دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 165 نهج البلاغه بخش 1 : شگفتى آفرينش انواع پرندگان

خطبه 165 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "شگفتى آفرينش انواع پرندگان" را بررسی می کند.
No image
خطبه 165 نهج البلاغه بخش 1 : شگفتى آفرينش انواع پرندگان

موضوع خطبه 165 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 165 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 165 نهج البلاغه بخش 1

1 شگفتى آفرينش انواع پرندگان

متن خطبه 165 نهج البلاغه بخش 1

خلقة الطيور

ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ الْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ مَا انْقَادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلَائِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْيَارِ الَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ الْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلَامِهَا مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ التَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي الْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً وَ نَسَقَهَا عَلَى اخْتِلَافِهَا فِي الْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لَا يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلَافِ مَا صُبِغَ بِهِ

ترجمه مرحوم فیض

قسمت أول خطبه

خداوند موجودات عجيب و شگفت را آفريد بعضى جاندار (مانند انسان و حيوانات) و بعضى بى جان (مانند جمادات) و بعضى ساكن و آرام (مانند كوهها) و بعضى داراى حركات (مانند ستارگان) و از دليلهاى آشكار كه گواهى مى دهند بر زيبايى آفرينش او و بر بزرگى توانائيش، برپا داشت چيزى را كه عقلها در برابر آن فرمان برده باور داشتند، در حاليكه به هستى او معترف بوده و تسليم امر و فرمان او هستند، و به يگانگى او دليلهاى آنچه كه خردها باور داشته اند در گوشهاى ما فرياد مى زند، و برپا داشت چيزى را كه آفريد از صورتهاى گوناگون مرغانى كه آنها را در شكافهاى زمين و درّه هاى گشاده (كه ميان دو كوه واقع است) و بر سر كوهها جاى داد، و آنها داراى بالهاى جور جور و شكلهاى گوناگون هستند، در حاليكه مهار فرمانبردارى بر گردن آنها افكنده شده، و در شكافهاى هواى گشاده و فضاى وسيع پر و بال مى زنند (در قرآن كريم س 16 ى 79 مى فرمايد: أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ، ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ، إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ يعنى آيا پرندگان رام شده را در هواى آسمان نديدند آنها را در هوا نگاه نمى دارد جز خدا، بتحقيق در اين پروازشان «براى اثبات قدرت و توانائى حقّ تعالى» نشانهايى است براى گروهى كه- بخدا و رسول- ايمان مى آورند) 3 پديد آورد آنها را با اين صورتهاى آشكار شگفت آور در صورتيكه پيشتر نبودند (آنها را بى سابقه بيافريد) و آنها را با استخوانهاى محكم و مفصلها كه (در گوشت و پوست) پنهان شده اند تركيب فرموده بهم پيوست، و بعضى از آنها را بجهت سنگينى جثّه (مانند شتر مرغ و لكلك) براى تندروى و آسانى در پريدن منع نمود از اينكه در هواى بلند پرواز كند و آنرا طورى آفريد كه نزديك زمين مى پرد، و مرغان گوناگون را بسبب توانائى و آفرينش خود كه از روى حكمت و مصلحت است در رنگهايى ترتيب داد (هر يك را با رنگ خاصّى آفريد) پس بعضى از آنها در قالب رنگى فرو برده شده كه رنگ ديگرى با آن مخلوط نمى شود (داراى يك رنگند سفيد يا سياه يا سرخ يا رنگ ديگر كه گويا رنگ مانند قالب آنرا فرا گرفته است) و بعضى از آنها در رنگى فرو برده و طوقى بايشان قرار داده شده كه رنگ آن بخلاف رنگ سائر اندامشان است (بعضى از آنها داراى دو رنگ يا زيادترند مانند بلبل. خلاصه خداوند از روى حكمت و مصلحت آنها را بهر شكل و رنگ آفريده است كه همه دليل بر بزرگى و قدرت و توانائى او است).

ترجمه مرحوم شهیدی

كه در آن آفرينش شگفت انگيز طاوس را بيان فرمايد 

آنان را بيافريد، آفريدنى شگفت، از جاندار و مرده و آرام و جنبنده. پس گواهانى آشكار گماشت بر صنعت دقيق، و قدرت عظيم خود كه در اين آفرينش به كار داشت چندان كه خردها حكم او را گردن دادند و سر به فرمان او نهادند. بانگ دليلهاى يكتايى او در گوش ما در پيچيد، و از آنچه از گونه گون پرندگان بيافريد، و در شكافهاى زمين و رخنه درّه ها و فراز كوههاشان ساكن گردانيد. از بالدارانى ناهمسان، و هيئت اين جدا از هيئت آن. هر يك را كارى به عهده نهاد كه در خور است بدان، پر زنان با بالهاى خود، در راههاى گشاده ميان زمين و آسمان و فضاى گسترده بيكران. نبودند و آنان را پديد كرد، و ظاهرشان را در صورتى شگفت انگيز در آورد، و از درون تركيبشان نمود با مفصلها كه سر استخوانها در اوست، و پيوند شده و پوشيده است به گوشت و پوست. دسته اى از اين پرندگان را كه فربه بودند، از بالا رفتن و سبك پريدن در آسمان بازداشت و به پرواز در نزديكى زمين واگذاشت، و مرتّبشان فرمود با رنگى جدا كه هر يك را بود، به مهارت در قدرت و باريكى در صنعت. بر دسته اى از آنها يك رنگ ريخته است، و رنگى ديگر بدان نياميخته است. دسته اى از آنها را تن به رنگى است، و گردن آنها بدان رنگ نيست 

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب بلاغت نظام آن امام است كه ذكر مى فرمايد در آن عجايب و غرايب خلقت طاوس را باين مضامين. اختراع كرد و آفريد خداى تعالى مخلوقات را آفريدني عجيب از ذي روح و از غير ذي روح، و از ساكن و از صاحب حركت، و برپا داشت از علامات باهرات بر لطيف صنعت و عظيم قدرت خود شاهد صادقى را كه انقياد نمود مر او را عقلها در حالتى كه اعتراف كننده بودند باو، و گردن نهنده بودند بر او، و صدا كرد در گوشهاى ما دليلهاى او بر وحدانيّت و يگانگى او سبحانه، و دليلهاى آنچه كه آفريده از صورتهاى مختلفه مرغ هائى كه ساكن گردانيد آنها را در شكافهاى زمين، و در فرجه هاى واقعه در ميان كوههاى آن و در سرهاى كوههاى بلند از صاحبان بالهاى گوناگون، و هيئتهاى متباين در حالتى كه متقلبند در افسار تسخير، و گستراننده اند بالهاى خود را در شكافهاى هواى فسيح و فضاى وسيع.

ايجاد فرمود آنها را بعد از اين كه موجود نبودند در عجايب صورتهاى آشكار و تركيب داد آنها را در مجامع مفصلهائى كه پوشيده اند در تحت پردها، و منع فرمود بعض از مرغان را بجهة سنگيني و ضخامت جثّه آن از آنكه بلند شود بهوا بسرعت و خفّت، و گردانيد آن را كه مى پرد بر روى زمين پريدني كه نزديك باشد بزمين تا بلند شود، و منظّم نمود مرغان را با اختلاف ايشان در رنگها با قدرت لطيفه خود و صنعت دقيقه خود.

پس بعضي از آنها غوطه و رشده در قالب يكرنگى كه أصلا مخلوط نيست بان غير رنگى كه غوطه ور شده در آن، و بعضى از آنها فرو برده شده در رنگى كه طوق گردن آن بخلاف رنگى است كه رنگ داده شده بان.

شرح ابن میثم

القسم الأول

ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ الْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ مَا انْقَادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلَائِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْيَارِ الَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ الْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلَامِهَا مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ التَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي الْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً وَ نَسَقَهَا عَلَى اخْتِلَافِهَا فِي الْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لَا يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلَافِ مَا صُبِغَ بِهِ

اللغة

أقول: نعقت: صاحت. و الأخاديد: شقوق الأرض و شعابها. و الفجاج: جمع فجّ. و هي الطريق بين الجبلين: و العبالة: امتلاء الجسد. و نسقها: نظمها

و مقصود الخطبة التنبيه على عجائب صنع اللّه لغاية الالتفات إليه و التفكّر في ملكوته و قد عرفت معنى الابتداع. و أراد بالموات ما لا حياة له، و الساكن كالأرض، و ذو الحركات كالأفلاك و شاهد [شواهد خ ] البيّنات ما ظهر للعقول من لطائف المخلوقات فاستدّلت بها على لطف صنعته و كمال قدرته فانقادت لتلك الدلائل و الطرق الواضحة إلى معرفته و الإقرار به و التسليم لأمره، و استعار لفظ نعيق في الأسماع لظهور تلك الدلائل في صماخ العقل، و ما الاولى مفعول لأقام، و الضمير في له يرجع إلى ما، و في به و له الثانية إلى اللّه، و في دلائله يحتمل العود إلى كلّ واحد منهما، و ما الثانية محلّها الجرّ بالعطف على الضمير المضاف إليه في دلائله: أى نعقت في أسماعنا دلائله على وحدانيّته و دلائل ما خلق، و قد عرفت فيما سبق كيفية الاستدلال بكثرة ما خلق و اختلافه فى وحدانيته و الأطيار التي أسكنها أخاديد الأرض كالقطاة و الصدى، و الّتي أسكنها خروق فجاجها كالقبج، و الّتي أسكنها رءوس الجبال كالعقبان و الصقور. ثمّ أخذ يصف اختلافها بالأجنحة في هيئاتها و كيفيّات خلقها تحت تصريف قدرته و حكمته. ثمّ أشار إلى اعتبار تكوينها و إحداثها في عجائب صورها و ألوانها و تركيب خلقها في عبل الجثّة تمنع سمّوه في الهواء كالنعام. ثمّ نبّه على لطيف حكمته في تنسيقها مختلفة الألوان و الأصباغ فمنها مغموس في قالب لون واحد قد طوّق بخلاف ما صبغ به كالفواخت

ترجمه شرح ابن میثم

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است، در آن شگفتيهاى آفرينش طاوس را بيان مى فرمايد:

ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ الْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ  وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ مَا انْقَادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلَائِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْيَارِ الَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ الْأَرْضِ  وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلَامِهَا مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ التَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي الْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً وَ نَسَقَهَا عَلَى اخْتِلَافِهَا فِي الْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لَا يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلَافِ مَا صُبِغَ بِهِ

بخش اول

لغات

نعقت: فرياد زد عبالة: ستبرى بدن اخاديد: شكافها و درّه هاى زمين نسق: نظم ، فجاج: جمع فجّ، راه ميان دو كوه

ترجمه

«خداوند آفريدگانى شگفت انگيز از جاندار و بى جان و آرام و جنبان پديد آورده، و دلايلى روشن بر لطف آفرينش و عظمت توانايى خويش اقامه كرده است، آن چنان كه خردها در برابر او رام گشته و زبان به اعتراف گشوده و سر بر فرمان او نهاده، و آواى نشانه هاى يگانگى او در گوشهاى ما طنين انداخته است، مرغان را به اشكال گوناگون بيافريد، برخى را در شكافهاى زمين، و گروهى را در زمينهاى پهناور، و دسته اى را بر ستيغ كوهها جاى داده است، پرندگانى كه داراى بالهاى گوناگون و شكلهاى متفاوتند، همه رشته فرمانبردارى او را بر گردن دارند، و در امواج هواى باز و فضاى پهناور پر و بال مى زنند، آنها را با اشكال شگرف و نمايان، از نيستى به هستى در آورد، و كالبدشان را با استخوانهاى مفاصل كه پنهان است پيوست داد، و برخى از آنها را به سبب ستبرى و سنگينى اندام از اين كه به آسانى و سرعت اوج گيرند بازداشت، و آنها را آن چنان قرار داد كه نزديك زمين به پرواز در آيند، و آنها را با همه اختلافى كه دارند به لطف قدرت، و دقّت صنعت خود به رنگهاى گوناگون در آورد، برخى از آنها را در قالب رنگى قرار داده كه رنگ ديگرى با آن آميخته نيست، و دسته اى را به گونه ديگرى رنگ آميزى كرده و طوقى به رنگ ديگر بر گردن آنها قرار داده است.

شرح

هدف از اين خطبه بيان عجايب خلقت و شگفتيهاى آفرينش إلهى به منظور توجّه به آنها و تفكّر در عظمت و قدرت اوست، معناى واژه ابتداع را پيش از اين گفته ايم، و مراد از موات هر چيزى است كه جاندار نيست، و مقصود از ساكن آنچه مانند زمين است مى باشد، و دارندگان حركت، افلاك و ستارگانند، شواهد البيّنات عبارت از دلايلى است كه در نزد عقول بشرى با مشاهده ظرافتهايى كه در آفرينش آفريدگان به كار رفته، و گوياى لطف صفت و كمال قدرت اوست ثابت و محقّق گشته است، و در برابر اين دلايل و راههاى روشنى كه براى شناخت خداوند و اقرار به وجود او و لزوم فرمانبردارى از اوامرش موجود است سر تسليم فرود آورده اند، و چون اين دلايل شدّت ظهور و بانگ بلندى در گوش عقل دارد براى اين آواز و رسوخ آن در گوشها واژه نعيق را استعاره فرموده است، نخستين ما در جمله ما انقادت له مفعول فأقام در جمله پيش است، و ضمير له به ما در جمله مذكور باز مى گردد، و ضمير به در جمله معترفة به و له در عبارت مسلّمة له به الى اللّه برگشت دارد، و ضمير دلائله محتمل است به هر يك از اين دو باز گردد، دوّمين ما در جمله و ما ذرأ بنا بر اين كه به ضمير دلائله كه مضاف اليه است عطف شده است، محّلا مجرور است، و معنا چنين است كه: دلايل يگانگى او و براهين آنچه را بيافريده در گوشهاى ما بانگ برآورده است، و ما پيش از اين بيان كرده ايم كه چگونه كثرت مخلوقات و تنوّع و اختلاف آنها دليل بر يگانگى و يكتايى او است، پرندگانى را كه خداوند در شكافهاى زمين جاى داده از قبيل مرغ سنگخواره و نوعى جغد است، و آنها را كه در زمينهاى پهناور سكنا بخشيده امثال كبك است، و مرغانى را كه بر ستيغ كوهها نشيمن داده مانند شاهين و صقر (به فارسى آن را چرغ گويند) و ديگر مرغان بلند پرواز است.

پس از اين امام (ع) اختلاف مرغان را از نظر چگونگى بالها و شكل، و كيفيّت آفرينش آنها بر حسب قدرت و حكمتى كه خداوند دارد بيان مى كند، و سپس به نحوه پيدايش و ايجاد آنها به صورتهاى گوناگون و رنگهاى متفاوت و به هم پيوستن اجزاى بدن آنها، و درشتى و ستبرى برخى از اين مرغان اشاره مى كند كه به سبب سنگينى جثّه مانند شتر مرغ قادر به پرواز در هوا نيستند، و به دنبال اين گفتار از لطف حكمت و ظرافتى كه در تنظيم رنگهاى گوناگون اين مرغان به كار رفته و رنگ آميزيهاى شگفت آورى كه از آنها شده سخن گفته و مى فرمايد برخى از اينها در قالب يك رنگ آفريده گرديده امّا بر گردن آنها طوقى به رنگ ديگر قرار داده شده است همانند فاختگان

شرح مرحوم مغنیه

ابتدعهم خلقا عجيبا من حيوان و موات، و ساكن و ذي حركات. فأقام من شواهد البيّنات على لطيف صنعته و عظيم قدرته ما انقادت له العقول معترفة به و مسلّمة له. و نعقت في أسماعنا دلائله على وحدانيّته، و ما ذرأ من مختلف صور الأطيار الّتي أسكنها أخاديد الأرض و خروق فجاجها، و رواسي أعلامها. من ذات أجنحة مختلفة، و هيئات متباينة، و مصرّفة في زمام التّسخير، و مرفرفة بأجنحتها في مخارق الجوّ المنفسح، و الفضاء المنفرج. كونها بعد أن لم تكن في عجائب صور ظاهرة، و ركّبها في حقاق مفاصل محتجبة. و منع بعضها بعبالة خلقه أن يسمو في السّماء خفوفا، و جعله يدفّ دفيفا. و نسقها على اختلافها في الأصابيغ بلطيف قدرته و دقيق صنعته. فمنها مغموس في قالب لون لا يشوبه غير لون ما غمس فيه. و منها مغموس في لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به.

اللغة:

نعق الغراب: صاح، و نعب: أنذر بالبين. و ذرأ: خلق. و أخاديد: جمع أخدود، أي شق مستطيل في الأرض. و فجاج- بكسر الفاء- جمع فج، و هو الطريق الواسع الواضح بين جبلين. و رواسي أعلامها: الرواسي الثوابت، و الأعلام الجبال، و الهاء تعود الى الأرض. و الحقاق- بكسر الحاء- جمع حق بضمها أي مجتمع المفصلين. و العبالة: الضخامة. و الحفوف: سرعة الحركة. و دفيف الطائر: مروره فوق الأرض، أو تحريك جناحيه. و الأصابيغ: الألوان. و المغموس الأول: ذو اللون الواحد. و المغموس الثاني: ذو اللونين.

الإعراب:

خلقا مفعول مطلق لابتدعهم، مثل قمت وقوفا، ما انقادت «ما» مفعول به لأقام، و معترفة حال من العقول، و المصدر من أن يسمو مجرور بمن محذوفة، و خفوفا في موضع الحال من الضمير المستتر بيسمو أي يسمو مسرعا.

المعنى:

(ابتدعهم- أي الكائنات- خلقا عجيبا إلخ).. الغرض الأول من هذه الخطبة هو الاستدلال على وجوده تعالى و وجوب الايمان به. و من البداهة ان الشرط الأول و الأساسي في الاستدلال أن تكون مادته واضحة و معصومة عن الخطا، و متى تعرضت لاحتمال الخطأ تكون محلا للشك و الريب، و من هنا اشتهر على ألسنة القدامى: اذا طرأ الاحتمال بطل الاستدلال.. اللهم إلا اذا كان الاحتمال موهونا لا تعبأ به العقلاء، كالذي يمتنع عن الأكل و الشرب خوفا من غصة تميته، أو شرقة تهلكه.

و المادة التي اعتمدها الإمام هنا كدليل على وجود اللّه هي الكائنات و اختلافها طبيعة و شكلا.. فهذا جامد لا حياة فيه، و ذاك نام لا حس له، و آخر يحس و يدرك، و أيضا «فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ- 45 النور».. هذا، الى اختلاف في الألوان و اللغات، و تنافر في الطباع و الصفات.. إلى ما لا نهاية.. أما وجه الدلالة في هذا التباين و التنافر على وجوده تعالى فهو ان المادة بما هي و بلا توسط سبب خارج عنها- لا يمكن أن تستقل بإحداث شي ء، كما نرى بالحس و الوجدان، و تقدم التفصيل في شرح الخطبة 161 فقرة «الكون و النظام».

كل ما في الكون عجيب:

(و ما ذرأ من مختلف صور الأطيار إلخ).. كل شي ء في الكون عجيب و مدهش يحير العقول و يبهرها تماما كالكون بأرضه و سمائه.. و أشار الإمام هنا الى الطيور، و ان بعضها يسكن شقا أو حفرة من الأرض، و بعضها في أعالي الجبال و الأشجار، و ان منها الضخم الذي يعجز عن السمو في الهواء، و منها الذي يعلو آلاف الأمتار.

و ألّف عالم من علماء الطيور ذائع الصيت العديد من الكتب في الطيور، و هو «روبرت لمن». و منها كتاب كل شي ء عن الطيور، ترجمة الدكتور مصطفى بدران، و فيه: «يظن ان في الدنيا بأكملها حوالي مئة بليون طائر.. و أكبر الطيور حجما النعامة، و يبلغ علوها قرابة مترين و نصف المتر، و وزنها 150 كيلو غراما.. و أصغر الطيور الطنان، طوله خمسة سنتيمترات، يطير بسرعة فائقة، فيضرب بجناحيه من خمسين الى مئتي ضربة في الثانية، و تبلغ سرعة طيرانه في الساعة 80 أو 90 كيلو مترا.. و يستطيع الطيران جانبا و القهقرى، و تصويبا و تصعيدا، و أيضا يمكنه الوقوف طويلا في الهواء.

و بعض أنواع الطيور تزيد خطوته على ستة أمتار، و يمشي على رجليه 80 كيلو مترا في الساعة، و يقال له التدرج.. و من الطيور ما يستطيع الارتفاع الى ستة آلاف متر كاللقالق و الكراري، و منها يغوص في الماء الى عمق 18 مترا و اسمه أطيش، و منها يمضي معظم أوقاته في الترحال على المحيطين: الهادى ء و الأطلني، و منها يعوم في الماء، و هو ابن يوم أو يومين كالبط، و منها لريشه أكثر من عشرة ألوان، و مناقير بعض الطيور أزهى من قوس قزح».. الى ما لا يبلغه الإحصاء.

و أغرب ما في الطيور من غرائز غريزة هي الخوف و الحذر، فهي تقدّر لكل لحظة من اللحظات، تراقب و تقلب عيونها في كل جهة: أثناء الأكل، و حين الطيران استعدادا للهرب من خطر مفاجى ء، تلتقط حبة أو حبتين بسرعة، ثم تطير فجأة و بحالة عصبية الى شجرة أو حائط أو ما أشبه، ثم تعود الى الحب، فالشجرة، و هكذا دواليك، و هي أيضا تحلق بعيونها في السماء حين الطيران، ثم تهبط الى الأرض فجأة خوفا من باشق أو صقر.. و هنا يكمن سر الحكاية المعروفة من ان عصفورا قال لابنه، و هو يعلمه و يوصيه: يا بني اذا رأيت ابن آدم ينحني نحو الأرض فاحذر منه.. انه يريد أن يتناول حجرا يرميك به.

فقال الابن لأبيه: و ربما كان الحجر في كمه. فقال له الأب: اذهب حيث شئت فلا خوف عليك.

فمن الذي باين بين الطيور عرضا و طولا، و صورة و شكلا، و بطأ و سرعة هل البيئة و الاقليم مع العلم بأن هذا التباين و التلون ثابت بين أبناء الوطن الواحد، و تأكل من طعام واحد، و تسقى من ماء واحد و أيضا من الذي أودع فيها غريزة الحذر هل الصدفة العشواء، أو المادة العمياء. فسبحان الذي خلق فسوّى، و قدّر فهدى.

شرح منهاج البراعة خویی

الفصل الاول

ابتدعهم خلقا عجيبا من حيوان و موات، و ساكن و ذي حركات، و أقام من شواهد البيّنات على لطيف صنعته و عظيم قدرته ما انقادت له العقول معترفة به، و مسلّمة له، و نعقت في أسماعنا دلائله على وحدانيّته، و ما ذرء من مختلف (إختلاف) صور الأطيار الّتي أسكنها أخاديد الأرض و خروق فجاجها، و رواسي أعلامها، من ذوات أجنحة مختلفة، و هيئات متباينة، مصرّفة في زمام التّسخير، و مرفرفة بأجنحتها في مخارق الجوّ المنفسح، و الفضاء المنفرج، كوّنها بعد إذ لم تكن في عجائب صور ظاهرة، و ركّبها في حقاق مفاصل محتجبة و منع بعضها بعبالة خلقه أن يسمو في السّماء (الهواء) خفوفا، و جعله يدفّ دفيفا، و نسقها على اختلافها في الأصابيغ، بلطيف قدرته، و دقيق صنعته، فمنها مغموس في قالب لون لا يشوبه غير لون ما غمس فيه، و منها مغموس في لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به.

اللغة

(الحيوان) محرّكة جنس الحىّ أصله حييان و قد تكون بمعنى الحياة و المراد هنا الأوّل و (نعق) بغنمه من بابي ضرب و منع نعقا و نعيقا و نعاقا صاح بها و زجرها هكذا في القاموس، و في مصباح اللّغة للفيومى من باب ضرب إلّا أنّ الموجود فيما رأيته من نسخ النهج نعقت بكسر العين. و (رفرف) الطائر بسط جناحيه عند السقوط على الشي ء يحوم عليه لتقع فوقه و (حقاق المفاصل) بكسر الحاء جمع حقّ بالضمّ رأس الورك الّذي فيه عظم الفخذ و رأس العضد الذى فيه الوابلة قال الشّارح المعتزلي: هو مجمع المفصلين من الأعضاء فيكون أعمّ

الاعراب

قوله: و نعقت جملة مستأنفة، و تحتمل أن تكون معطوفة على جملة انقادت و على الأوّل فالضمير في دلائله راجع إلى اللّه، و على الثّاني فهو راجع إلى ما، و قوله: و ما ذرأ، عطف على قوله: ما انقادت، أو على الضّمير في دلائله كما قاله الشّارح البحراني و قوله: من ذوات، بيان للأطيار، و مصرّفة، و مرفرفة منصوبان على الحال، و في بعض النّسخ بالجرّ على أنّهما صفتان لذوات أجنحة. و جملة كوّنها في المعنى تأكيد لجملة ذرأ، و لكمال الاتصال ترك العاطف بينهما، و تحتمل الاستيناف البياني، و قوله: في لون صبغ، بجرّلون مضافا إلى صبغ على الاضافة البيانيّة، و في بعض النّسخ بالجرّ و التّنوين و صبغ على صيغة الماضي المجهول، أى صبغ ذلك المغموس

المعنى

اعلم أنّ هذه الخطبة الشّريفة على غاية بلاغتها و بديع اسلوبها و عجيب نظمها مسوقة لشرح أوصاف الطّير لا سيّما الطّاؤوس، و الغرض منه التّنبيه على عظيم قدرته سبحانه و لطيف صنعته و الاشارة إلى عجايب ما أبدعه سبحانه في الملك و الملكوت، لتنبّه من رقدة الغفلة، و يتحصّل لك كمال المعرفة.

و افتتح عليه السّلام بمطلق دلائل القدرة ثمّ تخلّص إلى ذكر الطّاؤوس فقال (ابتدعهم) أى أبدع الموجودات لا عن مادّة أو على غير مثال سابق (خلقا عجيبا) على أصناف مختلفة و أنواع متكثّرة و هيئات عجيبة و أوصاف بديعة (من حيوان و موات و ساكن و ذى حركات) أى بعضها ذو حيات كأصناف الملائكة و الحيوان و الجنّ و الانس، و بعضها ذو ممات كالشّجر و الجماد و النّبات و غيرها ممّا ليس لها حياة، و بعضها متّصفة بالسكون كالأرض و الجبال، و بعضها متّصفة بالحركة الاراديّة كالانسان و الحيوان و نحوهما، أو طبيعيّة كالماء و النّار و الكواكب و الأفلاك.

(و أقام من شواهد البيّنات على لطيف صنعته و عظيم قدرته ما) أي شاهد صدق و برهان حتّى (انقادت له) أى لذلك الشّاهد (العقول معترفة به) أى بهذا الشّاهد أو باللّه سبحانه (و مسلّمة له) غير جاحدة لحقيّته (و نعقت) أى صاحت (في أسماعنا دلائله) سبحانه (على وحدانيّته) قال الشّارح البحراني استعار لفظ النّعيق في الأسماع لظهور تلك الدّلائل في صماخ العقل (و ما ذرأ) أى أقام من شواهد البيّنات أو نعقت دلائل ما ذرئه و خلقه (من اختلاف صور الأطيار الّتي أسكنها أخاديد الأرض) كالقطا و نحوه ممّا يسكن الشّقوق في الأرض (و خروق فجاجها) كالقبج و شبهه ممّا يسكن الفجاج أى الطرق الواسعة بين الجبلين (و رواسى أعلامها) كالعقبان و الصّقور تأوى في الجبال الرّاسيات أى الثّابتات المستقرّات (من ذوات أجنحة مختلفة و هيئات متباينة) فهذا غراب، و هذا عقاب، و هذا حمام، و هذا نعام خلقها اللّه سبحانه على أشكال مختلفة و طبايع متضادّة.

و لكنّها كلّها على تباين طبائعها و تضادّ أجناسها مقهورة تحت ذلّ القدرة مشدودة بربق الطّاعة (مصرّفة) و متقلّبة (في زمام التسخير) كما قال عزّ من قائل: أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

قال الرّازي: هذا دليل على كمال قدرة اللّه و حكمته: فانّه لولا أنّه تعالى خلق الطّير خلقة معها يمكنه الطّيران فيها لما أمكن ذلك، فانّه أعطى الطّير جناحا يبسطه مرّة و يكسره اخرى، مثل ما يعمل السّابح في الماء، و خلق الهواء خلقة لطيفة رقيقة يسهل خرقه و النّفاذ فيه و لو لا ذلك لما كان الطّيران ممكنا، و جسد الطّير جسم ثقيل و الجسم الثّقيل يمتنع بقاؤه في الجوّ معلّقا من غير دعامة و لا علاقة فوقه، فوجب أن يكون الممسك له في ذلك الجوّ هو اللّه سبحانه.

(و مرفرفة بأجنحتها في مخارق الجوّ المنفسح و الفضاء المنفرج) أى باسطة جناحيها في أمكنتها الّتي تخرق الهواء الواسع فتدخلها قال تعالى: أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ بَصِيرٌ».

قيل في تفسيره: أى باسطات أجنحتهنّ في الجوّ عند طيرانها، فانّهنّ إذا بسطنها صففن قوادمها- و يقبضن- أى و يضممنها إذا ضربن بها جنوبهن وقتا بعد وقت للاستظهار به على التّحرّك، و لذلك عدل به إلى صيغة الفعل للتّفرقة بين الأصيل في الطيران و الطّارى عليه- ما يمسكهنّ- في الجوّ على خلاف طبعهنّ- إلّا الرّحمن- الشّامل رحمته كلّشي ء بأن خلقهنّ على اشكال و خصايص هيئاتهنّ للحركة فى الهواء- إنّه بكلّ شي ء بصير- يعلم كيف يخلق الغرائب و يدبّر العجائب.

(كوّنها) كساير المكوّنات و المخلوقات (بعد اذ لم تكن في عجائب صور ظاهرة) و هيئات بديعة غير مستورة (و ركّبها في حقاق مفاصل محتجبة) مستترة باللّحم و الجلد و نحوهما (و منع بعضها بعبالة خلقه) و ضخامة جثّته كالنّعامة و اللّقلق و نحوهما (أن يسمو في السّماء خفوفا) أى يعلو في جهة العلوّ بسرعة (و جعله يدفّ دفيفا) أى يحرّك جناحيه للطّيران قال الفيومى: معناه ضرب بهما دفّيه و هما جنباه، يقال ذلك إذا أسرع مشيا و رجلاه على وجه الأرض ثمّ يستقلّ طيرانا (و نسقها) أى نظمها (على اختلافها في الاصابيغ) و الألوان (بلطيف قدرته و دقيق صنعته) أى جعل كلّا منها على لون خاصّ على وفق حكمته البالغة (فمنها مغموس في قالب لون لا يشوبه غير لون ما غمس فيه) أى بعضها ذو لون واحد كالأسود و الأبيض و الأحمر، فعبر عنه بالغمس في قالب اللّون إشارة إلى إحاطة اللّون الواحد به بجميع أجزائه كما يحيط القالب بالأشياء المصنوعة بالصبّ فيه من نحاس و نحوه.

(و منها مغموس في لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبّغ به) أى بعضها ذو لونين فما زاد كالقبج و الفاختة و البلبل و نحوها ممّا يخالف لون عنقه لون ساير جسده، و الغرض بذلك كلّه حسبما عرفت التّنبيه على عظمة اللّه سبحانه و كمال قدرته و لطيف صنعته و بديع حكمته.

و قد شرحه الصّادق عليه السّلام و أفصح عنه في حديث المفضّل.

قال عليه السّلام: تأمّل يا مفضّل جسم الطّاير و خلقته فانّه حين قدر أن يكون طائرا في الجوّ خفّف جسمه و ادمج خلقه فاقتصر به من القوايم الأربع على اثنتين، و من الأصابع الخمس على أربع، و من منفذين للزّبل و البول على واحد يجمعهما، ثمّ خلق ذا جؤجؤ محدّد يسهل عليه أن يخرق الهواء كيف ما أخذ فيه كما جعل السّفينة بهذه الهيئة لتشقّ الماء و تنفذ فيه، و جعل في جناحيه و ذنبه ريشات طوال متان لينهض بها للطّيران، و كسى كلّه الرّيش ليداخله «ليتداخله خ ل» الهواء فيقلّه.

و لما قدّر أن يكون طعمه الحبّ و اللّحم يبلعه بلعا بلا مضغ نقص من خلقة الأسنان و خلق له منقار صلب«» جاس يتناول به طعمه فلا ينسحج من لقط الحبّ و لا يتقصّف«» من نهش اللّحم، و لما عدم الأسنان و صار يزدرد الحبّ صحيحا و اللّحم غريضا أعين بفضل حرارة في الجوف تطحن له الطعم طحنا يستغنى به عن المضغ.

و اعتبر بأنّ عجم العنب و غيره يخرج من أجواف الانس صحيحا و يطحن في أجواف الطير لا يرى له أثر.

ثمّ جعل مما يبيض بيضا و لا يلد ولادة لكيلا يثقل عن الطيران، فانه لو كانت الفرخ في جوفه تمكث حتى تستحكم لأثقلته و عاقته عن النهوض و الطيران فجعل كلّ شي ء من خلقه شاكلا للأمر الذي قدّر أن يكون عليه.

ثمّ صار الطائر السابح في هذا الجوّ يقعد على بيضه فيخرّ له اسبوعا و بعضها اسبوعين و بعضها ثلاثة أسابيع حتى يخرج الفرخ من البيضة، ثمّ يقبل عليه فيزقّه لتتّسع حوصلته للغذاء، ثمّ يربّيه و يغذيه بما يعيش به، فمن كلّفه أن يلفظ الطعم و يستخرجه بعد أن يستقرّ في حوصلته و يغذو به فراخه و لأىّ معنى يحتمل هذه المشقة و ليس بذى رويّة و لا تفكّر و لا يأمل في فراخه ما يأمل الانسان في ولده من العزّ و الرّفد و بقاء الذكر و هذا من فعل هو يشهد بأنه معطوف على فراخه لعلّة لا يعرفها و لا يفكّر فيها و هى دوام النسل و بقاؤه لطفا من اللّه تعالى ذكره.

انظر إلى الدّجاجة كيف تهيج لحضن البيض و التفريخ و ليس لها بيض مجتمع و لا وكر موطى ء بل تنبعث و تنتفخ و تقوقى و تمتنع من الطعم حتّى يجمع لها البيض فتحضنه و تفرخ، فلم كان ذلك منها إلّا لاقامة النّسل، و من أخذها باقامة النسل و لا رويّة و لا فكر لولا أنها مجبولة على ذلك.

و اعتبر بخلق البيضة و ما فيها من المخّ الأصفر الخاثر، و الماء الأبيض الرّقيق فبعضه لينتشر منه الفرخ، و بعضه ليغذي به إلى أن تنقاب عنه البيضة، و ما في ذلك من التدبير، فانه لو كان نشوء «نشق خ ل» الفرخ في تلك القشرة المستحضنة التي لا مساغ لشي ء اليها لجعل معه في جوفها من الغذاء ما يكتفى إلى وقت خروجه منها كمن يحبس في حبس حصين لا يوصل النفقة إلى من فيه فيجعل معه من القوت ما يكتفى به إلى وقت خروجه منه.

فكّر في حوصلة الطائر و ما قدّر له، فانّ مسلك الطعم إلى القانصة ضيّق لا ينفذ فيه الطعام إلّا قليلا قليلا، فلو كان الطائر لا يلقط حبة ثانية حتى تصل الاولى القانصة لطال عليه و متى كان يستوفي طعمه، فانما يختلسه اختلاسا لشدّة الحذر، فجعلت الحوصلة كالمخلاة المعلقة أمامه ليوعى فيها ما أدرك من الطعم بسرعة ثمّ تنفذه إلى القانصة على مهل، و في الحوصلة أيضا خلّة اخرى فانّ من الطائر ما يحتاج إلى أن يزقّ فراخه فيكون ردّه للطعم من قرب أسهل عليه. قال المفضل: فقلت إنّ قوما من المعطلة يزعمون أنّ اختلاف الألوان و الأشكال في الطير إنما يكون من قبيل امتزاج الأخلاط و اختلاف مقاديرها بالمزج و الاهمال.

فقال عليه السّلام: يا مفضّل هذا الوشى الّذي تراه في الطواويس و الدّراج و التدارج على استواء و مقابلة كنحو ما يخطّ بالأقلام كيف يأتي به الامتزاج المهمل على شكل واحد لا يختلف، لو كان بالاهمال لعدم الاستواء و لكان مختلفا.

تأمّل ريش الطير كيف هو فانّك تراه منسوجا كنسج الثّوب من سلوك دقاق قد ألّف بعضه إلى بعض كتأليف الخيط إلى الخيط و الشّعرة إلى الشّعرة، ثمّ ترى ذلك النّسج إذا مددته ينفتح قليلا و لا ينشق لتداخله الرّيح فيقلّ الطّائر إذا طار، و ترى في وسط الرّيشة عمودا غليظا معيّنا قد نسج عليه الذي هو مثل الشّعر ليمسكه بصلابته، و هو القصبة التي في وسط الرّيشة، و هو مع ذلك أجوف ليخف على الطّائر و لا يعوقه عن الطيران.

هل رأيت يا مفضّل هذا الطّاير الطّويل السّاقين و عرفت ما له من المنفعة في طول ساقيه فانّه أكثر ذلك في ضحضاح«» من الماء، فتراه لساقين طويلين كانه ربيئة«» فوق يرقب و هو يتأمّل ما يدبّ في الماء، فاذا رأى ممّا يتقوّت به خطا خطوات رقيقا حتّى يتناوله، و لو كان قصير السّاقين و كان يخطو نحو الصّيد ليأخذه تصيب بطنه الماء فيثور و يذعر منه فيتفرّق عنه، فخلق له ذلك العمودان ليدرك بهما حاجته و لا يفسد عليه مطلبه.

تأمّل ضروب التّدبير في خلق الطّاير فانّك تجد كلّ طاير طويل السّاقين طويل العنق، و ذلك ليتمكّن من تناول طعمه من الأرض، و لو كان طويل السّاقين قصير العنق لما استطاع أن يتناول شيئا من الأرض، و ربما اعين مع تطول العنق بطول المناقير ليزداد الأمر عليه سهولة له و إمكانا، أفلا ترى أنّك لا تفتّش شيئا من الخلقة إلّا وجدته في «على» غاية الصّواب و الحكمة

شرح لاهیجی

و من خطبة له (علیه السلام) يذكر فيها عجيب خلقة الطّاووس يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه مذكور است در ان عجائب آفرينش مرغ طاوس ابتدعهم خلقا عجيبا من حيوان و موات و ساكن و ذى حركات و اقام من شواهد البيّنات على لطيف صنعته و عظيم قدرته ما انقادت له العقول معترفة به و مسلّمة له و نعقت فى اسماعنا دلائله على وحدانيّته يعنى اختراع و خلق كرد مخلوقات را خلق كردن عجيب و غريبى از ذى روح مثل حيوانات و غير ذى روح مثل معادن و نباتات و ساكن مثل زمين و متحرّك مثل اسمان و برپا داشت از شاهدهاى براهين واضحه بر صنعت و كار دقيق خود و قدرت و توانائى بزرگ خود آن چيزى كه اطاعت كردند و پيرو شدند از براى او عقلا در حالتى كه اقرار كننده اند بوجود او و اذعان كننده اند ببودن او و صيحه زدند در گوشه هاء دل ما دلائل بر يگانگى او و ما ذرء من مختلف صور الاطيار الّتى اسكنها اخاديد الارض و خروق فجاجها و رواسى اعلامها من ذوات اجنحة مختلفة و هيئات متبائنة مصرّفة فى زمام التّسخير و مرفرفة باجنحتها فى مخارق الجوّ المنفسخ و الفضاء المنفرج يعنى برپا داشت از شواهد بيّنات آن چه را كه خلق كرد از صورتهاى مختلفه مرغان آن چنانى كه سكنى داد انها را در شكافهاى زمين مثل تيهو و در رخنهاى راههاى واسع زمين مثل كبك در كوههاى ثابته استوار زمين مثل عقاب و چرخ از مرغان صاحب پرهاى مختلفه و شكلهاى ممتازه در حالتى كه گردانيده شده اند در مهار تسخير و حركت دهنده اند پرهاى خود را و شكافهاى هواء واسع و فضاء گشاده كوّنها بعد اذ لم تكن فى عجائب صور ظاهرة و ركّبها فى حقاق مفاصل محتجبة و منع بعضها بعبالة خلقه ان يسمو فى السّماء خفوفا و جعله يدفّ دفيفا على اختلافها فى الاصابيع بلطيف قدرته و دقيق صنعته يعنى ايجاد ان مرغان را بعد از آن كه نبودند بصورتها عجيبه آشكار و مركّب گردانيد آنها را از حقّه هاء پوشيده شده بگوشت و پوست و منع كرد بعضى از انها را بسبب ضخامت و جسامت خلقت او از اين كه بلند شوند در بلندى هوا بحركت تند و گردانيد او را كه حركت دهد پرش را حركت دادنى و مرتّب و منتظم گردانيد انها را بر نهج اختلاف آنها در رنگهاى مختلفه بقدرت و توانائى لطيف خود و صنعت باريك خود فمنها مغموس فى قالب لون لا يشوبه غير لون ما غمس فيه و منها مغموس فى لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به يعنى پس بعضى از انها را فرو برده شده در اندازه رنگى كه مخلوط نشده او را غير رنگى كه فرو برده شده او را در او يعنى مخلوق شد يكرنگ مثل رنگ سياه يا سفيد و بعضى از انها را فرو برده شد در كيفيّت رنگى كه طوق داشته شده برنگى خلاف ان رنگى كه فرو برده شده در او يعنى رنگ طوق كردن او غير رنگ او باشد مثل فاخته

شرح ابن ابی الحدید

و من خطبة له ع يذكر فيها عجيب خلقة الطاوس

ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ الْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ مَا انْقَادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلَائِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْيَارِ الَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ الْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلَامِهَا مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ التَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي الْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً وَ نَسَقَهَا عَلَى اخْتِلَافِهَا فِي الْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لَا يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلَافِ مَا صُبِغَ بِهِ

الموات بالفتح ما لا حياة فيه و أرض موات أي قفر و الساكن هاهنا كالأرض و الجبال و ذو الحركات كالنار و الماء الجاري و الحيوان

و نعقت في أسماعنا دلائله أي صاحت دلائله لظهورها كالأصوات المسموعة التي تعلم يقينا و أخاديد الأرض شقوقها جمع أخدود و فجاجها جمع فج و هو الطريق بين الجبلين و رواسي أعلامها أثقال جبالها مصرفة في زمام التسخير أي هي مسخرة تحت القدرة الإلهية و حقاق المفاصل جمع حق و هو مجمع المفصلين من الأعضاء كالركبة و جعلها محتجبة لأنها مستورة بالجلد و اللحم و عبالة الحيوان كثافة جسده و الخفوف سرعة الحركة و الدفيف للطائر طيرانه فويق الأرض  يقال عقاب دفوف قال إمرؤ القيس يصف فرسه و يشبهها بالعقاب 

  • كأني بفتخاء الجناحين لقوةدفوف من العقبان طأطأت شملالي

و نسقها رتبها و الأصابيغ جمع أصباغ و أصباغ جمع صبغ و المغموس الأول هو ذو اللون الواحد كالأسود و الأحمر و المغموس الثاني ذو اللونين نحو أن يكون أحمر و عنقه خضراء و روي قد طورق لون أي لون على لون كما تقول طارقت بين الثوبين فإن قلت ما هذه الطيور التي يسكن بعضها الأخاديد و بعضها الفجاج و بعضها رءوس الجبال قلت أما الأول فكالقطا و الصدى و الثاني كالقبج و الطيهوج و الثالث كالصقر و العقاب

شرح نهج البلاغه منظوم

ابتدعهم خلقا عجيبا من حيوان وّ موات، وّ ساكن وّ ذى حركات، فأقام من شواهد البيّنات على لطيف صنعته و عظيم قدرته ما انقادت له العقول معترفة به و مسلّمة لّه، و نعقت فى أسماعنا دلائله على وحدانيّته، و ما ذرأ من مّختلف صور الأطيار الّتى أسكنها أخاديد الأرض و خروق فجاجها و رواسى أعلامها، من ذات أجنحة مختلفة، و هيئات متباينة، مصرّفة فى زمام التّسخير، و مرفرفة بأجنحتها فى مخارق الجوّ المنفسخ و الفضاء المنفرج، كوّنها بعد إذ لم تكن فى عجائب صور ظاهرة، و ركّبها فى حقاق مفاصل محتجبة، وّ منع بعضها بعبالة خلقه أن يسمو فى الهواء خفوفا، و جعله يدفّ دفيفا، و نسقها على اختلافها فى الأصابيغ بلطيف قدرته، و دقيق صنعته، فمنها مغموس فى قالب لون لّا يشوبه غير لون ما غمس فيه، و منها مغموس فى لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است، در شگفتى آفرينش طاوس خداوند برخى از مخلوقات شگفت انگيز خويش را با جان و بى جان (همچون انسان و حيوان و جماد) بيافريد، بعضى از آنها (مانند كوهها) ساكن و آرام، و پاره (همچون ستارگان سيّار) متحرّكند.

و از دلايل آشكاريكه بر لطف صنعت و عظمت قدرتش گواهى مى دهند، شواهدى اقامه فرمود، بطورى كه خردها در برابر آن دلائل و شواهد تسليم گشته، و فرمان بردار شوند، و همواره فرياد دلايل موجوده بر وحدانيّت (ذات مقدّسش) در گوشهاى ما طنين افكن است، و همچنين دلايلى اقامه فرمود، از صور مختلفه پرندگانى كه آنها را در شكافهاى زمين، و درّهاى وسيع و بر فراز كوهها جاى داد، و آن پرندگان داراى بالهاى گوناگون و اشكالى رنگارنگ هستند، در حالى كه آن پرندگان پالهنك فرمانبردارى او را بگردن زده در شكافهاى هواى گشاده و فضاى وسيع پر و بال مى زنند (دست قدرت خداوند يكتا) آنها را پس از نيستى باين شكلهاى شكيل و شگفت و هويدا (تشريف) هستى بخشود، و استخوانها و مفاصل پوشيده شده (در زير گوشت و پوست) آنها را در هم پيوست، بعضى از آنها را (از قبيل شترمرغ و لكلك) بعلّت سنگينى جثّه و بدن از اين كه در هواى بلند پرواز كنند مانع شده، و مقرّر فرمود كه آنها نزديك بزمين بپرند، و برخى ديگر از آن طيور را بلطف قدرت و نازك كاريهاى صنعت خود برنگهاى گوناگون رنگ آميزى فرمود، پس بعضى از آنها فرو برده شده در قالب رنگى هستند كه بجز آن رنگ با رنگ ديگرى در نياميزد (مانند زاغهاى سياه يا كبوترهاى سفيد خالص يا بعضى از پرندگان سرخ و زرد و بنفش صحرائى و كوهستانى) برخى ديگر (بقدرت كامله صبّاغ آفرينش) در رنگ ديگرى فرو برده شده، و گردن بندى كه رنگش بخلاف رنگ سائر اندامشان است به آنها داده شده است.

نظم

  • ز لطف خويشتن يزدان قهّارچو كرد اين آفرينش را پديدار
  • صلاح پاره جان ديد و جان دادببرخى جسم بيجان و روان داد
  • كشانده روح انسان را به پيكرو يا حيوان كه در صحرا زند چر
  • از او آرام و ساكن كوهساران به جنبش زو نجوم و چرخ گردان
  • بهر دشت و بهر شهر و بهر سوكه از روى خرد انسان كند رو
  • ز لطف صنعت يزدان يكتابه بيند بس دلايل آشكارا
  • كه بر استادى ذات الهىشهودند و دهند از جان گواهى
  • دليل قدرت وى بى شمار است عيان از برگ گل تا نيش خار است
  • عقول اين امر را كردند اذعانشده تسليم او را پيش فرمان
  • بدرگاهش خرد را اعتكاف است كه بر توحيدش او را اعتراف است
  • دلائل بانگشان در پرده گوشطنين افكنده بنگر از ره هوش
  • تمامى آفرينش گشته دمسازبوحدانيّتش با هم هم آواز
  • يكى بر جانب مرغان گذر كنز چشم عقل در آنان نظر كن
  • نگر هر يك بنا چون كرده خانهبناف دشت در كوه آشيانه
  • يكى را لانه در درّه وسيع است يكى را جا سر كوه رفيع است
  • گروهى مى زنند اندر فضا پريكى فوجى بهر مرآ و منظر
  • يكى دسته پر و بالش منقّش باشكال فرح افزا و دلكش
  • بنازم قدرت دست خدا راكه كرد آنان بدين شكل آشكارا
  • به پيش وى نبود از پيش قالب بقالب زد هزاران نقش جالب
  • ز لفظ كن بهستى داد فرمانبمرغان بست از آن صد نقش الوان
  • بزير پوست و گوشت استخوانهامقرّر كرد و مفصلها در آنها
  • رگ و اعصاب در تنشان كشانيدشريانشان ز خون جوها دوانيد
  • ز لكلك و ز شتر مرغ است سنگين تن و نتوان پريدن جز بپائين
  • حواصل با كبوتر كبك با بازشدند از مصلحتهاش آسمان تاز
  • همه مرغان كه در منظر قشنگ اندز لطف صنعت حق رنگ رنگ اند
  • يكى را بال و پر دست الهىفرو برده است در خمّ سياهى
  • بدان رنگ سپيدى نيست مخلوطبزردش سبز و سرخى نيست مربوط
  • ز صبّاغ ازل در رنگ ديگريكى فوجى ديگر رنگين شدش پر
  • و ليكن دارد او طوقى بگردن كه رنگ طوق غير از رنگ در تن
  • اگر كه فى المثل مرغى سپيد استسيه طوقى بگردن در كشيده است
  • دگر مرغى سياهش پرّ و بال است سپيدش طوق و افزونش جمال است

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS