم نصيبا، فيقول اسكتي يا لا شي ء إنّي لم أرضك لهم في الدّنيا ارضاك لهم اليوم (و حقّر شيئا فحقّره) أى حقره النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لحقارته عند اللّه سبحانه كما روى في الكافي عن عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن جميل بن درّاج عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: مرّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بجدى اسك ملقى على مزبلة ميّتا فقال لأصحابه كم يساوى هذا فقالوا: لعلّه لو كان حيّا لم يساو درهما، فقال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الّذي نفسي بيده الدّنيا أهون عند اللّه من هذا الجدي على أهله.

(و صغّر شيئا) أراد تصغيره بالنّسبة إلى ما أعدّه لأوليائه في الآخرة (فصغّره) قال في إحياء العلوم قال داود بن هلال: مكتوب في صحف إبراهيم عليه السّلام: يا دنيا ما هونك على الابرار الّذين تمنّعت و تزيّنت لهم إنّي قذفت في قلوبهم بغضك و الصّدود عنك، و ما خلقت خلقا أهون علىّ منك كلّ شأنك صغير، و إلى الفناء تصير قضيت عليك يوم خلقتك أن لا تدومى لأحد، و لا يدوم لك أحد و إن بخل به صاحبك و شحّ عليك، طوبى للأبرار الّذين اطلعوني من قلوبهم على الرضا، و من ضميرهم على الصّدق و الاستقامة، طوبى لهم مالهم عندي من الجزاء إذا وفدوا إلىّ من قبورهم إلّا النّور يسعى أمامهم، و الملائكة حافّون بهم حتّى ابلغهم ما يرجون من رحمتى، هذا و لمّا ذكر أنّ الدّنيا مبغوضة للّه، حقيرة عنده و كذلك عند النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تبعا لرضائه تعالى، عقّب ذلك بالتنبيه على أنّ اللّازم على المتأسّي له صلّى اللّه عليه و آله و المقتصّ لأثره أن يبغض ما أبغضه اللّه و رسوله و يحقّر ما حقّراه و إلّا لكان موادّا لما حادّ اللّه و رسوله فقال (و لو لم يكن فينا إلّا خبّنا ما أبغض اللّه و رسوله و تعظيمنا ما صغّر اللّه و رسوله لكفى به شقاقا للّه) و مخالفة له (و محادّة عن أمر اللّه) أى معاداة و مجانبة عنه.

و إلى ذلك ينظر ما روى أنّ سلمان رضى اللّه عنه كان متحسّرا عند موته، فقيل له: يا أبا عبد اللّه على ما تأسّفك قال: ليس تأسّفي علي الدّنيا، و لكن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عهد إلينا و قال: لتكن بلغة أحدكم كزاد الراكب، و أخاف أن يكون قد جاوزنا أمره و حولى هذه الأساور، و أشار إلى ما في بيته و إذا هو دست و سيف و جفنة.

ثمّ أشار إلى تواضعه و تذلّله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في مأكله و مجلسه و مركبه و غيرها فقال (و لقد كان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يأكل على الأرض و يجلس جلسة العبد) و قد ورد التصريح بذلك في روايات كثيرة مرويّة في الوسائل في كتاب الأطعمة.

ففيه عن محمّد بن يعقوب الكلينيّ باسناده عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يأكل أكل العبد، و يجلس جلسة العبد و يعلم أنّه عبد.

و عن الكليني عن الحسن الصّيقل قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول مرّت امرأة بذيّة برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هو يأكل و هو جالس على الحضيض«» فقالت: يا محمّد إنّك تأكل أكل العبد و تجلس جلوسه، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: و أىّ عبد أعبد منّى.

و فيه عن البرقي عن عمرو بن جميع عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يأكل بالأرض، هذا.

و ظهور التّواضع في الأكل على الأرض واضح.

و المراد بأكله أكل العبد إمّا ذلك أعنى الأكل على الأرض، أو الأكل بثلاثة أصابع لا بالإصبعين كما يشعر به ما في الوسائل عن البرقي عن أبي خديجة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه كان يجلس جلسة العبد و يضع يده على الأرض و يأكل بثلاثة أصابع، و قال: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كان يأكل هكذا ليس كما يفعله الجبّارون يأكل أحدهم بإصبعيه، أو الأكل من غير اتّكاء و يدلّ عليه ما في الوسائل عن الكلينيّ عن معاوية بن وهب عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ما أكل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متّكئا منذ بعثه اللّه إلى أن قبضه تواضعا للّه عزّ و جلّ.

و عن زيد الشّحام عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ما أكل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متّكئا منذ بعثه اللّه حتّى قبض كان يأكل أكلة العبد، و يجلس جلسة العبد، قلت: و لم ذلك قال: تواضعا للّه عزّ و جلّ.

و أما المراد من كون جلوسه جلسة العبد إمّا جلوسه على الأرض، و يدلّ عليه ما مر أو الجلوس من غير تربّع كما هو جلوس الملوك، و يدلّ عليه ما في الوسائل عن الكلينيّ عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال قال أمير المؤمنين عليه السّلام إذا جلس أحدكم على الطّعام فليجلس جلسة العبد و لا يضعنّ احدى رجليه على الأخرى و يتربّع، فانّها جلسة يبغضها اللّه و يمقتها.

أو الجلوس دون شرفه، و يفيده ما في الوسايل أيضا عن الكلينيّ مرسلا عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إذا دخل منزلا قعد في أدنى المجلس إليه حين يدخل.

(و يخصف بيده نعله) و تضمّن لبس النّعل المخصوفة للتّواضع ظاهر لا سيّما إذا كان لابسها هو الخاصف، و قد تأسّي به صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أمير المؤمنين عليه السّلام في هذا الوصف مضافا إلى ساير الصّفات كما يفصح عنه ما مرّ في عنوان خطبه 160 نهج البلاغه بخش 5 الخطبة الثّالثة و الثلاثين عن ابن عبّاس أنّه قال: دخلت على أمير المؤمنين عليه السّلام بذى قار و هو يخصف نعله، فقال لي ما قيمة هذه النّعل فقلت: لا قيمة لها، فقال عليه السّلام: و اللّه لهى أحبّ إليّ من امرتكم إلّا أن اقيم حقّا أو أدفع باطلا.

(و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه) و معلوم أنّ ركوب الحمار العاري آية التواضع و هضم النفس، و إرداف غيره خلفه آكد في الدّلالة عليه.

روى في الوسائل من العيون عن الرّضا عليه السّلام عن آبائه عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال خمس لا أدعهنّ حتى الممات: الأكل على الحضيض مع العبد، و ركوبى الحمار موكفا«» و حلب العنز بيدي، و لبس الصوف، و التسليم على الصبيان لتكون سنة من بعدي.

و كذلك لبس الثوب المرقع لا سيما إذا كان اللّابس هو الراقع.

ثمّ أشار إلى مبغوضيّة الدّنيا و قيناتها عنده بقوله (و يكون الستر على باب بيته و يكون فيه التصاوير) الظاهر أنّ المراد به تصاوير الشجر و النبات و نحوها لا تصاوير الحيوان و غيره من ذوى الأرواح، إذ بيته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كان مهبط الوحى و مختلف الملائكة و لا يدخل الملك بيتا فيه صورة مجسّمة كما ورد به الأخبار.

(فيقول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا فلانة لإحدى أزواجه غيّبي عنّي) الظّاهر أنه أراد بها عايشة كما يؤمى إليه في باب الزّهد من احياء العلوم قال: و رأى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على باب عايشة سترا فهتكه و قال: كلّما رأيته ذكرت الدّنيا أرسلى به إلى آل فلان.

قال الشارح البحراني: أمره بتغييب التصاوير محافظة من حركة الوسواس الخناس، و كما أنّ الأنبياء عليهم السّلام كانوا كاسرين للنفس الأمّارة بالسوء، و قاهرين لشياطينهم كانوا أيضا محتاجين إلى مراعاتهم و مراقبتهم و تفقّد أحوال نفوسهم في كلّ لحظة و طرفة، فانها كاللّصوص المخادعين للنفوس المطمئنّة مهما تركت و غفل عن قهرها و التحفّظ منها عادت إلى طباغها.

أقول: لا يخفى ما في هذا التعليل بعد الغضّ عن كونه خلاف ما يستفاد من كلامه عليه السّلام من الركاكة و السخافة و السماجة و إسائة الأدب بالنسبة إلى خاتم النبيّين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بل و ساير أولياء الدّين و كيف يتصوّر في حقّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حركة الوسواس الخناس مع وجود ملكة العصمة و لو لم يغب عنه عليه السّلام التصاوير، بل الظاهر أنّ أمره صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بتغييبها إنما هو لأجل أنّ الدّنيا و زخارفها كانت مبغوضة عنده بالذات و مكروهة لديه بالطبع، فأمر بتغييبها لكونها موجبة لذكر ما يبغضه و يتنفّر عنه و يعاديه.

كما يومى إليه قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (فانّى إذا نظرت إليه ذكرت الدّنيا و زخارفها) و يدلّ عليه صريحا قوله عليه السّلام الآتي و كذلك من أبغض شيئا آه (فأعرض صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عن الدنيا بقلبه و أمات ذكرها عن نفسه) و هو الزهد الحقيقي (و أحب أن تغيب زينتها عن عينه لكيلا يتّخذ منها رياشا) أى لباسا فاخرا، و ذلك لما روى عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ اللّه يحب المبتذل الذي لا يبالي ما لبس قال في إحياء العلوم: قال أبو بردة: اخرجت لنا عايشة كساء ملبدا و إزارا غليظا فقالت: قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في هذين.

قال: و اشترى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثوبا بأربعة دراهم و كانت قيمة ثوبيه عشرة و كان إزاره أربعة أذرع و نصفا و اشترى سراويل بثلاثة دراهم و كان يلبس شملتين بيضاوين و كانت تسمى حلّة لأنّهما ثوبان من جنس واحد، و ربّما كان يلبس بردين يمانين أو سحوليين من هذه الغلاظ، و كان شراك نعله قد اخلق فابدل بسير جديد فصلّى فيه فلما سلّم: قال اعيدوا الشراك الخلق و انزعوا هذا الجديد فانى نظرت إليه في الصلاة، و كان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قد احتذى مرّة نعلين جديدين فأعجبه حسنهما فخرّ ساجدا و قال: أعجبني حسنهما فتواضعت لربّي خشية أن يمقتني فدفعهما إلى أوّل مسكين رآه.

(و لا يعتقدها قرارا و لا يرجو فيها مقاما) لأنها دار مجاز لا دار قرار

  • أحلام نوم أو كظلّ زائلإنّ اللّبيب بمثلها لا يخدع

و لذلك قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: الدّنيا دار من لا دار له، و لها يجمع من لا عقل له، و عليها يعادي من لا علم له، و عليها يحسد من لا فقه له، و لها يسعى من لا يقين له و لنعم ما قيل:

  • أرى طالب الدّنيا و إن طال عمرهو نال من الدّنيا سرورا و أنعما
  • كبان بنى بنيانه فأقامه فلمّا استوى ما قد بناه تهدّما

(فأخرج) محبّت (ها من النّفس و أشخص) رغبت (ها عن القلب و غيّب) زينت (ها عن البصر) و ذلك لفرط بغضه لها و نفرته عنها و كراهته إيّاها (و كذلك) حال (من أبغض شيئا) فانه إذا أبغضه (أبغض أن ينظر إليه و أن يذكر عنده) ثمّ أكّد ما قدّم و قال: (و لقد كان في رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما يدلّك على مساوى الدّنيا و عيوبها إذ جاع فيها مع خاصّته).

أمّا جوعه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقد عرفته فيما تقدّم، و أقول هنا مضافا إلى ما سبق: روى أحمد بن فهد في عدّة الداعي أنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أصابه يوما الجوع فوضع صخرة على بطنه ثمّ قال: ألا ربّ مكرم لنفسه و هولها مهين، ألا ربّ مهين لنفسه و هو لها مكرم ألا ربّ نفس جايعة عارية في الدّنيا طاعمة في الآخرة ناعمة يوم القيامة، ألا ربّ نفس كاسية ناعمة في الدّنيا جايعة عارية يوم القيامة، ألا ربّ نفس متخوّض متنعّم فيما أفاء اللّه على رسوله ما له في الآخرة من خلاق، ألا إنّ عمل أهل الجنّة حزنة بربوة ألا إنّ عمل أهل النّار سهلة لشهوة، ألا ربّ شهوة ساعة أورثت حزنا طويلا يوم القيامة.

و أما جوع خاصته فقد ورد في روايات مستفيضة.

منها ما في إحياء العلوم قال أبو هريرة: ما أشبع النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أهله أعني أهل بيته و أزواجه و أهل بطانته من أصحابه ثلاثة أيّام تباعا من خبز الحنطة حتّى فارق الدّنيا، و قال إنّ أهل الجوع في الدّنياهم أهل الشّبع في الآخرة.

و فيه قال الفضيل ما شبع رسول اللّه منذ قدم المدينة ثلاثة أيّام من خبز البرّ قالت عايشة: كانت تأتي علينا أربعون ليلة و ما يوقد في بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مصباح و لا نار، قيل لها: فيم كنتم تعيشون قال: بالأسودين: التّمر و الماء.

و أما جوع أخصّ خاصّته أعني أهل بيت العصمة و الطّهارة فهو غنيّ عن البيان، و كتب الخاصّة بل العامّة قد تضمّنت أخبارا كثيرا في ذلك المعنى، و لنقتصر على ثلاثة أحاديث.

أحدها ما رواه المحدّث الجزايري في الأنوار النّعمانيّة عن الصدوق طاب ثراه باسناده إلى خالد بن ربعى قال: إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام دخل مكّة في بعض حوائجه فوجد اعرابيا متعلّقا بأستار الكعبة و هو يقول: يا صاحب البيت البيت بيتك و الضيف ضيفك و لكلّ ضيف من مضيفه قرى فاجعل قراى منك اللّيلة المغفرة فقال أمير المؤمنين عليه السّلام لأصحابه: أما تسمعون كلام الأعرابي قالوا: نعم قال عليه السّلام: اللّه اكرم من أن يردّ ضيفه.

قال: فلمّا كان من اللّيلة الثانية وجده متعلّقا بذلك الركن و هو يقول: يا عزيزا في عزّك فلا أعزّ منك في عزّك أعزّني بعزّ عزّك في عزّ لا يعلم أحد كيف هو أتوجّه إليك و أتوسّل إليك بحقّ محمّد و آل محمّد عليك اعطنى ما لا يعطيني أحد غيرك، و اصرف عني ما لا يصرفه أحد غيرك.

قال فقال أمير المؤمنين عليه السّلام لأصحابه: هذا و اللّه الاسم الأكبر بالسريانية أخبرني به حبيبي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سأله الجنّة فأعطاه و سأله صرف النار فصرفها عنه. قال: فلما كان اللّيلة الثالثة وجده و هو متعلّق بذلك الركن و هو يقول: يا من لا يحويه مكان و لا يخلو منه مكان بلا كيفية كان ارزق الأعرابي أربعة آلاف درهم.

قال: فتقدّم إليه أمير المؤمنين عليه السّلام و قال يا اعرابي سألت ربّك فأقراك، و سألت الجنّة فأعطاك، و سألته أن يصرف عنك النار فصرفها عنك و في هذه اللّيلة تسأله أربعة آلاف درهم قال الاعرابي: من أنت قال عليه السّلام أنا علىّ بن أبي طالب قال الاعرابي: أنت و اللّه بغيتي و بك أنزلت حاجتي، قال عليه السّلام: سل يا اعرابي، قال: اريد ألف درهم للصداق، و ألف درهم اقضى بها (به خ) ديني، و ألف درهم اشترى بها دارا، و ألف درهم أتعيّش بها، قال أنصفت يا اعرابي فاذا خرجت من مكّة فسل عن دارى بمدينة الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

فأقام الاعرابي بمكّة اسبوعا فخرج في طلب أمير المؤمنين عليه السّلام إلى المدينة و نادى من يدلّني على دار أمير المؤمنين عليه السّلام فقال الحسين بن عليّ من بين الصبيان أنا أدلّك على دار أمير المؤمنين و أنا ابنه الحسين بن عليّ، فقال الاعرابى: من أبوك قال: أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، قال: من امّك قال: فاطمة الزهراء سيّدة نساء العالمين، قال: من جدّك قال: محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب، قال من جدّتك قال خديجة بنت خويلد، قال: من أخوك قال أبو محمّد الحسن بن عليّ عليه السّلام، قال: قد أخذت الدّنيا بطرفيها امش إلى أمير المؤمنين عليه السّلام و قل له إنّ الاعرابي صاحب الضمان بمكّة على الباب.

قال: فدخل الحسين بن عليّ عليهما السّلام فقال يا أبه اعرابيّ بالباب و يزعم أنه صاحب الضمان بمكّة، قال: فقال: يا فاطمة عندك شي ء يأكله الاعرابي قالت: اللّهم لا، فتلبّس أمير المؤمنين عليه السّلام و خرج و قال: ادعو الي أبا عبد اللّه سلمان الفارسي قال. فدخل سلمان الفارسي (رض) فقال عليه السّلام: يا أبا عبد اللّه اعرض الحديقة التي غرسها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على التجار.

قال: فدخل سلمان إلى السوق و عرض الحديقة فباعها باثنى عشر ألف درهم و أحضر المال و أحضروا الاعرابي فأعطاه أربعة آلاف درهم و أربعين درهما نفقة، و وقع الخبر إلى سؤّال المدينة فاجتمعوا، و مضى رجل إلى فاطمة فأخبرها بذلك فقالت: آجرك اللّه في ممشاك، فجلس عليّ عليه السّلام و الدّراهم مصبوبة بين يديه حتّى اجتمع عليه أصحابه فقبض قبضة قبضة و جعل يعطى رجلا رجلا حتى لم يبق معه درهم واحد فلما أتى المنزل قالت له فاطمة عليه السّلام: يا ابن عم بعت الحائط الذى غرسه لك والدى، قال: نعم بخير منه عاجلا و آجلا، قالت: فأين الثمن قال دفعته إلى أعين استحييت أن أذلّها بذلّ المسألة اعطيتها قبل أن تسألنى، قالت فاطمة: أنا جايعة و أولادي جايعان و لا شكّ إلّا و أنّك مثلنا في الجوع لم يكن لنا منه درهم و أخذت بطرف ثوب عليّ، فقال عليّ: خلّيني، فقالت عليها السّلام: لا و اللّه أو يحكم بيني و بينك أبي.

فهبط جبرئيل على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: يا محمّد ربك يقرءك السّلام و يقول اقرء عليّا منّي السّلام و قل لفاطمة: ليس لك أن تضربي على يديه و لا تلزمى بثوبه فلمّا أتى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منزل عليّ عليه السّلام وجد فاطمة ملازمة لعليّ عليه السّلام، فقال لها با بنيّة ما لك ملازمة لعليّ قالت: يا أبت باع الحائط الّذي غرسته له باثنى عشر ألف درهم لم يحبس لنا منه درهما واحدا نشترى به طعاما، فقال: يا بنيّة إنّ جبرئيل يقرئني من ربّي السّلام و يقول: اقرء عليّا منّي السّلام و أمرني أن أقول لك ليس لك أن تضربي على يديه و لا تلزمي بثوبه، قالت فاطمة: أستغفر اللّه و لا أعود أبدا.

قالت فاطمة عليها السّلام: فخرج أبي في ناحية و زوجي في ناحية فما لبث أن أتى أبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و معه سبعة دراهم سود هجرية، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا فاطمة أين ابن عمّي فقلت له: خرج، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هاك هذه الدّراهم فاذا جاء ابن عمّي فقولي له يبتاع لكم بها طعاما، فما لبث إلّا يسيرا حتّى جاء عليّ عليه السّلام فقال: رجع ابن عمّي فانّي أجد رايحة طيّبة، قالت: نعم و قد دفع إلىّ شيئا تبتاع به طعاما قال: فقال عليّ عليه السّلام: هاتيه، فدفعت إليه سبعة دراهم سود هجريّة فقال: بسم اللّه و الحمد للّه كثيرا طيبا و هذا من رزق اللّه تعالى، ثمّ قال عليه السّلام: يا حسن قم معى فأتيا السّوق فاذا هما برجل واقف و هو يقول: من يقرض الملى الوفي قال: يا بنيّ نعطيه قال: اى و اللّه يا أبه، فأعطاه علىّ الدّراهم كلّها، فقال: يا أبتاه أعطيته الدّراهم كلّها قال: نعم يا بنيّ إنّ الّذي يعطى القليل قادر على أن يعطى الكثير.

قال: فمضى عليّ عليه السّلام إلى باب رجل يستقرض منه شيئا، فلقيه اعرابيّ و معه ناقة، فقال: يا عليّ اشتر منّي هذه النّاقة قال: ليس معى ثمنها قال: فاني انظرك به إلى القبض، قال: بكم يا اعرابي قال: بمأة درهم، فقال عليّ عليه السّلام: خذها يا حسن فأخذها.

فمضى عليّ عليه السّلام فلقيه اعرابي آخر المثال واحد و الثياب مختلفة فقال: يا علي تبيع النّاقة، قال عليّ عليه السّلام: و ما تصنع بها قال: أغزو بها أوّل غزوة يغزوها ابن عمّك قال عليه السّلام: إن قبلتها فهى لك بلا ثمن، قال: معى ثمنها و بالثّمن أشتريها، قال: فبكم اشتريتها قال عليه السّلام: بمأة درهم، قال الاعرابي: فلك سبعون و مأئة درهم، قال عليّ عليه السّلام للحسن عليه السّلام: خذ السّبعين و المأة و سلّم المأة للأعرابي الّذي باعنا الناقة و السبعين لنا نبتاع بها شيئا، فأخذ الحسن عليه السّلام الدّراهم و سلّم الناقة قال عليّ عليه السّلام: فمضيت أطلب الاعرابي الذي ابتعت منه الناقة لأعطيه ثمنه فرأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جالسا لم أر فيه جالسا قبل ذلك اليوم و لا بعده على قارعة الطريق، فلما نظر النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إليّ تبسّم ضاحكا حتّى بدت نواجذه، قال عليّ عليه السّلام أضحك اللّه سنّك و بشرك بيومك، فقال يا أبا الحسن إنك تطلب الاعرابي الذي باعك الناقة لتوفيه الثمن فقلت: إى و اللّه فداك أبي و امّي، فقال: يا أبا الحسن الّذي باعك النّاقة جبرائيل و الّذي اشتريها منك ميكائيل و الناقة من نوق الجنة و الدّراهم من عند ربّ العالمين فأنفقها في خير و لا تخف إقتارا.

الثاني ما روته العامة و الخاصة بروايات كثيرة تنيف على عشرين في سبب نزول سورة هل أتى، فلنقتصر على رواية واحدة. و هي ما في غاية المرام عن الصّدوق بسندين مذكوريين فيه أحدهما عن ابن عبّاس، و ثانيهما عن الصّادق جعفر بن محمّد عن أبيه عليهما السّلام في قول اللّه عزّ و جلّ «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ» قال عليه السّلام: مرض الحسن و الحسين و هما صبيّان صغيران فعادهما رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و معه رجلان«» فقال أحدهما لو نذرت في ابنيك نذرا إن عافاهما اللّه قال عليه السّلام أصوم ثلاثة أيّام للّه شكرا للّه عزّ و جلّ، و كذلك قالت فاطمة، و قال الصّبيان و نحن أيضا نصوم ثلاثة أيّام، و كذلك قالت جاريتهم فضّة فألبسهما اللّه العافية فأصبحوا صائمين، و ليس عندهم طعام.

فانطلق عليّ عليه السّلام إلى جار له من اليهود يقال له: شمعون يعالج الصّوف، فقال له: هل لك أن تعطيني جزّه من صوف تغزلها ابنة محمّد بثلاثة أصوع من شعير قال: نعم، فأعطاه، فجاء بالصّوف و الشّعير و أخبر فاطمة فقبلت و أطاعت، ثمّ عمدت فغزلت ثلث الصّوف ثمّ أخذت صاعا من الشّعير فطحنته و عجنته و خبزت منه خمسة أقراص لكلّ واحد منهم قرص، و صلّى عليّ عليه السّلام مع النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم المغرب ثمّ أتى منزله فوضع الخوان و جلسوا خمستهم.

فأوّل لقمة كسرها عليّ عليه السّلام إذا مسكين واقف، فقال: السّلام عليكم يا أهل بيت محمّد أنا مسكين من مساكين المسلمين أطعموني ممّا تأكلون أطعمكم اللّه من موائد الجنّة، فوضع اللّقمة من يده ثمّ قال عليه السّلام:

  • فاطم ذات المجد و اليقينيا بنت خير النّاس أجمعين
  • أما ترين البائس المسكين جاء إلى الباب له حنين
  • يشكو إلى اللّه و يستكينيشكو إلينا جائع حزين
  • كلّ امرء بكسبه رهين من يفعل الخير يكن حسين
  • موعده في جنّة و مينحرّمها اللّه على الضّنين
  • و صاحب البخل يقف حزين تهوى به النّار إلى سجّين

شرابه الحميم و الغسلين فأقبلت فاطمة عليها السّلام تقول.

  • أمرك سمع يا ابن عم و طاعةما بى من لؤم و لا ضراعة
  • غذيت باللّب و بالبراعةأرجو إذا أشبعت في مجاعة
  • أن الحق الخيار و الجماعةو أدخل الجنّة في شفاعة

و عمدت إلى ما كان من الخوان فدفعته إلى المسكين و باتوا جياعا و أصبحوا صياما لم يذوقوا إلّا الماء القراح.

ثمّ عمدت إلى الثلث الثّاني من الصّوف فغزلته ثمّ أخذت صاعا من الشّعير فطحنته و عجنته و خبزت منه خمسة أقراص لكلّ واحد قرص، و صلّى عليّ عليه السّلام المغرب مع النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثمّ أتا إلى منزله فلمّا وضع الخوان بين يديه و جلسوا خمستهم.

فأوّل لقمة كسرها عليّ عليه السّلام إذا يتيم من يتامى المسلمين قد وقف فقال: السّلام عليكم يا أهل بيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنا يتيم المسلمين أطعموني ممّا تأكلون أطعمكم اللّه على موائد الجنّة، فوضع عليّ عليه السّلام اللّقمة من يده ثمّ قال عليه السّلام:

  • فاطم بنت السّيد الكريمبنت نبيّ ليس بالزّنيم
  • قد جاءنا اللّه بذا اليتيم من يرحم اليوم فهو رحيم
  • موعده في جنّة النّعيمحرّمها اللّه على اللّئيم
  • و صاحب البخل يقف ذميم تهوى به النّار إلى الجحيم

شرابه الصّديد و الحميم

فأقبلت فاطمة عليها السلام تقول:

  • فسوف أعطيه و لا اباليو اوثر اللّه على عيالي
  • أمسوا جياعا و هم أشبالي أصغرهما يقتل في القتال
  • في كربلا يقتل باغتياللقاتليه الويل و الوبال
  • تهوى به النّار إلى سفال كبوله زادت على الأكبال

ثمّ عمدت فأعطته جميع ما على الخوان، و باتوا جياعا لم يذوقوا إلّا الماء القراح فأصبحوا صياما.

و عمدت فاطمة عليها السّلام فعزلت الثّلث الباقي من الصّوف و طحنت الثّلث الباقي و عجنته و خبزت منه خمسة أقراص لكلّ واحد منهم قرص و صلّى عليّ عليه السّلام مع النّبيّ ثمّ أتى منزله فقرب إليه الخوان فجلسوا خمستهم.

فأوّل لقمة كسرها عليّ عليه السّلام إذا أسير من أسير المشركين قد وقف بالباب فقال: السّلام عليكم يا أهل بيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تأسرونا و تشدّونا و لا تطعمونا، فوضع عليّ عليه السّلام اللّقمة من يده ثمّ قال:

  • فاطم يا بنت النّبي أحمدبنت نبيّ سيّد مسدّد
  • قد جاءك الأسير ليس يهتدى ما يزرع الزارع سوف يحصد

فأعطيه و لا تخطيه بنكد

«» فأقبلت فاطمة عليها السّلام و هى تقول:

  • لم يبق ممّا كان غير صاعقد دبرت كفّي مع الذّراع
  • شبلاى و اللّه هما جياع يا ربّ لا تتركهما ضياع
  • أبوهما للخير ذو اصطناععبل الذّراعين طويل الباع
  • و ما على رأسي من قناع إلّا عباء نسجها بصاع

و عمدوا إلى ما كان على الخوان فأعطوه و باتوا جياعا و أصبحوا مفطرين ليس عندهم شي ء.

قال شعيب في حديثه: و أقبل عليّ عليه السّلام بالحسن و الحسين عليهما السّلام نحو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هما يرتعشان كالفراخ من شدّة الجوع، فلمّا بصر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: يا أبا الحسن أشدّ ما يسوءني ما أرى بكم انطلق إلى بنتي فاطمة عليها السّلام فانطلقوا و هى في محرابها قد لصق بطنها بظهرها من شدّة الجوع و غارت عيناها، فلمّا رآها رسول اللّه ضمّها إليه، و قال: وا غوثاه أنتم منذ ثلاث فيما أرى فهبط جبرائيل فقال: يا محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خذ ما هنالك في أهل بيتك، قال: و ما آخذ يا جبرئيل قال: « هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ» حتّى بلغ «إنّ هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا» و قال الحسن بن مهران في حديثه: فوثب النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حتّى دخل منزل فاطمة فرأى ما بهم فجمعهم ثمّ انكبّ عليهم يبكى، و قال: أنتم منذ ثلاث فيما أرى و أنا غافل عنكم، فهبط جبرائيل بهذه الآيات إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً قال: هى عين في دار النّبيّ يتفجّر إلى دور الأنبياء و المؤمنين يُوفُونَ بِالنَّذْرِ يعني عليّا و فاطمة و الحسن و الحسين و جاريتهما فضّة وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً يقول عابسا كلوحا وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ يقول على حبّ شهوتهم الطّعام و ايثارهم له مِسْكِيناً من مساكين المسلمين وَ يَتِيماً من يتامى المسلمين وَ أَسِيراً من اسارى المشركين، و يقولون إذا أطعموهم إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً قال: و اللّه ما قالوا هذا و لكنّهم أضمروا في أنفسهم فأخبر اللّه باضمارهم يقول: لا نريد منكم جزاء تكافوننا به، و لا شكورا تثنون علينا به، و لكنّا إنّما نطعمكم لوجه اللّه و طلب ثوابه قال اللّه تعالى ذكره فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً نضرة في الوجوه و سرورا في القلب وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً جنّة يسكنونها و حريرا يفرشونه و يلبسونه مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ و الأرائك السّرير عليه الحجلّة لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً قال ابن عبّاس: فبينا أنّ أهل الجنّة في الجنّة إذا رأوا مثل الشّمس اشرقت له الجنان فيقول أهل الجنّة: يا ربّ إنّك قلت في كتابك لا يرون فيها شمسا، فيرسل اللّه جلّ اسمه إليهم جبرئيل فيقول: ليس هذه بشمس لكن عليّا و فاطمة ضحكا فأشرقت الجنان من نور ضحكهما، و نزلت هل أتى فيهم إلى قوله: و كان سعيكم مشكورا.

أقول: و قد أثبتّ الرّواية برمّتها و إن كان خاتمتها خارجة من الغرض الذي نحن فيه شعفا منّي بذكر مآثر أمير المؤمنين و زوجته و الطّيّبين من أولادهما سلام اللّه عليهم، و فيما رويناه من الفضل الّذي تخصّصوا به ما لم يشركهم فيه أحد و لا ساواهم في نظير له مساو.

الثالث ما في الصافي من الأمالي عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أنه جاء إليه رجل فشكى إليه الجوع، فبعث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى بيوت أزواجه فقال: ما عندنا إلّا ماء، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من لهذا الرّجل اللّيلة فقال عليّ بن أبي طالب: أنا له يا رسول اللّه و أتا فاطمة عليها السلام فقال لها: ما عندك يا ابنة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقالت: ما عندنا إلّا قوت العشيّة لكنا نؤثر ضيفنا، فقال: يا ابنة محمّد صلّى اللّه عليه و آله نومى الصبيّة و أطفى المصباح، فلما أصبح عليّ عليه السّلام غدا على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فأخبره الخبر، فلم يبرح حتى أنزل اللّه عزّ و جلّ «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» هذا.

و قد ظهر لك ممّا تضمنّته هذه الرّوايات الثلاث الذي هو أنموذج ممّا تضمّنته ساير الرّوايات كيفيّة عيش رسول اللّه مع خواصّه في دار الدّنيا و زهدهم فيها و ايثارهم الآخرة على الاولى و أنّها قبضت عنه و عن أهل بيته (و زويت) أى صرفت و نحيت (عنه زخارفها) و زينتها (مع عظيم) تقرّبه و (زلفته فلينظر ناظر بعقله) أنه لو يكون في الدّنيا و الاكثار منها خير لم يفت هؤلاء الأكياس الذين هم أقرب الخلق إلى اللّه و خاصّته و حججه على ساير الناس، بل تقرّبوا إليه سبحانه بالبعد عنها، و تحبّبوا إليه تعالى بالبغض لها.

و ليتفكّر بفكرة سليمة أنه (أكرم اللّه تعالى محمّدا صلّى اللّه عليه و آله) و ساير أنبيائه و أوليائه (بذلك) الضيق في الدّنيا و الاعسار فيها (أم أهانه) و أهانهم.

(فان قال أهانه) و إيّاهم (فقد كذب و العظيم) ضرورة أنّ أحقر ملك من ملوك الدّنيا لا يقصد بأحد من خاصّته إذا كان مطيعا له منقادا لأمره مخلصا في طاعته الاهانة فكيف يصدر ذلك عن ملك السلوك و سلطان السلاطين حكيم الحكماء و رحيم الرحماء في حقّ أخصّ خواصّه و أقربهم إليه و أشدّهم زلفة عنده و اكثرهم طاعة له.

(و إن قال أكرمه) و أكرمهم كما هو الحقّ و الصدق (فليعلم أنّ اللّه) قد (أهان غيره) و غيرهم إذ الشي ء إن كان عدمه إكراما و كمالا كان وجوده نقصا و إهانة ف (حيث بسط الدّنيا) له أى لذلك الغير (و زويها عن أقرب الناس منه) كان في بسطها له إهانة لا محالة.

(فتأسّي متأسّ بنبيّه و اقتصّ أثره و ولح مولجه) الفاء فصيحة و الجملات الثلاث إخبار في معنى الانشاء أى إذا عرف زهد النّبيّ في الدّنيا و علم أنّها دار هوان فليتأسّ المتأسّي به صلّى اللّه عليه و آله، و ليتبّع أثره و ليدخل مدخله و يحذو حذوه و ليرغب عنها.

(و إلّا فلا يأمن الهلكة) لأنّ حبّ الدّنيا و التّنافس فيها رأس كلّ خطيئة جاذبة من درجات النّعيم إلى دركات الجحيم.

و أوضح هذه العلّة بقوله (فانّ اللّه سبحانه جعل محمّدا صلّى اللّه عليه و آله علما للسّاعة و مبشّرا بالجنّة و منذرا بالعقوبة) أى مطلعا بأحوال الآخرة جميعها، فحيث آثر الآخرة على الاولى و ترك الرّكون إليها مع اطلاعه عليهما علم أن ليس ذلك إلّا لكون الدّنيا مظنّة الهلاك، و العقبى محلّة النّجاة و الحياة، فالرّاكن إليها متعرّض للهلاك الدائم و الخزي الأبد لا محالة.

و يظهر لك عدم ركونه صلّى اللّه عليه و آله إليها بأنّه (خرج من الدّنيا خميصا) أى جائعا إمّا حقيقة أو كناية عن عدم الاستمتاع بها (و ورد الآخرة سليما) من التبعات و المكاره (لم يضع حجرا على حجر) كناية عن عدم بنائه فيها (حتّى مضى لسبيله و أجاب داعى ربّه).

قال الحسن: مات رسول اللّه و لم يضع لبنة على لبنة و لا قصبة على قصبة، رواه في إحياء العلوم.

و فيه أيضا قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: إذا أراد اللّه بعبد شرّا أهلك ماله في الماء و الطّين. و قال عبد اللّه بن عمر: مرّ علينا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نحن نعالج خصّا، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: ما هذا قلنا: خصّ لنا قد وهى، فقال: أرى الأمر أعجل من ذلك.

و قال الغزالي: و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله من بنى فوق ما يكفيه كلّف أن يحمله يوم القيامة، هذا.

و لمّا فرغ من التزهيد في الدّنيا و التّرغيب في الآخرة بالتّنبيه على هوانها و حقارتها بما لا مزيد عليه، و بشرح حال أولياء الدّين من خاتم النّبيّين و ساير الأنبياء و المرسلين سلام اللّه عليهم أجمعين في رفضهم لها و تركهم ايّاها، أردف ذلك بالاشارة إلى زهده و إظهار غاية الامتنان من اللّه سبحانه في إنعامه عزّ و جلّ عليه عليه السّلام بالتّأسّي بنبيّه فقال: (فما أعظم نعمة اللّه عندنا حين أنعم علينا به) أى برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله (سلفا نتّبعه و قائدا نطا عقبه) و نقفو أثره و نسلك سبيله في زهده.

و أوضح اتّباعه و تأسّيه به صلّى اللّه عليه و آله بالاشارة إلى بعض مراتب زهده فانّه أنموذج من ساير المراتب، و فيه عبرة لمن اعتبر، و كفاية لمن تذكّر، فقال: (و اللّه لقد رقعت مدرعتى هذه) و هو ثوب من صوف يتدرّع به (حتّى استحييت من راقعها) لكثرة رقاعها (و لقد قال لي قائل) لمّا رأى أنّها خلق و سمل (ألا تنبذها) و تطرحها (عنك فقلت) له (اعزب) أى غب و تباعد (عنّي فعند الصّباح يحمد القوم السّرى) و هو مثل يضرب لمن احتمل المشقّة عاجلا لينال الرّاحة آجلا.

و أصله أنّ المسافر إذا احتمل المشقّة و حرّم على نفسه لذة الرّقاد و بادر إلى السّرى من أوّل اللّيل و جدّ في سيره فانّه يبلغ عند الصّباح منزله و يصل إليه سالما غانما و ينزل أحسن المنازل و أشرفها مقدّما على غيره، و يستريح من تعب اللّيل و يكون محمودا، بخلاف من أخذه نوم الغفلة و آثر اللّذة العاجلة على الآجلة، فانّه إذا سرى في آخر اللّيل و في اخريات النّاس فانّه ربما يغيله اللّصوص فلا يسلم أو يضلّ عن الطّريق فيعطب، و مع سلامته يكون مسيره في حرّ النّهار على و صب و تعب، فيصل إلى المنزل بعد ما سبق غيره إلى أحسنه و أشرفه، فلا يجد له منزلا و مقيلا إلّا أردء المنازل و أدونها، فعند ذلك يلوم نفسه بتفريطه، و يذمّه غيره و يندم على ما فرّط و لا ينفعه النّدم.

و بهذا التّقرير انقدح لك وجه المطابقة بين المثال و الممثّل.

بيانه أنّ ذلك النشأة المشوبة بالكدورات و العلايق الظّلمانية البدنيّة بمنزلة اللّيل، و النّشأة الاخرويّة المطابقة لتلك النشأة الّتي هى دار التجرّد الصّافية عن الكدورات و العلاقات بمنزلة الصّباح الواقع عقيب اللّيل، و الوطن الأصلي للانسان هى الدّار الآخرة، و هو في الدّنيا بمنزلة المسافر، فمن ترك الدّنيا وجدّ في السّير إلى الآخرة بالمواظبة على الطّاعات و الرّياضات الشّاقّة الموصلة له إليها وصل إلى مقصده، و نزل في غرفات الجنان، و فيهنّ خيرات حسان فعند ذلك يكون محمودا مسرورا عند نفسه و عند الخالق و الخلايق لما صبر على مشاقّ الدّنيا و مقاساة الشّدائد.

و من أخذه نوم الغفلة فيها و اغترّ باللّذات الحاضرة و الشهوات العاجلة، و رد الآخرة و ليس له مقام إلّا سجّين، و لا شراب و طعام إلّا من حميم و غسلين، فعند ذلك يلومه نفسه و غيره و يندم على تقصيره، و يقعد ملوما محسورا و يدعو ثبورا

تذييلان

- الاول

قد مضى في مقدّمات شرح الخطبة الشقشقيّة و في غيرها بعض الكلام في زهد أمير المؤمنين عليه السّلام، و أقول هنا مضافا إلى ما سبق: روى في عدّة الدّاعي عن خبير بن حبيب قال: نزل بعمر بن خطّاب نازلة قام لها و قعد، و تربخ لها و تقطر«» ثمّ قال: يا معشر المهاجرين ما عندكم فيها قالوا: يا أمير المؤمنين أنت المفزع و المنزل، فغضب و قال: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً، أما و اللّه إنّا و إيّاكم لنعرف ابن بجدتها«» و الخبير بها، قالوا: كأنّك أردت ابن أبي طالب قال: و أنّي يعدل بي عنه و هل طفحت جرّة بمثله قالوا: فلو بعثت إليه، قال: هيهات هيهات هناك شمخ من هاشم و لحمة من الرّسول و اثرة من علم يؤتى لها و لا يأتي، امضوا إليه فاقصفوا«» نحوه و أفضوا إليه، و هو في حايط له عليه تبّان يتركّل على مسحاته«» و هو يقول: «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً، أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ، ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى» و دموعه تهمى على خدّيه، فأجهش«» القوم لبكائه ثمّ سكن و سكنوا، و سأله عمر عن مسألة فأصدر إليه جوابها فلوى عمر يديه ثمّ قال: أما و اللّه لقد أرادك الحقّ و لكن أبى قومك، فقال عليه السّلام: يا أبا حفص خفّض عليك من هناك و من هنا إنّ يوم الفصل كان ميقاتا، فانصرف و قد أظلم وجهه و كأنّما ينظر إليه من ليل.

و فى شرح المعتزلي عن أحمد بن حنبل قال: لمّا ارسل عثمان إلى عليّ عليه السّلام وجدوه مؤتزرا بعباة محتجزا بعقال«» و هو يهنأ«» بعيرا له.

و في كشف الغمة من مناقب الخوارزمي عن عبد اللّه بن أبي الهذيل قال: رأيت على عليّ عليه السّلام قميصا زريّا إذا مدّه بلغ الظفر، و إذا أرسله كان مع نصف الذراع، و منه عن عديّ بن ثابت قال: اتي عليّ بن أبي طالب عليه السّلام بفالوذج فأبى أن يأكل منه، و قال: شي ء لم يأكل منه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا أحبّ أن آكل منه.

و منه عن أبي مسطر قال: خرجت من المسجد فاذا رجل ينادي من خلفي: ارفع إزارك فانّه أتقى لثوبك و أبقى لك و خذ من رأسك إن كنت مسلما، فمشيت خلفه و هو مؤتزر بازار و مرتد برداء و معه الدّرة كأنّه أعرابيّ بدويّ، فقلت من هذا فقال لي رجل أراك غريبا بهذا البلد، قلت: أجل رجل من أهل البصرة، قال: هذا عليّ أمير المؤمنين عليه السّلام حتّى انتهى الى دار بني أبي معيط و هو سوق الابل فقال: بيعوا و لا تحلفوا فانّ اليمين تنفق السّلعة و تمحق البركة.

ثمّ أتى أصحاب التمر فاذا خادمة تبكى فقال: ما يبكيك قالت: باعنى هذا الرّجل تمرا بدرهم فردّوه موالىّ فأبى أن يقبله، فقال: خذ تمرك و أعطها درهمها فانّها خادم ليس لها أمر، فدفعه، فقلت أ تدرى من هذا قال: لا قلت: عليّ بن أبي طالب أمير المؤمنين عليه السّلام فصبّ تمره و أعطاها درهمها و قال: احبّ أن ترضى عنّى، فقال: ما أرضاني عنك إذا وفيتهم حقوقهم.

ثمّ مرّ مجتازا بأصحاب التّمر فقال: يا أصحاب التمر أطعموا المساكين يربو كسبكم.

ثمّ مرّ مجتازا و معه المسلمون حتّى أتى أصحاب السّمك فقال: لا يباع فى سوقنا طاف.

ثمّ أتى دار فرات و هو سوق الكرابيس فقال: يا شيخ أحسن بيعي في قميصي بثلاثة دراهم، فلمّا عرفه لم يشتر منه شيئا، فأتى غلاما حدثا فاشترى منه قميصا بثلاثة دراهم و لبسه ما بين الرّسغين إلى الكعبين، و قال حين لبسه: الحمد للّه الّذي رزقني من الرّياش ما أتجمّل به في النّاس و اوارى به عورتي.

فقيل له: يا أمير المؤمنين هذا شي ء ترويه عن نفسك أو شي ء سمعته من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: بل شي ء سمعته من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقوله عند الكسوة: فجاء أبو الغلام صاحب الثّوب فقيل يا فلان قد باع ابنك اليوم من أمير المؤمنين عليه السّلام قميصا بثلاثة دراهم قال: أفلا أخذت منه درهمين.

فأخذ أبوه درهما و جاء به إلى أمير المؤمنين عليه السّلام و هو جالس على باب الرّحبة و معه المسلمون، فقال: امسك هذا الدّرهم يا أمير المؤمنين، قال عليه السّلام: ما شأن هذا الدّرهم قال: كان ثمن قميصك درهمين، فقال: باعني رضاى و أخذ رضاه.

و منه قال ابن الأعرابي: إنّ عليّا عليه السّلام دخل السّوق و هو أمير المؤمنين فاشترى قميصا بثلاثة دراهم و نصف فلبسه في السّوق فطال أصابعه، فقال عليه السّلام للخيّاط: قصّه، قال: فقصّه و قال الخيّاط: أحوصه«» يا أمير المؤمنين قال: لا و مشى و الدّرة على كتفه و هو عليه السّلام يقول: شرعك ما بلغك المحلّ شرعك«» ما بلغك المحل.

و في كشف الغمة أيضا قال هارون بن عنترة: قال حدّثني أبي قال: دخلت على عليّ بن أبي طالب عليه السّلام بالخورنق و هو يرعد تحت سمل«» قطيفة، فقلت: يا أمير المؤمنين إنّ اللّه تعالى قد جعل لك و لأهل بيتك في هذا المال ما يعمّ و أنت تصنع بنفسك ما تصنع فقال: و اللّه ما أرزاكم من أموالكم شيئا و انّ هذه لقطيفتي الّتي خرجت بها من منزلي من المدينة ما عندي غيرها.

و فيه و خرج عليه السّلام يوما و عليه ازار مرقوع فعوتب عليه فقال: يخشع القلب بلبسه و يقتدى بي المؤمنين إذا رآه عليّ.

و اشترى عليه السّلام يوما ثوبين غليظين فخيّر قنبرا فيهما، فأخذ واحدا و لبس هو الآخر، و رأى في كمّه طولا عن أصابعه فقطعه.

و كان عليه السّلام قد وليّ على عكبرا رجلا من ثقيف قال: قال لي عليّ عليه السّلام إذا صلّيت الظّهر غدا فعد إليّ، فعدت إليه في الوقت المعيّن فلم أجد عنده حاجبا يحبسني دونه فوجدته جالسا و عنده قدح و كوز ماء، فدعا بوعاء مشدود مختوم، فقلت: قد أمننى حتّى يخرج إلىّ جوهرا، فكسر الختم فاذا فيه سويق فأخرج منه فصبّه في القدح و صبّ عليه ماء فشرب و سقاني فلم أصبر فقلت له: يا أمير المؤمنين أتصنع هذا في العراق و طعامه كما ترى في كثرته فقال عليه السّلام: أما و اللّه ما أختم عليه بخلا به و لكنّى أبتاع قدر ما يكفيني فأخاف أن ينقص فيوضع فيه من غيره و أنا أكره أن أدخل بطني إلّا طيّبا، فلذلك أحترز عليه كما ترى، فايّاك و تناول ما لا تعلم حلّه.

قال كاشف الغمّة بعد روايته لهذه الأخبار و غيرها ممّا تركنا روايتها خوف الاطالة: و كم له صلّى اللّه عليه من الآثار و الأخبار و المناقب الّتي لا تستر أو يستر وجه النّهار، و السّيرة الّتي هى عنوان خطبه 160 نهج البلاغه بخش 5 السّير، و المفاخر الّتي يتعلّم منها من فخر، و المآثر الّتي تعجز من بقى كما أعجزت من غبر، فأعجب بهذه المكارم و الأفعال الّتي هي غرر في جهات الأيّام، و الزّهادة الّتي فاق بها جميع الأنام، و الورع الّذي حمله على ترك الحلال فضلا عن الحرام، و العبادة الّتي أوصلته إلى مقام وقف دونه كلّ الأقوام.

و لمّا ألزم نفسه الشّريف تحمّل هذه المتاعب، و قادها إلى اتّباعه فانقادت انقياد الجنائب، و ملكها حتّى صاحب منها أكرم عشير و خير مصاحب، و استشارها ليختبرها فلم تنه إلّا عن منكر و لا أمرت إلّا بواجب صار له ذلك طبعا و سجيّة، و انضمّ عليه ظاهرا و نية، و اعمل فيه عزيمة بهمّة قويّة، و استوى في السّعى لبلوغ غاياته علانية و طويّة، فما تحرّك حركة إلّا بفكر و في تحصيل أجر، و في تخليد ذكر لا لطلب فخر و إعلاء قدر، بل لامتثال أمر و طاعة في سرّ و جهر، فلذلك شكر اللّه سعيه حين سعى، و عمّه بألطافه العميمة و رعى، و أجاب دعائه لما دعى، و جعل اذنه السّميعة الواعية فسمع و وعى، فاسأل اللّه بكرمه أن يحشرني و محبّيه و إيّاه معا.

قال كاشف الغمّة: أنشدني بعض الأصحاب لبعض العلويّين.

  • عتبت على الدّنيا و قلت إلى متىأكابد عسرا ضرّه ليس ينجلي
  • أكلّ شريف من على جدوده حرام عليه الرّزق غير محلّل
  • فقالت نعم يا ابن الحسين رميتكمبسهمى عنادا حين طلّقني على«»

التذييل الثاني

لمّا كان هذا الفصل من خطبته عليه السّلام متضمّنا للتحريض على الجوع و الترغيب فيه تأسّيا بالنّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ساير السّلف الصّالحين أحببت أن أعرّفك فوايد الجوع

و آفات الشّبع على ما يستفاد من الأخبار و يدلّ عليه الوجدان و التجربة فأقول: قال الغزالي في إحياء العلوم ما ملخّصه ببعض تصرّف و تغيير منّا: إنّ في الجوع عشر فوايد.

الفائدة الاولى صفاء القلب و إيقاد القريحة و إنفاذ البصيرة، فانّ الشّبع يورث البلادة و يعمى القلب و يكثر البخار في الدّماغ شبه السّكر حتّى يحتوي على معادن الفكر، فيثقل القلب بسببه عن الجريان في الأفكار و عن سرعة الادراك قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أحيوا قلوبكم بقلّة الضّحك و قلّة الشّبع، و طهّروها بالجوع تصفو و ترق.

و قال لقمان لابنه: يا بنىّ إذا امتلائت المعدة نامت الفكرة و خرست الحكمة و قعدت الأعضاء عن العبادة.

الثانية رقّة القلب و صفائه الّذي به يتهيّأ لادراك لذّة المناجاة و التّأثر بالذّكر، فكم من ذكر يجرى على اللّسان و لكنّ القلب لا يلتذّ به و لا يتأثّر حتّى كأنّ بينه و بينه حجابا من قسوة القلب، و إنّما يحصل التّلذّذ و التّأثّر بخلوّ المعدة كما هو معلوم بالتّجربة.

الثالثة الانكسار و الذّل و زوال البطر و الأشر و الفرح الّذي هو مبدء الطغيان و الغفلة عن اللّه كما قال تعالى «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى » فلا تنكسر النّفس و لا تذلّ بشي ء كما تذلّ بالجوع، فعنده تسكن لربّها و تخشع و تذعن بعجزها و ذلّها لما ذاقت حيلتها بلقمة طعام و أظلمت الدّنيا عليها بشربة ماء، و ما لم يشاهد الانسان ذلّ نفسه و عجزه لا يرى عزّة مولاه و لا قهره.

و لذلك إنّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله لمّا جاءه جبرئيل و عرض عليه خزائن الدّنيا و أبي من قبولها قال لجبرئيل: دعنى أجوع يوما و أشبع يوما، فاليوم الّذي أجوع فيه أتضرّع إلى ربّي و أسأله، و اليوم الّذي أشبع فيه أشكر ربّي و أحمده، فقال له جبرئيل: وفّقت لكلّ خير. الرابعة التّذكّر بجوعه جوع الفقراء و المساكين و المحتاجين، لأنّ الانسان إنّما يقيس غيره على نفسه فيلاحظ حال الغير بملاحظة حاله، فاذا شاهد في نفسه ألم الجوع يعرف بذلك ما في المحتاجين من الألم، فيوجب ذلك مواساتهم، و يدعو إلى الاطعام و الشّفقة و الرّحمة على خلق اللّه، و الشّبعان بمعزل عن ذلك و غفلة منه.

و لذلك قيل ليوسف عليه السّلام: لم تجوع و في يديك خزائن الأرض فقال: أخاف أن اشبع فانسى الجايع.

الخامسة التّذكّر به جوع يوم القيامة و عطشه، فانّ العبد لا ينبغي أن يغفل أهوال يوم القيامة و آلامها.

قال في عدّة الدّاعي: قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أكثر النّاس شبعا أكثرهم جوعا يوم القيامة، لأنّ تذكّرها يهيج الخوف و الخشية من اللّه و هو زمام النّفس الأمّارة العاطف لها عن الفحشاء و المنكر.

السادسة و هي أعظم الفوايد كسرة شهوات المعاصي كلّها و الاستيلاء على النّفس فانّ منشأ المعاصى الشّهوات و القوى، و مادّة القوى و الشّهوات هى الأطعمة البتّة، فتقليلها يضعف كلّ شهوة و قوّة، و إنّما السّعادة كلّها في أن يملك الرّجل نفسه و لا يملكه نفسه و كما أنّك لا تملك الدّابة الجموح إلّا بضعف الجوع و الهزال فاذا شبعت قويت و شردت و جمحت، فكذلك النّفس.

و لذلك قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: إنّ الشّيطان يجرى من ابن آدم مجرى الدّم في العروق، فضيّقوا مجاريه بالجوع.

السابعة دفع النوم و دوام السّهر، فانّ من شبع شرب كثيرا، و من كثر شربه كثر نومه، و في كثرة النّوم ضياع العمر و فوات التهجّد و العمر أنفس الجواهر و هو رأس مال الانسان به يتّجر و يتزوّد لآخرته، و فضيلة التّهجّد غير خفيّة.

الثامنة تيسير المواظبة على العبادات، فانّ كثرة الأكل مانعة منها، لأنّها محتاجة إلى زمان يشتغل فيه بالأكل و مضغ الطّعام و ازدراده في الفم، و ربّما يحتاج إلى شراء الطّعام و طبخه و غسل اليد و نحوها، و في ذلك تفويت العمر و تضييع الوقت فلو صرف زمانه المصروف إلى ذلك في الطّاعات و المناجاة لعظم أجره و كثر ربحه التاسعة صحّة البدن و السّلامة من الأمراض، فانّ سببها كثرة الأكل و حصول فضلة الأخلاط في المعدة و العروق.

روى إنّ سقراط الحكيم كان قليل الأكل فقيل له في ذلك: فأجاب إنّ الأكل للحياة و ليس الحياة للأكل.

قال المحدّث الجزائري في زهر الرّبيع: ورد في الحديث أنّ حكيما نصرانيّا دخل على الصّادق عليه السّلام فقال: أفي كتاب ربّكم أم في سنّة نبيّكم شي ء من الطّب فقال: أمّا في كتاب ربّنا فقوله تعالى «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» و أمّا في سنّة نبيّنا: الاسراف في الأكل رأس كلّ داء و الحمية منه رأس كلّ دواء، فقام النّصراني و قال: و اللّه ما ترك كتاب ربّكم و لا سنّة نبيّكم شيئا من الطبّ لجالينوس قال: روي عنه عليه السّلام أنه لو سئل أهل القبور عن السّبب و العلّة في موتهم لقال أكثرهم التّخمة، فعلم من ذلك أنّ عمدة السبب للمرض هو كثرة الأكل و ممانعة المرض من العبادات و تشويشه للقلب و منعه من الذّكر و الفكر و تنغيصه للعيش معلوم.

العاشرة خفّة المؤنة، فانّ من اعتاد قلّة الأكل كفاه القليل من الطعام و اليسير من المال، بخلاف من تعوّد البطنة، فانّ بطنه صار غريما له آخذا بخناقه في كلّ يوم و ليلة، فيلجاه إلى أن يمدّ عين الطمع إلى الناس، و يدخل المداخل فيكتسب إما من الحرام فيعصى، أو من الحلال فيحاسب.

هذا كله مضافا إلى ما في قلّة الأكل من التمكّن من الايثار و التصدّق بفاضل قوته على الفقراء و المساكين، فيكون يوم القيامة في ظلّ صدقته، و قد تقدّم في شرح الخطبة المأة و التاسعة في فضايل الصوم و الصدقة ما يوجب زيادة البصيرة في هذا المقام فليتذكّر.

ثم انه بقى الكلام في مقدار قلّة الأكل، و قد عيّنه النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فيما رواه عنه في عدّة الدّاعي قال: و يروى عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنه قال: حسب ابن آدم لقيمات يقمن به صلبه، فان كان و لا بدّ فليكن الثّلث للطعام و الثّلث للشراب و الثّلث للنّفس.

قال القرطبي لو سمع بقراط بهذه القسمة لتعجّب في هذه الحكمة.

قيل: لا شكّ إنّ أثر الحكمة في هذا الحديث واضح و إنّما خصّ الثلاثة«» بالذّكر، لأنّها أسباب حياة الحيوان، لأنّه لا يدخل البطن سواها.

و مراتب الأكل على ما قاله بعضهم سبع: الاولى ما به تقوم الحياة الثانية أن يزيد حتّى أن يصوم و يصلّى عن قيام، و هذان واجبان الثالثة أن يزيد حتّى يقوى على أداء النوافل الرابعة أن يزيد حتّى يقدر على التكسّب للتّوسعة، و هذان مستحبّان الخامسة أن يملاء الثّلث و هذا جايز السادسة أن يزيد على ذلك فيثقل البدن و يكثر النوم، و هذا مكروه السابعة أن يزيد حتّى يتضرّر و هى البطنة المنهىّ عنها و هذا حرام، و يمكن إدخال الأولى إلى الثّانية و الثالثة إلى الرّابعة.

شرح لاهیجی

فتاسّ بنبيّك الاطيب الاطهر (صلی الله علیه وآله) فانّ فيه اسوة لمن تاسّى و عزاء لمن تعزّى و احبّ العباد الى اللّه المتاسّى بنبيّه و المقتصّ لاثره قضم الدّنيا قضما و لم يعرها طرفا يعنى پس اقتداء و پيروى بكن به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه پاكيزه تر و پاكتر است از جميع مخلوقات بحسب خلقت و خلق پس بتحقيق كه منحصر است در او پيروى كردن از براى كسى كه خواهد پيروى كند و در شأن اوست نسبة داشتن از براى كسى كه خواهد منسوب ببزرگى باشد و دوسترين بندگان بسوى خدا كسى است كه پيرو باشد به پيغمبر خود و متابع باشد مر نشانه او را در حالتى كه جاويد است باطراف دندان دنيا را جاويدنى يعنى تناول كرده است از دنيا بقدر كفاف ضرورت و بعاريت نداده است بدنيا گوشه چشمى يعنى نگاه بدنيا نكرده است بگوشه چشم خود اهضم اهل الدّنيا كشحا و اخمصهم من الدّنيا بطنا عرضت عليه الدّنيا فابى ان يقبلها و علم انّ اللّه سبحانه أبغض شيئا فابغضه و حقّر شيئا فحقّره و صغّر شيئا فصغّره و لو لم يكن فينا الّا حبّنا ما ابغض اللّه و تعظيمنا ما صغّر اللّه لكفى به شقاقا و محادّة عن امر اللّه يعنى لاغرترين اهل دنيا بود از روى تهى گاه و گرسنه ترين ايشان بود از روى شكم اظهار كرده شد بر او دنيا را پس ابا كرد از اين كه قبول كند او را و دانست كه خداى سبحانه دشمن داشته است چيزى را پس دشمن داشت او را و حقير شمرد چيزى را پس حقير شمرد او را و كوچك شمرده چيزى را پس كوچك شمرد او را و اگر نبود در ما مگر دوستى ما چيزى را كه خدا دشمن داشته او را و تعظيم ما چيزى را كه كوچك شمرد خدا او را هر اينه كافى بود و بس بود همين قدر از براى مخالفت كردن با خدا و تجاوز كردن از حكم خداى (متعال) و لقد كان (صلی الله علیه وآله) يأكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه و يكون السّتر على باب بيته فتكون فيه التّصاوير فيقول يا فلانة لاحدى ازواجه غيّبيّه عنّى فانّى اذا نظرت اليه ذكرت الدّنيا و زخارفها فاعرض عن الدّنيا بقلبه و امات ذكرها من نفسه و احبّ ان تغيب زينتها عن عينه لكيلا يتّخذ منها رياشا و لا يعتقدها قرارا و لا يرجوا فيها مقاما فاخرجها من النّفس و اشخصها عن القلب و غيّبها عن البصر و كذلك من ابغض شيئا ابغض ان ينظر اليه و ان يذكر عنده يعنى و هر اينه بتحقيق كه بود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى خورد طعام را بر روى زمين بدون سفره و مى نشست مثل نشستن بنده يعنى بر روى زمين و مى دوخت بدست خود شكاف كفش خود را و پينه مى دوخت بدست خود جامه پاره شده خود را و سوار بر خر برهنه و رديف سوار ميكرد كسى را در پشت سر خود و بود پرده بر در خانه او پس بود در ان پرده نقش بعضى صورتها پس مى گفت بيكى از زوجاتش كه اى فلانه غائب و دور گردان اين پرده را از نظر من پس بدرستى كه هر آن زمانى كه نظر ميكنم بسوى ان ياد ميكنم دنيا را و زينتهاى انرا پس سرباز زد از دنيا بدل خود و ازاله كرد ياد او را از نفس خود و دوست داشت كه غائب گردد زينت او از نظرش تا اين كه اخذ نكند از او جامه فاخر و اعتقاد نكند او را جاى آراميدن و اميد نداشته باشد در او درنگ كردن پس بيرون كرد هوس دنيا را از نفس خود و ببرد دوستى دنيا را از دل خود و غائب گردانيد صورت دنيا را از نظر خود و همچنانست كسى كه دشمن دارد چيزى را دشمن دارد اين كه نگاه كند بسوى او و يا اين كه مذكور شود در پيش او و لقد كان فى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما يدلّك على مساوى الدّنيا و عيوبها اذ جاع فيها مع خاصّته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته فلينظر ناظر بعقله و اكرم اللّه محمّدا صلّى اللّه عليه و آله بذلك ام اهانه فقد كذّب و العظيم و ان قال اكرمه فليعلم انّ اللّه قد اهان غيره حيث بسط الدّنيا له و زواها عن اقرب النّاس منه يعنى بتحقيق كه بود در رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چيزى كه راهنمائى ميكند تو را بر بديهاى دنيا و عيبهاى دنيا را بتقريب اين كه گرسنه بود در دنيا با خواص خود از اهل و اولاد خود و دور گردانيده شد زيب و زينت دنيا را از او با بزرگ بودن قرب او بخدا پس بايد هر اينه نگاه كند نگاه كننده بعقل و هوش خود كه ايا گرامى و عزيز داشت خدا محمّد صلّى اللّه عليه و آله را يا اين كه خار و ذليل داشت او را پس اگر بگويد كه خار و ذليل داشت او را پس بتحقيق كه دروغ گفته است سوگند بخدا بزرگ منزلت و اگر بگويد كه گرامى و عزيز داشت او را پس بايد البتّه بداند بتحقيق كه خداى تعالى خار و ذليل داشته غير او را در جائى كه گسترده است دنيا را از براى ان غير و دور داشته است از نزديكترين مردمان باو بحسب منزلت فتاسّى متاسّ بنبيّه و اقتصّ اثره و ولج مولجه و الّا فلا يأمن الهلكة فانّ اللّه جعل محمّدا صلّى اللّه عليه و آله علما للسّاعة و مبشّرا و منذرا بالعقوبة خرج من الدّنيا خميصا و ورد الاخرة سليما لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله و اجاب داعى ربّه يعنى پس بايد پيروى بكنند پيروى كننده به پيغمبر (صلی الله علیه وآله) خود و گام بگذارد بنشانه قدم او و داخل شود بجائى كه او داخل شده است و اگر پيروى او نكرد ايمن نباشد از هلاكشدن در دنيا و اخرت را پس بتحقيق كه خداى (متعال) گردانيده است محمّد صلّى اللّه عليه و آله را نشانه از براى روز قيامت و بشارت دهنده بسوى بهشت و ترساننده بعقوبت دوزخ بيرون رفت از دنيا گرسنه و وارد شد باخرت با سلامت از جميع بديها نگذاشت در دنيا سنگى را بر روى سنگى از براى درنگ كردن تا اين كه در گذشت راه خود را كه دنيا باشد و جواب داد خواننده پروردگار خود را كه مرگ باشد فما اعظم منّة اللّه عندنا حين انعم علينا به سلفا نتّبعه و قائدا نطاء عقبه و اللّه لقد وقعت مدرعتى هذه حتّى استحييت من راقعها و لقد قال لى قائل الا تنبذها عنك فقلت اغرب عنّى فعند الصّباح يحمد القوم السّرى يعنى پس چه بسيار بزرگست منّت خداى (متعال) در نزد ما در زمانى كه نعمت داد بر ما باو از روى پيشوا بودنى كه متابعت كنيم باو و پيشرو بودنى كه گام بگذاريم در عقب او و سوگند بخداى (متعال) كه هر اينه بتحقيق كه وصله و پينه كردم اين جبّه خود را آن قدريكه شرم كردم از پينه دوز او و هر اينه گفت بمن گويند كه ايا نمى اندازى اين جبّه را از تو پس گفتم دور شو از من پس در وقت طلوع صبح حمد و ستايش ميكنند قوم شبگير كردن را و اين مثلى است در ميان عرب از براى كسى كه متحمّل مشقّت شود از براى حصول راحت يعنى در اخرت ظاهر خواهد شد ثمره مشقّتهاى دنياى من

شرح ابن ابی الحدید

فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ ص فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا كَشْحاً وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْناً عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ تَعَالَى وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ لَقَدْ كَانَ ص يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْفَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ يَا فُلَانَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلَا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لَا يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لَا يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص مَا يَدُلُّكُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً ص بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِيمِ وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلَّا فَلَا يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً ص عَلَماً لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ الآْخِرَةَ سَلِيماً لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اللَّهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ فَقُلْتُ اعْزُبْ عَنِّي فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى المقتص لأثره المتبع له و منه قوله تعالى وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ و قضم الدنيا تناول منها قدر الكفاف و ما تدعو إليه الضرورة من خشن العيشة و قال أبو ذر رحمه الله يخضمون و نقضم و الموعد الله و أصل القضم أكل الشي ء اليابس بأطراف الأسنان و الخضم أكل بكل الفم للأشياء الرطبة و روي قصم بالصاد أي كسر قوله أهضم أهل الدنيا كشحا الكشح الخاصرة و رجل أهضم بين الهضم إذا كان خميصا لقلة الأكل و روي و حقر شيئا فحقره بالتخفيف و الشقاق الخلاف و المحادة المعاداة و خصف النعل خرزها و الرياش الزينة و المدرعة الدراعة و قوله عند الصباح يحمد القوم السرى مثل يضرب لمحتمل المشقة العاجلة رجاء الراحة الآجلة

نبذ من الأخبار و الآثار الواردة في البعد عن زينة الدنيا

جاء في الأخبار الصحيحة أنه ع قال إنما أنا عبد آكل أكل العبيد و أجلس جلسة العبيد

و كان يأكل على الأرض و يجلس جلوس العبيد يضع قصبتي ساقيه على الأرض و يعتمد عليهما بباطني فخذيه و ركوبه الحمار العاري آية التواضع و هضم النفس و أردف غيره خلفه آكد في الدلالة على ذلك و جاء في الأخبار الصحيحة النهي عن التصاوير و عن نصب الستور التي فيها التصاوير و كان رسول الله ص إذا رأى سترا فيه التصاوير أمر أن تقطع رأس تلك الصورة و جاء في الخبر من صور صورة كلف في القيامة أن ينفخ فيها الروح فإذا قال لا أستطيع عذب قوله لم يضع حجرا على حجر هو عين ما جاء في الأخبار الصحيحة خرج رسول الله ص من الدنيا و لم يضع حجرا على حجر و جاء في أخبار علي ع التي ذكرها أبو عبد الله أحمد بن حنبل في كتاب فضائله و هو

روايتي عن قريش بن السبيع بن المهنا العلوي عن نقيب الطالبيين أبي عبد الله أحمد بن علي بن المعمر عن المبارك بن عبد الجبار أحمد بن القاسم الصيرفي المعروف بابن الطيوري عن محمد بن علي بن محمد بن يوسف العلاف المزني عن أبي بكر أحمد بن جعفر بن حمدان بن مالك القطيعي عن عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبيه أبي عبد الله أحمد رحمه الله قال قيل لعلي ع يا أمير المؤمنين لم ترقع قميصك قال ليخشع القلب و يقتدي بي المؤمنون و روى أحمد رحمه الله أن عليا كان يطوف الأسواق مؤتزرا بإزار مرتديا برداء و معه الدرة كأنه أعرابي بدوي فطاف مرة حتى بلغ سوق الكرابيس فقال لواحد يا شيخ بعني قميصا تكون قيمته ثلاثة دراهم فلما عرفه الشيخ لم يشتر منه شيئا ثم أتى آخر فلما عرفه لم يشتر منه شيئا فأتى غلاما حدثا فاشترى منه قميصا بثلاثة دراهم فلما جاء أبو الغلام أخبره فأخذ درهما ثم جاء إلى علي ع ليدفعه إليه فقال له ما هذا أو قال ما شابه هذا فقال يا مولاي إن القميص الذي باعك ابني كان يساوي درهمين فلم يأخذ الدرهم و قال باعني رضاي و أخذ رضاه و روى أحمد رحمه الله عن أبي النوار بائع الخام بالكوفة قال جاءني علي بن أبي طالب إلى السوق و معه غلام له و هو خليفة فاشترى مني قميصين و قال لغلامه اختر أيهما شئت فأخذ أحدهما و أخذ علي الآخر ثم لبسه و مد يده فوجد كمه فاضلة فقال اقطع الفاضل فقطعته ثم كفه و ذهب

و روى أحمد رحمه الله عن الصمال بن عمير قال رأيت قميص علي ع الذي أصيب فيه و هو كرابيس سبيلاني و رأيت دمه قد سال عليه كالدردي و روى أحمد رحمه الله قال لما أرسل عثمان إلى علي ع وجده مؤتزرا بعباءة محتجزا بعقال و هو يهنأ بعيرا له و الأخبار في هذا المعنى كثيرة و فيما ذكرناه كفاية

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الرابع

فتأسّ بنبيّك الأطيب الأطهر، صلّى اللّه عليه و اله، فإنّ فيه أسوة لّمن تأسّى، و عزاء لّمن تعزّى، و أحبّ العباد إلى اللّه المتأسّى بنبيّه، و المقتصّ لأثره، قضم الدّنيا قضما، وّ لم يعرها طرفا، أهضم أهل الدّنيا كشحا، و أخمصهم من الدّنيا بطنا، عرضت عليه الدّنيا فأبى أن يّقبلها، و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شيئا فأبغضه، و حقّر شيئا فحقّره، و صغّر شيئا فصغّره، و لو لم يكن فينا إلّا حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله، و تعظيمنا ما صغّر اللّه و رسوله، لكفى به شقاقا للّه، و محادّة عن أمر اللّه، و لقد كان- صلّى اللّه عليه و اله- يأكل على الأرض، و يجلس جلسة العبد، و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه، و و يركب الحمار العارى، و يردف خلفه، و يكون السّتر على باب بيته فتكون فيه التّصاوير، فيقول يا فلانة- لأحدى أزواجه غيّبيه عنّى، فإنّى إذا نظرت إليه ذكرت الدّنيا و زخارفها، فأعرض عن الدّنيا بقلبه، و أمات ذكرها من نّفسه، و أحبّ أن تغيب زينتها عن عينه لكيلا يتّخذ منها رياشا، وّ لا يعتقدها قرارا، و لا يرجو فيها مقاما، فأخرجها من النّفس، و أشخصها عن القلب، و غيّبها عن البصر، و كذلك من أبغض شيئا أبغض أن ينظر إليه، و أن يّذكر عنده.

ترجمه

(اكنون كه شرح حال چند تن از پيغمبران را شنيدى نظر باين كه پيغمبر آخر الزّمان اشرف انبياء است زهد و بى اعتنائيش نيز نبست بدنيا بيشتر از ديگران بوده بنا بر اين) پس تأسّى و پيروى از پيغمبر خودت صلّى اللّه عليه و آله كه (از همه خلايق) بهتر و پاكيزه تر است بنماى، زيرا كه در آن حضرت محلّى است از پيروى كردن براى شخص پيروى كننده، و جائى است از نسبت براى كسى كه خويش را بدو منسوب سازد، و محبوب ترين بندگان نزد خداى بنده ايست كه تأسّى و اقتداى به پيغمبر خودش بنمايد، و نشانه او را دنبال كند، آن حضرت (از روى راد مردى و بلند همّتى و بى اعتنائى بدنيا حتّى) لقمه نان دنيا را باطراف دندان مى خورد، و (از بس آنرا كوچك مى شمرد هيچگاه) بتمام چشم در آن نمى نگريست، از همه جهانيان لاغرترين پهلو، و گرسنه ترين شكم بود، جهان (با قيافه فريبنده خود) خويش را باو نشان داد، و او از پذيرفتنش سرباز زد، او خوب مى دانست چيزى را كه خداوند تعالى دشمنش داشت، و كوچكش شمرد و خوار مايه اش گرفت، او نيز بايد آنرا خوار گرفته و كوچكش شمرده و دشمنش دارد (لذا چنين كرد) و اگر در ما نبود جز دوست داشتن و بزرگ شمردن جهانى را كه خدا و رسولش آنرا دشمن داشته، و كوچكش شمرده اند، البّته همين اندازه براى سركشى و تن زدن از فرمان خداوند كافى بود، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله (از فرط تواضع و فروتنى بدون گسترش خوان) بروى زمين چيز مى خورد، و همچون بنده مى نشست، موزه اش را بدست خود وصله مى زد، و پاره گى جامه اش را مى دوخت، الاغ برهنه سوار مى شد، ديگرى را پشت سرش سوار ميكرد (روزى) بر در خانه اش پرده ائيكه در آن صورتها و نقشها نگار داده شده بود ديد، پس (فورا) بيكى از زنهايش فرمود اى فلانه (بزودى) اين پرده را از من بپوشان، زيرا من هنگامى كه بسوى آن ديده دوختم، بياد زيورهاى جهان ميافتم (و از آن ترسم كه بهمان اندازه از ياد خدا غافل مانم) پس آن حضرت از صميم قلب روى از جهان گردانده، و ياد آنرا از صفحه خاطرش محو كرد، او خرسند بود كه زيور (فريبنده) جهان از ديده اش نهان ماند، تا از آن جامه زيبا فرا نگرفته و جايگاه زيستنش ندانسته، اميد درنگ و ماندن در آن نداشته باشد پس (بدينمنظور) جهان را از نزد خويش براند، و از دل بيرونش گرد و از پيش ديده پنهانش ساخت، آرى چنين است آن كس كه چيزى را دشمن داشت، با نظر كردن بسوى آن و نام بردن آن چيز را نزد او مخالف و دشمن است.

نظم

  • ولى با اين كه اوصاف رسولانشنيدى هم بدنيا كار آنان
  • محمّد (ص) چون از آنان هست اشرف خدا از ديگران با او است الطف
  • پس آن بهتر كه از پيغمبر خويششوى پيرو رهى از هول و تشويش
  • براى آنكه آن حضرت سزاواربود بر اين كه باشد ميسّر و سالار
  • بنزد حق بود آن بنده محبوب كه با پيغمبرش خود ساخت منسوب
  • بهر راهى كه او فرمايد اقبالنشانش را كند اين شخص دنبال
  • كنون خواهى اگر باشيش پيروبمن ده گوش و ز اخلاقش تو بشنو
  • ز روى ميل احمد (ص) زير دنداننه بنهاد از جهان يك لقمه نان
  • برغبت هيچ سويش ديده نگشادبجز با كوچكى ننمود از آن ياد
  • ز هر كس در جهان پهلوش لاغرمر او را لاغرى از روى فزون تر
  • برايش نعمت گيتى فراهم بدى ليكن گرسنه بود اشكم
  • جهان خود را بر او چون لعبت مستنشان داد و فشاند آن شه بر او دست
  • عجوزى بود سر تا پا پر امراض نه پذيرفتش وز او فرمود اعراض
  • چو مى دانست آنرا فرد ذو المنّحقيرش ديده و هم خوار و دشمن
  • لذا او هم گرفتش كوچك و خواروز آن با دشمنى شد دست بردار
  • بدنيا حىّ سبحان و پيمبرز هر چه دشمنيشان بد فزون تر
  • نمى بودى ديگر عيب ار كه در مابغير از حبّ خصم حىّ يكتا
  • ز چيزى كه خدايش داشت كوچكرسول اللّه گرفتش خوار و اندك
  • ولى ماها بدان از فرط تعظيم فرود آورده سرها كرده تكريم
  • همين يك چيز بر ما بود كافىبزشتىّ و شقاوت بود وافى
  • دليلى بد كه بر امر خداوندهمه هستيم ما بى قيد و بى بند
  • رسول ما كه اخلاقش ستوده استچو ما دل بسته دنيا نبوده است
  • بروى خاك دون سفره و خوان تناول مى نمودى لقمه و نان
  • بسان بنده در مجلس نشستىبدست خود بكفشش پينه بستى
  • لباس پاره اش را خويش مى دوخت دلش بهر يتيمان سخت مى سوخت
  • الاغى را كه از زين بود عارىبدون كبر از او كردى سوارى
  • رديف خود گرفتى ديگرى رابلى اين رسم شد پيغمبرى را
  • بظرف چوب و از گل آب نوشيدبدست خود زبزها شير دوشيد
  • بدرب خانه آن شمس دلفروزيكى پر عكس پرده ديد يك روز
  • كه در آن نقش گوناگون تصاويرشده از ديدنش گرديد دلگير
  • بتندى با يك از زنهاش فرمودكه پنهان كن ز من اين پرده را زود
  • كه بر اين پرده چون ديده فتادمبيايد زيور گيتى بيادم
  • بميل دل ز دنيا روى گرداندز صفحه خاطر خود نقش آن راند
  • ز زينتها بد او خرسند و خواهانكه دنيا باشدش از ديده پنهان
  • كه در آن جامه زيبا نپوشدباستقرار اندر آن نكوشد
  • نمايد قطع امّيد از درنگشزدايد از درون هر نقش و رنگش
  • دل از آلايش آن پاك پرداخت ز پيش ديدگانش پس نهان ساخت
  • بلى هر كس كه چيزى داشت دشمننيارد سوى آن نظّاره كردن
  • چو از ديدار آن باشد در آزارهماره زان گريزان است و بيزار

القسم الخامس

و لقد كان فى رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و اله- ما يدلّك على مساوى الدّنيا و عيوبها، إذ جاع فيها مع خاصّته، و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته، فلينظر ناظر بعقله أكرم اللّه محمّدا بذلك أم أهانه فإن قال: أهانه، فقد كذب و اللّه العظيم، و أتى بالإفك العظيم، و إن قال: أكرمه، فليعلم أنّ اللّه قد أهان غيره حيث بسط الدّنيا له، و زواها عن أقرب النّاس منه، فتأسّى متأس بنبيّه، و اقتصّ أثره، و ولج مولجه، و إلّا فلا يأمن الهلكة، فإنّ اللّه جعل محمّدا- صلّى اللّه عليه و اله- علما للسّاعة، و مبشّرا بالجنّة، و منذرا بالعقوبة، خرج من الدّنيا خميصا، وّ ورد الأخرة سليما، لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله، و أجاب داعى ربّه، فما أعظم منّة اللّه عند ناحين أنعم علينا به سلفا نتّبعه، و قائدا نّطأ عقبه، و اللّه لقد رقعت مدرعتى هذه حتّى استحييت من رّاقعها، و لقد قال لى قائل: ألا تنبذها عنك، فقلت اغرب عنّى.

«فعند الصّباح يحمد القوم السّرى».

ترجمه

اى خواننده عزيز

نظم

  • رسول اللّه چنين فرمود رفتارز زشتىّ جهان شد پرده بردار
  • كه تا عيب جهان بدهد نشانت رهاند از خيال دهر جانت
  • چو او از عيب دنيا آگهى داشتخودش با اهل بيت اشكم تهى داشت
  • مقام و رتبه اش با اين كه عالىبدى از زنان درون مى داشت خالى
  • برغبت سير از آن چيزى نمى خوردبسا روزا بروزه روزه مى برد
  • دلش از عشق دنيا بود عارىگرفت از زينت و زرّش كنارى
  • ببايد مرد بخرد با تعقّل كند قدرى در اين مطلب تامّل
  • كه آيا بر بزرگى حق اعانتبا حمد (ص) كرده يا كردش اهانت
  • اگر گويد خدا خوارش گرفته قسم بر حق دروغى سخت گفته
  • نباشد گفته اش جز كذب و بهتانكه نسبت داده است آنرا بيزدان
  • خداوند اشرف خلق جهان رانگيرد كوچك و هم خوار آن را
  • و گر گويد بزرگش حق شمردهز چهرش زنگ هر خوارى سترده
  • در اين صورت ببايد آرد اقراركه ايزد غير او را داشته خوار
  • بروى آنكه از دنيا گشودهدر آن را خوار و هم كوچك نموده
  • محمّد (ص) را نداده چون پشيزىز دنيا داده پس او را عزيزى
  • ببايد شخص پس پيوند دين نوكند گردد بر او همراه و پيرو
  • نشانش را كند همواره دنبال بفرمانش عمل آرد بهر حال
  • و گر دنبال احمد (ص) ره نه پيمود هلاكت را درى بر روى بگشود
  • محمّد ص را خدا كرده در امّت نشان و هم علم بهر قيامت
  • بسوى جنّتش كرده مبشّرز نار دوزخش ما راست منذر
  • باحوال جهان چون او بد آگاه نيارستى جهان از وى زدن راه
  • ز دنيا رخت با گرسنگى بستبجنّت با دلى آسوده بنشست
  • برون شد سالم از دهر دو رنگى بروى سنگى او ننهاده سنگى
  • بگيتى خانه و قصرى نپرداختولى فارغ مكان در قصر حق ساحت
  • درونش روشن از نور اطاعت نمود او داعى حق را اجابت
  • خدا بر ما بسى منّت نهادهدرى بر رويمان از وى گشاده
  • از راه كجمان تا رهائى بما داده است او را پيشوائى
  • ز دنبالش بهر ره راه گيريمبجان و دل قوانينش پذيريم
  • بحق سوگند كه من از قفايش برفتم پا نهادم جاى پايش
  • بقدرى بر لباسم پينه بستمكه از دوزنده اش شرمنده هستم
  • يكى گوينده روزى گفت با من كه اين درّاعه را از تن بيفكن
  • در آن جاى درستى چون ندارىهمان بهتر كه آن از تن بر آرى
  • از اين گفته دلم گرديد پر شوربتندى گفتمش كز من بشو دور
  • كه مى گردد ز مرد كاروانىبگاه صبح روشن قدر دانى
  • شب دنيا هر آن كس ره بريده به صبح آخرت منزل رسيده
  • كند ايزد ز رنج وى تشكّرشود از فيض دامان دلش پر

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS